شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | آزاداندیشی حوزویان و استبداد طاغوتیان/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۲. |
مشخصات ظاهری | : | ۹۲ ص.؛ ۵/۱۱×۵/۲۰سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۴۶. |
شابک | : | ۳۰۰۰۰ ریال۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۷۵-۶ : |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی : Free thinking of seminarians and despotism o evildors. |
موضوع | : | روحانیت |
موضوع | : | شیعه — ایران — روحانیت |
موضوع | : | آزاد اندیشی |
رده بندی کنگره | : | BP۲۲۳/۸/ن۷۶آ۴ ۱۳۹۲ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۵ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۹۳۶۴۷ |
(۴)
فهرست مطالب
پیشگفتار··· ۷
آزادگی روحانیان··· ۱۱
لباس آزاد··· ۱۲
زندگی در اختناق··· ۱۲
سختگیری عالمان··· ۱۴
تناسب احکام با مرتبه افراد··· ۱۹
آزادی و مقتضیات جسمانی ۲۰
روانشناسی و دوری از استبداد··· ۲۴
تأثیر استبداد شاهانه و اختناق محیط··· ۳۴
استکبار علمی ۴۰
تفاهم میان حوزه و دانشگاه··· ۵۱
تقلید در یادگیری ۵۲
آزادی در حوزه··· ۵۴
(۵)
اختناق قشریگرایان··· ۶۳
جمود جسمی ۷۲
جمود فکری ۷۳
تأثیر دانش بر منش··· ۷۵
تخصص محوری؛ ریشه ۷۷
رفع خودکامگی ۷۷
آزادی در خانه ملکوتی عالم··· ۸۳
دین توصیفی، نه فرمانی ۸۴
جراحت حوزویان··· ۸۵
تقیه در چیرگی استبداد··· ۸۸
(۶)
پیشگفتار
حاکمیت اختناق و استبداد یکی از عمدهترین مشکلاتی است که در مسیر متفکران آزاد اندیش قرار میگیرد. این اندیشمندان با پیدایی این مشکل است که میتوانند اندازه توان نفسی خود را محک زنند؛ چرا که باید در این فضا بر مشکلات کیفی و بهویژه با جهل حاکم بر جامعه به مبارزه برخیزند و نیز در همین فضاست که میتوان سنجش میزان بسط و قدرت آزادی هر یک از متفکران را به دست آورد.
اختناق زاییده جهل و ناآگاهی است. مهمترین پیآمد اختناق، پیدایش بیماری مهلک «نفاق» و رویش «منافقان» و چندچهرگان میباشد. اگر نسیم خوش آزادی بر کشوری یا منطقهای وزیدن نداشته
(۷)
باشد، هر کسی حس میکند پناه بردن به مزبله پنهانکاری و نفاق بهترین راه برای حفظ حدود و هویت خود است. البته، از آنجا که دین به هیچ وجه با اختناق سازگاری ندارد، نمیشود جامعهای دینی و اسلامی باشد و اختناق بر آن حاکم گردد. بر این اساس با چیرگی ابرهای تیره اختناق بر کشوری، باید گفت نفاقی که در آن میروید نفاق اصطلاحی و مذموم نیست؛ بلکه این تقیه شرعی است که موضوع یافته است؛ زیرا نفاق به کمبودهای قابلی و شخصی افراد باز میگردد، در حالی که با چیرگی فضای مسموم استبداد، کمبودهای فاعلی و اجتماعی علت پنهانکاری مردم است و نه ضعفهای نفسانی. البته مراد از آزادی، آزادیهای مشروع است. ما در کتاب «حقوق نوبنیاد» بنیاد آزادی را به بحث نهادهایم و دقیقترین بحثهای فلسفی مربوط به آن را در کتاب گفته شده آوردهایم و در اینجا ناگفتههای دیگر را.
درست است که آزادی به معنای هرج و مرج عامل نفاق نیست؛ اما موجب بیهویتی و اهمال در جامعه میشود و این خطرناکتر از نفاق است. در این صورت است که همه چیز ارزش واقعی خود را
(۸)
از دست میدهد و فساد و تباهی بر جامعه حاکم میشود. اینگونه است که میگوییم آزادی از واژههای زیبا اما مظلوم است. «آرمان»، «هدف»، «آزادی» و واژههایی همانند آن اگرچه بسیار زیبا و مقدس هستند، همچون شعارهایی که در حمایت از زنان داده میشود بیشتر در خدمت غرایز نفسانی قرار گرفته است و بسیاری از کسانی که از این معانی دم میزنند اغراضی غیر حقیقی دارند؛ هرچند برخی نیز وجود دارند که در هر زمانی با صداقت از این معانی یاد نموده و همه هستی خود را در گرو آن و تحقق هدف والای خویش که رهایی از استبداد و اختناق موجود است نهادهاند.
آیا آزادی از آزادی ممکن است؟ آیا اینگونه آزادی هرج و مرج نیست و باعث خمودی و بندگی نمیشود؟ البته، باید توجه داشت هر بندگی و اطاعتی را نمیتوان خمودی نامید و برخی از بندگیها عین آزادی و رهایی است. آن که آزاد آزاد است، عمرش بر باد است و آن که وابسته به غیر حق باشد، عمرش ارزشی ندارد. آن که آزاد است، مردانگی خود را امتحان میکند و آن که اسارت و
(۹)
بندگی غیر حق را میپذیرد، انباشتهای از پلیدیهاست.
آزادی در برخی کشورها بهویژه ممالک عقبافتاده آزاد نیست و در این کشورها هیچ فرد آزادی چنان آزاد نیست که هرچه را فهمیده و یافته است، بیان دارد؛ مگر آنکه بخواهد به اساس خود حملهور شود.
به هر روی این گزاره مهم است که چیرگی مستبدان و تنگنظری متولیان، عالمان دینی را ناگزیر به گریز پنهانساختن و کتمان اندوختههای علمی خویش وا میدارد و پرواضح است که بازنده اصلی این ماجرا مردم هستند که از چشمه جوشان دانش عالمان دینی که چه بسا در بعضی از آنان از ناحیه حضرت حق موهوبی و اعطایی باشد محروم میگردند؛ چرا که آن عالمان برای حفظ خود ناگزیر از تقیه میشوند و یا با فشارهای چیره و ناآگاهی تودهها سر به تیغ میسپارند. امید است که خداوند همه عالمان حقیقی را در جوار رحمت خود حفظ نماید.
ستایش ویژه حق تعالی است
(۱۰)
آزادگی روحانیان
روحانیان شیعه آزادترین گروه در دنیا میباشند. اختناق و استبداد به هیچ وجه در مبانی دینی آنان وجود ندارد؛ هرچند تربیت ویژهای که در عصر غیبت بر این حوزهها چیرگی یافته، بخشی از آنان را از این مبانی دور نموده است.
روحانیان چون آزاد هستند و آزادگی دارند به هیچ کس باج نمیدهند. این ویژگی عالمان شیعه است که چون به کسی باج نمیدهند در رزق و روزی خود نیز سلامت دارند. این آزادی و آزادگیهاست که باعث صلابت اسلام میشود و عالمان، حکومت و مردم میتوانند یکپارچه علیه اسراییل و قدرتی چون آمریکا بایستند.
(۱۱)
لباس آزاد
از مظاهر آزاد بودن روحانیان شیعه لباس آنان است. لباس روحانیان مقدس شمرده میشود و آن را به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله منتسب میدانند. لباس روحانیت بهگونهای است که سراسر نشان آزادی روحانی به شمار میرود.
زندگی در اختناق
عالمان دینی همواره در محیط اختناقآمیز زندگی میکردهاند. آنان همیشه در عمر خود که به درازای عمر اسلام است با استبداد شاهان و طاغوتیان، استبداد دولتی، استبداد تودهای و استبداد دینی برآمده از اهل سنت درگیری داشتهاند و این امر موجب میشده است عالمان نتوانند سخن خود را آزادانه طرح نمایند؛ چرا که با مخالفت مردم یا نظام مواجه میشدند. همین امروز نیز بسیاری از حقایق را نمیتوان در نظام پیاده نمود؛ برای نمونه، نکاح دینی که طرح اسلام برای جلوگیری از محرومیتها و فسادها میباشد از این
(۱۲)
زمره است ولی طرح آن موجب بدآمد افراد جامعه و جبههگیری آنان است و این استبداد تودهای است که مانع اجرای این حکم دینی میشود. البته در همین جا نیز ایدئولوگی توانمند میخواهد که بتواند بدون ایجاد حساسیت، این امر دینی را در بین مردم نهادینه نماید و آن را به فرهنگ تبدیل سازد.
از نمونههای دیگر استبداد تودهای که موجب سختگیری افراد جامعه نسبت به عالمان شده است، میتوان به رفتار آنان با عالمان در امور زندگی و روزمره اشاره کرد. به طور مثال، اگر عالمی بخندد، افراد جامعه او را عالمی خوب نمیدانند، یا اگر عالمی در رستوران یا قهوهخانهای بنشیند یا در خیابان آبمیوه بنوشد یا غذا و چایی میل کند انسانی شکمگرا و طرد شده به حساب میآید.
عالمان دینی باید از این محدودیتهای اجتماعی آزاد باشند و آنان نیز هرجا که میخواهند مانند بقیه مردم بروند و به صورت آزاد، غذا بخورند. حال میخواهد قهوهخانه باشد یا کافه و خواه آنچه میخورد شیرینی باشد یا آب هویج.
(۱۳)
بنده به یاد دارم با مرحوم الهی قمشهای به خیابان آمدیم. ایشان فرمود: دوغی بخریم و بخوریم. من از مغازهای دو بطری دوغ گرفتم و با هم مشغول خوردن شدیم. به ایشان گفتم: مرحوم حاج شیخ میگوید این کار برخلاف مروت است. ایشان برگشت و گفت: بر این مروت فاتحه خواندم، مروت چیست؟ من تشنهام و میخواهم دوغ بخورم. راه که نمیرویم تا مکروه باشد، پس چه اشکالی دارد؟
سختگیری عالمان
در برابر سختگیری افراد جامعه بر عالمان، سختگیری عالمان بر آنان قرار دارد. برای نمونه، اینکه عالمان انتظار داشته باشند هیچ کسی خود را به لهو یا لغوی مشغول ندارد، سختگیری بر مردم است.
پرداختن به بازی و لغو از امور فطری در عموم انسانهاست و برای آنان امری طبیعی میباشد و مقابله با آن مقابله با طبیعت و فطرت است. همانگونه که تنفس، خوردن و نوشیدن ضرورتی طبیعی است و نمیتوان گفت نباید نفس کشید و
(۱۴)
غذا خورد. طبیعت بدن آدمی و روح انسانی نیز در مورد لهو، لغو و لعب این چنین است و در سنین مختلف ظهورات گوناگونی دارد.
بازی، لهو و لغو برای بسیاری از افراد جامعه ایرادی ندارد و کسی نمیتواند اصل آن را زیر سؤال برد؛ چرا که گویا کسی منکر شب یا روز شود که تنها موجب کوچک نمودن خویش گشته است.
پرداختن به بعضی از بازیها بهتر از بیکاری است. ما از سرگرمیها در کتاب «قمار» و نیز «فقهنوشت موسیقی» سخن گفتهایم و در اینجا تنها میخواهیم لزوم آزاد اندیشی برای عالمان دینی در زمینه سرگرمیها را خاطرنشان شده باشیم.
البته پرداختن فراوان و ساعات بسیاری از عمر به سرگرمی و بازی نیز درست نیست و در هر چیزی باید حد اعتدال را رعایت نمود، وگرنه در فرد ایجاد مشکل مینماید، همانند ورزشکاری که اگر تمام سعی و همت خود را بر ورزش گذارد و همواره در استجماع باشد تا بتواند مقام خود را حفظ نماید، دچار مشکل روانی میگردد و برای
(۱۵)
جلوگیری از این آفت باید در کنار ورزش به تغذیه و تفریحات او نیز برنامه داد. مثال دیگر برای این امر، خواندن کتاب مطول است که به سبب در بر داشتن مطالب فاسد، باید در کنار آن به قرائت قرآن کریم نیز پرداخت تا به عوارض آن دچار نشد. البته، در کنار خواندن کتاب مکاسب نیز باید قرآن کریم را قرائت نمود اما این کتاب در حد مطول نیازمند آنتیبیوتیک نیست. البته حتی در قرائت قرآن کریم نیز باید از افراط و تفریط پرهیز نمود؛ چرا که جاذبههای قرآن کریم بهخصوص در سنین جوانی مشکلساز میشود.
نباید امور زندگی مردم را با پیرایهها پیچیده و سخت ساخت. اعمال سختگیریهایی که از دین نیست و پیرایه است باعث گناه میشود. برای نمونه، سختگیری در باب نکاح، یکی از عوامل ارتکاب جرم و انحراف است. باید راه را برای مردم باز گذاشت و برای آنان موانعی قرار نداد که هیچ ریشهای در دین ندارد.
از نظر روانشناسی، خانوادههایی که همواره
(۱۶)
فرزند خود را منع میکنند، فرزندی ضعیف و مفلوک خواهند داشت. باید گذاشت بچهها کارهای زیادی را در پناه حمایت و احتیاط والدین انجام دهند. همچنین باید علوم انسانی و دینی را به شکلی آسان آموزش داد و آن را راحت الحلقوم ساخت و بخشی از آن را به مردم تزریق نمود تا باعث شود مردم از لحاظ علوم دینی و انسانی نیز رشد یابند و در این مسیر است که حوزهها آزاد اندیشی و در نتیجه امنیت پیدا میکند.
از نمونههای سختگیری، نحوه محاسبه خمس است. برای نمونه، گاه فردی میخواهد خمس خود را به صورت تلفنی محاسبه نماید و وجه آن را به حساب مجتهد واریز نماید اما به او گفته میشود باید خمس را به صورت حضوری بپردازد! از ذکر این نمونهها بگذریم.
یکی دیگر از نمونههای سختگیری عالمان دینی، برخورد آنان با جامعه زنان بوده است. متأسفانه، فتواهای سختگیرانه آنان بر زنان که ریشه در تعصبات و سلایق شخصی دارد و نه در
(۱۷)
دین، سبب شده است کارهای اجتماعی از دست زنان گرفته شود و در حال حاضر، بسیاری از شغلهای زنانه در دست مردان است. تحقیر جامعه زنان که ریشه در سنتهای قومی دارد تا بدانجا پیش رفته است که زنان خودباوری خود را از دست دادهاند و به همگن خود اطمینانی ندارند. اگر امروز زنی بخواهد رانندگی بیاموزد، برای آموزش رانندگی از رانندگان مرد کمک میگیرد؛ زیرا با خود میپندارد مردها بهتر آموزش میدهند و از تبحر بیشتری در این امر برخوردار میباشند و این به خاطر تحقیر شدن زنان در گذشته است وگرنه آموزش رانندگی، کشف اتم نیست که چندان کار بَرد.
آموزش رانندگی مرد به زن و یا زن به مرد اشکال ندارد ولی سخن این است که حتی زنان باور ندارند اگر آن را از رانندهای زن یاد بگیرند، میتوانند راننده خوبی باشند.
جامعه باید بهگونهای شود که زنان آن در کارهای خود از مردان بینیاز شوند؛ همانطور که مردان نیز
(۱۸)
باید اینگونه باشند. عالمان نباید در اجتماع با سختگیریهای سلیقهای که هیچ پشتوانه دلیل دینی ندارد بعد از تحقق امری فتوا دهند و کار را به جایی رسانند که ابتدا مردم خود عمل نمایند و اشکالات کار را برطرف نمایند و سپس فقیهان به این نتیجه برسند که دین در این رابطه دلیلی بر منع ندارد و بر جواز آن فتوا دهند.
تناسب احکام با مرتبه افراد
عالمان که در خانه، پدر فرزندان خویش هستند؛ اگرچه در اجتماع نیز باید برخوردی پدرانه با مردم داشته باشند و پدری مهربان برای مردم باشند، نباید انتظار داشته باشند که همسر و فرزندان خویش مانند او باشند و از هر گونه لغو یا لهو پرهیز کنند؛ چرا که این کار موجب میشود فرزندان وی دینگریز گردند و سلک پدر را نامناسب بدانند. گاه فردی از دورترین نقاط ایران و از جایی که حتی جادهای در آن نیست و امکانات زندگی یافت نمیشود به حوزه میآید ولی فرزند عالم که در آغوش عالم است و بر همین سفره ارتزاق میکند
(۱۹)
چون روش و انتظار نامناسب پدر را میبیند که توقع دارد فرزندش به دنبال لغو نباشد و دایم سر در لاک خویش فرو برد و به دعا و مناجات یا درس و بحث مشغول باشد، از این رو عطای این مجموعه و سلک را به لقای پدر میبخشد. وقتی فرزند عالمی اینگونه است، حال مردم روشن است. از این رو میطلبد که عالمان شناخت معرفتی خود از انسانها را بالا برند تا دستکم در خانه خود به غربت نیفتند و فرزندانشان روش خودشان را ادامه دهند؛ اگرچه انتظار نیست همه فرزندان علما عالم شوند.
این مسأله را در کتاب «سرگرمیهای دنیوی و فقهپژوهی دینی» به تفصیل و در کتاب «عالمان دینی و سادهزیستی» به اختصار آوردهایم.
آزادی و مقتضیات جسمانی
گفتیم افراد جامعه نباید بر عالمان سختگیر باشند و اموری عمومی که مقتضای طبیعت بدن آنان است را از ایشان انتظار نداشته باشند. چنین محدودیتهایی که از آن سخن گفته شد ممکن
(۲۰)
است عالمان یا افراد جامعه را به ریا بکشاند. عالمان باید مثل همگان در میان مردم آسوده باشند و یکی از آنها به شمار آیند و نه استثنایی از آنان؛ ولی در عین حال باید پاک و منزه زندگی کنند. آنچه مهم است این است که کسی دچار دروغ، خیانت، سالوس، ریا و مانند آن نشود.
جناب غزالی در کتاب خویش آورده است: «اگر اهل علمی ده سال در جایی تبلیغ دین نماید، درس بگوید، منبر رود و مردم نیز اطراف وی را گرفتند و در این میان عالمی دیگر از گرد راه رسید و با منبر خویش مردم را به طرف خود جذب نمود و همگان پای منبر وی جمع شدند و عالم نخست را تنها گذاردند، اگر از دهان عالم نخست جملهای دال بر نگرانی وی بر این کار بیرون آید یا چیزی در ذهن او خلجان نماید، روشن میگردد که وی در این ده سال در ریا و سالوس به سر میبرده است».
در چنین مواقعی انسان باید خوشحال باشد و نه ناراحت؛ چرا که کسی آمده است و بار این فرد را سبک میکند و خود کولهبار افراد جامعه را به دوش
(۲۱)
میگیرد و زحمت او را کم میسازد. این کلام برای یکی از علمای اهل سنت است، حال چرا ما باید نسبت به این مسایل مشکل داشته و خدای ناخواسته اغراض دنیایی داشته باشیم و بر سر هیچ بر هیچ بپیچیم. اگر کسی ترس از این دارد که دیگران مشتریها و شاگردان او را برای خود جلب و جذب مینمایند، به توصیه ما به قهوهخانه رود و چای قند پهلو بخورد؛ چرا که ثواب این کار از آنگونه عالم شدن بیشتر و در اصل چنین کاری عاقلانهتر است؛ چرا که روشن میشود او آدمی درست است، ولی علمی که با وزر و وبال باشد بهتر است نباشد.
نقل میکنند مرحوم آخوند صاحب کفایه به هنگام کهنسالی و در دوران مرجعیت، یک جفت نعلین سفید زیبا پا کرده بود، به ایشان گفتند حاج آقا این کفشها خوب نیست و مناسب شأن شما نمیباشد. ایشان در پاسخ گفته بود: من به افراد چه کار دارم، انتظار دارید من خودم را به خاطر جامعه خراب کنم؟ خوب خوششان نیاید.
(۲۲)
انسان وقتی این بزرگان را میبیند، لذت میبرد. آنان چهقدر وارسته بودند و از دهانبینی فرار میکردند. مگر فقط عروسان باید شیک باشند، عالمان نیز باید زیبا زندگی کنند. نباید ما خود را در قوطی یا پوست گردو نماییم که باعث شود عقدهای بار آییم. این خطر برای عالمان جدی است و آنان را تهدید میکند. از عوارض این محدودیتها این است که گاه شخص را به جایی میرساند که اگر از پیامبر اولوالعزم به او کمتر گفته شود، ندای «خرج من دین جدی» سر میدهد و اینها همه به خاطر این است که ما به امور جزیی بیش از اندازه بها میدهیم و امور بزرگ از دستمان خارج میشود. این رفتارها اشتباهاتی است که دامنگیر عالمان شده است. باید مردم بدانند عالمان دینی نه پیغمبر هستند و نه امام و نه اهل ریا و سالوس ولی عالمان دینی نیز دل و نفس دارند. آنان نیز باید بتوانند آزادانه قهوهخانه، رستوران یا کافه روند و آبمیوه بخورند. عالمان نیز در بشر بودن و داشتن عواطف و احساسات همانند دیگر انسانها هستند. عالم باید
(۲۳)
عادل باشد و خلاف دستور خداوند سخنی نگوید و عملی انجام ندهد. برای چه ما حلالهای خدا را بر خود حرام میکنیم و خود را منزوی میگردانیم. خطرناکترین افراد برای حوزهها کسانی هستند که به این امور دامن میزنند و در حال گسترش آن میباشند و همواره از ترس مردم به گوشهای فرار میکنند که مبادا مردم فکر کنند وی عالمی لاابالی است در حالی که چنین اعمالی همانند مردم زندگی کردن و با آنان جوشیدن است نه لاابالیگری. نباید خود را در هالهای نگاه داشت تا کسی جرأت نداشته باشد به حریم آدمی نزدیک شود.
برای رفع این مشکل به نظر میآید شایسته است عالمان به اینگونه مراکز داخل شوند تا مردم آنها را ببینند.
روانشناسی و دوری از استبداد
یکی از کارهای اساسی برای مبارزه با استبدادها، ایجاد رشته «دانش روانشناسی» در حوزههاست. البته، منظور از روانشناسی نه به دست گرفتن چکش پلاستیکی است بلکه
(۲۴)
روانشناسی برگرفته از متن قرآن کریم و منابع اصیل اسلامی است که بسیار فراوان و انبوه نیز میباشد. با طرح این رشته، و نیز تطبیق آن بر زندگی عالمان گذشته و مطالعه خط به خط کتابهای آنان میتوان به دست آورد عالمان ما مظلومانه در این هزار سال سخن گفتهاند و چه بسیار فتواهایی که برای خود آنان نبوده ولی شرایط زیست محیط، آنان را به گفتن اینگونه سخنان وادار نموده است. برای نمونه، مرحوم خواجه طوسی رحمهالله در کتاب «اخلاق ناصری» از چگونگی شراب خوردن و آداب آن گفته است. خواجه طوسی رحمهالله کسی است که علامه حلی قدسسره در مورد ایشان میگوید من مکروهی از ایشان ندیدهام! مرحوم محقق (دایی علامه حلی) به ایشان میگوید شما چندان به جناب شیخ نزدیک نشوید؛ چرا که ایشان اهل معقول و فلسفی است و ما فقیه هستیم. ایشان در پاسخ میگوید: چرا به وی نزدیک نشوم در حالی که من حتی یک مکروه از ایشان ندیدهام. جناب محقق با شنیدن این پاسخ، سکوت میکند و سخنی
(۲۵)
نمیگوید. گویا خواهرزاده با این جمله به دایی خود میگوید من از شما که فقیه هستید مکروه دیدهام ولی از ایشان مکروهی ندیدهام. حال، چنین بزرگی که مکروهی را انجام نداده است چگونه است که از آداب شرابخواری سخن میگوید؛ چرا که او در میان دهان گرگی درنده چون هلاکوخان بوده است و میخواهد او را اینگونه تربیت کند که شرابخواری را بر وجهی انجام دهد که چندان آثار شوم بر آن نباشد و از آثار وی بکاهد. اینجاست که انسان میتواند به دست آورد خواجه کیست و چرا این سخنان را میگوید.
اگر کتابهای عالمان بزرگ شیعی به دقت مطالعه گردد دیده میشود این عالمان غیر از سخنان و نظریاتی که در همه جای کتاب آنان خودنمایی میکند رد پایی از نظریات دیگر نیز دارند و نظر واقعی آنان، نظری نیست که از آنان مشهور شده است، بلکه همان است که در لابهلای سطور کتاب خود پنهان داشتهاند تا به دست فضاسازان نیفتد. این مشی روشنگر ظلمی است که زمانه آنان بر
(۲۶)
آنان روا داشته و از بسته بودن زبان و قلم ایشان حکایت دارد. آنان بسیاری از باورهای خویش را نمیتوانستند به صورت ظاهر و آشکار بیان سازند. اینکه برخی از دانشمندان به اهل سنت منتسب میشوند بحثی است که اساس درستی ندارد؛ چرا که اهل سنت به صورت غالب، حکومت و دولت را در دست داشتهاند و در نوع زمانها توان آشکار سخن گفتن از عالمان شیعی گرفته شده بوده و آنان در کتابهای خود به صورت غالب سخنانی میآوردند که گاه چندان و گاه اصلا بدون ارتباط با عقیده آنان بوده است. به یاد دارم در زمان طاغوت، از این نمونهها فراوان وجود داشت. به عنوان مثال، عالمی بزرگوار روی کتابی که چاپ کرده بود، (با آنکه در مورد روایت بود) عکس شاه زندیق را چاپ کرده بود. روزی به ایشان گفتم در شأن شما نبود که این کار را انجام دهید. ایشان به من گفت: اگر میخواستم این کار را نکنم، اجازه چاپ کتاب را به من نمیدادند و دشمن نیز میخواهد که این کتابهای روایی چاپ نشود و
(۲۷)
مردم از روایات دور نگاه داشته شوند، دشمن میخواهد ما ساکت باشیم و هیچ کاری انجام ندهیم تا خود بتواند به طور کامل میداندار شود و اهل حق را بیرون کند. من میدانستم مردم مرا میشناسند و میدانند اهل زد و بند با طاغوت نیستم، از این رو چنین کاری را نمودم که شاه را به هدفی که میخواهد نرسانده باشم و مردم را نیز با روایات آشنا کرده باشم.
در تاریخ ما از این موارد بسیار رخ داده و ذکر این مورد مشتی از خروار است. نه تنها در تاریخ شیعه بلکه بسیاری از اقوام و مذاهب دستخوش چنین تقیههایی بودهاند و بسان گروهی میمانند که مجبورند از ترس جان، مطیع شخصی باشند که به آنان به زور اسلحه دستور میدهد. بر این اساس است که نمیتوان حتی به ظاهر سخن دیگران بسنده نمود و همانطور که در مورد روایات از زبان و زمانشناسی کلام معصوم در جای خود سخن گفتهایم، برای نوشتههای عالمان دینی نیز باید چنین چیزی را در نظر داشت. این امر بهویژه در مواردی
(۲۸)
که عالمی تنها به نقل سخنان دیگران بسنده میکند و از جانب خویش چیزی نمیگوید و حتی به تحلیل و نقد گفتههای دیگران نمیپردازد بیشتر به چشم میآید. این امر مانند حکایت کسی است که عالمی سنی از او پرسید تو علی را بر حق میدانی یا خلیفه اول را؟ او در پاسخ گفت: «من بنته فی بیته» که کلامی دو پهلو است و در میان اهل سنت با تعصبات خشکی که داشتهاند گفته شده است. این سخن هم میرساند حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بر حق است؛ چرا که دختر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در خانه او بوده و هم میرساند خلیفه اول بر حق است؛ چرا که دختر او در خانه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بوده است. باید توجه داشت بیشتر عالمان دینی از قدرت مانور بالایی در گفتهپردازی برخوردار بودهاند و نمیتوان به صورت سهلانگارانه از کنار عبارتپردازیهای آنان گذشت. نمونه این کلام، رساله تحریمیه جناب سبزواری؛ امام جمعه اصفهان در عصر صفویان است که نخست موسیقی را حلال دانست و سپس با فشار عالمان قشریگرا
(۲۹)
مجبور به نگارش این رساله گردید که ما از آن در کتاب «فقهنوشت غنا و موسیقی» سخن گفتهایم. البته، مرحوم سبزواری از عالمانی که در گود علم بودهاند ضربه نخورد بلکه از عالمانی که بیرون از گود بودهاند در تنگنا قرار گرفت.
به یاد دارم در دوران کودکی وقتی به باشگاه میرفتم، روزی «شعبان بیمخ» پای در باشگاه نهاد و شروع به نصیحت پهلوانان نمود. البته این را نیز یادآور شوم که مردم در استقبال از او چندین گاو و گوسفند قربانی کردند. به هر حال، نصیحت او بسیار خوب بود. وی به پهلوانان زورخانه گفت: هیچ گاه از کسانی که در وسط گود هستند نترسید؛ چرا که او اگر بتواند از خود مراقبت کند هنر نموده است، ولی از آنهایی که اطراف گود نشسته و انسانهای بیکاری هستند بترسید؛ زیرا آنان میتوانند با چشم خویش انسان را زمین بزنند؛ چرا که حریفی که در گود است میتواند از نگاه آنها بفهمد که نقطه ضعف فرد کجاست و از همان نقطه او را ضربه میزند او نیز که زورش به چشم دیگران نمیرسد و
(۳۰)
حریفِ «لنگش کن»های اطرافیان گود نمیشود.
مرحوم سبزواری نیز که امام جمعه اصفهان بوده و مشغله بسیار داشته پس از این که کتابی در حلیت غنا و موسیقی مینویسد مورد هجمه بسیاری از عالمان بیرون از گود واقع میشود و دستکم بیست رد بر علیه ایشان نوشته میشود. مرحوم سبزواری هم که نمیتوانسته کار و زندگی خویش را تعطیل نماید و به مناظره با مخالفان بپردازد و از طرفی نیز عاقبت اندیشی نیکویی داشته است، از عقیده خویش کوتاه میآید. البته، عالمان مخالف کوتاه نیامدند و تا رساله تحلیلیه وی را جمع آوری ننمودند عقب ننشستند. در بعضی از ردیههایی که بر علیه وی نوشته شد گاه کار به کفر و لعن کشیده شده است. عالمان دینی نباید چنین اخلاقی را به ارث برند، بلکه باید بر هرچه مسلمان است درود فرستاد و با وجود اختلاف باید خود را در مقام نوکری آنان دید. از مرام مسلمانی نیست که مسلمانی مسلمان دیگر را لعن و نفرین کند یا به بهانههای واهی در پی بایکوت کردن آنان
(۳۱)
باشد. برای نمونه، پیش از پیروزی انقلاب، منطقهای به تصرف درویشها درآمده بود و عالمان آنجا منزوی شده بودند. یکی از عالمان برای مقابله با تبلیغات درویشها به منبر رفته و گفته بود درویشها کافر و نجس هستند و مهرهای آنان نیز نجس است و باید دور ریخته شود و مردم مهرهای مسجد را که مورد استفاده درویشها بود به رودخانه ریخته بودند. آنان میترسیدند اگر این کار را نکنند همه مردم به درویشها رغبت نمایند. ما به آنجا رفتیم و مسأله را با مناظره و گفتوگو در نزد عموم مردم حل نمودیم.
امید است امروزه شرایط بدتر و اختلافات زیاد نگردیده باشد و فضای حاکم فضای انس، رفاقت، مرحمت، صمیمیت و صفا باشد. در گذشته مشاهده میشد به جای اینکه برخی با دیدن روی عالم مرحمت پیدا کنند، رویشان را برمیگردانند و چه بسا نسبت به هم جسارت نیز مینمودند. به چشم خویش دیدم که آخوندی پنجاه ساله عکس عالمی را که تازه از نجف آمده بود و مجلس درس
(۳۲)
وی سر و صدایی برپا کرده بود را از دیوار برمیداشت و پاره میکرد بدون اینکه متوجه باشد دیگران او را میبینند. این کار او بر اثر ترس از کساد شدن دفتر مورد علاقه خود بود.
در برابر این گروه، اندک بزرگانی نیز مانند مرحوم حایری هستند که با آنکه سلطان زمان خویش در قم بودند و کسی بدون اذن ایشان از روی تقوا (و نه زور) چیزی نمیگفت و کاری نمیکرد، وقتی شنید مرحوم نائینی مدتی برای زیارت به قم آمده و درسی را شروع کرده است، درس خویش را تعطیل کرد و امر نمود طلاب به درس آقای نائینی روند. در میان شاگردان وی تنها مرحوم آقا سید احمد خوانساری بود که امتثال امر نکرد و گفته بود بر خویش جایز نمیدانم به درس ایشان روم؛ زیرا شما اعلم از آقای نائینی هستید. این حادثه اوج تقوای مرحوم آقای حائری را نمایان میسازد که در اوج آزادی، تقوا را برمیگزیند و دیگری را بر خویش ترجیح میدهد نه اینکه مانند آنچه برای مرحوم شهید ساختهاند که ایشان گوش خویش را
(۳۳)
میگرفت تا صدایی غنایی از قاریان قرآن کریم یا مناجاتیان نشنود یا جایی میایستاد که کسی نتواند به وی اقتدا نماید که مبادا خیری از آن عالم به او رسد. باید توجه داشت این امور جعلی و ساختگی است و مقام قدسی شهید بسیار بالاست.
تأثیر استبداد شاهانه و اختناق محیط
عالمان دینی با انواع استبدادها درگیر بودهاند. از آنجا که حدود دوهزار و پانصد سال حکومتهای سلطنتی بر ایران تسلط داشتهاند، خواسته یا ناخواسته مردم را تابع خویش نموده و فرهنگ حاکم بر ذهن و روان خود را به افراد جامعه تزریق نموده و آنان را همچون خود ساختهاند؛ چرا که: «النّاس علی دین ملوکهم». بازخورد زندگی در محیطهای اختناقی، چیرگی جمود، خشونت و فقدان قدرت شنیدن کلام و افکار دیگران با تأثیرپذیری از استبدادهای شاهانه و طاغوتی است.
بر اثر نهادینه شدن چنین فرهنگهایی است که زبان برخی خوب کار میکند؛ اما گوش آنان چندان
(۳۴)
شنوایی ندارد. چنین افرادی در اندیشه و تفکر نیز خود را وابسته به عقیدهای خاص میکنند و با آنکه خود را «عقل کل» میدانند، کمبود آنان در کوچکترین مسایل اجتماعی مشاهده میشود و با آنکه کمتر موضوعی را به دقت مییابند، علم را منحصر به دانستههای خود میدانند و جز خود را دور از علم به حساب میآورند؛ به خصوص افرادی که از آنان دورتر میباشند را بیشتر ناآگاهتر میدانند. این افکار و خصوصیات در فهم و برداشت افراد جامعه ایجاد مشکل میکند و سبب میشود دین از عینیت اصلی خود دور گردد و به پیرایهها و احکامی که برآمده از تعصبات شخصی است آلوده گردد.
همانگونه که گذشت استبداد فکری گاه از چیرگی روحیه استبدادهای ظاهری و حکومتهای مانرشی و سلطنتی ریشه میگیرد. در جوامع سلطنتی، افراد جامعه چنان با این روحیه انس گرفتهاند که در کالبد و روح و جسم و جان آنها، شاهپرستی به معنای اطاعت مطلق ریشه کرده
(۳۵)
است، بهطوری که اگر شاهی نیز پیدا نشود، خود، شاه میتراشند.
شاهبازی و شاهسازی اعتقادی مسلم در افراد چنین جوامعی است؛ از پدر و مادر، خانه و جامعه گرفته تا زن و شوهر، شاه و رعیت، ثروتمند و فقیر، همه و همه تحت این حکم با طبیعت موجود خود، روزگار را سپری کرده و از آن نیز شکایتی نداشتهاند.
زن با آنکه بر فرزندان خود حکومت میکند و تحمل هیچ گونه مخالفتی را از آنان ندارد؛ ولی در برابر شوهر خود همچون بندهای ذلیل و خوار رفتار مینماید و اطاعت مطلق او را به جان پذیرا میگردد و شوهر با آنکه در محیط خانه سلطان کاملی است و حکم او کمتر از حکم شاه و خدا نیست، اما هنگامی که در جامعه با رئیس خود روبهرو میگردد؛ مانند آن زن مطیع میشود و گویی فراموش میکند که ساعتی پیش در خانه، سلطان کاملی بوده است.
آن رئیس با آنکه خود را شاه کامل و بیعیب و
(۳۶)
نقصی میپندارد و گاه پاهای خود را بر روی یکدیگر میاندازد و رعیت را دور خود جمع میکند و دستور و فرمان میدهد یا در مواردی نیز چوب و فلک بر دست میگیرد و مثل فرعون تماشاگر میشود، هنگامی که جناب سلطان سر برسد، شاهی خود را فراموش میکند و چون بندهای ذلیل حاضر میگردد و به جای رعیتِ چند لحظه پیش، خود را با کمال میل در زیر چوب و فلک سلطان قرار میدهد.
همین سلطان که این مقدار قدرت دارد و حکم او ابر را میشکافد و چوب وی فلک را به چرخش در میآورد و ابرش، باران را پاره پاره میکند و فرعون و شداد و نمرود را به مانند موری نیز نمیشمرد، زمانی که او را از کرسی سلطنت به پایین میآورند و بندی بر پایش مینهند و در زندان میاندازند، مطیع هر موری میگردد؛ حتی اگر سلطان امروز، نوکر و خادم دیروز او باشد؛ ولی اکنون او را سلطان میبیند و در اطاعت از او دریغ نمیورزد و چون عبد ذلیل با او معامله میکند.
(۳۷)
آن خادم و غلام نیز گویی شاهی کامل و سلطانی واقعی برای همیشه گردیده، از این رو در یک لحظه روح فرعونی، شدادی و نمرودی همین جناب سلطان سابق در کالبد وی دمیده میشود و چنان حکم میراند و در برابر سلطان سابق جولان میدهد که گویی صد سال است سلطان بوده و لحظات پیش را هیچ به یاد نمیآورد.
این روحیه خودبزرگبینی که چهره مقابل آن ضعف و ناتوانی است، در طول تاریخ بر مردم این جوامع سایه افکنده و بسیاری از مشکلات آنان نیز بر اثر همین روحیه استبداد و ضعف بوده است. سلطان خود را سلطان میداند و سایه خدا میشمارد و شوهر نیز خود را سلطان بهحق میداند و دراویش نیز هر دسته و گروهی را گرفتار خود کرده و خود را سلطان معنوی و باطنی میدانند و القابفروشی و القاببافی، نقش سلطنت خود را بهخوبی بازی میکنند و مثل کودکان کوچه و خیابان با این امور سرمست و خوشاند، بی آنکه مشابهتی میان خود و کودکان قایل باشند.
(۳۸)
آن درویش عزل و نصب میکند، بوق علی شاه و دوغ علی شاه میسازد و خود را نیز علی شاه میداند و این درویش خود را خان معرفی میکند، دیگری خود را خاقان مینامد و خان خاقان نیز برای خود میدان نفوذی باز میکند و به سلطان قدر قدرت لقب میفروشد و به تأثیرپذیری از آن محیط، متأسفانه در میان اهل علم نیز کسانی هستند که به نوبه خود علم، فضل و تقوا میفروشند. خلاصه هزاران سلطنت در سلطنت پیدا میشود و گاه سلطانی به سلطان دیگری اسمی میدهد و یا امر میکند و این بازی به قوت خود ادامه پیدا میکند تا جایی که اراذل و اوباش کوچه و خیابان و دزدها و زورمداران چالهمیدانی نیز برای خود میدانی از سلطنت قایل میگردند و با دو اسمی قرار دادن خود، اظهار وجود میکنند و با القابی همچون «حسین کله»، «قاسم چنگول» و «نصرت چیتی» خود را سرمست و مغرور میسازند و هیچ یک در شعاع وجود خود چیزی از دیگران کم نمیآورند.
این روحیه ـ که قابل تحقیق و بررسی است و
(۳۹)
باید به طور مفصل شناسایی شود تا بسیاری از مشکلات جامعه ما برطرف گردد ـ علت نابسامانیهای فراوانی گردیده است تا جایی که در دین هم رخنه یافته و گاه فردی که مظهر تقوا، درستی، پاکی، صداقت و صفاست گرفتار خود محوری و قدر قدرتی گردیده و در تمام شؤون زندگی دیگران مانند معصوم علیهالسلام برای خود حق مداخله قایل میشود؛ هرچند بر این امر باور دارد که ممکن است کار وی مشکلات دینی مردم را فراوان کند و علت تکروی و سهلانگاریهای جامعه گردد و رکود، تعصب و جمود را سبب شود.
استکبار علمی
دو عامل سبب شده است برخی علمگرایان کمتر پذیرای سخنان دیگران شوند و گاه به هیچ وجه از کسی سخنی را نشنوند و به تعبیر دیگر به استکبار علمی گرفتار آیند: یکی آنکه عالمان طول تاریخ کمتر در معرض نقد و اشکال بودهاند.
دیگری نزدیکی آنان به اولیای معصومین علیهمالسلام است که آن بزرگواران عالم به همه چیز بودند و آنان
(۴۰)
نیز به سبب این قرابت باور نمودهاند همه چیز را میدانند.
نقش مجتهد تنها ترجمان متون دینی است و چنین نیست که وی بتواند در جایگاه معصوم علیهالسلام بنشیند. بر این اساس، مجتهد نمیتواند خود را در جهت حکم با معصوم علیهالسلام حتی از جهات خاصی موازی و برابر بداند. این دو عنوان در جهتهای متعددی با هم تفاوت کلی دارد که در این مقام بهطور مختصر به بعضی از آن اشاره میشود.
حضرات ائمه هدی علیهمالسلام و به طور قهری تمامی انبیا و اولیای معصوم از برگزیدگان حق تعالی هستند و مقام آن حضرات انتصابی میباشد. خداوند متعال آنان را با توفیقات خاص خود به چنین مقامی نایل فرموده است، به طوری که بدون تحصیل و کسب دانش ظاهری میتوانند خود را در کارها و گفتهها، از کجی و انحراف برهانند و در اصطلاح، از هرگونه خطا، سهو و اشتباه «معصوم» میباشند. بر این اساس، احکام الهی که از جانب آنان بیان میگردد، بدون واسطه افراد عادی و غیر
(۴۱)
معصوم به بندگان میرسد و سخن آنان سخن خداوند دانسته میشود؛ در حالی که ارزش سخن مجتهدان بدین پایه نمیباشد و احتمال اشتباه در برداشتهای آنان از دین میرود و حکمی که آنان میدهند احکامی ظاهری است.
هر فرد با استعداد و صالحی میتواند بعد از توفیقات خداوند و زحماتی خاص در زمانی نه چندان کوتاه، خود را به این مقام و پایه از دانش رساند که با مدد نیروی قدسی قدرت استنباط حکم از منابع دینی یابد بدون آنکه محدودیتی در جهت کثرت و قلت افراد وجود داشته باشد یا نیازمند سند مشخصی در این جهت باشد. در حالی که عصمت، بدون سند خاص معتبر و محکم شرعی قابل اطمینان نیست و فرد در هر مرتبه و مقامی از کمال و صلاحیت که باشد، نمیتواند بدون آن سند خاص، داعیه چنین امری را داشته باشد. چنین سند محکمی از جانب حق تعالی برای عدهای محدود در شرایطی ویژه و با زمینههایی مشخص و حساب شده و بسیار دقیق در موقعیتهای خاص زمانی و
(۴۲)
اقلیمی صادر میگردد.
پس میتوان گفت: اندوخته مجتهد از تبعیتی خاص برخوردار است و ارزش احکام استنباطی وی به اخذ آن از معصوم است و هرگونه حکمی از ایشان در صورتی ارزش صدق دارد که در محدوده استفاده از معصوم باشد؛ در حالی که حکمی که از معصوم صادر میشود، خود مستقل و بیواسطه غیر معصوم است و ارزش آن استقلالی است.
همینطور اطاعت از معصوم، مطلق است و نمیتوان اطاعت از معصوم را به شرطی خاص مقید ساخت؛ در حالی که اعتبار حکم مجتهد تا زمان وجود شرایط است و در صورت خطا و اشتباه و یا کجروی و انحراف، حکم وی ارزش شرعی ندارد.
افزون بر این، متابعت از معصوم از نوعی موضوعیت خاص برخوردار است؛ چون بدون ولایت، هدایت و ارادت به معصوم، نمیشود ادامه طریق داد و سلوک در جهت معصوم از اتصال مخصوصی برخوردار است که بدون وجود
(۴۳)
معصوم امکانپذیر نمیگردد، در صورتی که در مورد شخص مجتهد اینگونه نیست و به اصطلاح، اخذ حکم از مجتهد تنها «طریقیت» دارد و نه «موضوعیت» و میشود بدون وجود مجتهد و حکم او، عمل درستی را متحقق ساخت و دست از دو طریق اجتهاد و تقلید برداشت و در صورت قصد و نیت، عمل درستی انجام داد در صورتی که مطابق با واقع باشد؛ پس ارشاد و هدایت همگان و همچنین مجتهد اهمیت دارد؛ اما هدایت معصوم از موضوعیت برخوردار است.
مدارک خاص این امر به طور گویا در دو جهت وجود دارد: درباره معصوم اینگونه است که: «مَن ماتَ ولَم یعرِف امامَ زَمانِه مات میتة الجاهلیة» و «لولا الحُجَّة لساخت الارض بأهلها». معرفت امام معصوم علیهالسلام و وجود معصوم ضرورت دارد و بدون وجود معصوم و معرفت او برای هیچ فردی زمینه رستگاری امکان ندارد، در حالی که این امر برای مجتهد ضرورت ندارد و بدون وجود مجتهد، فرض وصول و سلامت را میتوان داشت؛ اگرچه بهطور
(۴۴)
کلی نیازمندیهای عمومی ایجاب میکند که هر مؤمن و مسلمانی در احکام، به مجتهد و فتوای او مراجعه کند. پس کسی نمیتواند در زمان عدم وجود ظاهری معصوم، داعیه استقلال داشته باشد که این خود، امر دیگری است و البته بسیار درست و لازم به نظر میرسد.
از این گفته روشن گردید که نیاز به معصوم کلیت دارد و نیاز به مجتهد، نوعیت دارد و کلیت و نوعیت دو حکم متفاوت است. نیاز به معصوم امری قهری است و در تمامی ظروف وجود دارد و نیاز به مجتهد در صورت حاجت و لزوم، ضرورت دارد و اگر فردی به فرض، حاجتی به حکم پیدا نکند، نیازی به مجتهد نخواهد داشت، در حالی که نیاز به معصوم تنها در جهت حکم نیست؛ بلکه وجود معصوم و معرفت وی جنبه حیاتی برای همگان دارد.
اگر حکمی از مجتهد پذیرفته میشود به دلیل تخصص و آگاهیهای اوست و این پذیرش محدود است؛ بر این اساس، در زمینههایی که مجتهد
(۴۵)
تخصص ندارد یا آنکه فرد میداند وی به خطا رفته است و خطای او روشن میباشد، نمیتوان از او پیروی کرد؛ در حالی که اینگونه امور برای معصوم وجود ندارد و تأییدات الهی او را از تمامی کمبودها و نقصها مصون داشته است.
بر این اساس، حکم و فتوای مجتهد ـ در صورت تحقق اجتهاد و عدالت ـ در زمینه تخصصی او با فرض حاجت، نفوذ پیدا میکند و در خارج از این محدوده نمیتواند حکمی داشته باشد و مانند تمامی رشتههای علمی و عادی میباشد؛ چنان که یک پزشک، مهندس، دبیر، استاد یا محقق نیز همین گونه است؛ ولی معصوم به این صورت نیست و در هر زمینه هر حکمی را که صادر کند قابل خدشه نیست؛ زیرا آن حکم از جانب حق تعالی تأیید شده است و در صورت عدم مناسبت با یافتههای انسانی، باید یافتههای انسانی را مورد تجدید نظر قرار داد. البته با این پیشفرض که حکم صادر شده از معصوم قابل وثوق و اطمینان باشد و در جهت صدور، خدشهبردار نباشد.
(۴۶)
ابزار کاری مجتهد، کوشش و کنش شخصی خود اوست که البته همین نیز از توفیقات الهی است، در حالی که معصوم بدون هرگونه زمینه علمی و زحمات فنی، مورد عنایات حق تعالی قرار میگیرد و آنچه استاد ازل گوید، میگوید، بی آنکه خود را در لابهلای پیچ و خمهای مبادی غرق کند.
با توجه به آنچه در تفاوت میان معصوم و مجتهد گذشت باید گفت روح اطاعت مطلق نسبت به احکام و فرمانها یا گفتههایی که از مجتهدان صادر میشود، ناشی از دو امر کلی تاریخی است: یکی مشابهتنگری میان معصوم و مجتهد و دیگری نیز حاکمیت روح فرهنگ استبداد و روحیه مانرشی و سلطنتی که در جوامع شرقی وجود دارد. اینکه حکم معصوم به طور مطلق نافذ است، دلیل بر این نیست که حکم مجتهد نیز به طور مطلق نافذ باشد؛ بلکه نفوذ حکم مجتهد مقید به شرایط خاص است. آنچه را که مجتهد میگوید از معصوم است؛ ولی این امر دلیل بر آن نیست که مقدار نفوذ حکم او به همان حد نفوذ حکم معصوم
(۴۷)
باشد؛ زیرا حکم ممکن است واحد باشد؛ ولی طول طریق در حکم مجتهد، موجب تزلزل خاص خود است که موجب خطا و اشتباه احتمالی میگردد. بنابراین اینچنین نیست که تمامی گفتههای مجتهد وحی منزل باشد در حالی که گفتههای معصوم وحی منزل است و خدشهای در آن راه ندارد.
اگر گفته میشود رد نظر مجتهد صاحب شرایط رد اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام و رد خداست، به معنای مطلق رد نیست. مراد از ردّ بر مجتهد، ردّ و عنوانی است که بر خصوصیت اجتهاد وارد شود که خدشه بر عصمت باشد نه آنکه اگر کسی با مجتهدی خصومت شخصی پیدا کرد، مثل آن است که با خدا دشمنی و خصومت پیدا کرده است؛ اگرچه در این میان، مجتهد در خطا و اشتباه باشد. حیثیت رد باید طوری باشد که به ردّ خداوند منجر گردد وگرنه ردّ مجتهد به حیثیتهای غیری نمیتواند دارای اشکال باشد و میشود که در مواردی به ردّ خود مستحق باشد اگر نتیجه آن اثبات صحت امری و تأیید حقی باشد.
(۴۸)
پس اینکه حضرات ائمه هدی علیهمالسلام معصومین ما هستند دلیل بر این نیست که تمامی مجتهدان توقع اینگونه برخوردی را نسبت به خود داشته باشند؛ آن هم در عمل نه ادعا، از این رو تبعیت در حکم نباید منجر به اصالت در حکم گردد، این موازنه منفی نباید رشد پیدا کند؛ بلکه باید مرز این دو گونه حکم بهخوبی روشن شده و در عمل مراعات گردد.
از تمامی این امور بهخوبی میتوان نتیجه گرفت که عصمت، امر دیگری غیر از اجتهاد و فتواست و حکم مجتهد در شعاع فکری خود نافذ و از محدودیت خاصی برخوردار است. بنابراین در هر امری که نیازمند دستور شرع بوده و مجتهد در آن آگاهی کامل داشته باشد، باید از او پیروی نمود و تقلید نیز به همین معناست و تنها عمل است و میتوان در امور دینی از هر مجتهدی که در جهتی تخصص پیدا کرده است، در همان جهت به او مراجعه نمود ـ همچون طب که هر کس در رشته تخصصی خود تبحر دارد ـ یعنی لازم نیست همگان
(۴۹)
از فرد واحدی پیروی کنند. تقلید نیز به معنای خرید یک رساله یا اهدای آن نمیباشد، بلکه تقلید عمل به فتواهای مجتهد است.
اینچنین نیست که مجتهد در تمام جهات صاحبنظر باشد و نظر او در همه آنها ـ حتی جهاتی که خود فاقد تخصص آن است ـ لازم و ضروری باشد. اجتهاد نباید مانند سلطنت باشد که با استماع از این و آن، حکم را صادر نماید و کار را بدون تحقیق تمام نماید، خواه در جهت احکام باشد یا در جهت موضوعات که از اهمیت بیشتری برخوردار است. اگر سلطانی چنین عملی را انجام دهد، باکی بر او نیست؛ زیرا شاه و سلطان مظهر قدرت و زورمداری است؛ ولی مجتهد مظهر تحقیق، تفحص و کوشش است و به ناچار در آنچه انجام میدهد باید صاحبنظر و بصیر باشد و اگر در جهتی جایگاه علمی مناسبی ندارد، لازم است آن را به اهل آن وا گذارد و یا دستکم به کسانی که چنین موقعیتی دارند، مراجعه کند.
حکم مجتهد در حد مناسب خود نافذ است و با
(۵۰)
حفظ شرایط و لزوم، به آن حکم عمل میشود و حکمی که خارج از این حدود و مواضع داده میشود را نباید حکمی شرعی پنداشت و به آن به دیده علمی نگریست.
به امید روزی که جوامع علمی، شرعی و دینی موقعیت خاص خود را در جوامع اسلامی به دست آورند و حوزههای علمی مرکز اندیشه، تفکر، تحول و رشد گردد و از کدورتهای جهلانی و سنتهای پوچ رهایی یابد و افراد شایسته جایگاه مناسبی یابند و رهبری جوامع مسلمان را به دست گیرند و حوزهها چهرههایی بیمحتوا و غیر علمی و دینی به خود نبیند و همواره در دست افراد صالح اداره شود و در حوزهها مسأله تقلید، امری علمی و مراجعه به فرد خبره به شمار آید و همچون رشتههای دیگر، تهی از اغراض سیاسی، سنتی و اقتصادی باشد.
تفاهم میان حوزه و دانشگاه
عالم دینی باید گوشی شنوا داشته باشد و با تواضع، مهربانی و محبت سخنان دیگران را بشنود
(۵۱)
و بدون هیچ گونه غرضی، سره را از ناسره آن جدا نماید بدون اینکه کدورتی از کسی بر دل باشد.
مردم و عالمان دیگر نیز خیلی از مسایل را میدانند و در فضای گفتوگو و تفاهم است که دانشگاهیان میتوانند به عالمان حوزوی روی آورند و یا عالمان حوزوی میتوانند با هم به بحث و مناظره بپردازند و محیط گفتوگو فراهم شود و دانش رو به شکوفایی و تولید گزارد. البته، آنچه لازم است در رابطه حوزه و دانشگاه مورد نظر باشد تفاهم علمی آنان است و نباید به صرف کلامی دل خوش نمود و روزی را که به این نام ثبت است با وحدت مجلسی ضیافت و اطعام پایان داد. وحدت آن است که میان حوزه و دانشگاه مراوده و مناظره علمی صورت گیرد آن هم نه مناظرهای که در آن غرضهای نفسانی همچون کوچک کردن و تحقیر باشد بلکه مناظره باید بر پایه: «وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ»(۱) باشد؛ چرا که هر کسی
- بلد / ۱۷٫
(۵۲)
چیزی میداند و در رشته خویش متخصص است و باید آگاهیها را با هم تقسیم نمود. چنین امری را میتوان مصداق واقعی وحدت حوزه و دانشگاه نام نهاد؛ چرا که وحدت کلامی، فکری و اعتقادی در آن است. بنابراین حوزه و دانشگاه باید همچون دو بخش علمی بدون غرور و ادعا با هم کار کنند و سخن خویش را همانند دو برادر یا پدر و فرزند با محبت به یکدیگر بگویند نه به قصد هو کردن و ایجاد جنجال و اغتشاش.
تقلید در یادگیری
مسأله دیگری که در مسیر تنگنظری است و گاه اهل علم را در گرداب خود اسیر گردانیده، تقلید در یادگیری و آموزش است که باید برای رهایی از آن مباحث عقلی را تقویت نمود.
عقل این هبه الهی که حتی گزارههای دینی با آن سنجیده میشود و معجزه انبیا با آن درک و تصدیق میگردد، نباید تعطیل گردد و چنین نیست که نباید هیچ گونه تأمل عقلی بر روایات داشت و در
(۵۳)
برابر آن سکوت پیشه نمود.
این یک قاعده پذیرفته شده است که اگر احادیثی با قرآن کریم معارض بود باید آن را به دیوار کوبید، نه آن که روایات معارض را با احترام کنار گذاشت یا آن را با احترام به آب اندازید؛ بلکه باید روایت معارض را به دیوار زد. بدیهی است تعارض روایات با قرآن کریم به وسیله عقل است که درک میشود. چنین احادیثی تعبد به روایات را به صورت کلی منتفی میسازد. پس از تصدیق به جهت صدوری روایتی و فهم معنای آن، تصدیق آن به حکم عقل لازم و ضروری است و رد آن عقابآور میباشد.
روایتی که میفرماید: «انظر إلی ما قال ولا تنظر إلی من قال»(۱) به کلام امامان معصوم علیهمالسلام و روایات ایشان نیز ناظر است و به این معناست که باید عقل را حاکم نمود و تأمل در محتوای روایت داشت که
- علی بن محمد اللیثی الواسطی، عیون الحکم و المواعظ، ناشر: دارالحدیث، ص۲۴۱٫ و نیز: ابن میثم البحرانی، شرح مئة کلمة لامیرالمؤمنین، ناشر: منشورات جماعة المدرسین، ص۶۸٫
(۵۴)
چه میگوید و نباید عظمت معنوی و علمی معصوم، مانع از آن گردد؛ بلکه هنگام درس ـ که شیعیان متعلمان هستند ـ به متن درسی خود که روایات است توجه داشته و مطالب و مقاصد آن را فهم نمایند و اگر از درک آن ماندند، آن را کنار بگذارند و فهم آن را به اهلش واگذارند و چنانچه آن را با قرآن کریم معارض یافتند، گفته مورد نظر را روایات ندانند.
آزادی در حوزه
عالمان اصیل شیعه حریت و آزادگی مثالزدنی دارند و بسیاری از عالمان که به حقیقت دانش و علم رسیدهاند آزاد میباشند، و غیر آنان هستند که قبض دارند. ما از آزادی و بسط در کتاب «تپش ایمان و کفر» سخن گفتهایم. با مطالعه آن کتاب میشود تحلیل کرد آیا آزادی در حوزهها مقید و مشروط است یا مطلق؟ البته باید پیش از آن معنای آزادی را دانست و به دست آورد آزاد کیست و این آزادی به چه چیز تعلق دارد و چرا عدهای در قفس میافتند و به سبب مشکلی به حبس کشیده میشوند؟ انواع
(۵۵)
حبس چیست؟ آیا فقط پشت میلههای زندان حبس است یا ممکن است کسی در حبس افکار مخالف باشد؟
آزادی در حوزه که ما از آن سخن میگوییم آزادی علم، بینش و منش و آزادی در برداشت از منابع اصیل دین است که سبب اجتهاد میشود. البته، این آزادی مقید به حوزه شده است و در حوزههای علمیه است که این مسایل باید بهروز شود و ظهور چشمگیری داشته باشد، از این رو وقتی میگوییم «آزادی حوزه» مراد تحقق این معانی در حوزههاست و اینکه با اجتهاد روشمند و علمی مخالفت نشود و اجتهادهای غیر علمی با بررسیهای علمی و روشن کردن مبانی غلط و اشتباه یا انحرافی آن پاسخ داده شود.
بخشی از اجتهاد غیر علمی، تأثیرپذیری در دادن فتوا از اخلاق خوش یا بد خود و نیز زیستمحیط شهری یا روستایی یا شمالی و جنوبی بودن یا اخباریمداری یا اصولیگرایی است که بررسی ویژگیهای روانی و اخلاقی در نوع فتواها را باید در
(۵۶)
جای خود جست.
سستی اجتماعی که برای شیعه از ناحیه حاکمان اهل سنت و سلاطین اموی و عباسی پیش آمد، سبب شد اندیشههای فقیهان حالتی انزوایی پیدا نماید از این رو در استنباط حکم گاه موضوع آن را محدود به محله، شهر، روستا یا تنها جامعه خویش میدیدند و نه بیشتر که هماینک بیش از یک میلیارد مسلمان و هفت میلیارد جمعیت غیر مسلمان را باید در نظر داشت. سلامت اجتماعی و تقوای حقیقی در قالب آزادمنشی است وگرنه هرگونه سختگیری و تنگنظری و استبداد جز بر سالوس و ریا بر چیز دیگری نمیافزاید.
بنابراین تأثیرپذیری از محیط و سختیهای آن و نیز تأثیرات روحی و روانی فرد و سلایق و تعصبات شخصی وی بر فتوا میتواند تأثیرگذار باشد. این در حالی است که روایات بهگونهای با مردم سخن میگوید که گویی این روایات برای زندگی در زمان حال است و درست حضرات معصومین علیهمالسلام برای امروز جامعه ما سخن گفتهاند و به تعبیر بهتر،
(۵۷)
سخنان آن حضرات به صورت کامل فرازمانی است و برای مقطع خاصی سخن نگفتهاند ولی بررسی فتواها نشان میدهد برخی از فتواها به هیچ وجه برای زندگی امروز قابلیت عملیاتی و اجرایی شدن را ندارد و از کارآمدی افتاده و به صورت کامل کهنه شده است. برخی فتاوا به تأثیرپذیری از سلایق فقیه، محدود و مقید میشود و زمان و مکان آن را محصور میدارد.
این در حالی است که فقیه باید چنان قوی باشد که در احکام آنچه را به عنوان مصدر قرار میدهد تنها منابع دینی باشد و نه سلایق و تعصبات شخصی که آن منابع نیز جز کتاب و سنت چیزی نمیباشد و این مهم نیز جز در پرتو آزاد اندیشی و رهایی از سلایق و تعصبات ممکن نیست.
آیا در حوزه کنونی این آزادی یافت میشود؟ آیا هر کس هرچه از منابع دین را بفهمد میتواند بیان کند؟ آیا اگر برای عارفی شهودی پیش آید که بتواند حجیت آن را اثبات نماید، میتواند آن را در حوزه طرح کند؟ آیا اگر فیلسوفی خلاف همه
(۵۸)
فلسفیان به مطلبی پی برد، آزاد است اندیشه خود را بنگارد و نشر دهد و آن را در همایشی بیان کند و اگر فقیهی برخلاف فقیهان مشهور فتوایی دهد، آیا مصونیت دارد یا به او حمله میشود؟
اینگونه آزادیها میتواند با چیرگی برخی از دگماندیشان مورد هجمه واقع شود. در این صورت، اگر کسی نظر ملاصدرا را که روزی توسط حوزهها بهخاطر آن تبعید شد، در فلسفه نپذیرد و ابنسینا را با عرفان بیگانه ببیند و با آقاي خمینی در مسألهای فقهی یا عرفانی همراه نگردد، نمیتواند آن را بیان دارد. عارف نیز به هیچ عنوان حق گفتن کشف و شهودهای خود را ندارد، مگر به دوستان نزدیک که آن نیز باید با احتیاط تمام باشد تا کسی بر علیه او جوسازی ننماید؛ در حالی که همه میدانیم هیچ عالمی معصوم از خطا و اشتباه نیست و در جامعه علمی عالمان بزرگ نباید مانع از رشد، پیشرفت و نوآوری دیگر عالمان گردند. باید هر کسی در هر زمینهای که نظر علمی دارد بتواند آن را آزادانه بیان کند و چنانچه با دلیل و استدلال علمی
(۵۹)
همراه باشد، پذیرفته شود.
استبداد و اختناق بود که امثال مرحوم علامه شعرانی و آیتاللّه الهی قمشهای و حکیم ابوالحسن قزوینی را متأسفانه از قم تبعید و آواره تهران یا قزوین نمود. مرحوم علامه شعرانی ارسطوی معاصر بود. متأسفانه بسیاری از بزرگان ما شناخته شده نیستند و غربت هنوز که هنوز است آنان را در آغوش دارد. اگر امروز نام علامه طباطبایی رحمهالله مقام علمی ایشان را به ذهن میآورد ولی وقتی نام علامه شعرانی برده میشود چیزی را به ذهن نمیآورد برای آن است که چهره آن مرد بزرگ شناخته نشد. وقتی ایشان از دنیا رفت، آنقدر پول نداشتند که برای ایشان کفنی تهیه کنند و برای اینکه پول کفن را تهیه نمایند کسی را آوردند تا کتابهای ایشان را خریداری کند.
چنین شخصیت بزرگواری یا دیگر بزرگان از جمله مرحوم الهی قمشهای و آقا سید ابوالحسن قزوینی (که در ردههای چهارم علمی بودند) بهطوری که مرحوم شهید مطهری با همه عظمتی
(۶۰)
که در تشریح علوم اسلامی دارد در مقابل آنان در رتبه دهم قرار داشت، چنان زیر خاک نهاده شدند که گویا علم خویش را با خود بردند؛ زیرا کمتر کسی از آنان بهره میجست و استفاده مینمود. با این وصف است که حوزههای ما دچار فقر علمی میشود. این بزرگان رانده شدند طوری که به کسی چون مرحوم الهی قمشهای شهریه نمیدادند و میگفتند ایشان صلاحیت گرفتن شهریه را ندارد! این مطلب را خود مرحوم الهی و نیز مرحوم آخوند ملا علی همدانی به من بیان نمودند.
مرحوم ملاعلی همدانی که هممباحثه آیتاللّه گلپایگانی رحمهالله در فقه بودند در میان عالمان از اعتبار بیشتری برخوردار بودند و تهمتهایی که به مرحوم الهی و دیگران میزدند به ایشان نمیخورد، از این رو وی نزد کسی که در ماه سیشاهی شهریه میداد گفت چرا به آقا میرزا مهدی (آقای الهی قمشهای) شهریه نمیدهید با اینکه ایشان فردی حکیم و نماز شبخوان است؟ مقسم شهریه در پاسخ گفته بود: «ما که نداریم بدهیم، شما بدهید».
(۶۱)
مرحوم ملا علی همدانی از نوابغ و بزرگانی بود که مجبور شد به همدان رود و قدر ایشان دانسته نشد. روزی ایشان به من گفت از من یا استخاره میخواهند یا پول. ایشان آنقدر بیهوا بود که با آنکه اعلمیت مرحوم بروجردی را نپذیرفته بودند ولی چون خود برای وجوهات مورد مصرف نداشتند، آن را نزد ایشان میفرستادند. مرحوم بروجردی از عمل ایشان تعجب کرد و گفت: «چهطور ایشان مرا نپذیرفته ولی وجوهات را برای من فرستاده است!»
چهقدر این بزرگان با تقوا و بیهوا بودند که ابوذر و سلمان در برابر آنان کوچه و بازار شهر معنویت را گم میکنند. حوزه ما قدر این بزرگان را ندانست و خود را در فقر نگاه داشت از این رو امروزه بحثهای کهنه را تکرار میکند!
در این مملکت مانند مرحوم آقا سید ابوالحسن قزوینی همانند پیغمبری بود.
(۶۲)
بنابراین میبینیم که عالمان بزرگ بسیار هستند و هر قدر به عصر معاصر نزدیک میشویم، افزون بر فضایل گذشتگان، فضیلت بیشتری نیز داشتهاند. نباید گمان نمود شیخ طوسی یا جناب ملاصدرا کلام آخر را در فقه و فلسفه گفتهاند.
به یاد دارم که بعد از فوت مرحوم بروجردی گمان میرفت دیگر شیعه متلاشی شده و مجتهدی به خود نمیبیند ولی چنين نشد.
زمان هرچه بازتر میشود عالمان آن بزرگتر میگردند، نه بستهتر و صفا و صداقت نیز در عالمان حقیقی که البته در شماره اندکند و همواره با سختیها درگیرند و از اختناق آزار میبینند بیشتر میشود.
اختناق قشریگرایان
ریشه اختناق در تاریخ اسلام را باید قشریگرایان نهروانی دانست. اختناقهای نهروانی در میان افرادی که رشد فرهنگی و علمی ندارند و
(۶۳)
شنیدن سخنان نو را بر نمیتابند رشد میکند. عالمان حوزه در میان نهروانیان نمیتوانند نظرات علمی و نوآور خود را بیان دارند.
مسلم است افراد جامعه قدرت نفوذ و تأثیرگذاری بر حوزههای علمیه را ندارند و این مردم هستند که اخلاق و رفتار خود را از عالمان فرا میگیرند؛ پس باید مشکل را نه درون جامعه، بلکه در خود حوزههای علمی دنبال کرد و آن را از همانجا حل نمود.
نکتهای که توجه به آن در میان درس و بحث لازم و ضروری مینماید و برای به دست آوردن حقیقت، گریزی جز رعایت آن نیست، پرهیز از هرگونه تعصب در بحث است. همچنین در میان سخن نباید به دنبال مذهب افراد رفت؛ بلکه باید دید سخن و نظر آنان چیست و دلیلی که بر آن ارایه میدهند کدام است. اگر چنانچه دلیل آنان سند محکم و قوی داشته باشد باید آن را پذیرفت؛ حتی اگر به لحاظ مذهب مخالف ما باشند یا به هر لحاظ گرایش آنان با ما تفاوت داشته باشد. نباید گفت این
(۶۴)
ملاعین خبیث کافرند و همه حرفهای آنها کفر است و سنیها چنین و چنان میگویند و…! در میان بحث نباید زود داغ نمود و کسی را متهم کرد؛ حتی اگر کفر بگوید. ما باید برخورد صحیح در مناظره با مخالفان را از امامان معصوم علیهمالسلام یاد بگیریم. امام صادق علیهالسلام حتی با زندیقی چون ابن ابی العوجا اینگونه به مباحثه نمیپردازد و در برخورد با او چنان با بزرگمنشی رفتار میکند که او را همیشه شرمنده خود میسازد.
ابن ابی العوجا بر سر مزار پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و در مسجد آن حضرت مینشست و سخنان کفرآمیز در انکار خداوند میگفت و بهگونهای رفتار مینمود تا شهره مردم شود و مردم سخنان او را نقل محافل نمایند. روزی مفضل سخنان او را شنید و بسیار عصبانی شد و با او بهتندی سخن گفت. ابن ابی العوجا به او گفت: اگر تو از یاران امام صادق علیهالسلام هستی بدان که او اینگونه عصبانی نمیشود و اگر از یاران او نیستی پس برو که ما را با تو کاری نیست. آن کافر تنها به اعتبار امام صادق علیهالسلام
(۶۵)
با مفضل همکلام میشود وگرنه اصلاً او را نمیشناسد با اینکه مفضل در زمان خود عالمی بزرگ بوده است؛ ولی آنقدر ابن ابی العوجا در کفر خویش قوی بوده است که همچون مفضل را قبول ندارد. وی شخصیتی برجسته در کفر بود و هر کسی قادر به همکلامی با او نبوده است و او کمتر از امام صادق علیهالسلام را قبول نداشت. چنین شخصی شیفته اخلاق حضرت در بحث و مناظره بوده و بهراحتی تشخیص میدهد اخلاق مفضل با اخلاق امام صادق علیهالسلام در مناظره و گفتوگو بسیار متفاوت است.
در حوزه نیز باید چنین منشی حاک باشد و هنگامی که در مجلس درس، طلبه جوانی بر بعضی از عالمان اشکال علمی میگیرد، استاد او نشورد و نخروشد و طلبه را چنان نکوبد که دیگر نتوانـد در میـان طـلاب دیگر سر برآورد؟!
غرض این که عالمان دینی باید منشی همچون امام صادق علیهالسلام داشته باشند و اگر طلبهای جوان به ملاصدرا و ابنسینا و شیخ انصاری و… اشکال کند؛
(۶۶)
هرچند اشکال بهجا نباشد، او را تحقیر نکنند. چنین تحقیرهایی باعث رفع آزادی میشود و علت بایکوت طلاب جوان، بزرگنمایی و مبنا بودن آن عالمان است و همین امر باعث میشود ذهن، اندیشه و فکر طلبههای جوان از ابتدا میخشکد و راه برای ابنسینا شدن بسته میشود.
آیا ابنسینا یکی بوده و دیگر مسیر برای رسیدن به او بسته شده و آیا در این جهان که رو به رشد است و در همه علوم از گذشتگان سبقت گرفتهاند، ما از گذشتگان کمتر هستیم و نمیتوانیم بیشتر از آنها بدانیم؟! آیا جوانانی که مدالهای طلا و نقره از المپیادهای ریاضی، فیزیک و شیمی میگیرند در زمینه علمی خود کمتر از ابنسینا هستند؟ در حالی که اگر ابنسینا امروز سر از قبر در آورد، باید به مدرسه رفته و درس بخواند؛ پس چرا در حوزه مسیر رشد و تکامل باز نیست و اگر کسی نقد علمی به ابنسینا و ملاصدرا و امثال این بزرگان بنماید و بگوید من نظر بهتری دارم، محکوم به تحقیر است.
(۶۷)
همین مسایل است که موجب کندی رشد علم میشود و ذهنها بسته میماند و کسی نمیتواند خوب فکر کند و بر اثر چنین برخوردهایی است که چشمههای اندیشه میخشکد و همه برای حفظ مطالب گذشتگان تلاش میکنند؛ ولی افسوس که حفظ معلومات هیچ کارآمدی ندارد؛ حتی حفظ قرآن کریم بارانزا نیست و حفظ آیات سماوی درِ رحمت حق را نمیگشاید و خدا را لطیف و مهربان نمیکند و با آن بارانی معنوی برای حافظان فرستاده نمیشود.
پس باید راه را برای دیگران باز کرد نه اینکه مانع رشد دیگران و بهویژه طلاب جوان گردید و با اینگونه مسایل متعبدانه برخورد نمود.
اگر در جوامع علمی، اشکالات و نقدهایی که بر عالمان دینی گذشته و حال وارد است بررسی شود و به امروزیان تذکر داده شود بهطوری که طلبههای مستعدِ جوان، قدرت اشکالگیری داشته باشند و جو اجتماعی و نگاههای نابخردانه، مانع از سؤال نباشد و شاگرد بتواند هر اشکالی که به ذهن دارد از
(۶۸)
استاد بپرسد و استاد درصدد حل آن برآید و اگر اشکال وارد نبود بگوید ایراد شما منطقی نیست؛ در این صورت دو دسته رشد میکنند: دسته نخست عالمان واقعی و گروه دوم طلبههای مغرور به علم میباشند. در چنین جامعهای، اگر استاد کامل باشد، میتواند دسته دوم را نیز به سمت علم حقیقی سوق دهد و اگر کسی در کلاس درس ایراد نکند و سکوت حکمفرما باشد و تنها یک نفر اهل سخن باشد، در این صورت چراغ علم خاموش میشود.
البته کسانی که میخواهند از عالمان طراز اول و بهنام اشکال گیرند باید بهقدری جانب احتیاط را مراعات کنند که حق مطلب از بین نرود؛ چون ممکن است استادی هزاران خیر داشته باشد و چند اشکال نیز بر او گرفته شود که مسلم است این استاد را باید تمجید نمود و سپس آن بخش از اشکال کار او را بیان داشت.
اگر از عالمی اشکال گرفته میشود، باید عدالت در نقد را مراعات نمود. در جامعهای که پر از ایراد و اشکال است، اگر فردی جستوجو کند و اشکال
(۶۹)
عالمی که بسیار زحمت کشیده است را پیدا کند و آن را در بوق و کرنا نماید بدون آنکه از نیکوییها و برجستگیهای تحقیق وی چیزی بگوید، نهایت بیانصافی را مرتکب شده و صفت مگس را دارد و اگر هدف از اشکالهایی که وارد میآورد اصلاح است، باید در ابتدا بزرگترین اشکال را انتخاب کند و هنگامی که آن اشکال را حل نمود، سراغ اشکالات دیگر رود. برای نمونه، اگر کسی قصد دارد با منکر خدا بحث نماید، ابتدا بزرگترین منکر را در طول زمان پیدا نماید و پاسخ او را بدهد، نه اینکه اگر در کتابهای فلسفی مطلبی یافت که بوی انکار حق میداد و اشتباه علمی بود، نخست آن را بگوید؛ زیرا این کار موجب جار و جنجال میشود و ثمره علمی چندانی ندارد و برای مراکز علمی کارآمد نیست.
وجود مخالف در بحث باعث بزرگ شدن عالم و رشد علمی وی میگردد. البته اصلی در سیاست است که میگوید برای خود دشمنی بتراش تا بزرگ شوی. این اصل شعار سیاستمداران است. انسان
(۷۰)
تا دشمن ندارد، ضعیف است؛ به همین خاطر بد است انسان از دشمن و مخالف بترسد. اگر کسی از آمریکا بترسد بسیار بد است و ضعف او را میرساند. البته، ما میگوییم خیالتان آسوده باشد که در این مملکت، جنگی خارجی تا چند دهه دیگر پیش نمیآید. البته برای احتیاط میگوییم چند دهه تا تقریبی برای امروزیان باشد. بگذریم و به موضوع کتاب که ریشهیابی استبداد فکری است باز گردیم.
اختناق و استبداد زاییده جهل و ناآگاهی است. یکی از مهمترین عوامل خودکامگی جهل و نادانی است. آن نادانی که خود را در لباس علم و آگاهی نشان میدهد و به تعبیر عالمان منطقی «جهل مرکب» خوانده میشود. کسی که جهل مرکب دارد به جمود فکری و روحی دچار میگردد. باید دانست انسانها بر سه گونهاند: عدهای جمود جسمی، فکری و روحی دارند. برخی یک یا دو جمود را دارا هستند. گروهی نیز در هر سه بُعد یا در دو بعد یا در یک بعد سیلان و جریان دارند. برخی مانند گاز نه تنها جریان دارند؛ بلکه گسترش نیز
(۷۱)
مییابند. برای دریافت چگونگی آدمها در سه بُعد گفته شده به حالات ماده مثال میزنم. ماده بر سه گونه است: جامد، مایع و گاز؛ ولی حد فاصل این سه در درجات بالا، به صورت دقیق مشخص نیست. برای نمونه، یک گردو جامد است و به گردوهای متعدد که درون ظرفی قرار گرفته باشد و به شکل آن ظرف درآید، جامد گفته میشود. به آب و جانوران موجود در آن، که باعث روانی آب میشود و به واسطه آنها آب شکل ظروف را به خود میگیرد مایع میگویند؛ ولی به مقداری آرد که در باد به جریان میافتد و شکل هر ظرفی را به خود میگیرد، جامد میگویند. آهن جامد است اما در طول زمان، سیلان و جریان مییابد و مایع میشود و برای خود یک دنیا حرکت دارد و در حرارات و گرما، سرعت و سیلان آن دفعی میشود و چنانچه گرما و حرارت آن زیاد شود، به مدت زمان کمتری برای جریان یافتن نیاز دارد.
جمود جسمی
برخی از انسانها به جمود جسمی مبتلا
(۷۲)
میباشند. جمود جسمی سبب جمود روحی و فکری میگردد. یکی از مشکلاتی که امروزه گریبانگیر حوزه است این است که حوزه تنها به فکر درس و بحث طلاب است و از اینکه طلبهها و روحانیون جسمی شاداب و زنده ندارند غافل است؛ در حالی که باید فضای ورزشی مناسب برای طلاب و روحانیون آماده باشد تا آنان در کنار درس و بحث، ترنمی از بازی و نشاط نیز داشته باشند. البته به حمد الهی، این امر کم و بیش در میان طلاب جوان دیده میشود ولی در میان عالمان گذشته، تفریح، نشاط و بازی در شأن آنها به چشم نمیخورد و هر قدر از این امر غفلت شود، حوزه رو به رکود علمی میرود؛ زیرا سلامت علم در نفس است و روح سالم در بدن سالم است. بدن سالم است که میتواند فکر را باز و اندیشه را آزاد سازد.
اگر روحیه نشاط در اهل علم بالا رود، مردم راحتتر با آنان برخورد میکنند و احساس غریبی نمیکنند، ولی اکنون گمان میکنند ما همه چیز را بر آنان حرام کردهایم، پس باید جلوی ما هیچ گونه
(۷۳)
سخن و حرکتی نداشته باشند. متأسفانه برخی از کتابهای اخلاقی یا عرفانی نیز به این امر دامن زده و این امور را ترویج میدهد. به طور نمونه، میگویند جناب بایزید بسطامی بر فلان عارف وارد شد و هر دو از شب تا به صبح را در کنار هم به حیرت و سکوت گذراندند. عجب عرفای بد اخلاقی! اگر این حکایت راست باشد که هر دو متکبر بودند و چنانچه دروغ باشد که هیچ.
جمود فکری
بعد از جمود جسمی، جمود فکری است. جمود فکری از توقف شروع میشود. ذهن چنین عالمانی هیچ گاه به شک نمیگراید و همیشه اندیشهای را به تقلید، جزمی میانگارند. آنان به ذهن خود غذایی نمیرسانند؛ بنابراین فکر و ذهن آنان رفته رفته از کارایی میافتد. عدهای در جهت تخریب ذهن افراد، غذاهای مشابه و مسموم به فکر میدهند؛ بنابراین فکر تخریب میشود و نفس به طرف فساد رشد میکند. با چیرگی غذاهای مسموم و جمود فکری است که رشد و تعالی از اندیشهها
(۷۴)
گرفته میشود و هر مرتجع جمودگرایی در هر دانشی داد سخن میدهد و نظر خود را بهترین میداند و در امور دینی باور مینماید که این خداست که از دهان او سخن میگوید و نظر خود را به صورت ظاهری با حکم خداوند یکی میداند بدون آنکه حتی کمترین احتمال اشتباهی در خود دهد.
برخی گمان میکنند تنها آنان هستند که مسلمانند و دیگران همه درگیر هوا، هوس و غرضهای دنیایی میباشند و میخواهند با دین خدا مقابله کنند و تنها آنان هستند که قیم دین خدا میباشند. چنین اندیشهای درست نیست، بلکه باید باور داشت که همه مسلمان و مؤمن هستند و قصد خیر و نیت صاف دارند. اگر عالمی نمیتواند چنین بیندیشد، دستکم واقع بین باشد. وقتی انسان میخواهد سخن و نظری را به کسی نسبت دهد با خود بیندیشد که به چه بهایی چنین میکند؟ آیا روز قیامت برای درس و بحثی که دارد یک غاز ارزش قایل میشوند که بتواند با نسبت ناروایی که زده
(۷۵)
مقابله کند؟ نسبتهایی که هریک، کوهی از تقوا را بر باد میدهد.
انسان باید بسیار مراقب باشد که چه میگوید و چگونه نظری را که به درستی برداشت خود از آن اطمینان کافی ندارد، به دیگری نسبت میدهد. به طور مثال، اگر شما کسی را در شب ببینید که از دیوار مردم بالا رفته و چیزی را برداشته است، با این حال اگر به محکمه رفتید حق ندارید بگویید این شخص دزد است؛ چرا که شاید دیشب توبه نموده باشد، بلکه تنها میتواند بگوید: من دیشب دیدم که این شخص از دیوار فلانی بالا رفت. اما تشخیص اینکه وی چرا از دیوار بالا رفته است وظیفه بازپرس و قاضی است.
تأثیر دانش بر منش
باید دانست دانشها با یکدیگر تفاوت دارد و همین تفاوت در موضوع و مسایل است که سبب چندگانگی و تخصصی شدن هر رشته میگردد. همانطور که عالمان هر دانشی نیز با یکدیگر متفاوت هستند. در جهت فهم ملموس مقایسه
(۷۶)
علوم میتوان به تفاوتی که در رانندگان است مثال آورد. راننده خودروی سبک با راننده وسایل نقلیه سنگین بسیار تفاوت دارد. راننده خودروهای سنگین وقتی در خودرویی سبک مینشیند، طرز گرفتن فرمان و چرخاندن آن را نمیداند. چرخاندن فرمان اتومبیلهای سبک به وسیله مچ دست است و فرمان ماشینهای سنگین را با بازو میچرخانند. کسی که در سواری فرمان را با بازو میچرخاند، راننده خوبی برای سواری نیست و همینطور است کسی که در تریلی میخواهد فرمان را با مچ دست بچرخاند. این دو دسته در مورد کارهای مادی است؛ اما در مورد علم نیز روحیات و اخلاق و طرز فکر کسی که فلسفه میخواند با شیوه فکر فقیه تفاوت میکند و روش حرکتی آن دو نیز با هم متفاوت است. کسی که ادبیات عرب خوانده و معانی کلمات را میداند نمیتواند با تکیه بر قرائت تنها، علمی را کسب کند. هر علمی استاد خود را میطلبد. فقیه نمیتواند بگوید من کتابهای فلسفی و روانشناسی را
(۷۷)
مطالعه کردهام! نباید انتظار داشت طلبه و اهل علمی بتواند کتابی که در ریاضی نوشته شده و به زبان عربی است را با مطالعه دریابد. به هر حال، هر علمی در خود معادلات بیشماری دارد و تا انسان به تمامی آن آشنا نشده باشد، حق اظهارنظر ندارد و باید مبانی تفکیک علم نیز بررسی شود تا هر کسی در محدوده خود سخن گوید، هرچند عدهای قواعدی کلی برای فهم بسیاری از امور و دریافت مسایل دانشهایی چند دارند که باز نیز در آنان محدودیتهایی را به همراه دارد.
تخصص محوری؛ ریشه رفع خودکامگی
نداشتن مهارت و اظهارنظرهای خام، احساسی و یکسویه در هر رشتهای، باعث منیت و خودکامگی میشود و هر کسی را مجبور میکند که راهی را برای خود برگزیند؛ ولی همه راهها بهتنهایی اشکال دارد و باید تمامی آن ملاحظه شود و با بررسی تطبیقی آن توسط افرادی که میان دو یا چند رشته مهارت دارند، نظر صائب را به دست
(۷۸)
آورد.
در چنین محیطی که کار به دست ناآگاهان است و آنان مسؤولیتها را با زرنگی تصاحب میکنند برخی از عالمان چون کسی را نمییابند که قدردان دانش آنان باشد و نیز چون کارشناسانی کاردان نمییابند، دانش و کار خود را عرضه نمیکنند؛ زیرا عرضه آن به افرادی ناآگاه و ناشی است که سبب تضییع دانش یا کار میشوند؛ به همین خاطر از جامعه و افراد مسؤول آن پشیمان میشوند و دانش و کار عرضه نمیگردد. برخی همانند پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که در محیطی جاهلی به مبارزه با ناآگاهیها پرداختند دانش خود را بهخلاصه ارایه میدهند و افراد جامعه نیز چون به آن عظمت، صافی و صفا نیستند، کار را خراب میکنند و سقیفه میآفرینند؛ ولی هرچه بر آن آسیب وارد کنند، باز از آن حقیقت چیزی میماند و مسیری روشن از مکه و مدینه و کربلا سر بر میآورد که کسی نمیتواند آن را خاموش کند.
امروزه حوزههای علمیه نیز که میراثدار همان
(۷۹)
حقیقت است باید چنین عمل نماید. متأسفانه، تمامی ارگانها و نهادهای کشوری، افزون بر آنکه خود برای خویش نیرو تربیت میکنند، نیروهای توانمند حوزه را نیز از آن میگیرند و نیروهای حوزوی را با جاذبههای مادی یا معنوی به سمت خود سوق میدهند. اگر امر به همین ترتیب پیش رود چندی نمیکشد که ریشه حوزه ضعیف شده و حوزه با از دست دادن نیروهای خود نمیتواند استاد، مجتهد، حکیم و فیلسوفی پرورش دهد و حیات خود را از دست میدهد. متأسفانه حتی حوزهها نیز به این امر دامن میزنند و پس از تربیت نیروهای جوان و اعطای مدارک لیسانس، فوق لیسانس یا دکترا آنان را به انجام کارهای دیگر ترغیب و تشویق مینماید در حالی که اگر یک درخت ریشه نداشته باشد، خشک گردیده و ثمرهای در پی نخواهد داشت. از این رو میطلبد که حوزهها ریشهپروری نماید و کسانی را تربیت نماید که در فقه، اصول، فلسفه، عرفان، روانشناسی، مسایل اجتماعی، تعبیر و تفسیر کار جدی و اساسی
(۸۰)
نموده و نخست مشکلات و کمبودهای خود را جبران نمایند و خویش را آببندی نمایند و سپس بایستند و خود را وقف امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نمایند و خود را در هیچ جای دیگر تلف ننمایند. امروزه آنچه حوزه به آن بسیار نیازمند است «مبارز» است که مصداق: «وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ»(۱) باشد تا اگر کسی در حوزه علمیه بر فقه و فلسفه ایراد و اشکال گرفت کسی باشد که با رعایت ادب و مهربانی به او پاسخگو باشد و از چوب و چماق تکفیر یا تفسیق نیز بپرهیزد؛ چرا که چوب و چماق برای وقتی است که دیگر قدرت بیان کارآیی ندارد. بنابراین لازم است حوزه خود را محکم و مستحکم نماید ولی نه با اعطای مدرک دکترا و لیسانس، چرا که این مدارک برای گرفتن شغل در بیرون از حوزه خوب است و نه به تشویق آنان به هجرت به روستاها و این طرف و آن طرف رفتن و خود را به کارهای خرد و ریز
- نحل / ۱۲۵٫
(۸۱)
مشغول داشتن، بلکه با نگاهداشت طلاب جوان و مستعد برای حفظ اساس دیانت و گسیل داشتن عالمان پیری که دیگر انجام توان کار علمی ندارند برای طرح هجرت و برای طلاب جوان سعی در ریشهسازی و وقف نمودن آنان برای دریافت دانشهای دینی باشد و در این راه نیز آنان خود را وقف امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نمایند و به دنیاگرایی تکثرمآبانه آلوده نگردند.
در طرح هجرت نیز باید در نظر داشت عالمانی را باید به تبلیغ فرستاد که با دیدی باز به مسایل جامعه مینگرند و نگرشی باز دارند و در عمل، خود را در ظرف مناسب خویش ببینند و مطابق شأن خویش عمل نمایند و در این صورت کافی است تا برای هر شهر بزرگی تنها چنین عالمی فرستاده شود و او به تنهایی از عهده اداره آن شهر و تأثیرگذاری بر مردم برمیآید. ساده اندیشی است که گمان شود باید برای اداره امور دینی هر روستا و محلهای یک روحانی نهاد. آن هم نوطلبهای که چندان تجربهای در برخوردهای اجتماعی ندارد و
(۸۲)
دقایق دین را نمیشناسد. نه با سیاهی لشگر کار به انجام میرسد که کمّیگرایی است؛ در حالی که این کیفیت است که کارگشا میباشد و نه مترسک سر خرمن نیاز است. عالم یا نباید وارد سلک روحانیت گردد یا اگر در این سلک قرار گرفت، باید برخوردی کریمانه داشته باشد یا دستکم مردم را بر کارهای خاص خودشان که منافاتی با شأن انسانی آنان ندارد و در دین نیز تحریم نگردیده است مؤاخذه ننماید.
ما باید هرچه را که خداوند فرموده است بر دیده نهیم؛ چرا که ما تابع شریعتیم و هرچه او گفته است را با افتخار میپذیریم ولی در جهت نفی یا اثبات، نباید ما خود به سبب تعصبات و عادات و رسومی که داریم در آن چیزی وارد نماییم.
همچنین باید توجه داشت چنین نیست مجتهد هر فتوایی که میدهد خود «مبتلابه» آن باشد و این امر برآمده از شؤون مختلف انسانهاست. مجتهد مانند بقالی میماند که اجناس گوناگونی در مغازه دارد ولی چنین نیست که از هر کدام چیزی در دهان گذارد. حال وقتی میگوییم جامعه باید باز باشد،
(۸۳)
بهطور لزوم اینگونه نیست که مجتهد نیز باید چنان همانند مردم باشد که شأنی برای وی نماند اما او نباید بر دیگران سختگیر باشد. چنین نیست که اگر عالمان برای رسیدن به قلههای بلند کمال، نباید کاری را انجام دهند، پس مردم نیز نباید آن را انجام دهند. مردم از خطر ممنوعیت بسیار میترسند و بازخورد چنین تلقی و برداشتی از دین، پناه بردن به دامان آزادی افراطی است.
آزادی در خانه ملکوتی عالم
عالم دینی باید حساب خود را از زن و فرزندان خویش جدا کند و خود را بر آنان تحمیل نکند تا موجبات نفرت آنان از خود و از دینی که دارد را فراهم نسازد. از پیآمدها و عوارض سختگیریهای عالمان است که کمتر کسی به پسران علما دختر میدهد؛ چرا که میترسد او بر دختر وی سختگیری نماید.
همسر و فرزندان عالم نیز باید آزادی عمل مناسب خویش را داشته باشند؛ هم در خوراک و هم در پوشاک و لباس و هم در عملکرد تا در اجتماع
(۸۴)
سرخورده نگردند و به بیماری سالوس و در نهایت به دینگریزی دچار نیایند. بنده در دوران کودکی با فردی آشنا بودم که به اجبارِ پدر کلاهی بر سر و پالتویی بر تن داشت که نهایت نیز به دار آویخته گردید.
خانه عالم باید ملکوت داشته باشد و همچون بوستان و گلستانی باشد که فراق از آن برای اهل خانه موجب زجر باشد نه اینکه با فراق و دوری از پدر، آرامش بر خانه بنشیند. البته بر اهل خانه لازم است شأن پدر خویش را که اهل علم است، پاس دارند و کاری ننمایند که حرمت او لکهدار شود ولی عالم نیز نباید توقعی بیش از آنچه دین از انسان میخواهد از آنان داشته باشد.
دین توصیفی، نه فرمانی
در بحثهای فقهی گفتهایم دین خداوند نمیتواند دینی فرمانی باشد و حتی اوامر و نواهی آن نیز توصیفی است. خداوند متعال در کلمات خود نهایت ظرافت را دارد و چنین نیست که بخواهد با تهدید و با خشونت مردم را به حریم
(۸۵)
کبریایی خود نزدیک نماید. همه فرمانهای خداوند توصیهای است و در شأن خداوند که از هرگونه ضعفی بهدور است این نیست که قلدرمآبانه سخن گوید. آمرانه معنا نمودن گزارههای دینی مستبد بودن و دندان فشار دادن در حال سخن است در حالی که خداوند اینگونه نیست و با کسی دشمنی ندارد که بخواهد چنین سخن گوید.
در روایات نیز چنین است که مقام عصمت همچون طبیبی تنها شیرین و تلخ یا سود و زیان اشیا را بیان میکند و گزارههای امری آن نیز توصیفی است. آنان که آمرانه سخن میگویند خود را قیم مردم میدانند و عادت به دستور دادن کردهاند، در حالی که نباید چنین باشد.
این کشور روزی را به خود دیده است که مردم پای عالمان را میبوسیدند و خاک کفش آنان را سرمه دیدگان مینمودند ولی امروز از آنگونه احترامها کمتر پیدا میشود.
جراحت حوزویان
پیش از این یادآور شدیم مشکلاتی که در
(۸۶)
روحانیت وجود دارد برآمده از خود آنان نیست و این مشکلات و نیز تنگنظریها برآمده از هزار سال غربت، تقیه، زخم خوردنها، فلاکتها، فقرها و هزاران درد و بدبختی است که مخالفان و دشمنان، آن را به جان عالمان شیعی انداختهاند. نوک پیکان طاغوت همیشه قصد عالمان و روحانیت را نموده است. پس بیماریهای روحی آنان برای تحمل و صبر بر سختیهای فراوان و در نتیجه برای خدا بوده است و اگر کسی برای درمان آن قدم پیش گذارد منتی بر کسی ندارد و لطفی است که خداوند به او نموده است.
فشارهای دیگران بوده است که برخی روحیه آزاد اندیشی خود را از دست میدهند و این بیماری نقصی بر آنان نیست. حکایت چنین کسانی همچون حکایت خودروی مدل بالایی است که بیست نفر در آن نشسته و رو به سر بالایی، راننده مشغول فشار آوردن بر گاز است ولی طبیعی است که چنین رفتنی به خودرو فشار میآورد و بعد از مدتی کوتاه به موتور و سیستم برق آن آسیب میرساند. حال،
(۸۷)
حوزهها نیز این چنین است وگرنه کسانی که در حوزهها هستند از بهترین نطفهها و از بهترین لقمهها به ثمر رسیدهاند و رنج فراوانی بردهاند تا به اجتهاد و دانش دست یابند و ما در حوزهها اشرافی نداریم جز آخوندها که از حوزهها بریدهاند و موضوع سخن ما نیستند.
بنابر آنچه گفته شد باید به چهار امر توجه نمود و سه اصل را مورد نظر داشت: یکی اینکه روحانیان همه ناب بودهاند و از خانه پدر با خود بیماری نیاوردهاند. دوم اینکه اکنون بسیاری از روحانیان بیمار هستند و سوم اینکه بلاها و مکافاتها بوده است که آنان را به این وضع کشانده و بیمار ساخته است. امر چهارم اینکه هر کس میتواند آنان را درمان کند هیچ ایرادی ندارد؛ چرا که هر که بیماری دارد در پی درمان میرود و بیماری واقعی خویش را انکار نمینماید. بزرگان علما و صاحبان فتوا از بس دچار فشار گردیدند در خود فرو رفتند و ناخواسته عسری و یبسی گردیدند و مانند افرادی شدند که بر اثر سرما در خود جمع
(۸۸)
میشوند ولی اگر امروز به برکت گرمای اسلام و حرارت انقلاب از حالت یبسی و عسری بیرون آیند و نشاط و تازگی پیدا کنند و به آزاد اندیشی رو آورند موهبتی الهی است که نصیب آنان گردیده است.
تقیه در چیرگی استبداد
به سخن پایانی این کتاب رسیدیم و آن اینکه عالمان دینی در محیطهای استبدادی با چیرگی تنگنظران، ناگزیر میشوند اندوختههای علمی خویش را پنهان دارند و پرواضح است که بازنده اصلی این ماجرا مردم هستند که از چشمه جوشان دانش عالمان دینی که چه بسا در بعضی از آنان موهوبی و اعطایی باشد محروم میگردند؛ چرا که آن عالمان برای حفظ خود ناگزیر از تقیه میشوند. در دورانی که حکومت مستبد میگردد و حاکمان و متولیان محیط تاریک خفقانزا را میآفرینند، آزاد اندیشان برای حفظ خود ناگزیر از پردهپوشی باورهای خود میشوند. این پدافند غیر عامل در اصطلاح دینی «تقیه» نام دارد. تقیه از عناوین مهم اجتماعی و دینی است که در میان عقلا
(۸۹)
و اهل دیانت دارای اهمیت فراوانی است. البته، شکوفایی آن را در مرام شیعه باید دید.
چنین نیست که فرد یا گروهی ادعا کند هیچ گاه با ضعف و ناهمواری روبهرو نمیشود یا آنکه هرگز مقاومت کوبندهای در پیش روی خود نخواهد داشت. ممکن است فرد یا گروهی حاکم یا محکوم فرد یا گروهی دیگر باشد. در چنین موقعیتی باید برخورد عاقلانهای داشت و از درایت و متانت استمداد جست تا در برابر هجوم بیرحمانه دشمن مستکبری که تاب پذیرش هیچ مخالفی را ندارد زنده ماند و خود را از خطرهای نابهنگام یا نابودی نجات داد؛ پس چنین نیست که تقیه هر جا و برای هر چیز و در هر شرایطی درست باشد و اینطور نیست که ادعا شود در هیچ شرایطی نباید تقیه کرد که این دو عقیده افراط و تفریط است و ملاک درست و دلیل گویایی ندارد. بر این اساس، نه انکار کلی تقیه درست است و نه تقیهگرایی مطلق و هر یک از این دو بیماری و انحرافی فردی، گروهی یا اجتماعی است. تقیه، خویشتنداری در مقابل
(۹۰)
دیگران بهوسیله ضرر و زیانی است که تحمل آن ضرورت ندارد یا زیانبار است و میتواند انواع گوناگونی در جهت فعل و ترک داشته باشد.
البته، هرچند تشخیص موارد تقیه امری شخصی است، چنین نیست که استفاده از آن در جهت منافع شخصی باشد و میزان کلی آن را عقل بشری بیان میدارد.
در بحث تقیه، این موضوع مورد اهمیت قرار میگیرد که در صورت تعارض میان کشتن مؤمن و از بین بردن کعبه یا دیگر مواردی که از مقدسات دیانت شمرده میشود، کدام یک مقدم است. به عبارت دیگر، آیا دین و شعایر دینی برای حفظ مؤمن است یا مؤمن برای حفظ دین و شعایر دینی است؟
نسبت به این امر باید گفت: هر یک از این امور در مقایسه با مؤمن میتواند صورتها و حالات گوناگونی داشته باشد و با آنکه دین برای ترقی، رشد و تعالی مؤمن آمده است، مؤمن باید در حفظ حرمت دین کوشا باشد و در صورت تعارض در
(۹۱)
بقای هر کدام، باید دیگری بهخوبی مورد سنجش قرار گیرد.
میشود گفت: در ظرف تقیه، مؤمن وظیفهای نسبت به حفظ شعایر ندارد و باید برای حفظ خود کوشا باشد و این امر غیر تقیه نیست که مؤمن باید برای حفظ دین بذل جان کند و در جهت حفظ دین، دین را مقدم بدارد.
پس فضای تقیه با فضای غیر تقیه تفاوت دارد و هر یک حال و هوای مناسب و شرایط مخصوص خود را داراست. در ظرف تقیه، حفظ نفس مؤمن مقدم بر تمامی امور است؛ هرچند اثر خاصی در بذل جان وجود داشته باشد. در صورت داشتن اثر خاص نیز چنین نیست که مؤمن مکلف بر حفظ شعایر باشد تا سطحی که از خود دست بشوید.
در بستر غیر تقیه ممکن است چنین وضعی پیش آید. فرض این امر نیز امکان دارد که حتی در موقعیت تقیه و با پیشامد شرایط آن، حالتی پیش آید که برخی از خواص، از حکم عمومی تقیه کناره بگیرند و در برابر نابودی برخی از شعایر یا انحراف
(۹۲)
جامعه و مسلمین، جان خود را در معرض تلف قرار دهند و حفظ آن حیثیت خاص را بر نفس خود مقدم دارند.
از مدارک تقیه میتوان این امر را استخراج کرد که عمومات تقیه در مرتبه عموم و برای همه مؤمنان است و برخی از خواص در بعضی از مواقع ممکن است ترک تقیه داشته باشند؛ مانند موردی که حفظ برخی از شعایر عمده دینی در گرو از دست دادن جان باشد. این بحث را باید در جای خود به تفصیل پیگیر شد و ما تنها از آن به عنوان نمونهای از پیآمدهای چیرگی استبداد و استکبار یاد نمودیم. این سخن بسیار دراز است و ما آن را به همین جا ختم مینماییم.
(۹۳)
(۹۴)
(۹۵)
(۹۶)