دیوان محبوبی

 

دیوان محبوبی

 دیوان محبوبی ( حرف واو )



« ۳۱۸ »

دیوانه شو

در دستگاه همایون و گوشه‌های چکاوک و بیداد مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مثمن محذوف

مُردم از هجر رخ‌اش، ای دل بیا دیوانه شو!

بهر عشق یار خود از پا و سر، بیگانه شو

چشم عالم‌بین خود را کور کن، از این و آن

هم برای زلف پر پیچش بیا خود شانه شو

چون تو را آشفته می‌خواهد چو زلفش یار من

ساده بگذر از سر و سامان، بیا ویرانه شو

بگذر از رندی و سر ده سادگی نزد رقیب

هم‌چو بزم مفلسان، بی‌سایه و سامانه شو

گر رخ‌اش خواهی ببینی دور از شمع و چراغ

لحظه‌ای از چشم پاکش دل نَکن، هم‌خانه شو

چشمه‌سار لعلِ «حق» باشد دهان مه‌وشان

خواهی ارْ آب حیاتی، در پی پیمانه شو

چون جمالش را ندیدی، کن رها سجاده را

چشم دل را باز کن، محو دُر یک دانه شو

چشم دنیا شد فسون؛ پس بگذر از هر شور و شرّ

بگذر از دنیا، بیا فارغ ز هر افسانه شو

خاک دنیا گرچه خاک است، آن لجن‌زار دل است

دل تهی کن از لجن، دُردی‌کشِ میخانه شو

دل مبُر از چشم مست ساقی و مطرب، بیا

نغمه‌ای خوش سرکش و بی‌خانه و کاشانه شو

دل ببر از پا و سر، دور از همه خوف و خطر

چون نکو در عشق «حق»، پروانه شو، پروانه شو

* * *


« ۳۱۹ »

آه من

در دستگاه ماهور و قطعه حصار مناسب است

وزن عروضی: مُستَفعِلُن مستفعلن، مستفعلن مستفعلن

ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ / ــ ــ U ــ

بحر: رجز مثمّن سالم

شیدا دلی دیوانه‌ام، دیوانه‌ای بی سمت و سو

هر دم به فکر دلبرم، هر گوشه‌ای در جست‌وجو

دلداده روی توام، افتاده در کوی توام

من مست ابروی توام، بی جام و صهبا و سبو

تو ناله‌ای و آه من، تو صاحبی در راه من

تو مونسی و گاه من، بی دشمن و خصم و عدو

شیرین‌تر از شیرین تویی، دلجوتر از پروین تویی

بر من فقط آیین تویی، دل با تو دارد گفت و گو

محو جمالت بوده‌ام، حیران خالت بوده‌ام

غرق وصالت بوده‌ام، در هر اشارت موبه مو

آه دلم شد بر فلک، حیرانِ من، جن و ملک

یار منی تنها و تک، جز خود به دل، دیگر مجو

جانا به تو دارم یقین، بی‌دست و پایم، خود ببین

رسوایی عشقت چنین، از من گرفته آبرو

آواره‌ام در دو جهان، نی چاره بر دردم، امان!

بهر تو ماه بی‌نشان، هر لحظه‌ام در جست و جو

آواره‌ای بی‌آشیان، بیگانه از هر دو جهان

دورم چو از سوداییان، گردیده جان من نکو


« ۳۲۰ »

پایانه

در دستگاه اصفهان و ساقی‌نامه مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

منم مست و منم دیوانه تو

منم ساغر، منم پیمانه تو

رها از جمله عالم شدم، لیک

شده این دل، همه غمخانه تو

بریدم از همه خویش و ز اغیار

به دل، دشمن بود بیگانه تو

تویی دردانه و دُردی‌کش‌ات من

تویی شمع و منم پروانه تو

رهـا کـردم دو عـالـم را بـه جـانـت!

گذشت از دانه‌ات، یک دانه تو

گرفتار تو گشتم سربه‌سر؛ چون

شدم در عشق هم افسانه تو

به حسن تو شدم آسوده‌خاطر

ز قهرت ساکنِ میخانه تو

صفانوشِ می‌و هم می‌فروشم

برای خاطر مستانه تو

خرابی دلم، آباد جانت

اگرچه دل شده کاشانه تو

من این دیوانگی را از تو دارم

شده فرزانه‌ای دیوانه تو

نکو بهر جمالت در تمناست

شده او عاشق و جانانه تو


« ۳۲۱ »

بیرق خون

در دستگاه همایون و گوشه بیداد مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَع لُن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

ساز من در پی شور است، ولی شیدا کو؟

سینه من دل طور است، بگو موسی کو؟

خضر «حق» با قدح ما زده چندین جرعه

مست و شیدای توام، حال بگو صهبا کو؟

رونق «حق» به دلم شد ز هوایت ظاهر

دلم از عشق تو خون است، به دل پروا کو؟

سرم از غیرت حق رفت به غارت یکجا

ز آن‌که گفتم به خودم: نکته ناپیدا کو؟

دولت «حق» به کجا، کسوت بیهوده کجا؟

زور و زر رفت ز دل، سینه‌کشِ سینا کو؟

جای هر گفته زیبا به دل گوینده است

سخن نغز کجا؟ گفته پر معنا کو؟

دل دریا چو ندارد صدف زیبایی

گوهر پاک کجا؟ هم صدف یکتا کو؟

نکند میل کسی این دل درمانده نکو

صاحب سینه کجا؟ شاهد بی‌همتا کو؟


« ۳۲۲ »

خضر جان

در دستگاه همایون و گوشه بیداد مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَع لُن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

دل من در پی طور است، بگو موسی کو؟

خضر جان عین ظهور است، می و صهبا کو؟

صاحب سِرّ و خفا جز من صاحبدل کیست؟

دَم از اوراد بریدم، که دم گویا کو؟

قامت «حق» طلبم، فکر قدی نیست دلم

دل به هر قد ندهم، قامت بس والا کو؟

آن‌که از عشق، دلش عرش خدا می‌باشد

شده دور از غم دنیا، به‌جز آن مولا کو؟

زد همه نرد به هم، بُرد چه خوش بازی «حق»

چون حسین بن علی علیه‌السلام سرور بی‌همتا کو؟

آفریده است ز خود معرکه عشقِ تمام

گو که شد کشته «حق»، دیده «حق» بینا کو؟

هرچه «حق» داد به او، در ره «حق» یکجا داد

جمع جمع است به حق، باز مگو، منها کو؟

گرچه شد کشته، ولی زنده جاوید، هم اوست

کشته زنده کجا؟ خصم چنان رسوا کو؟

ظالمان گرچه که گشتند بر این چرخ سوار

ای نکو، گو: خبری از نفسِ آن‌ها کو؟


« ۳۲۳ »

جمله جهانم «هو»

در دستگاه بیات ترک و گوشه زابل مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتُ مفعولن فاعلاتُ مفعولن

فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن

ــ U ــ U / ــ ــ ــ / ــ U ــ U / ــ ــ ــ

بحر: مقتضب

نصرت نهانم «هو»، کسوت جهانم «هو»

در پی تو گردیدم، بی‌همه همانم «هو»

در تمام هستی چون، دلبر منی جانا

غافل از همه تن‌ها، جمله جهانم «هو»

در ره توام فانی، چون به من تن و جانی

بی‌تو کی شدم آنی؟ بی‌خبر ز جانم «هو»

من کی‌ام؟! تویی در من، آن‌که گشته خود گویا

از نوای دل بشنو، ظاهر و نهانم «هو»

از تو شد نکو پیدا، جان و دل ز تو شیدا

از تو هم بود برجا، بی‌نشان، نشانم «هو»!


« ۳۲۴ »

بندهٔ عشق

در دستگاه شوشتری و گوشه گبری مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَع لن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف

بنده عاصی‌ام و عصمت پنهانم «هو»

مفلس و خاطی‌ام و دولت یزدانم «هو»

او چو نور است روان در دل تاریکی‌ها

من به ره مانده و پاینده دورانم «هو»

صاحب صولت و آن شعشعه دور وجود

با دَمش زنده‌ام و چهره تابانم «هو»

بنده عشقم و دلداده آن زیبارو

مست و آزاده منم، دلبر شایانم «هو»

در حضورش چو نکو بوده ازل تا به ابد

از ازل تا به ابد، سلسله‌جنبانم «هو»


« ۳۲۵ »

چون عدو

در دستگاه ماهور و گوشه نفیر مناسب است

وزن عروضی: مفعول فاعلات، مفاعیل فاعلن (عروض سنتی)

مستفعلن مفاعلُ، مستفعلن فَعَل (عروض نوین)

ــ ــU ــ / U ــU U / ــ ــ U ــ /U ــ

بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف

دنیای خوش‌خط و خالِ ستیزه‌جو

گشته برای مردم بی‌چاره، چون عدو

آرامش و صفای زمین، رفته چون به باد

هر کس فتاده بی‌خبر از خود، به جست‌وجو

بیهوده آن‌که کرده تلف، عمر پر بها

گم کرده در مسیر طلب، باز سمت‌وسو

باید به شوق، همت خود را صفا دهی

آگه شوی ز رمز حقیقت، تو موبه‌مو

خواب و خیال و سستی و بیگانگی، بس است

در راه حق بکوش و بزن دم ز «حق» و «هو»

جانا، نکو دلیل تو گردیده نزد خلق

همراهی‌اش نمای، نشستی چو روبه‌رو


« ۳۲۶ »

رؤیای روی‌ات

در دستگاه اصفهان و گوشه نغمه مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

دلم را برده‌ای با جعد گیسو

اسیرم کرده‌ای، با چشم و ابرو

شدم دیوانه روی نکویت

چو من دیدم به دل، خال و خطِ رو

تویی در دل، که می‌بینم جهان را

دلم رفت از نگاهم، تا به هر سو

دلارا، دلبرِ زیبارخِ مست!

گرفتار توام در این هیاهو

بیا ساقی، مرا دیوانه‌تر کن!

شکستم جام می را بر لب جو

بیا دریاب، در مستی نکو را!

که زد در بزم حق، ذکر «حق» و «هو»


« ۳۲۷ »

چهره حق

در دستگاه شور و گوشه دلنواز مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

منم آسوده‌خاطر بی‌هیاهو

منم وابسته آن چشم جادو

شدم در شب میان چهره حق

دلم در آن حوالی شد به «هو هو»

جهان غرق دل و دل غرق عالم

شد این دو در بر دلبر ثناگو

چو خوش دیدم رُخ‌اش را بی‌محابا

به صد چهره، به صد نغمه، به صد رو!

نکو وابسته حسن تو باشد

رها از هرچه در این سو و آن سو


« ۳۲۸ »

سینه عشق

در دستگاه بیات ترک و گوشه مثنوی و زابل مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف

هست کثرت، چهره دیدار تو

رؤیت وحدت، نباشد کار تو

وحدت عالم، جهان دیگر است

وحدت حق رفته از آمار تو

رؤیت توحید حق را هم مگو

کی بود این طرفه در آثار تو؟!

دیدن حق، رؤیت هر چهره نیست

گرچه چهره چهره شد دلدار تو

حق بدیدم بی‌تعین، بی‌مکان

خواب من باشد بِه از بیدار تو

دولت حق، سینه عشق من است

عشق من، خود نیست در افکار تو؟

من به حق پیوسته‌ام، حق هم به من

فارغ از این دو بود، رفتار تو

در حضور حق شدن، دیوانگی است

دوری از حق گشته هم کردار تو

شد نکو با ذات و بی‌پیرایه شد

بگذر از خود، شد خودی تیمار تو

 

مطالب مرتبط