دیوان محبوبی ( حرف قاف )
« ۲۰۰ »
جرم من
در دستگاه سهگاه و قطعههای مویه و حصار مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف
جرم من این شد که گویم هر نفس اسرار «حق»
من ندارم هیچ ترسی، گر روم بر دار «حق»!
من هویدا میکنم اسرار پیدا و نهان
«حق» یکی باشد، نهان گردیده در گفتار «حق»
جمله ذرات هستی چهره چهره روی اوست
دل به دریا میزنم، گویم: منم تکرار «حق»
جمله عالم «حق» بود، هین! «حق» خدایی میکند
دیده وا کن بر رخ هستی، پی دیدار «حق»
باش دلسوز همه خلق خدا، گر عاقلی!
بگذر از ظلم و مکن بهر خدا، آزار «حق»
در دلت پاکی نشان و بینشان شو بهر دوست
بگذر از اوهام و بنشان در دلت پندار «حق»
سر کشیدم از خودی، با «حق» نشستم باصفا
از سر مستی شدم دیوانه و بیمار «حق»
دل بریدم از خود و دادم دلم را دست دوست
رفتم از خویش و شدم دلداده و دلدار «حق»
آفرین بر هر دو چشم مست عارفسوز او
رغبتی در دل نهاد و شد دلم بیدار «حق»
کی نکو در بند ایمان است و کی در بند کفر؟!
هرچه باشد «حق» بود، من دورم از انکار «حق»
« ۲۰۱ »
الاّی عشق
در دستگاه افشاری و گوشه حزین مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف (مقصور)
دل به بزم دلبران، زد خیمه بر صحرای عشق
ناگهان دیدم که غرقم، در دل دریای عشق
دیدم افتادم ز خویش و غرق گشتم در وجود
باطن آمد در دل و گشتم چه خوش شیدای عشق
بیخبر گردیدم از سودای عالم ناگهان
باز دیدم «لا» گذشت و دل بشد «الاّ»ی عشق
در بر آن نازنین دلدار زیبای وجود
سر نهادم روبهروی ذات بیهمتای عشق
«حق» جمال و «حق» جلال و «حق» بود عین کمال
آری، آری «حق» بود، زیباترین زیبای عشق
«هو» بود «حق»، «حق» بود «هو»، «لیس إلاّ هو» زنم!
جمله خود ذات است و ذاتش، قامت یکتای عشق
غلغل عالم به ذات است و بود از ذات، مات
سربهسر در ملک هستی، هرچه شد غوغای عشق
جان و دل دادم، نکو بر حضرت پروردگار
چون که در عالم نباشد جز به حق، سودای عشق