دیوان محبوبی (حرف ب)
« ۵۴ »
شب یلدا
در دستگاه افشاری و گوشه رهاو مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمن سالم
خوشا یک دم شود دستم برون از آستین امشب
که بر آن دلبر زیبا ببازم کفر و دین امشب
بیا لطفی نما ای شمع جان بر من در این خلوت
که تا اندوه برگیرم از این قلب حزین امشب
به پایان آید این هجران و وصلات دایمی باشد
به دور از بلبل نالان، نشینم در کمین امشب
بیا در عالم خاکی میان کلبهام بنشین
که تا خود را بیندازم به پایت بر زمین امشب
هزاران دیده در خواب و دل من سوی تو مایل
نمیدانم چرا حالم شده جانا چنین امشب؟
الهی بخت باز آید که تا بینم گل رویات
رها سازم غمِ هجر و جفای اهل کین امشب
نمیگویم چه باشد حال من در این شب یلدا
ولی پروانه میداند، که چون من شد غمین امشب
الا ای شاهد عاشق، ز یاد خود مبر ما را
به هنگام ملاقاتِ مهِ جانآفرین امشب
برایم ای مه زیبا مکن با ناز خود غوغا
گرفتار آمدم جانا، به آه آتشین امشب
بیا جانا به پیش من، که هستم در کمین تو
کمینی رسته از غیر و رها از آن و این امشب
بیاور پیشْ مینا را، که جانم باد قربانت
که دیدم من نکو را خوشخرام و نازنین امشب
« ۵۵ »
شراب آتشین
در دستگاه افشاری و گوشه قرایی مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمن سالم
نظر کردم بهسوی آسمان لطف و کین امشب
بدیدم طاق ابروی تو از من برده دین امشب
نگاهم شد اسیر آن دو چشم مست و شهلایت
بهناگه دیدم افتاده به پایت دل همین امشب
جمال دلربایت را چه خوش دیدم در آن فرصت
شدم حیران و گفتم بَهبَه و صد آفرین امشب
چو دیدم چشم مستت را خمار و شوخ و شهرآشوب
شدم آماج مژگان سیاهت این چنین امشب
اگر از دولت فانی شود چیزی نصیب دل
کفایت میکند ما را لبی بس آتشین امشب
دو چشم تو شده قطب زمین و آسمان دل
نشسته دل میان آن دو کوکب در کمین امشب
نشیب و هم فراز دل، مرا دیوانه میسازد
اگر باور نمیداری، بیا دل را ببین امشب
چه زیبا قامتی داری، اَلا ای دلبر رعنا!
فدای سرو موزونت شود باغ برین امشب
خرابم کردهای جانا تو با صد تیر مژگانت
چو از عرش تو افتادم، شدم غرق زمین امشب
چو دیدم خال مشکینت کنار لب، به خود گفتم
نکو! بَهبَه از این دام و از این دامآفرین امشب
« ۵۶ »
وصال یار
در دستگاه افشاری و گوشه خجسته مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمن سالم
نخواهم ناز و نعمت را به خود در این جهان امشب
که شد این دل، گرفتار رخِ آن بی نشان امشب
نمیخواهم که دیگربار، روی ماه را بینم
که شد ماه دلانگیزم همه مُلک و مکان امشب
نمیخواهد دلم امشب خمار چشم مهرویان
که چشم مست و مخمورت گرفت از من امان امشب
کنار نغمه بلبل چه سازم عشوه گل را؟
که شد طوطی طبعم از وصال تو جوان امشب
نمیجویم، نمیپویم، نمیگویم کنون از مِی
کجا وا میکند مِی عقدهای از نای جان امشب؟!
درون من بسی سوز است و ساز و صبغه حیرت
صلابت کی سزا باشد مَها با عاشقان امشب؟
تن از هجر تو رنجور و توان از بار غم، نالان
الهی بخت برگردد از این دور جهان امشب
رها گشتم چو از غیر تو، در خلوت شدم تنها
به امید وصال تو دلم رفت از میان امشب
بیا اکنون تو ای دلبر، کنار عاشقت بنشین
بزن با نغمه سازت به تار گیسوان امشب
بزد عشقت به جان آتش، به دل بس شور برپا شد
مَلَک از این هوای دل، شده بس نوحهخوان امشب
بزن در «شورِ شهناز» و بِبَر این غم تو در «دشتی»
به ضرب «زابلی» برگیر و بشکن این کمان امشب
بگردان پرده سازت، بزن در گام «افشاری»
که با سوزت بسوزانی نکو را ناگهان امشب
« ۵۷ »
بنیاد کج
در دستگاه افشاری و نوا و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمن سالم
شدم یک لحظه تنها غرق اوضاع جهان امشب
گرفتار آمدم بس در غمِ پیر و جوان امشب
شده سودای من در این دل لرزان، غم دوران
شد از اندوه و غم یکجا بهار دل، خزان امشب
همه دم عارف از مستی، «اناالحق» میزند فریاد
ولی زاهد چه بیپروا، شد از «حق» دلگران امشب
گرفته اهل دنیا را همی خواب و خور و شهوت
کدامین مردمان دارند خوف از آسمان امشب؟
بسی رونق از این کالا نصیب اهل دنیا شد
نصیب بینوایان شد غم و درد و زیان امشب
به فقر و خفّت و خواری، فقیران مبتلا؛ اما
غنی بی درد و با نخوت، سراپا نغمهخوان امشب
چنان دستان اهریمن بَرَد دل از بر مستان
که غرق هر تباهی و فساد است آشیان امشب
چه بنیاد کجی داری تو ای دنیای دونپرور!
یکی از غصه میمیرد، یکی راحت به جان امشب
در این دنیا از آن بالا اگر آید هزاران خیر
نبیند بینوا چیزی به خود در این میان امشب
اگر این دهر غم دارد، به کام بینوا ریزد
به کام خسته مفلس، که باشد در فغان امشب
اگر دستم رسد بر آن جمال محو و اثباتی
بپرسم حکمت آن را، ببندم دل بر آن امشب
تماشا میکنم رویاش چنان تا دل شود فارغ
هم از سُستی، هم از نقصی که آمد در میان امشب
خوشا آن دم که از هجران، جهان فارغ شود یکجا
رسد یکباره رونقها به جان مفلسان امشب
بریزم روح و ریحان در دل و جان همه عالم
کنم خوبی به محرومان، بهحق، نه با زبان امشب
بگو با نای مهجوری، به عشق عالم نوری
نکو! مستی و عشرت را رها کن یکزمان امشب
« ۵۸ »
لیلای من
در دستگاه شور و گوشه خجسته مناسب است
وزن عروضی:فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مسدّس محذوف (مقصور)
دل، گرفتار می و چنگ و رباب
گشته عاشق دلبرِ مست و خراب
جان مرا گوید که از مِی خالیام
دل همی گوید: مرا در ده شراب!
فارغم از کفر و ایمان؛ چون که عشق
زد به جانم لحظه لحظه صد شهاب
دل به تو دادم، بریدم از همه
این بود دینم، رهایم از ثواب
سر سپردم بر مرام حضرتت
دل شده در حسرت رویات کباب
من گرفتارم به رخسار خوشات
عاشقم بر روی تو، ای ماهتاب
جان من بِستان و مینایم بده
بگذر از سود و ضرر، کم کن حساب
گشتهام دیوانهات، لیلای من!
کشتهای ما را، مکن جان را عذاب
دل به دریا دادم و رفتم ز خویش
خوش گذشتم ز آنچه خواندم در کتاب
من گذشتم از سر بود و نبود
برکش از جان من ای دلبر، حجاب
طالب روی تو گردیدم چه خوب
جان من! روی از نکو هرگز متاب
« ۵۹ »
قاب دل
در دستگاه راست پنجگاه و گوشه رهاو مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید یا هزج مسدّس محذوف
جهان ما شده پر از تب و تاب
همه مردم پی نان و پی آب
گرفتار و پشیمان و پریشان
همه از فرط غم، آشفته در خواب
جوان و پیر و مرد و زن ندارد
همه غرق بلا در چنگِ گرداب
همه در فکر عیش و نوش خویشاند
ولی مردانگیها هست نایاب
گناه و معصیت گردیده بسیار
خَزف بنشسته جای گوهر ناب
به خلوتخانههای تلخ و شیرین
کشیده کارشان، تا عمق مرداب!
ستمگر شد قَدَر قدرت به دنیا
نشسته عکس شیطان در دل قاب
نکو! دیگر چه میگویی ز دوران؟
بدیهای بد دیروز، شد باب!