فصل پنجم: ولایت و نورانیت
حقیقت ولایت
«ولایت» در راستای بلند آن، همان ظهور و بروز در ساحت ذات وجود و تجلیات ذاتی، صفاتی و فعلی حضرت حق تعالی است که با «عشق» همراه است و شکفته ساختار عرفان محبوبان میباشد.
«وِلا» نزدیکی و قرب حق را دارد و به تجلی بندگی، در چهار چهره «نبی»، «رسول»، «امام» و «خلیفه حق»، با تفاوتی که در مرتبه دارند، ظاهر میشود. ولایت حقیقت باطنی است و چهرههای محبوبی و محبی معصوم یا غیر معصوم، بارزترین نمونههای آن است. تمامی ظهورات هستی و پدیدههای آن، مرتبهای از ولایت را داراست و این مقام عصمت است که کمال تام ولایت است؛ مقامی که ویژه اولیای کمّل الهی علیهمالسلام است.
دیوان ولایت بخشی از «کلیات دیوان نکو» است که اشعار مربوط به اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام را ارایه میدهد تا انسجام معنا و رؤیت شفاف و سند پاکی طینت، طهارتِ مولد و سعادت اخروی شاعر باشد. خاطرنشان میشود ولایت، هویتی با هر تعین، ولی فراتر از هر مرتبه است و در اشعار این دیوان، از آن به «ذات هو» و گاه به «هو» یاد شده است:
(۱۵۰)
نیست جبّه هست، یکسر ذات «هو»
جبهام خود ذات و هم مرآت «هو»
چون فنای من همه از «هو» بود
عین باقی در بقایش او بود
عطر هر گُل جلوهای از «هو» بود
وز جمال حق چه خوش دلجو بود
وحدت «هو» وحدت مطلق بود
در حقیقت، چهره چهره حق بود
هرچه میباشد، همه خود بوده «هو»
هرچه مینوشی، بود از آن سبو
عاشقم، مستم، دلا دیوانهای
غیر او منگر بهجز افسانهای!
عشق من آکنده از نور خداست
عشق من، عشق علی مرتضاست
عشق زهرا دین و ایمانم بود
شور جان، از عشق جانانم بود(۱)
دیوان حاضر به شرح منظوم اسلام حقیقی، شریعت نبوی و معنویت شیعی پرداخته و به حکایت ماجرای ولایت علوی علیهالسلام و زمینه ظهور ارادت فاطمی علیهاالسلام توفیق یافته و مقامات معنوی آن تا هویت برتر از مقام و مرتبت
۱ـ کلیات دیوان نکو، درد عشق، مثنوی: عشق و عاشقی.
(۱۵۱)
پیش رفته است؛ عرفانی که تاکنون منقّح نشده و شعر یا نثری بایسته برای آن ترتیب نیافته است:
مظهر مهر ازل هستی و الطاف وجود
همسر شیر خدا، اصل همه برهانی
سَرور و سرِّ همه جلوه تویی، بیبی جان
سرّ حقّی و خدا را تو بهحق میزانی
کوثر روح خدایی و تویی روح خدا
آنچه اسرار در این دهر بود، خود آنی(۱)
«ولی» الهی کسی است که روح بیتعین او آیینهدار طلعت ذات است و برتر از ظهور هر اسم، صفت و جلوههای آن است؛ هرچند از اسما و صفات الهی نیز جدایی ندارد و تعین هر اسمی ظهور تعین اوست. البته مقامی که ولی داراست، نه اسمی دارد و نه رسمی، و نه به بیانی در میآید و نه خردی آن را در مییابد. هر اشارهای به آن نیز ـ چون مقام مُظهری حضرت حق در لا تعین و تعین ربوبی وی ـ کاستن از این مقام است.
صاحبان این مقام، اولیای چهارده معصوم علیهمالسلام میباشند که مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله نفس حیدری علیهالسلام و حضرت مولا علیهالسلام نفس مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله است. صاحبان این مقام، خمسه طیبه علیهمالسلام و تسعه ثانیه علیهمالسلام هستند که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام ختم همه آنان علیهمالسلام و حضرت قائم آل محمد (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) مهر ختم ولایت حیدری علیهالسلام به شمار میروند. با این وجود، سخن گفتن از اولیای خاص الهی علیهمالسلام که دروازه دانش و معرفت و
۱ـ کلیات دیوان نکو، دیوان ولایت، قصیده: درّ یک دانه.
(۱۵۲)
ظهور جمعی رسول مکرم ربوبی صلیاللهعلیهوآله میباشند، فضیلتی صعب و مستصعب مینماید. دروازههایی که هر یک، ظهور دیگری و چهرهای وحدتی دارند و با آن که هر یک، تعین ربوبی ویژهای دارند، نور واحد میباشند که بی هیچ گونه حصاری، بر شرح حال یکایک شهروندان این شهر هزار دروازه، آگاهی دارند:
«حق» علی ، «هو حق» علی علیهالسلام ،بی لیس و لا
شاهد و مشهودِ عرفان مرتضاست
ذات معنا او همه معنای ذات
ذات و وصف حق به قرآن مرتضاست
شهر تنهایی منم، داروغه اوست
بهر جانم باغ رضوان مرتضاست
چاکر درگاه تو من، یا علی!
جان غلام آستان مرتضاست
سر کشیدم بر دل هر خستهای
نور امید دل و جان مرتضاست
راز خود با کس نگویم غیر از او
محرم دل، راز سبحان مرتضاست
مؤمنم یا کافرم، شاهم علی است
ساقیام او، ساق عریان مرتضاست
هرچه گویم من، کجا توصیف اوست؟
ذره من، بی حد و پایان مرتضاست (۱)
صاحبان ولایت الهی، شناسای جمع و دانای تفصیلاند. آنان راز هر
۱ـ پیشین، قصیده: گوهر جان.
(۱۵۳)
استعداد را با خود دارند و بر تمامی ظهورات و کلمات نزول یافته الهی آگاهند. دانای بر همه نمودها هستند که هم فنای فیاللّه دارند و هم باقی به بقای اویند و دانش و معرفت آنان نزول دانش الاهی است. علم آنان نیز هم جمع تعین نزول و هم بست صعود مطلق سِعی است، که در مرتبه ناسوت، تحت اراده آنان قرار میگیرد. ایشاناند که به زبان تمامی ذرهها و همه چهرهها از ریز تا درشت دانایند. جفرِ جامعِ ظهور و رمل تمام مظاهر و اسطرلاب دایره سیرِ همه نمودهایند. بر اسرار تراکیب حروف، که هماهنگ با ترکیب پدیدههاست، احاطه دارند. این گونه است که اگر کسی بر ساحت قدسی ولایت آنان پیشانی نساید، نهتنها هیچ صفا یا دانشی نیندوخته، بلکه تعینی است بیروح که توان هیچ ایستاری و دستیابی به دانش و صفای این شهر هزار دروازه بیحصار و تو در تو ندارد:
چه گویم من از جلوههای علی
که از لطف او شد جهان منجلی
به حقّ علی شد علی راز من!
نگویم دگر بر تو از او سخن
چو مجنون اویم نترسم ز بند
منم مست او، بیهراس از گزند!
چو گویم سخن، گویم از او سخن
بود او به جان و دلم روح و تن
به شوق علی ، صحبت از حق کنم
به عشق علی ، قصد مطلق کنم
به هر کس بنازد کسی، ناز من
علی باشد او سرّ و همراز من
اگر کجروان راست عنقا هوس
مرا بوده عنقا علی جمله بس(۱)
صاحبان ولایت نه خدایند که بتوان ایشان را خداوندگار خویش خواند، که ذات و استقلال ندارند و تنها نُمود تمام و ظهور اَتماند و عاری از هر زمینه غلو از ناحیه دوستداران آگاه میباشند و البته نه مانند دیگر پدیدههایند که در این مسیر، به کجی و کاستی ناسوت بیالایند؛ بلکه آنان تمام تعین و تعین تمام کمالاند و همه کمالات هستی را به صورت یکجا دارند و میاندار میانهها میباشند. آنان تنها چشم بر هویت حق دارند و نقش عالمیاناند که آگاه بر راز صحیفههایند و پیشی گرفته بر صفحه طبیعت ناسوت. مفاتیح غیب در ید الاهی آنان است و هر خواسته الاهی، بر لوح نمود ایشان نشسته است. سِرّ و نهان هر پدیدهای در راستای پدیداری آنان نهان است. ایشان ظهور اسمهای ذاتیاند که به یمن حق تعالی قالبریزی قابلیتها را بر عهده دارند و هر قالبی در چهره ولایت مطلق و سِعی سیر آنان ظهور مییابد و سیارگان خیرهکننده اسمهای الاهی، در آسمان ملکوت ایشان ظهور و بروز مییابند.
۱ـ پیشین، مثنوی: مه هاشمی.
(۱۵۵)
آنان اولیای کمالی و کمّل اولیای الهیاند که «حکم عدل» و مرکز بایسته جمال و جلالِ حقیقتاند. تمامی جلوههای الاهی، کلمههای نیکویی است که از آنان چشمه گرفته و معجم کتابهای دانشی و معرفت شهودی میباشند و آیه «عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّی فِی کتَابٍ لاَ یضِلُّ رَبِّی وَلاَ ینْسَی»(۱) شرح شأنی از شؤون آنان است:
بوده نقش دل مرا هر لحظه «هو حق»، یا علی
شد ظهور ما ز بود تو، به آن نص جلی
ساحت مُلک و مکان از پرتو تو شد پدید
تو پدیدِ ناپدیدی، کی توان روی تو دید؟!
ساقی و ساغر تویی، هستی تو روح جاودان
عاشق و معشوق داور، چهره جان و جهان(۲)
ولایتی که اهلبیت علیهمالسلام دارند، سِرّ پیمبران الهی و رمز شیدایی آنهاست. حقیقت ولایت مطلقه آنان، در ولایت هر پیامبری تعین یافته و آنان را همواره پیش از رسالت تا بعد از قیامت، به راه داشته است. حضرات پیامبران علیهمالسلام به شورِ شوق آنان بوده است که بلا و ابتلا میدیدند و به غلبه دولت ایشان نجات مییافتهاند. حقیقت پیغامبران الاهی، آنان هستند که هر رنجی را با غلبه وحدت ایشان، به جان میخریدند و این حقیقت با ایشان، نه عینیت، که معیت دارد.
نشان پیامآوری هر پیامبر، از ایشان میباشد که هرچه از آنان نمودار است،
- طه / ۵۲٫
۲ـ کلیات دیوان نکو، مثنوی: لا فتی إلاّ علی علیهالسلام
(۱۵۶)
آینهداری صورت صولت حیدری است.
اصل آدم آنان بودند، زمانی که فرشتگان نامهای ایشان را شنیدند، بر وی سجود آوردند.
لطف صفای زیبایی یوسف، ایشان هستند. زمانی که او در چاه بود، و آنگاه که زلیخا را خیره خود نموده بود، به مدد اسمای نیکوی ایشان، آرام میگرفت.
همانان هستند نگاه صالح و هود که برای امتی ناقه بیرون آوردند و برای قوم دیگر، عذابی دردناک.
قوم لوط را چنان زدند که فرازترین مکان آنان فروترین آن گردید.
رؤیت شیخ انبیای الهی؛ ابراهیم بتشکن علیهالسلام بودند، زمانی که ساحت «سِرّ ولایت» بر او چیره گردید و بینیاز از هر امری گشت و با این ولاء بود که به جبراییل «نه» گفت.
ایشان دبیر موسی هستند که نبوت بر او زینت شده است و معلم خضر میباشند که ولایت بر او قاهر است.
عیسی را در کودکی دانش آموختند و زبان وی را گویا نموده و او را بر آسمانها عروج دادند:
گرچه گویندت خدایی، ای خدای مهربان!
برده عشقت بیمحابا، عدهای را در زیان
یک زمان موسی، دمی عیسی و یک دم هم شعیب
هر زمان خود بتشکن باشی، سراسر رمز غیب!
گاه در ارض و گهی خود در سما باشی عیان!
(۱۵۷)
لحظهای هم در مکان، امّا نمیگنجی در آن!(۱)
نهانخانه هر سِرّی که دارای سودایی است، به جذبه ولایت ایشان روشناست و هندسه هر پدیدهای، بر نقشه تعین آنان است که صورتریزی شده و بر هودج هدایت نشسته است و چون نمودها در منزلگاه دنیا در آمدند، در فراموشی غوطه خوردند و تار درازنای آرزو و نادانی بر خود تنیدند.
چشمههای دانش از اقیانوس حقیقت آنان روان است و باغستان پدیدهها به میوه معرفت آنان است که به بار است. ایشان به دولت اسمایی حضرت حق تعالی، گستراننده زمینها و برپا دارنده آسمانها میباشند. صاحبان ولایت که چهارده نور پاک اهلبیت علیهمالسلام میباشند، سیر دهنده سالکان به ساحت مشاهده صفات و فنای ذات هستند و تمامی شؤون و وصفهای الاهی، شاهد نورانیت آنان است و همه حالها با دگرگونی احوال آنان است که گوناگونی میپذیرد.
هندسه پروازِ ملک و ملکوت در دستان آنان است و هر پدیدهای به آنان است که نه از دام تنزیه به تنگ میآید و نه در شبکه تشبیه گرفتار میگردد. دانای ماجرای هر پدیده میباشند که هر یک را به معیار «عشق» در ایستار ویژه خود جای میدهند و ترجمان گفتارهای الاهی از مطلع تا ظاهر میباشند، آن گونه که آن را شایسته است. آناناند که خطا از ایشان بهدور است و حجت بر خلق میباشند. هر نیکویی از آنان است که نوریاب میباشد و چون مظهر مطلق و تمام هستند، بر هر محدود و نامحدودی پیشی گرفتهاند. خزانه دانش ازلی، آناناند که بهره هر کس را به فراخور استعدادی که دارد و
۱ـ پیشین.
(۱۵۸)
به اقتضای عدالتی که دارند، میدهند؛ چرا که میاندار میانهها تنها ایشان هستند.
ولایت حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام است که کوخ خودخواهی را به کاخ رفیع حقیابی تبدیل میکند و کوخ سستبنیاد تباهی را به باد فنا میدهد و رنگ و روی آبرو را از تمامی آنان میبرد. ولایت ایشان است که تعینات خلقی را به ظهور حقیقت خویش درهم میشکند و مؤمنان و باورمندان را بر حسب قابلیت، به فیض وجود رحمانی خویش، در پهنه نموداری و اتحاد با حقیقت محمدی درآورده است. آنحضرات علیهمالسلام ارواح ولایتمداران را به حسب تشخص فردی، با انسلاخ هوا و هوسها به محشرِ ولایت و کمال هدایت بیرون میآورند. هر سیر و سلوکی، در هزاران مقام ایشان است که فرجام مییابد. ایشان دانا به پدیدهها و چگونگی راهبرد آنها در مقامات سیر سالکان هستند.
هر محدودی به نور صاحبان ولایت است که روشنا گردیده و هر سالکی با رؤیت ماه رخسار آنان است که دست از خودی میشوید و خود را به فتح قریب میبازد. قهر آنان حرمان از شناخت مقام ایشان است، که همان دوری از نیکوییهای بهجتآور بوده و البته کشندهترین درد میباشد.
قلب آنان همواره در مشاهده ذات و اسمها و صفتهای نیکوی حقیقت ذات مطلق است. هر پدیده ملکوتی، جلوهای از پدیداری ایشان است. نور اولیای معصومین علیهمالسلام بر همه ساری است و هر چیزی جز ایشان را نمییابد. آنان جلوه کلی الاهی هستند که همواره و در هر لحظه، به شأنی است و هر پدیدهای را با همه نهانیها و رازها و شیوه زندگی و منش بندگیاش، به
(۱۵۹)
وجه فردی و جمعی دارا میباشند؛ با آن که تمام چهره تبدیل، تحویل و ظهور آن حضرات میباشند.
من علی گویم، تو خود بشنو خدا
من ز حق گویم، تو بشنو مرتضا
او علی و او ولی و او رضاست
او سخی و او وفی، او مرتضاست
اکرم و اعظم، لطیف و دلرباست
ذات یکتایی که با حق آشناست
شیث و ابراهیم و جمله انبیاست
روح عیسی، هم مسیحا، هم شفاست
معجزات انبیا، اسرار اوست
هرچه هست و هرچه باشد، کار اوست
هر گیاهی که بروید از زمین
گشته از مهرش لطیف و دلنشین(۱)
خاندان ولایت مطلق و سِعی الهی، دمی دارند روحانی که هم فانی میکند و هم بقا میبخشد. «نَفَس الرحمن» حقاند که همه نمودها را به آن برانگیختهاند. آنان هسته هر پدیدهای میباشند و به هر کس آنچه را دادهاند که شایسته مرتبت وی بوده است. سِرّشان در هر پدیدهای ساری است و ساحت تمام پدیدارها، با تمام گوناگونیشان، یکسانی دارند. تمام
۱ـ پیشین، مثنوی: قصه مهر و وفا.
(۱۶۰)
رهیافتهای نیکوییخواهی، به دریای رحمت آنان است که به ظهور میانجامد. این گونه است که بر هر نمودی حجتها دارند که بر پیشانی و حاشیه امن آنان برجستگی دارد. پهنای الاهیت و ارکان تمام پدیدههای عرشی، به نقش ولایت آنان پیسازی گردیده و هر توان فرشی، به مدد آنان است که ظهور خود را از الواح عرشی میگیرد. آنان قیامت پدیدهها هستند که ولایشان ولوله محشر است و پدیدهها در ساحتی فرودین از آنان است که گرد هم میآیند و چهره جمع مییابند.
آنان کتاب ناطقاند که هدایت پدیدهها شأنی از بینهایت شؤونشان است. هر سالکی به آنهاست که سیاهی ظلمانی نفس و تیرگی گناه خویش را مییابد و بر نهانخانه و راز قدر خود آگاهی مییابد و بر سیمای مقامات خویش دانا و بر توشه سرای آخرتش شناسا میگردد. آنان جلوه اطلاقی حقیقت هستی هستند که هر خرد و کلانی را به دیدهای مساوی مینگرند و مَثَل اعلای الهیاند که تمام مثالها رشحهای از ربوبیت ایشان میباشند.
مثل الاهیاند که: «لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ»(۱) مانندی برای ایشان نگذاشته، به صید ظهور هیچ اسم در نیامده و در بند هیچ رسم پای نیاویخته و در شبکه هیچ تشبیهی به دام نیفتادهاند و حلاوت حقیقت و تبلور توحید میباشند.
فرمانپذیری از این خاندان علیهمالسلام ، در حضرت علمی به بند تقدیر درآمده و آنان نخستین پدیده بودند در حالی که چهره نمود رتبی با آنان بوده است:
۱ـ شوری / ۱۱٫
(۱۶۱)
ولا و حب «علی » جلوهای ز «حق» دارد
که حب او شده در جان هر کسی پیدا
مرام او شده حق و کلام او شد حق
بهجز سلام علی علیهالسلام نشنوی تو در نجوا
مرام او همه «حق» است و او مرامش «حق»
از اوست عشق و محبت، از اوست نعمتها
چو گشتم آگه از آن، نعره از جگر بر شد
که غیر شاه ولایت نباشدم مولا
«علی » قضا و قدر شد، «علی » بود دینم
مرام و مذهب و آیین، «علی » بود ما را
«علی » «علی » کنم و ذکر حق بود کارم
که پیر سلسله ما «علی » بود تنها
نکو بگو «علی » آن یار «لیس إلاّ هو»
وجود کامل و فیض جمال آن زیبا(۱)
آنان جلوه اطلاقی و عرش الهی هستند که به آتش تجلی، جهت خلقی پدیدهها را به سوی حضرت ربوبی تحویل میبرند و دروازههای دژ ملکوت و بهشت باقی ذات، به نیروی ولایت آنان است که گشوده میشود. فرشتگان خرد بر دامنه بلندای ساحت قدس آنان سر میسایند و خاکنشین در رحمت آنان میشوند. آفتاب حقیقت هستی، از آستان ایشان بر قلب عالمیان روشنی میبخشد و هرجا فرمانی به فرجام رسد، از برای آنان است که به انجام میرسد.
عرشِ خانه الاهی هستند که عالمیان لاهوت و خاکنشینان ناسوت با
۱ـ کلیات دیوان نکو، بخش: عشق و معرفت، غزل: عالم حیرت.
(۱۶۲)
طواف بر گردشان آباد میگردند.
کوثر «دین» به زمزم ایشان زلال یافته و گمراهانْ آدمیزادگان، که در مغاک تیره جهالت خویش دل بستهاند و از نور جلوه جلالی ایشان است که شناخته میگردند:
ای شیر خدا، حیدر کرّار، علی!
معراج تویی، طوری و هم سینایی
تو صاحب ذوالفقاری ای شیرافکن
دین از تو گرفته رونق و آقایی
لبیک «حق» از تو شد به معراجْ بلند
بر چهره حق، تو صورت و سیمایی
با آن که نگویمت «خدا» ای مولا
حقی به نکو، تو خود به حق آوایی(۱)
نامهای نیکوی ایشان واژههایی است که چون بر زبان آید، بار گناه را فرو نهد و دروازه «توبه» را بر روی همگان بگشاید. کسی که بر آنان توسل جوید، خدای تعالی را نه به یک یک اسمها، که به تمامی اسمای حسنایش خوانده است؛ چرا که ایشان مقام جمع الجمعاند و همگی مظهر اسم اعظم و وصف جامع میباشند و در محفل فرق، مراتب همه اسما را دارایند: «وَلِلَّهِ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ سَیجْزَوْنَ مَا کانُوا یعْمَلُونَ»(۲).
- پیشین، غزل: جانم به فدای تو.
۲ـ اعراف / ۱۸۰٫
(۱۶۳)
آناناند که بر خاک هر نیرو و توان هر ذره، حکم خوشیمن یا بد اقبال میدهند و فرجام پدیدارها میباشند که ملکوت هر پدیدهای به فرمانشان در عبادت میباشد. آنان هستند که آفتاب روح و ماه قلب عاشقان را به سوی حق میخوانند. سرشت هر پدیده و گستراننده هر خلق و پهنای گسترده هر امر الاهی آنان میباشند. امر نشینان به تدبیر آنان طاعت میآورند و جلوههای جلال، به ایشان است که به جهنم در میآیند. کوهسارهای زمینی به آنان برافراشته گردیده و خاکها به ایشان نماد ساخته، جویبارهای نیکویی به صاحبان ولایت است که به جریان آمده و شاخسار هر نمودی به ایشان انشا گردیده و از شکوفه غیب آنان بار یافته است؛ زیرا که آنان هستند قضا و تقدیر هر پدیدهای. ریزش بارانِ جلوهها و روشنای همه کنشگران و آیینهداران، از آنان درخشانی یافته است. آنان تابشگر مهر اطلاقی، از بلندای مشرق احدیت حقیقت هستی ـ مقام ذات ـ میباشند و ماهِ هر نمودی در جلوه انبساطی آنان است که چهرهنمایی میکند و کشتی یکتاپرستی در موجهای پر التهاب ناسوتی به جنبش در میآید و مسیر میگشاید.
صاحبان ولایت هستند که از هدف دلهای نیکویان، گوهر معرفت در بند ظهور میآورند و آنان زندگی جاری در تمامی پدیدهها و آیینهدار غیب و حضور میباشند و ایشان هستند که میدانند هر شأنی جلوه کدام اسم است و چه بروندادی در چه پدیدهای راهکار دارد.
چهارده نور پاک الهی علیهمالسلام راز زندگی و سِرّ بندگی هستند و بافتههای ننگ و نام و خیال و وهم را با زکات «ولایت» پاکیزه مینمایند. این انوار الهی حج هر
(۱۶۴)
نمودی هستند که در انجام، به لمس حجرالاسودِ دل آنان نزدیکی جوید و از پردههای برکشیده بر سرشت خود، به ظهور آورده میشوند. ولایت آنان است که نیروی جنگاوری هر باورمندی با سپاهیان خودخواهی است.
آنان هستند که مردگان را به بانگ جرس خویش به محشر نمود برانگیخته، و هر حضرتی را به حضرتی دیگر در آویخته و با حقیقت محمدی درآمیختهاند.
سیارههای اسمهای نیکوی الهی، زینت سپهر ساحت میانه آنان است. ساحت حقیقی ایشان، بزمگاه شهود اسمای ذاتی و مقام ذات میباشد. صاحبان ولایت به زلزلهها، نیروهای ذاتی را به جنبش در میآورند تا چشمههای کشف و بینش از دامن آنان روان گردد. آنان اگر دست بر ذوالفقار دارند، جانی آباد از احدیت، و برتر از آن، از مقام ذات دارند. کشتگان جلال به بازوان آنان آفرین میگویند و زندگان جمال، چشم در پی رخسار ایشان، نگاهی ابدی دارند.
آنان دربان شهر خدایند که با نگاه، قفل دلها میگشایند و هم پروانههای بهشت جمال را به پرواز میآورند و هم جواز به جهنم جلال میدهند. آب زندگانی از ایشان است که بر تشنگان لب تفتیده میرسد. ایشاناند که از ملکوت باغها بر خرابهنشینان معرفت، میوه بر میآورند و آنان را به پناه کوه صمدیت میبرند.
از شعاع شهود آنان نهر نور جاری است. به بانگ توحید، هوش از پدیدهها برند و در محشرِ نَفَس رحمانی، به بقای جاودانی رسانند. رمزهای ناگشوده الهی آناناند که هماهنگ با غیب ذات، پذیرای اطلاقی و هسته هر جلوه و
(۱۶۵)
چهره هر کتاب و شناسای هر واژهاند.
گنجینه نهانیهای ملکوت، خزانه نیکوییهای سرزمین ناسوت و منزلدار حقایق و حقیقت محمدیاند و روح قدسی از ایشان نیکویی یافته است:
هر نفس بر من رسد، آن از «علی» است
از دمش جانِ جهانی منجلی است
جان من خود ریزشی از جان اوست
من نمودم، وین خودش برهان اوست
طینت پاکی که «حق» را شد رضا
جلوه کرد از جان پاک مرتضا
«فاضل طینت» از او گشتم به جان
زان سبب فخرم بود بر انس و جان
مظهر پیدا و ناپیدا علی
گو به هر فریاد: یا مولا علی(۱)
این دیوان نیز به رسم ادب، منظومهای است از معارف محبوبی که در این طلیعه به نثر آمد؛ باشد تا در سمت و سوی گشایش مسیر محبوبان مؤثر افتد، انشاء اللّه؛ در حالی که نه گفتهای است، نه گفتمانی و نه گفتهخوانی. اوست که گفتهپردازی میکند: «هو علی علیهالسلام »، «هو حق علی علیهالسلام »، «هو یا علی علیهالسلام ».
***
۱ـ کلیات دیوان نکو، بخش راز و نیاز، مثنوی: قصه مهر و وفا.
(۱۶۶)
(۱۶۷)
(۱۶۸)
(۱۶۹)