هیاهو
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | هیاهو : غزلیات (۹۲۰-۸۸۱) |
مشخصات نشر | : | تهران : انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳ . |
مشخصات ظاهری | : | ۷۳ ص.؛ ۵/۱۴×۵/۲۱سم. |
فروست | : | مویهی؛ ۲۳ . |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۷۷۳۲-۶۹-۴ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپای مختصر |
يادداشت | : | این مدرک در آدرس http://opac.nlai.ir قابل دسترسی است. |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۳۷۷۳۸۵۴ |
پیشگفتار
تبیین چگونگی ارتباط میان عاشق و معشوق و وصول آن، تصویرهایی گوناگون دارد که به برخی از آن اشاره میشود. این ارتباط وصولی میان بنده و حقتعالی، در اوج و بلندای آن به گونهٔ «وحدت» حاصل میشود. وحدت، تنها در عشق به حقتعالی پدید میآید. ارتباط دیگر عشقها میتواند به گونهٔ همنشینی و الصاق باشد که ارتباطی بسیار ابتدایی است. عشقِ اتحادی نیز عشق خلقی است و در وصول عاشق به حقتعالی جایی ندارد. عشق به خلق خدا ـ هر کسی باشد ـ عشق خلقی و اتحادی است، نه وحدتی. عشق وحدتی فقط با حقتعالی ممکن است و منحصر به اوست. عاشق در صورتی که از عشق حیاتی، خلقی، جبلی، طبیعی، نفسی، ارضی، سماوی و کمالی بگذرد و تمام روحی و تجردی شود و با عالم اله متحد گردد، دارای عشق اتحادی است و چنانچه از مقام اللّه و واحدیت و احدیت بگذرد ـ یعنی از مقام اسما و صفات فراتر رود و به مقام بیتعین برسد و مَظهر بلا تعین شود و به عشق خداوند و مقام ذات وارد شود ـ به عشق وحدتی میرسد.
همانطور که خداوند در تمامی عشق خلق شرکت دارد، انسان نیز میتواند در عشق حقتعالی به خود وارد شود. آدمی میتواند در تمام عشق حقتعالی وارد شود؛ هم در عشق حقتعالی به فعل ـ که در این صورت، به تمام عشقهای پدیدهها وارد میشود ـ و هم در عشق حقتعالی به صفات و اسمای خود، و هم در عشق حقتعالی به ذات خود؛ اگرچه حرف کنه ذات را نباید هرگز به میان آورد که دور از بیان حقیقت است. غزل زیر، از این وحدت معقول میگوید:
چو از عشق تو دلبر، دلخرابم
همیشه مست رخسار جنابم
این وحدت، گاه به شکل اتحاد دریا و حبابِ نشسته بر روی موجهای آن تصویر میشود که حبابْ وجودی منحاز، مستقل و جدای از آب دریا ندارد و ظهورِ رقیق آن است:
چنان بینم که تو در دل نشستی
تو دریایی و من همچون حبابم
ظهوری که چون ذات ندارد، مانند حباب است، ولی ظهور و نمود دارد و فاقد حقیقت نمود نیست و میتوان با «من» به آن اشاره کرد:
منم تو، تو منی، دُردانه دلبر!
چه گویم؟ کی بپندارم سرابم؟
دریا نمیشود ساحل نداشته باشد. میشود وحدت میان عاشق و معشوق را به دریا و ساحل تشبیه کرد. این وحدت چون حقیقت دارد، عاشق که چهرهٔ معشوق گرفته است، خود را دریا و اصل قرار میدهد و پدیدههای آن را ساحل میخواند. پدیدههایی که عاشق در تمامی آنها ـ بهویژه عناصر پدیدههای هستی ـ حضور و سریان دارد:
منم دریا و ساحل، نقش هستی
من آتش، خاک و باد و یا که آبم
تنها پدیدهٔ بیبدیلِ حقتعالی، که گل سرسبد آفرینش است، انسان کامل و کمّل اولیای الهی هستند که از آنان به عنوان «محبوبان» یاد میشود. محبوبانی که از عقل حسابگر دور میباشند و به عشق کارپردازی دارند:
که میداند دلی دردانه دارم
منم دیوانه و دور از حسابم
آنان بر هر چیزی گواه هستند. گواهانی شیدا و مست که خماری نمیگیرند، هم صفا دارند و هم صافی میباشند و آزردگی و ناخرسندی بر آنان وارد نمیشود. هم در حرارت و شور عشق، طراوت و تازگی دارند و هم از شراب مدام رؤیت، سرخوشی و مستی هرچه بیشتر مییابند:
شهید و شاهد و شیدا و مستم
صفا و صافی و شور و شرابم
محبوبان هرچه را که داشتهاند، دادهاند. حماسهٔ کربلا نمونهٔ دلدادگی محبوب عشق، حضرت سیدالشهدا علیهالسلام است. محبوبانی که بزرگترین افتخار آنان بندگی حقتعالی است. آنان برای خلق، جز نوای شورانگیزِ ساز نمیباشند:
به تو دادم دلم، دلدار زیبا!
بده با وصل خود جانا جوابم
کمّل اولیای الهی، محبوبان ازلی و ابدی هستند که برگزیده و محبوب برای حقتعالی، و حقتعالی محبوب برای آنان است:
تو محبوبی و محبوبِ تو هستم!
فراقت آتش است و من کبابم
سوزی که محبوبان دارند، شرارهای از آن، تمامی عالم و آدم را خاکستر میسازد. کتاب ظهور آنان، پدیدهای را نیست که در خود نداشته باشد. آنان امامی مبین و روشنگر هستند که هر تر و خشکی را در خود دارند و قلمی را یارای توجه به سوز نهاد آنان نیست که کمترین التفاتی، قلم را در هم میشکند:
نکو! سر برگرفتم از دو عالم
قلم بشکست و شد پژمان کتابم
* * *
خدای را سپاس
(۲)
« ۱ »
صفا و معرفت
در دستگاه شوشتری و گوشهٔ نحیب مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: هزج مسدّس محذوف
من از درد و غم عالم رهایم
به دست ظالمان بشکسته پایم
ز بیداد و ستم، دورم به دوران
ز سالوسِ ستمگرها جدایم
بریدم از خط تزویر و بیداد
رها از ظلم و مکر و هر ریایم
فدای هر صفا و معرفت، دل
گرفتار جمال کبریایم
نه مستم، من نه هوشیار و نه مجنون
فدای آشنایی باصفایم
صفای دلبر و شور حبیبان
به جانم جمع گشته، هر کجایم
نکو آسوده خاطر هست، زین رو
که با جمله توانم در نوایم
(۳)
« ۲ »
حکم حق
در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ مویه مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: هزج مسدّس محذوف
سروش حق بسی آمد، به گوشم
که از الطاف آن، غرق خروشم
شنیدم حکم حق را با سَر و سِرّ
اگرچه از بیان آن خموشم!
کلام و وحی حق، در دل عیان شد
پر از وجد از حضور آن سروشم
نمیگویم به کس سودای باطن
نمیگویم که از حق است هوشم
به لطف حق، صفا در سینه دارم
به تن جز لوح پاکی را نپوشم
صفای دل، ز نور وحی باشد
من از این نور، خود بادهفروشم
نگار من، مرا در سینه دارد
به لطف حق، پر از هر عیش و نوشم
نمیبیند نکو، غیر از خدا را
که حق شد عین معنا و نقوشم
(۴)
« ۳ »
سروش
در دستگاه همایون و گوشهٔ نفیر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: هزج مسدّس محذوف
سروشی آمد از بالا به گوشم
که شد از سر برون، هم عقل و هوشم
بدیدم دلبر دلآستان را
که از لطفش دمادم در سروشم
جمال او مرا برد از بر خویش
جلالش را همیشه نیش و نوشم
قرین شد با دلم چون نقش هستی
ز نقش او به دل، پر از نقوشم!
به نزد او سخن سر دادهام، چون
به نزد دیگران یکسر خموشم!
شدم مستِ کمال بیمثالش
که از آن دم، به این دم، در خروشم
نکو افتاده از سقف دل حق
که تا ناسوتِ قامت را بپوشم
(۵)
« ۴ »
دیوانهٔ ازلی
در دستگاه همایون و گوشهٔ سپهر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: هزج مسدّس محذوف
من از عشق تو هر دم در خروشم
ندایت بس که میآید به گوشم
ندارم جز تو زیبارو، نگاری
تو بردی از دل و جان، عقل و هوشم
من و تو عاشق و معشوق هستیم
ز رِفق تو، رفیق و غرق نوشم
کنار تو دمادم دارم آوا
به نزد غیر تو، یکسر خموشم
متاع من به غیر از دل نباشد
کجا چیزی که تا آن را فروشم
به جان تو، که جانم شد ظهورش:
به گوش دل شده عشقت سروشم
تو لفظی و تو معنا و حقیقت
منم نقطه، به هر شکل و نقوشم
نکو چون از ازل دیوانهات شد
بیاید تا ابد، از دل خروشم
(۶)
« ۵ »
خراب دل
در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ نغمه مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: هزج مسدّس محذوف
چو از عشق تو دلبر، دلخرابم
همیشه مست رخسار جنابم
چنان بینم که تو در دل نشستی
تو دریایی و من همچون حبابم
منم تو، تو منی، دردانه دلبر!
چه گویم؟ کی بپندارم سرابم؟
منم دریا و ساحل، نقش هستی
من آتش، خاک و باد و یا که آبم
که میداند، دلی دردانه دارم؟!
منم دیوانه و دور از حسابم
شهید و شاهد و شیدا و مستم
صفا و صافی و شور و شرابم
به تو دادم دلم، دلدار زیبا!
بده با وصل خود جانا جوابم
تو محبوبی و محبوبِ تو هستم!
فراقت آتش است و من کبابم
نکو! سر برگرفتم از دو عالم
قلم بشکست و شد پژمان کتابم
(۷)
« ۶ »
خداییام
در دستگاه افشاری و گوشهٔ نیریز مناسب است
وزن عروضی: مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمن مقبوض سالم (رجز مخبون)
از آن دمی که دیدمت، به جان و دل هواییام
برای تو گل امید، رفیقم و فداییام
تویی درون جان من، تویی مرا جلای دل
کنار تو نشستهام، مگو دگر کجاییام؟!
سراسر وجود من، نزول دولت تو شد
شده قرار ذات تو، دلیل بر خداییام
جمال پاک تو گلم، کشیده خط بندگی
مرا نشانده رو به رو، زدوده هم جداییام
حقیقت ار بهپا شود، بگویمت که من کیام
نزول ذاتم و بهحق، شکوفهٔ صفاییام
نکوی بیقبیلهام، مریض یار خوبرو
گذشته از خطوط دل قدر، فقط قضاییام!
(۸)
« ۷ »
کام دل
در دستگاه افشاری و گوشهٔ پروانه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف
جسم و جان و روح و دل را بر زمین انداختم
بر سر ملک دو عالم، بیمحابا تاختم
سر کشیدم از بر سودای هر خشک و تری
غیر یار نازنینم را، «دو سر دو» باختم
زد به دل برج بلند آفرینش خیمهای
تا که بر آن خیمه من خود پرچمی افراختم
بیخبر گردیدم از غوغای هر جن و بشر
وحدت حق را گرفتم، با حقیقت ساختم
شور و شیرینم بود حق، با حقیقت زندهام
کام دل بر من نکو شد، چون به حق پرداختم
(۹)
« ۸ »
صید و شکار
در دستگاه غمانگیز و گوشهٔ نغمه مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: هزج مسدّس محذوف
من از دوری یارم بیقرارم
فراق تو، درآورده دمارم
اگرچه بینمت، هر لحظه، هر دم
ولی هجر تو کرده بس نزارم
تو را گر دل نبیند، رفته از خویش
حیات دل گرفت آخر قرارم
من و تو، دل، تو من، من گشتهام تو
کجا صید و که میباشد شکارم؟
چرا تنها گذاری این دل مست؟
چرا بستی به دل هم کار و بارم؟
من و عشق و من و شور و من درد
تو و راحتسرای آشکارم
تو رفتی از برم جانا، چه راحت
که گویی خود نبودی در کنارم
تو را یابم، اگرچه دم به دم، هم
هماره در پی هجرت خمارم
کجا هستی، که دل تنها شد از خویش؟!
تو را خواهد دلِ آزرده، یارم!
چه راحت تو گرفتارم نمودی
گرفتی کار و دار و هم تبارم
ثنا و بس سلام عاشقانه
به درگاه نگاهت میشمارم
نکو مست تو و دیوانهٔ توست
که شاید بشکنی یک دم حصارم
(۱۱)
« ۹ »
خان اول
در دستگاه افشاری و گوشهٔ رهاو مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ
بحر: رمل مثمن سالم
دوست دارم همچو باران، در غم عشقت ببارم
گرد شمعت ای مهام، پروانهسان، غرق شرارم
گشته دل در بحر عشقت، عاشق و دیوانه و مست
چون به دریای تو غرقم، کی توانم سر بر آرم؟
عشق و مستی کرده ناسوت مرا پابند غربت
بیخبر از هر نهادی، دورتر از هر دیارم
با تو بنشستم، صفا کردم به سرخ آباد این دل
شد صفایت خان اول، خانهٔ آخر ندارم
اول و آخر بود وصف دل افسرده در غم
مست و مجنونم من و افتاده از هر کار و بارم
فارغ و آسوده خاطر شد نکو در محضر تو
بیخبر گردیده از غیر و بود با تو قرارم
« ۱۰ »
صفای سینهٔ حق
در دستگاه اصفهان و گوشهٔ شهر آشوب مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: هزج مسدّس محذوف
صفای سینهٔ حق شد، صفایم
به لطف حضرت حق باوفایم!
دل من هست دریای محبت
به عشق حق، سراپا در نوایم
مرا مستی شده آئین و هم دین
نداند دل، که هر دم در کجایم
قضای حق، قدر را کرده مسحور
قدر در من نبین، یکسر قضایم!
بریده از سر سودای اغیار
به حق دل بسته و بی دست و پایم
صفای عالم و آدم به دل هست
به شور و شوق هستی، هم رضایم
نکو آسوده خاطر گشته امروز
که فردا هم ز حق، بیماجرایم
(۱۳)
« ۱۱ »
خسته
در دستگاه بیات ترک و گوشهٔ رهاو مناسب است
وزن عروضی: مستفعلن فاعلاتن فع لن
ــ ــ Uــ / ــ Uــ ــ / ــ ــ
بحر: هزج مسدس اخرب
چون غرق حرارت خورشیدم
در بستر ماه خود خوابیدم
این دوری دل بریده تابم
از ذلت هر گناه نالیدم
دیشب که خسته گشتم از دیروز
دیدم که خوش در بر ناهیدم
آهنگ شب کرده پریشانم
از نالهٔ آن به خود بالیدم
با نالهٔ هر یتیم خفتم سخت
از خفّت هر غریب، رنجیدم
رفتم ز هستی و گفتم که آه!
جان نکو چه کم، که خندیدم!
« ۱۲ »
بلادیدهٔ حق
در دستگاه چارگاه و گوشهٔ نحیب مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَع لُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
فارغ از عافیتم، درد و بلا میخواهم
خسته از نعمتم و جور و جفا میخواهم
دولت و کسوت ناسوت نخواهم هرگز
دوری از نکبت و سالوس و ریا میخواهم
دست و دستار و قبا هیچ نمیخواهم، هیچ!
دوری از مذهب و آیین خطا میخواهم
باشد استاد ازل شاهد این شیدایی
من از او مرحمت و عشق و صفا میخواهم
من و آن یار و من و محضر ذاتش شد بس
دم «حق» دارم و هم روح رضا میخواهم
شد نکو شعبده خلق و بلادیده «حق»
خصم دون مُرد و بر او حکم قضا میخواهم
« ۱۳ »
بت و آتش
در دستگاه راست پنجگاه و گوشهٔ چارمضراب مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
به بتخانه، بتی دیوانه دیدم
رخاش آشفته چون پروانه دیدم
بزد آتش به جان خود، سراپا
به عشقش، شورشی مستانه دیدم
من و آن بت ز یکدیگر شنیدیم
زبانِ حق؛ مگو افسانه دیدم!
بت و آتش، من و عشق تو دلبر
به جانم هر دو را همخانه دیدم
رها گردیدم از غوغای عالم
شدم آتش، رخِ جانانه دیدم
نکو رفت از دو عالم، با سَر و سِرّ
چو وصل دلبر دردانه دیدم
« ۱۴ »
رفته در کودکی از بر، پدرم
در دستگاه غمانگیز و گوشهٔ حزین مناسب است
وزن عروضی:فاعلاتن فعلاتن فعلن
ــ U ــ ــ /U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مسدّس مخبون محذوف
مستم و در هجر تو دربهدرم
در ره عشق تو، بی پا و سرم
روز و شب مستم و غرق دل خویش
تا که آیی و بگیری به برم
با تو در خلوت دل نعرهزنان
رفتم از هوش و ندیدم سحرم
دل بیتابِ من افتاد ز پا
نشدم ذره، که شمس و قمرم
در بر ذات توام افتاده
گرچه از هر دو جهان باخبرم
سوز و ساز تو بود رزق دلم
رفته در کودکی از بر، پدرم
تا که رفت از بر من مادر من
نیک دیدم که چهسان درگذرم
ای عزیز دل من، دلبر من!
ره مده هیچ به کوی دگرم!
شد نکو در بر تو ذرهٔ شاد
گرچه در عشق تو جان میسپرم
« ۱۵ »
هوای عشق
در دستگاه اصفهان و گوشهٔ زنگوله مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
شدم شیدا و مفتون نگارم
رها از دار و دیار و دیارم
شکسته شد دلم از سوز هجران
هماره در فراقت بیقرارم
نصیبم شد ز دنیا شیون و غم
به دل دور از سر متن و کنارم
هوای عشق تو برد از دلم غیر
به دورت لحظه لحظه در گذارم
به دل غوغا شد از پیدای عشقت
به پنهان، مست سودای تو یارم
ندارد دل به جز قرب تو کاری
که در کویات دمادم غرق کارم
نکو آسوده خاطر شد به لطفت
که با تو نشئه و هر دم خمارم
(۱۸)
« ۱۶ »
خط عشق
در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ گلریز مناسب است
وزن عروضی: مستفعلُ فاعلاتُ فع لن
ــ ــ U U / ــ U ــ U / ــ ــ
مفعول مفاعلن فعولن
بحر: هزج مسدّس اَخرب مقبوض محذوف
بیدار توام، گُلِ دلآرام
ای دلبر شاد و سرخوش و رام
چون با تو همیشه مست و شادم
آسودهام از غم می و جام
مستانه زده به دل خط عشق
دورم ز خود و از این همه دام
صاحب دلی و دلم تو هستی
گر پخته شدم به ساحتی خام
گردیده وصول من به تو طی
تو جان منی، تویی مرا کام
آسوده دلم، به عمر هستی
فارغ ز غمم صباح و هم شام
من عاشقم و نکو دگر کیست؟
ذاتی و سرشتی و تو خود نام
(۱۹)
« ۱۷ »
دور جام
در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ گبری مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
جوانی بود و امّید و سرانجام
به پیری، دل برید از قصهٔ خام
جوانی شور و غوغایی بهپا کرد
ولی بیهوده بود و فارغ از کام
غرور و نخوت و غوغای باطل
جوانی را فرا گیرد به صد دام
نمیماند به دنیا، چیزی از عمر
که گیرد این دل فرسوده فرجام
خوشا آنان که پاک و رستگارند
رهایند از سر هر اسم و هر نام
نکو! بگذر ز غوغای قیامت
تو با دلبر نشین و دور ده جام
(۲۰)
« ۱۸ »
دیار خوبان
دستگاه همایون و گوشهٔ نغمه مناسب است
وزن عروضی: مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن (عروض نوین)
مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (عروض سنتی)
ــ ــ U / ــ U ــ ــ / ــ ــ U / ــ U ــ ــ
بحر: مضارع مثمن اخرب
من در دیار خوبان، با صد نشان و نامم
گرچه به ظرف ناسوت، بشکسته گشته جامم
فارغ از این و آنم، آسوده در جهانم
سادهترین بیانم، این شد که ضدّ دامم
آزادهام به دوران، دورم ز کید شیطان
دل دادهام به جانان، شد این مرام و کامم
مظلوم و بینوا را کشتند با لب تیغ
بیهوده گشت انسان، دشمن نگشت رامم
دل ساده و روان شد، دور از بسی نشان شد
بر بام آسمان شد، اما هنوز خامم
رفته نکو ز دنیا، از ماجرای فردا
حق شد به دل تماشا، خاصم نه این که عامم
(۲۱)
« ۱۹ »
ذات و مات
در دستگاه همایون و گوشهٔ میگلی مناسب است
وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن
ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ
بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف
عاشقم و شاهد زیباییام
من غزل مستی و رسواییام
دور شوید از بر من بندگان!
عرش خدا، حالت شیداییام
من نشدم بندهٔ تو، ای خدا!
چهرهٔ تو هستم و سوداییام
ملک و مکان از تو به جان و دل است
ذات تو را بزمِ اهوراییام
من نه منم، من نه توام، دلبرا!
یکه و تنهایم و غوغاییام
ذات کجا؟ مات کجا؟ چهره چیست؟!
حضرت حق را رخ رؤیاییام
جان نکو، جان حق آمد کنون
من حقم و حق شده تنهاییام
(۲۲)
« ۲۰ »
از جهان دگرم
در دستگاه چارگاه و گوشهٔ نحیب مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَعلُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ /U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
من ز ناسوت نیام، که ز جهان دگرم
بینشانم من و رمزی ز نشان دگرم
چهرهها دیده دلم، نی که ز باغ ناسوت
چهرهام را بنگر، من ز جنان دگرم
از حق آمد سخنم خوش به زبان دل من
منطقم پاک، ولی قول و لسانِ دگرم
هست از دوست همه دید و مرام دل من
آمدم گرچه به این دوره، ز دورِ دگرم
شده لبریز حق این سینهٔ پر اسرارم
ظاهر حقم و لیکن ز نهان دگرم
آسمان است مرا منظر و، دل دیدهٔ حق
آسمانم دگر است و به زمین دگرم
شد نکو غرق یقین، نوبت تردید گذشت
هستیام گشته یقین، اهل گمان دگرم
(۲۳)
« ۲۱ »
کافران و ظالمان
در دستگاه چارگاه و گوشهٔ منصوری مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف
دشمن حق است ظالم، ظالم صاحب رژیم
بیخبر از پاکی و تقواست آن مرد لئیم
کفر، ظلم و ظلم، کفر است؛ این همیشه بود و هست
این دو بر مردم ندارد خیر، در هر دو رژیم
ظالمان چون کافران افتادهاند از راه حق
هر دو در باطل شریکاند و به یکدیگر قسیم
عاقبت بینند هر یک، با دو چشم بیفروغ
رنج و حرمان و تباهی، با عذابی بس الیم
آه مظلومان به خشم آرد، خداوند ودود
ظالمان را جمله ریزد در فراخوان جحیم
شد فدا جان نکو بر مردمان باشرف
در دو دنیا رستگاری، با دم حقِ کریم
- این شعر در زمان ستمشاهی سروده شده و رژیم رضاخانی و سلطنت محمدرضا پهلوی را انتقاد کرده است.
« ۲۲ »
مقیم عشق حق
در دستگاه چارگاه و گوشهٔ حزین مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن مقصور
عاشقم بر آن عزیزی که بود لطفش عمیم
میستایم آن رحیمی را که شد خَلقش قدیم
من ز خیرش زنده هستم، در همه دوران عمر
در دو عالم نیز هستم اهل جنات نعیم
آن که ناآگاه و زشت است و پلید و بیحیا
گشته دشمن بهر خلق و نزد حق باشد لئیم
من به لطف حضرتش هر لحظه غرق شادیام
لحظه لحظه میرسد از حق به جان و دل نسیم
عاشقم، دیوانهام، مستم، خرابم، هر زمان
صافیام، آیینهام با مهری از قلب سلیم
دلبری دارم که دلدارم بود در قرب خویش
هست آن زیباترین، عشقِ خداوند کریم!
دل به قرب حق نهادم در همه دوران دهر
در جوار حضرتش دل شد به عشق حق، مقیم
جان به دوران دلم افتاد از عرش بلند
سرکشیدم بر همه عالم ز آثار حکیم
شد نکو آسوده و آرام در هر دو جهان
چون که دید او حضرت حق را به هر چهره رحیم
« ۲۳ »
گُلِ الست
در دستگاه همایون و گوشهٔ سپهر مناسب است
وزن عروضی: مستفعلُ فاعلاتُ فع لن
ــ ــ U U / ــ U ــ U / ــ ــ
مفعول مفاعلن فعولن
بحر: هزج مسدّس اَخرب مقبوض محذوف
من عاشقِ سینهچاک و مستم
جانا تو بیا بگیر دستم!
تو جمله حیاتی و بقایی
از بهر تو من، همیشه هستم
محکم شده و چو روز روشن
عهدی که من از ازل ببستم
یارم تویی و قرار جانم
زین روست که از جهان بِرستم
مستم ز ازل، ابد همین است
من حقیام و گُل اَلستم
در اوج و حضیض آسمانم
شد عرش خدا زمین و فرشم
شد جان نکو جمال هستی
عشقم، که به خاک حق نشستم
(۲۶)
« ۲۴ »
دلبر یکدانه
در دستگاه چارگاه و گوشهٔ نحیب مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَع لُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
صاحب همت و اسرار معانی، ماییم
آگه از زیر و بم جان و جهانی، ماییم
تو ندانی که چه باشد، غزل همت عشق
چهره در چهره رخ سبع مثانی، ماییم
صاحب اوج و حضیض دو جهانیم، اَرْچه
صاحب سِرّ همه آنچه که دانی، ماییم
کم ستم کن به جهان، ای دل فرسودهٔ شرک!
دلشکسته همه از ظالم جانی، ماییم
آن که در دل به تو نزدیک شده شام و سحر
صاحب سیرت حق، سیر نهانی، ماییم
بگذر از جان نکو، دلبر یکدانهٔ من!
آن کسی را که به هر راه کشانی، ماییم
« ۲۵ »
سِرّ تو
در دستگاه شور و گوشهٔ نغمه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف
ما به عشق تو، دو عالم را پریشان کردهایم
در جهانِ سِرّ، تو را در سینه پنهان کردهایم
ما حریم عشق را خاک رهیم ای دلبرا!
بیخبر از هر دو عالم، خانه ویران کردهایم
ما گذشتیم از سر دار و ندار خویش زود
رسم قربانی شدن را ما چه آسان کردهایم
سرسرای عشق و مستی داده خاکم را به باد
در صف مژگان تو، دل تیرباران کردهایم
بیخبر شد جان ز غیر و گشت مستت ای عزیز!
ما به عشقت زیر تیغ این سینه عریان کردهایم
دل ندارم، جان رها کردم، گذشتم از ظهور
آنچه گفتی، جملگی آن را نمایان کردهایم
ما برای خوبیات دادیم دل همراه جان
بهر پاکیات جهان را غرق احسان کردهایم
یک دهِ آباد بهتر از هزاران شهر مات
ما به عشق تو جهان را باغ و بستان کردهایم
شد نکو عاشق سرای ذات پاکات، ای عزیز!
از سر لطف تو احسان فراوان کردهایم
(۲۸)
« ۲۶ »
رضایم
در دستگاه شوشتری و گوشهٔ نحیب مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن فعولن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ / U ــ ــ ــ / U ــ ــ
بحر: هزج مثمن محذوف
هماره من گرفتار غم و درد و بلایم
که با رنج و مصیبتهای دوران آشنایم
بود چون شور و شوقم در پی دیدار آن یار
فنایم رفته و هر دم به دنبال بقایم
بود قدر بقای من، ظهور آن دلآرا
هم از رخسار آن مهپاره در درد و بلایم
به عشق روی زیبا و صفای آن مه مست
دمادم بهر آن درّدانه شعری میسرایم
دلم تنها به هنگام وصالش میشود خوش
به عشقش چون وصالم هست و از غیرش جدایم
مرا باشد دمادم لطفی از آن گلرخ پاک
نجنبد جز به عشق دلبر خود دست و پایم
شده «هو» ذکر پنهان من از صبح سپیده
که تا شام ابد من مست و در قرب لقایم
بود یارم عزیز و شاد و مست و خوش قد و بالا
به یاد آن فریبا هر زمان غرق صفایم
شده دنیای من عشق و همه عشق و همه عشق
به عشق آن دلآرا، بنده نه، گویی خدایم!
شده جان نکو در دست پاک آن گل مست
جمال حق صفا هست و به عشق او رضایم
(۳۰)
« ۲۷ »
حرمتها
در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ نفیر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
به هستی از دو عالم بینیازم
جمال حق شده ناز و نمازم
رهایم از سر دنیا و عقبا
دمادم پیش دلبر خوش به نازم
شدم دور از سر سودای باطل
قمار عشق حق را پاکبازم
دو عالم درد و هجر و غم به دل بین!
چو هر دم مبتلای سوز و سازم
نیام در بند حرمتهای بیخود
رهایم، مطلقم، غرقِ جوازم
نکو آسوده خاطر بوده از حق
به نزدش شاد و مست و سرفرازم
(۳۱)
« ۲۸ »
شرک و سالوس
در دستگاه همایون و گوشهٔ حصار مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف
خود بیا ای مه که تا آبی بر این پیکر زنیم
شرک و سالوس و ریا را آتشی دیگر زنیم
دین چو با پیرایه باشد، فتنهٔ دوران شود
جان من یارا، بیا تا این ستم را سر زنیم
خلق محروم این چنین افتاده در جور و ستم
باید از بهر خدا، بر جانیان خنجر زنیم
از ستم دلها به درد آمد، ز دیده اشک ریخت
کاش بر این خیمهٔ ظلم و ستم، آذر زنیم
کی رها سازد ستمگر مردم بیچاره را؟
خیز تا آتش به کانون ستمگُستر زنیم
شد نکو آماده بر نابودی گردنکشان
بر سر نامردمانِ ناسپاس اخگر زنیم
(۳۲)
« ۲۹ »
باغستان حق
در دستگاه چارگاه و گوشهٔ گبری مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف
خیز تا یکباره عالم را، شبی بر هم زنیم
کوه و صحرا و بیابان بر دل هر یم زنیم
تا به عشق و شادباشی، رخصتی گیریم به دل
هم گل عشق و صفا را بر سر هر غم زنیم
یا همه شور و شر عالم به دل داریم خوش
یا به هر زخمی هزاران دارو و مرهم زنیم
خود ز بیمهری مگو، دشمن مگو! بیگانه کیست؟
عشق و مستی و صفا را بر دل محرم زنیم
لطف و مهری بر دل خلق خدا ریزیم، پاک
بر سر هر چهره آب کوثر و زمزم زنیم
شد نکو این خوشخیالی، چهرهٔ پاک وجود
تا به گیسوی حقیقت، ما گل مریم زنیم
(۳۳)
« ۳۰ »
دیار آشنا
در دستگاه دشتی و گوشهٔ گبری مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
ــU ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ
بحر: رَمَل مُسَدّس سالم
من بلاپیچ دم عشق و صفایم
عاشق یارم و از عشقْ رضایم
در بر غیر نگردیده دلم سست
از ستمپیشه گریزان و رهایم
عاشق خلق خدای لایزالی
بیخبر از ستم و جور و جفایم
آرزویم بوده دنیای پر از عشق
تشنهٔ دار و دیار آشنایم
عاشق و مست و خراب روی یارم
کشتهٔ عشق و به هجرش مبتلایم
درد من درمان ندارد جز به رویاش
بینم آخر روی زیبای خدایم
شد نکو فانی و باقی در دل دوست
رفته دل از هر دو، چون ذاتِ رهایم
(۳۴)
« ۳۱ »
قبض جانان
در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ نفیر مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف
من همه غمهای دوران دیدهام
رنج و سختیها به پنهان دیدهام
در سکوت سینهها افتادهام
سردی تنهای بیجان دیدهام
در جهان، پسماندهها را دیده چشم
قالب بیجان شیطان دیدهام
دیدهام بیگانگان بی هدف
هم وَقار قبض جانان دیدهام
پتک و سندان ستم بر سر زدند
ماجرای طبل حرمان دیدهام
میلههای سخت زندان در فشار
شرک پنهان، زیر عنوان دیدهام
گریهٔ طفلان سرگشته بسی
مانده در راه و پریشان دیدهام
گر پسِ امروز و فردا دیده چشم
من به هر رخساره باران دیدهام
دیدهام سیل ارم را در زمین
خط نابودی به طغیان دیدهام
رفتم از سینهکش غوغای دهر
چون نکو من یار، آسان دیدهام
« ۳۲ »
آهنگ غم
در دستگاه شور و گوشهٔ حزین مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
خوشت آمد، اگر آهنگی از غم
ز دیوار مصیبت دل نده رم
مرا آهنگ نفرین ستم کشت
که محرومان عالم، دیده ماتم
درون دخمهها روح بشر مُرد
نماند از اشک چشم مردگان، نم
خدایا، ظلم خوبان کشته حق را
نمانده مرحمت، خوبی شده کم
نکو! آسوده بگذر از بر خصم
که ساحل خشک و خشکیده دلِ یم
(۳۷)
« ۳۳ »
خون سرخ
در دستگاه افشاری و گوشهٔ رهاو مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف
من به چشم تو، جهان را دیدهام
بر سر ظلم و ستم باریدهام
شاهد قتل سیاوشها شدم
از ستمگرها چه بس رنجیدهام
خون گلگلون شهیدان شد به راه
از غم پاکش به خود لرزیدهام
شد جهان بیخود از این ظلم و ستم
من به سودای کجش شوریدهام
در بر پاکی حق رفتم ز غیر
حق به جان خود، نکو پوشیدهام
« ۳۴ »
چشمم نخوابد
در دستگاه اصفهان و گوشهٔ مهربانی مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
بود عیشم به دنیا غصه و غم
ندارم جز غم دل، بیش یا کم
سرور جان من باشد مصیبت
شده دریا به چشمم کمتر از نم
نمیدانم چرا چشمم نخوابد
کند جانم ز خوبان جملگی رم
من از خوبان بترسم، نی که از گرگ
نمانده در دلم سودای همدم
اگر لطفی ببینم، در هراسم
نبینم لطف و گویم این بود سم!
نکو! بگذر از این حال پریشان
مکن ابروی خود را بر کسی خم
« ۳۵ »
خوبی خوبان
در دستگاه سهگاه و گوشهٔ مهربانی مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
من از خوبی خوبان، در هراسم
کنم شک هر که میگوید سپاسم!
دلم رنجیده از چشم عزیزان
نگویم دل چه دید از دست یاسم
محبت گشته تزویر زمانه
اساس کار دشمن دست داسم
ندارم خیر و خوبی و متاعی
به جمع ناسپاسان، بیکلاسم
چه گویی از سَر و سِرّ زمانه
که دور از غیر و نی فکر تقاصم
نکو! بگذر ز ترویج مروّت!
مروّت کرده یکسر آس و پاسم
(۴۰)
« ۳۶ »
شیدایم شیدایم
در دستگاه ماهور و گوشهٔ حزین مناسب است
وزن عروضی: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (عروض سنتی)
ــ ــ U U / ــ ــ ــ / ــ ــ U U / ــ ــ ــ
مستفعل مفعولن مستفعل مفعولن (عروض نوین)
بحر: هزج مثمن اخرب
شیدایم و شیدایم، از لطف تو بر پایم
آلودهٔ رسوایم، با هویم و با هایم
دل از تو شده پیدا، هم با تو رود هرجا
محو تو شدم جانا، من سوی تو میآیم
قول و غزلم از توست، ای مهر و صفای دل
مطرب شدهام، دادی چنگ و دف و سرنایم
رقص و غزل و مستی، از تو همه در جانم
میدانی و میدانم، شیدایی و شیدایم
یکدانه و یکتایی، ذاتی و همه مایی
هرجا که روم، هردم در فیض تو یکتایم
چون مستم و سرمستم، از قید دویی رستم
تنها به تو دل بستم، پاک از همه پروایم
بگذشته نکو کارم، بی دارم و بر دارم
عشق تو شده کارم، پنهانم و پیدایم!
(۴۱)
« ۳۷ »
خطر باد
در دستگاه شوشتری و گوشهٔ حزین مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَع لُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
«زندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم»
شاهد حسنم و دل بر ره آن بنهادم
عاشقم بر تو دلآرای عزیزِ سرمست
فارغ از بیم رقیبم، چون به تو دلشادم!
دلم آزرده ز خویش است و شکسته از غیر
دادهام دل به بر باد و پی بیدادم
چه شود گر برسد سایهٔ لطفت بر من
که دلم پاک شکسته، ز پی امدادم
شدم آسوده ز غوغای فلاکتباری
نرسد بر دل من عشوه جز از استادم
شده دهر دل من، خانهٔ آسودهٔ عشق
در بر اهل صفا، از دل و جان آبادم
شد نکو شور دل دلبر آزادهٔ خویش
گرچه افتاده به ره در خطر هر بادم
(۴۲)
« ۳۸ »
بار خدایی
در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ گبری مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمّن سالم
من آن رندم که پیرایه ندارد جان شیرینم
خدایم آفریده است و سراپا غرق تکوینم
نه صوفی هستم و عارف، نه کفری دارم و ایمان!
به عشقش گشته یکسر جان، که دور از رسم و آیینم
گرفتار بلای برّ و بحر هر جنون گشتم
به غربت مبتلا گردیده، بیپروا ز هر دینم
صفا و عشق و مستی را گزیدم از دو عالم چون
رها از ظلم و استبداد و دور از نخوت و کینم
غم مظلوم و مسکین و یتیم و بینوا دارم
رها از هرچه سالوس و ریا، چون غرق تمکینم
کشم بار خدایی را به صد غوغای پنهانی
بهدور از شکر و عنوانی، که مرکب گشته شاهینم!
ندارم با کسی کاری، رها گردیدم از دنیا
منم از عالم عقل و دلم گوید ز عالینم
نکو افتادم از جایی که پایانش نمیدانم
نه بالایی نه اوجی، نه که در این ملک تسکینم
(۴۳)
« ۳۹ »
خال سیاه
در دستگاه سهگاه و گوشههای نغمه و شهناز مناسب است
وزن عروضی: مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن
مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
ــ ــU ــ U ــ ــ ، ــ ــU ــ U ــ ــ
بحر: مضارع مثمن اخرب
هجر تو مه کشیدن، گردیده سهل و آسان
ناز تو گل خریدن، دارد صفا فراوان
زلف تو کرده روزم، چون شامِ تیره و تار
چون برده دل ز دستم، روی تو ماه تابان
عشق تو کرده مستم، ای آشنای دلها
درد تو برد امانم، دیگر چه جای پنهان
پیدا شد از تو هر دم، اسرار آفرینش
خال سیاه رویات، ما را نموده حیران
شور و سرورت ای یار، با هم نشسته در دل
جان گشته بیخود از خویش، در محضر تو جانان
دلبر، غم تو دیدم، جور و جفا کشیدم
تا در برت رسیدم، آشفته و هراسان
غمبارگی کشیدم، آشفته گشتم از تو
در راه جستوجویت بیپا و سر شد این جان
فرصت برفت از دست، دل شد رها و مستم
سرگشته از اَلـَستم، با سوز و درد هجران
هجر تو ای دلآرا، طاقت بریده از من
با تو نگاه من هم، رفته ز خط پایان
جان نکو مریض است، اوج دلش حضیض است
در انتظار فیضات، تا وارهد ز حرمان!
« ۴۰ »
عشق من
در دستگاه همایون و گوشهٔ مویه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف
عشق من باشد به دنیای جوان
در دل و جانم شده زنده جهان
شد رها دل از سر غوغای دهر
دل بود غوغاسرای مهوشان
عاشقم بر این جهان بیقید و شرط
کرده بر من، این جهان حق را بیان
من به قربان گل و خار زمین
بر من است این دو بسانِ آسمان
جان فدای سنگ و خشت خام تو
رام من گردیده گُل در گلسِتان
بوده چون هفت آسمان رخسار تو
دل به قربان تو، یار بینشان!
عاشقم بر جمله خشک و تر، رفیق!
رفته از جان نکو جانا توان