تمنای وصال

تمنای وصال

 تمنای وصال


 


 شناسنامه

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان و نام پديدآور : تمنای وصال : غزلیات (۸۸۰-۸۴۱)
‏مشخصات نشر : تهران : انتشارات صبح فردا، ‏‫۱۳۹۳ .‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۷۲ ص.‬؛ ۵/۱۴×۵/۲۱س‌م.
‏فروست : مویه‌ی؛ ‏‫۲۲.‬
‏شابک : ‭۹۷۸-۶۰۰-۷۷۳۲-۶۸-۷‬
‏وضعیت فهرست نویسی : فیپای مختصر
‏يادداشت : این مدرک در آدرس http://opac.nlai.ir قابل دسترسی است.
‏شماره کتابشناسی ملی : ‭ ۳۷۷۳۸۵۳‬

 


 پیش‌گفتار

قرعهٔ فال چنین خورده است که غزل «شبانگاه ابد» شرح یکی از مویه‌های دل را باز گوید. غزل زیبایی که از وصل ازلی قرب محبوبی سخن می‌گوید.

اولیای کمّل الهی، وصلی ازلی با حق‌تعالی دارند؛ ولی حق‌تعالی این عاشق دل‌باخته را مکر می‌کند و او را به کاری غیر از عشق‌بازی تکلیف می‌دهد:

 آمدم از راه دور و فکر ماندن داشتم

فرصتی حاصل نشد، بر آن‌چه می‌پنداشتم!

مقرب محبوبی آرزوی وصل مدام دارد و حق‌تعالی او را به لطافت و نازکی از خود دور می‌دارد و این عاشق است که در هجر یار می‌سوزد:

کاش می‌شد هم‌چنان از اول صبح ازل

تا شبانگاه ابد لب بر لبت بگذاشتم

سوز و ساز محبوبی و درد و اندوه او چنان دل را داغ می‌کند و لهیب آتش می‌آورد که او چیزی را نمی‌بیند و خبری را نمی‌شنود:

بی‌خبر گشتم ز دور چرخ بی‌نام و نشان

تا به دل هم آرزوی کام وصل‌ات کاشتم

حق‌تعالی این واصلان کمل را راحت نمی‌گذارد و آنان را چنان به این در و آن در حواله می‌دهد تا از خود دورشان دارد و به عوالم ماورایی مشغولشان سازد. واصلان، ناچار به اطاعت از تکلیف الهی، اشتغال به آن و از دست دادن وصل یار هستند. محصول این تکلیف، دل‌مشغولی محبوبی به آرزوی خویش است:

هرچه محصول آمد از دور وجود دل به بار

یکسر آن را در کنار آرزو انباشتم

البته مقربان محبوبی هیچ گاه از حق‌تعالی جدا نیستند و هرجا که باشند، حق‌تعالی با آنان است و حق با آنان در دور وجود است. باید توجه داشت عشق حالاتی مانند ارتباط، معانقه، معاشقه، معارفه، معاینه، مشاهده، اتحاد، حلول و وحدت دارد. واژه‌هایی که باید معنای اصطلاحی آن را از اهل این حقایق دریافت. اصطلاحات یاد شده، ویژهٔ اولیای حق‌تعالی است و اگر کسی از عشق بیگانه است، نباید به خود جسارت ورود به این حریم قدسی را دهد و در مورد واژگان گفته شده، به عقل حسابگر، جزیی و باطل‌گرای خود، برای رزق‌های ویژهٔ اولیای حق‌تعالی، حکم کند. به‌طور مثال، یکی از همین واژه‌ها حلول، اتحاد و وحدت حق‌تعالی است که به معنای درست آن، حقیقت دارد:

شد نکو تو، تو شدی او، تا که دیدم ناگهان

من نبودم، تو شدم، تا چهره برافراشتم!

چنین است که در وحدتِ میان عاشق و معشوق، از عاشق چیزی نمی‌ماند و عاشق، همان معشوق است. این وحدت، وحدت حقیقی است و چنین نیست که عاشق با صورت علمی معشوق یگانگی داشته باشد و وجود بیرونی و عینی او را نخواهد و به همان، دل خوش نماید؛ بلکه این روح عینی معشوق است که در کالبد عاشق تعین می‌یابد و با روح عاشق، وحدت می‌گیرد و هر دو روح، یکی می‌شود و آن هم روح معشوق است؛ هرچند جسم‌ها در کنار هم نباشد. عشق سبب وحدت دو روح می‌شود و به تعبیر ما: عاشق و معشوق، یک روح در بی‌بدن ـ و نه در دو یا یک بدن ـ می‌شوند. باید توجه داشت وحدت دو روح، امری برتر از اتحاد است؛ چرا که در اتحاد، هنوز تعددی است که به یگانگی و وحدت نرسیده است.

* * *

خدای را سپاس


 

 « ۱ »

هوادارت

در دستگاه سه‌گاه و گوشهٔ شهناز مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتُ مفعولن فاعلاتُ مفعولن (عروض نوین)

فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن (عروض سنتی)

ــU ــ U / ــ ــ ــ / ــU ــ U/ ــ ــ ــ

بحر: مقتضب مطوی

 

محو تو دلآرایم، باطنی و پیدایم

در رهت نهادم پا، بی‌سپاه و تنهایم

جان من بیا بنشین، نالهٔ حزینم بین

بگذر از دلم آسان، بی‌پناه و رسوایم

مهر تو به دل دارم، عشق تو شده کارم

کشتهٔ سرِ کویت، بی تلاش و غوغایم

دل بود برای تو، راضی از رضای تو

در بر تو مه‌پاره، شاد و شوخ و شیدایم

زنده دل به دیدارت، شد نکو خریدارت

تا ابد هوادارت، محو تو دلآرایم


 « ۲ »

آشنای قدیمی

در دستگاه شور و گوشهٔ سلمک مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن

ــ U ــ ــ /U ــU ــ / ــ ــ

بحر: خفیف مسدّس مقصور (محذوف)

 

آشنای قدیمی دردم

گرم عشقم، ز غیر آن سردم

گوشه چشمی بیا به من بنما!

تا رها سازی از غم و دردم

در حریم عنایتِ عشقت

من به دنبال چهره می‌گردم

پـاکبـازم بـه نـقـد دل، یارا!

باختن، کار دل شده هر دم

شد دلم پاک از دو عالم خوش

رفته از دل غبار و هم گردم

شد نکو پاک از غم عالم

تا به عشق تو روی آوردم

 


 « ۳ »

جرعه جرعه

در دستگاه شور و گوشهٔ کرشمه مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن

ــU ــ ــ /U ــU ــ / ــ ــ

بحر: خفیف مسدّس مقصور (محذوف)

 

جان فدای تو دلبر رامم

پر ز خون گشته دم به دم جامم

تشنهٔ جرعه جرعه می، هستم

پر کن از بادهٔ صفا جانم

چهره چهره ز دیدن روی‌ات

پخته شد عشق من، مگو خامم

دل به تو می‌دهم به تنهایی

با توام، چون رها ز هر دامم

وصل دل را نمی‌دهی آخر؟

تلخ گشته ز غصه‌ها کامم!

سر به تیغت دهد نکو هر دم

تا مگر لحظه‌ای بری نامم

 


« ۴ »

 رند دهل دریده

در دستگاه بیات ترک و گوشه‌های نحیب و حزین مناسب است

وزن عروضی: مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن (عروض نوین)

ــ ــ U ــ /U ــ ــ / ــ ــ U ــ /U ــ ــ

مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (عروض سنتی)

بحر: مضارع مثمن اخرب

قالب: غزل دوری

 

رند دهل دریده، مجنون بی‌چراغم

بیگانه از دو عالم، نه گرم، بلکه داغم

فارغ ز هرچه هستی، آمادهٔ نشورم

آسوده‌ام به دوران، سرمست از ایاغم(۱)

گویی دلم گذشت از شیرازهٔ دو عالم

بی‌قصر و عرش و خانه، دور از حیاط و باغم

نازِ دلی که در آن، خورشید کرده منزل

کی در حریم این دل، گیری شبی سراغم؟

جان نکو فدایت، بازآ به سوی این دل!

تا گردد از تو روشن، شب‌های چلچراغم

 

 

  1. ایاغ: شراب؛ که در ادب عرفانی، رمز عشق یا تجلیات حضرت محبوب است که موجب سرمستی سالک می‌شود.

 


 

 « ۵ »

شبانگاه ابد

در دستگاه افشاری و گوشهٔ زنگوله مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رمل مثمن محذوف

 

آمدم از راه دور و فکر ماندن داشتم

فرصتی حاصل نشد، بر آن‌چه می‌پنداشتم!

کاش می‌شد هم‌چنان از اول صبح ازل

تا شبانگاه ابد، لب بر لبت بگذاشتم

بی‌خبر گشتم ز دور چرخ بی‌نام و نشان

تا به دل هم آرزوی کام وصلت کاشتم

هرچه محصول آمد از دور وجود دل به بار

یکسر آن را در کنار آرزو انباشتم

شد نکو تو، تو شدی او، تا که دیدم ناگهان

من نبودم، تو شدم، تا چهره برافراشتم!

 


 

 « ۶ »

سکهٔ حق

در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ گبری مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فَعَلاتن فَعَلاتن فَع لُن

ــ U ــ ــ /U U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ

بحر: رمل مثمن مخبون مقصور (محذوف)

 

حق نظر کرد به خود در خط سیر عالم

شد پدید آیتی از عشق به نام آدم

ای عیار همه عالم، رخ جانانهٔ تو!

قامت توست که ظاهر شده در آن، خاتم

بی‌محابا شدم و گشت دلم سرگردان

تا که شد بحر جهان در دل من کم از نم

چون که دیدم، نظرش بود به ترکیب جهان

زد به خود نقش وجود و دل عالم بر هم

دیدم آن‌گه همهٔ دور وجودش در دل

گشت ظاهر، که منم چهرهٔ لطف اعظم

صاحب همت دل گشت نکو، باطن من

گرچه گردید رها، دم‌به دم از دل هر دم

 


 

 « ۷ »

بخت من

در دستگاه شوشتری و گوشهٔ شهرآشوب مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن

ــU ــ ــ /U ــ U ــ / ــ ــ

بحر: خفیف مسدّس مقصور (محذوف)

 

بی‌تو دلبر، چگونه من بودم!

با تو دریا و ساحل و رودم

گرچه با عشق تو خوشم، اما

سینه پر درد و دل غم‌آلودم

آب دیده ز دل شده جاری

آتشم! کی تظاهرِ دودم؟

مستم و رفته از سرم عقلم

در قمار تو کی بود سودم؟!

بخت من شد چو بخت تو یکسان

این سبب شد نکو که آسودم

 


« ۸ »

دل آیینه

در دستگاه چارگاه و گوشهٔ زابل و قطعهٔ چاووشی مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ

بحر: رمل مثمن مخبون مقصور (محذوف)

 

صاحبِ سِرّم و از سِرّ تو خود حیرانم

از خودی دورم و با یک نگهت تابانم

نه دگر چاره به‌جز عشق تو دارم، هرگز!

شد دل آیینه و من مست رخ جانانم

بی‌خبر از خودم و مست نگاهت، آری

کشتهٔ راه تو گشتن شده خود آسانم

من به خود پا نزنم، راه نگیرم در پیش

با تو همراهم و عشق تو بود در جانم

دل و دیده به تو دارم، نه برای جنّت

جنّتم ذات تو شد، عاشق تو می‌مانم

شد نکو عاشق و دیوانه و بیگانه ز غیر

با تو گر بسته‌ام عهدی، به همان پیمانم

(۱۰)

 


 

« ۹ »

 بی‌پرده

در دستگاه شور شهناز و گوشهٔ بوسلیک مناسب است

وزن عروضی: مستفعل مستفعل مستفعل فَع لُن

ــ ــ U U / ــ ــ U U / ــ ــU U / ــ ــ

بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف

 

می‌سازم و می‌سوزم و هرگز نزنم دم!

بی‌پرده بگویم که منم هستی عالم!

من سیر تو را قوس نزولی و صعودم!

با سیرم و بی سیر تو آکنده دل از کم!

آخر بکشد همهمهٔ سینهٔ پاکت

ذات تو نهاده به دلم همت آدم

گردیده جهان در نظرم چهرهٔ شادی

با آن‌که نصیبم به جهان هست همین غم

آسوده نکو هست در این دورهٔ حرمان

هرچند ستم گشته ز بیهودگی‌اش خم


 

« ۱۰ »

 طعمهٔ ابلیس

در دستگاه چارگاه و گوشهٔ زابل مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن

ــU ــ ــ /U ــU ــ / ــ ــ

بحر: خفیف مسدّس مقصور (محذوف)

 

بینوایم، نوا نمی‌خواهم

هم‌نفس، آشنا نمی‌خواهم

فارغ از دولت کریمانه!

نکبت دلربا نمی‌خواهم

بی‌خبر گشته جانم از راحت

نازنینی، گدا نمی‌خواهم

در گذر از ریا و از تزویر

گر مریضم، دوا نمی‌خواهم

درد من هست دوری از پاکی

چون دروغ از خدا نمی‌خواهم

دین شده طعمهٔ بسی ابلیس

دینِ پر از بلا نمی‌خواهم!

پاکی افتاده دست ناپاکان

کو وفا؟ من جفا نمی‌خواهم

معرکه هست بر سر خوبی

من رضایم، رضا نمی‌خواهم

شد نکو در پی عزیزی، که

جز لقایش، لقا نمی‌خواهم

 

(۱۲)


 

« ۱۱ »

 خاک دل

در دستگاه ماهور و گوشهٔ پروانه مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف

 

عاشقم، دیوانهٔ روی توام

مست و مفتونِ دو ابروی توام

دل سپردم، سر نهادم در رهت

بی‌خبر از دولت کوی توام

عاشقی شوریده حال و سرخوشم!

دم به دم آشفتهٔ موی توام

من تو را دارم، ندارم هیچ کس

هر کجا رو می‌کنم، سوی توام!

بی‌خبر از خویش و از غیرم، ولی

بستهٔ زنجیر گیسوی توام

ای مـهـیـن دلـبـر، مده آزار دل!

چون که مست از لطف دلجوی توام

فارغم از رسم و وصف و اسم تو

من خراب ذات خوش‌خوی توام

دل به ذاتت آشنا شد از ازل

تا ابد در ذات نیکوی توام

آتشم زن، ده به باد این خاک را

بی همه «هایی»، پی «هوی» توام

رسم تو عاشق‌کشی باشد، ولی

من که خود مقتول ابروی توام

زنده شد در کوی تو جان نکو

بس که هر دم شاد و رهپوی توام!

 


 

 « ۱۲ »

شب تا سحر

در دستگاه چارگاه و قطعهٔ چاووشی مناسب است

وزن عروضی: مستفعل مستفعل مستفعل فَع لُن

ــ ــ U U / ــ ــ U U / ــ ــU U / ــ ــ

بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف

 

دیدم که چه خوش دلبر طنّازِ خوش اندام

بنشسته ز شب تا به سحر، نزد من آرام

گفتم: چه خبر؟ از چه به همراه منی تو؟!

گفتا که مگو هیچ و بگیر از لب من کام!

آسوده رها گشتم و رفتم ز سر خویش

کامش به دلم باز گشود از همه سر دام

عشق رخ او گشت چنانم به تماشا

تا آن‌که شدم در بر آن لوده بسی رام

پاینده شدم از صفت حسن جمالش

این شد که نکو رفت ز اندوه و غم نام

 


 

 « ۱۳ »

تنها تویی به یادم

در دستگاه ماهور و گوشهٔ خجسته مناسب است

وزن عروضی: مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن (عروض نوین)

مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (عروض سنتی)

ــ ــ U ــ /U ــ ــ / ــ ــ U ــ /U ــ ــ

بحر: مضارع مثمن اخرب

قالب: غزل دوری

 

دل شد رها دمادم، از رنگ و روی ماتم

آسوده از سر خویش، افتادم از دو عالم

در محضر تو دلبر، آمادهٔ ظهورم

یاد از کسی نمانده، تنها تویی به یادم

با تو نشسته‌ام خوش، دور از هوای غیری

ای نازنین سرمست، مستِ توام دمادم

دل در برِ تو شاد و آمادهٔ جهاد است

سر بر رهت نهاده، چون ابر و برق و بادم

جانم فدای جانت، سر بین بر آستانت

دلدار! بی‌محابا، تیغم بزن که شادم!

هستِ نکو تو هستی، در شادمانی و غم

آزاد از دو عالم، دل بر کفت نهادم

 


 

 « ۱۴ »

جام بلا

در دستگاه ابوعطا و گوشه‌های ضربی و حزین مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلن

ــ U ــ ــ /U U ــ ــ /U U ــ

بحر: رمل مسدّس مخبون محذوف

 

مستم و خانه خرابت به دلم

که رها از قفس آب و گلم

دل نهادم به کف جام بلا

تا که شد عشق تو جانا حاصلم

عاشقم، دیوانه‌ام، دلدار کو!

از دو عالم هم‌چو مجنون، غافلم

کن رهایم از سَر و سِرِّ وجود

نرد عشقم را شکسته آن گُلم

شد نکو آشفتهٔ طوفان عشق

فارغ از دریا و هم از ساحلم

 


 

 « ۱۵ »

دُرّ دل

در دستگاه همایون و گوشهٔ گلریز مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف

 

عافیت کی دیده این جان و تنم؟

با همه گنج جهان، مفلس منم!

گوهر یک دانه می‌دانی که چیست؟!

دُرّ دل در دامنِ پیراهنم

شاد و مسرورم به نزد تو، عزیز!

جان من پولاد و پولادین تنم

شیرم و شهباز ناز عزم خویش

دشمن اندیشهٔ اهریمنم

درنوردیدم جهانِ پاک خویش

من سیاوش، آتشی بر دامنم

ای نکو! دل وا کن از افسانه‌ها

وصف حق کن در ضمیر روشنم!

 


 

 « ۱۶ »

آزاده

در دستگاه نوا و گوشهٔ بوسلیک مناسب است

وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن

ــU U ــ / ــU U ــ / ــ U ــ

بحر: منسرح مسدّس مطوی مکشوف

 

چهرهٔ هر نقطهٔ پیش و پسم

مستم و آزاده، اگر بی‌کسم!

رفته دل از جور و جفای تو، دوست!

گرچه به آیین تو خار و خسم

دلزده‌ام از همگان این زمان

زنده دلم، گرچه بسی مفلسم

فتنهٔ تو گشته دلم ای رفیق!

رفته دل از جملهٔ ناس و نسم

شهر به شهر از پی تو گشته‌ام

تا به برِ دلبر شادم رسم

بی‌خبر از هر دو جهان شد نکو

ذات تو در دل بنشسته، بَسم

 


 

 « ۱۷ »

ناز عشق

در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ نفیر مناسب است

وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ

بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف

 

من به سوی تو شتابان می‌دوم

زین سبب افتان و خیزان می‌دوم

جان فدای روی زیبای تو باد

خاطر هجرت پریشان می‌دوم

بس که دارم غصهٔ هجران به دل

هر زمان چون ابر گریان می‌دوم

جان به قربان تو مهر و ماه من

در پی‌ات پیدا و پنهان می‌دوم

عاشقم بر تو مه صد چهره، چون

بی‌خبر از چهره آسان می‌دوم

دل بدادم، دل گرفتم بی‌خبر!

این چنین مفتون و حیران می‌دوم

می‌دوم بی دست و پا و بی بدن

بی‌خبر از خود به دوران، می‌دوم

فارغم از غیر ذات تو، عزیز

در دل ذات تو جانان می‌دوم

شد نماز من نیاز و ناز عشق

در سکوت دل، غزل‌خوان می‌دوم

دلبرا، جان نکو حیران توست!

چون شهیدان بی سر و جان می‌دوم

 


 

 « ۱۸ »

رخصت

در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ نفیر مناسب است

وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن

ــU U ــ / ــU U ــ / ــ U ــ

بحر: منسرح مسدّس مطوی مکشوف

 

کشتهٔ تو دلبر یک دانه‌ام!

عاشقم و مستم و دیوانه‌ام

عشق و خِرَد بوده سویدای دل

در پی جام می و پیمانه‌ام

سر چو کشیدم ز دو عالم برون

بی‌خبر از خانه و کاشانه‌ام

چاک زده سینهٔ خود نزد یار

منتظر رخصت جانانه‌ام

شمع دلم، نور و صفا از تو یافت

آتشم و نزد تو پروانه‌ام

عشق دو عالم تویی، ای دلربا

شاهدم و رندم و مستانه‌ام

گرچه تو خورشیدی و نورآفرین

جغدم و من لایق ویرانه‌ام

گشته نکو فانی تو، خوش‌مرام

حق تویی و پیش تو افسانه‌ام

 


 

 « ۱۹ »

خاکی نهاد

در دستگاه شوشتری و گوشهٔ حزین مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

 

منم خاکی، که من خاکی نهادم

به وقت حادثه، چون ابر و بادم

از آن روزی که افتادم بَرِ خلق

فقط عشق و محبت مانده یادم

به چین کنگره دل هست عریان

که من جان در غم عشقش بدادم

نمی‌داند کسی پیدا و پنهان

مگر آن شاهد شیرین و شادم!

به وقت حادثه، غوغا به‌پا شد

که تا آمد به نزدم، اوستادم

بگفتم: بَه بَه از این جلوهٔ پاک!

که دارد دلبر نیکو نهادم

نکو شد ساده، با عشق و محبت

که همواره به یادش اوفتادم!

 

(۲۳)


 

« ۲۰ »

 محدود و آزاد

در دستگاه شوشتری و گوشهٔ حزین مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

 

من آن دیوانهٔ دور از دیارم

گرفتارم، اسیرم، بی قرارم

منم، آن عاشق پر کارِ خسته

که سرگردان و حیران، غرق کارم

دلم مغموم و روحم پر تلاش است

به دست ظالم نادان، شکارم

رهایم، بسته‌ام، محدود و آزاد

که پیرایه در آورده دمارم

شدم آشفته بازارِ دل و دین

نه دل دارم نه دین، جز عشق یارم!

نگار نازنینم هست یکتا

به نزد او چنین صاحب عیارم

شدم در خلوت مستانهٔ او

به شور و شوقِ چرخ باوقارم

نهاده در دلم هستی و مستی

انیس محضر شیرین نگارم

خوش افتادم از آن برج بلندش

که لحظه لحظه شکرش می‌گذارم!

نکو! دل کندم از غوغای ناسوت

که برد از دل همه گرد و غبارم

 


 

 « ۲۱ »

دم سودایی

در دستگاه اصفهان و گوشهٔ کرشمه مناسب است

وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن

ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ

بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف

 

ای دل غافل، دم سودایی‌ام

شاهد هر لحظهٔ تنهایی‌ام

دم به دل و دل به دمم، می‌دهی

فرصت پنهانی و پیدایی‌ام

این دل من ریخته مانند اشک!

باش کنار غم رسوایی‌ام

چهره‌ای از غم زده‌ای پس چرا؟

رفته‌ای از فرصت شیدایی‌ام

سوز تو را دیده‌ام اندر نهان

ساخته‌ای، با غم رؤیایی‌ام

ساز مرا باز شکستی، مگر

ای غمِ دل، خجلت بینایی‌ام!

با همه خیری که تو دادی به من

همّت خود دیدم و دانایی‌ام

من به تو زنده شده‌ام، ای رفیق!

از دم الطاف تو، غوغایی‌ام

ای نفس سینهٔ پر ماجرا!

با تو در این عشق، تماشایی‌ام!

تا که روم از دل دیر خراب

همره تو مونس عقبایی‌ام

ای دل من، جان نکو در کفَت

کشتهٔ آن دولت و دارایی‌ام

 


 

 « ۲۲ »

خرابتم

در دستگاه همایون و گوشهٔ نحیب مناسب است

وزن عروضی: مفاعلن مفاعلن فَعُولُن

U ــ U ــ /U ــU ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس مقصور

 

خرابم و خرابِتم، عزیزم!

کمان‌کش حجابتم، عزیزم

برفتم از سرای هر دو عالم

قرارِ خوش حسابتم، عزیزم

نگار من! تویی فروغ جانم

ربابی و ربابتم، عزیزم

رضا تویی، رضایی‌ام به جانت

تو آب و من حبابتم، عزیزم

دلم به سوز عشق تو نشسته

فدایی و کبابتم، عزیزم

به پای تو دهم جهان و جان را

هم آب و هم سرابتم، عزیزم

دلم به عشق تو شده گرفتار

ثوابم و صوابتم، عزیزم

نی‌ام دگر، که کشتهٔ تو هستم

غریبم و جنابتم، عزیزم

ببر مرا به سوی خود، نکو مُرد!

تبم برفت و تابتم عزیزم

 


 

« ۲۳ »

دم سالک

در دستگاه شوشتری و گوشهٔ حزین مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

 

تویی، جانا، به حق دلدار عالم

سراسر نور و نار از تو بود، هم

جهان که چهرهٔ لطف تو باشد

چه باشد بیش، یا آن که بود، کم!

جهان و هرچه می‌باشد، تو هستی

تویی دریا، تویی قطره، تویی نم

شد از تو، هر دو عالم سر به سر، پاک

فقیر و بینوا، تا خسرو و جم

دهد همت به انسان لطف و پاکی

دل آمد مظهر حق، با همه دم

دم سالک، همیشه دل‌فریب است

که باشد لحظه‌ای زیر و دمی بم

جمال آدمی لطف تو باشد

اگر در محضرت پیدا شد آدم!

اگرچه هرچه باشد خوب و زیباست

ولی زیباتر از غم هست، هم غم!

نکو، افتاده در خلوت‌سرایت

چو آدم، چهره چهره، تا به خاتم

 


 

 « ۲۴ »

شرب الیهود

در دستگاه شوشتری و گوشهٔ حزین مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف

 

دل‌آزرده شدم از دست آدم

برنجیدم ز سر تا پای عالم

جهان گردیده گرگ آباد، امروز

که آدم می‌دَرَد هر گوشه، هر دم

تر و خشک و بدی، خوبی، همیشه

شده شرب الیهود(۱) و جمله درهم

کجا شادی ببینی عیش یا نوش؟

کجا دیدی فقیری شاد و خرّم!

دهد ظلم و ستم، بنیاد بر باد

اگر ریشه دواند در جهان، هم

فراوان گشته نامردی به دوران

شده خوبی و پاکی از قضا، کم

به دوران، دل شکستن گشته مرسوم

سراپا گشته دل‌ها پر ز ماتم

شده دین با ستم همراه، هرجا

که خوب و بد به دور ماست مبهم

ضعیف و ناتوان همواره مفلوک

دل درماندگان، دنیایی از غم

نکو، خواهد که هر کس شاد گردد

رسد بر هر دل درمانده، مرهم!

 

۱- پنهان خوردن شراب در نزد یهودیان.

 


 

« ۲۵ »

 سر به دامانش

در دستگاه شوشتری و گوشهٔ حزین مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن (مفاعیل)

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف (مقصور)

 

چه خوش دیدم، که مستم صبح تا شام

گرفتم از دل و دلبر، بسی کام

بیفتادم ز عرش حق، شبی خوش

زدم با عشق و مستی، جام در جام

فراوان دیده‌ام حق را به ناسوت

نه در رؤیا، به ناهنگام و هنگام

شدم یک دم میان کعبه، بیدار

به دامانش سرم بود و دل آرام

تبسم بر لب و آکنده از مهر

صدایم کرد او، آهسته با نام

شدم یک لحظه دور از سیر دنیا

که آمد یار بر بالین، سرانجام!

ز عرش آمد، دمی حق در بر دل

که دیدم دل شده در نزد او رام

ز خواب خوش پریدم، باز دیدم

دلم با حال خوش، افتاده در دام

چه می‌گویی نکو؟ کوته کن این راز!

که تا نشنیده حرفت زاهدِ خام

 


 

 « ۲۶ »

تو کردی شکارم

در دستگاه شور و گوشهٔ حزین مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

 

منِ دلخسته، هر دم بی‌قرارم

همیشه عاشقی گردیده کارم

شدم عاشق بر آن زیبارخِ مست

که هر لحظه، درآورده دمارم!

نه در بند دل و دین و غمِ غیر

که عشق او شده هر لحظه یارم

عزیزا! مُردم و بازم بمیرم!

چه غم دارم، که هستی در کنارم

بیا، تا من به دور تو بگردم

که دور از تو سیه شد روزگارم

مرا نه جنّت و دوزخ به کار است

که عشق تو بود، خود نور و نارم

چه سازم، تا که تو باور کنی، یار!

که هستی دار و دلدار و دیارم

نکو رفت از سر دنیا و عقبا

از آن روزی که تو کردی شکارم

 


 

 « ۲۷ »

بی مروت

در دستگاه بیات ترک و گوشهٔ زابل مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

 

ز چرخ و چین این عالم، شکارم

که این دنیا درآورده دمارم!

غریبی و فقیری و غم و درد

مرا بی‌بهره کرده از دیارم

شدم بی کس به غربت، وای بر من!

به یغما رفت هم دار و ندارم

اگر هم بگذرم از رنجِ غربت

به ظلم ظالمان، درگیرِ کارم

همین طاغوتیانِ بی‌مروت

به هر فصلی کنند از نو شکارم

جفای بی‌حد دنیای فانی

جدا کرد از منِ آواره، یارم

شدم تنها و با ظالم، به یکجا!

اگرچه شد ستم، همواره عارم

مرا مونس، نکو، تنها خدا شد

چه باشد بهتر از این، افتخارم؟!

 


 

 « ۲۸ »

رخصت بوسه

در دستگاه ماهور و گوشهٔ نیریز مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

 

تو چون در روح من هستی، دلیرم

به دل، هم‌چون جهانداران امیرم

بده رخصت، که تا روی تو بوسم

خدایم هستی و هستی تو پیرم!

جمال تو دلآرا کرده مستم

که باشد هر دو عالم در ضمیرم

نمی‌بیند دو چشمم غیر روی‌ات

که در دست غم عشقت اسیرم!

به درگاه تو، چون دلشاد و مستم

غنی هستم، اگرچه خود فقیرم!

نکو ریزد به پای تو دل و جان

که هستی خود دلآرای کبیرم


 

 « ۲۹ »

 صفای باطن

در دستگاه ماهور و گوشهٔ کرشمه مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ U ــ ــ ــ U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

 

برفته از دل دوران امان، هم

صفای باطن و آرام جان، هم

نبینی امنیت، پاکی و تقوا

به هر شهر و دیار و آشیان، هم

رفاقت رفت و عشق از جنبش افتاد:

ز هر خُرد و کلان، پیر و جوان، هم

ز شیخ و شاب و هر شوریده خاطر

ز همرزم و هماورد گِران، هم

جهان شد پرتلاطم، پر تب و تاب

که رفت از عاشقان روح و روان، هم

پلیدی با فساد و ظلم و بیداد

بود در دین و دنیا، این زمان، هم

نکو دل برکن از این ملک ویران

که رفت از آن، بهاران و خزان، هم

 

(۳۸)


 

« ۳۰ »

 هجر تو یار

در دستگاه همایون و گوشهٔ نغمه مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

 

من از دوری تو دلبر، خمارم

ز هجرانت دمادم بی‌قرارم

بیا، جانا بزن قید جدایی

که تنهایی درآورده دمارم!

دل از بهر وصال تو شده تنگ

مکن با دوری‌ات زار و نزارم

به غربت کرده پیرم غصهٔ تو

اگر در کشور دل خار و خوارم

بده وصل و بکن بنیان خواری

که بی تو از خودی خود شکارم

دل از تنهایی و غم چون ننالد؟!

فراق تو چنین کرده فکارم

بیا دستم بگیر، ای جان، نکو مُرد

حلالت خون من باشد، نگارم!

 

(۳۹)


 

« ۳۱ »

 پیغام حق

در دستگاه اصفهان و گوشهٔ کرشمه مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس مقصور (محذوف)

 

ز حق آمد مرا این گونه پیغام:

که بگذر بهر من، از ننگ و از نام!

شدم ز آن پس، پی پیکار با غم

شکستم در خرابات مغان جام

ز دیر و مسجد و بتخانه رفتم

دلم باشد کنار دلبر آرام

چو دیدم حق به وصل خود، دمادم

بگفتم بَه بَه، از این وصل و این کام!

چو ذاتش را رسیدم بی‌تعّین

گرفتم دل، ز جمع خاص و هم عام

شدم فارغ ز دنیا و ز عقبا

هم از کرسی و عرش و نام تا بام

ز ناسوت و مثال و عقل و هم روح

رها گشتم چو دیدم ذات، شد رام

چو از شرّ غم دنیا رها شد

گذشت این دل ز هر بند و ز هر دام

نکو، شوریدگی را برده از یاد

نه پخته می‌شناسد، نه دگر، خام!

 

(۴۱)


 

« ۳۲ »

 بالای بالاها

در دستگاه چکاوک و گوشهٔ کرشمه مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

 

شد از بالای بالاها فرودم

ز ذات حق فرود آمد نمودم

بزد عشق ازل، شور ابد را

شد از حق رؤیت و دیگر شهودم

به عشق او شدم عاشق، دمادم

شده هر چهره و ذره، سجودم!

چو دیدم چهره چهره، دل بگفت: اوست!

رخ از صورت، دل از دیده، ربودم

صفای ظاهر و باطن، همه اوست

از او باشد، به هر چهره درودم

نکو غرق تمنّای وصال است

خروج ذات و هم ذاتِ ورودم

 


 

« ۳۳ »

جمال تو

در دستگاه ابوعطا و گوشهٔ گبری مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ

بحر: هزج مسدّس

 

من از دوری تو جانا پریشانم

ز عشق تو دلآرا، مست و حیرانم

جمال تو، گرفته همت از دستم

ندارد دل به‌جز وصل تو درمانم

شده شور دلم، غرق غم هجرت

اگر اشک غمم یا آه سوزانم

شدم دیوانه و مبهوت تو دلبر

ز فرط دوری‌ات، هر لحظه گریانم

منم مست و منم آزاده، من مجنون

که رفت از سر مرا هم اسم و عنوانم

دل و دنیا و دین افتاده از چشمم

تویی تنها روان و روح و هم جانم

مرا بی تو؟ مگو هرگز، مرنجان دل!

که با تو شاهدم، هر لحظه پنهانم

نشد پایان، نه در این جان، نه غیر از آن

که تنها هست پایان، خط حرمانم

بکش ما را، بده وصلت، ببین صدقم

که در نزد تو مردن باشد آسانم

نموده جان، نکو هر دم، فدای تو

ز تو آکنده گشته دین و دیوانم

 


« ۳۴ »

سرای ماتم

در دستگاه شوشتری و گوشهٔ حزین مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

 

شده دنیا سرای پر ز ماتم

گرفتار بلا گردیده آدم

بشر افتاده در پیچ و خم ظلم

حقیقت گشته نامعلوم و مبهم

ستمگر پایهٔ بیداد و ظلم است

که از جورش شکسته قد عالم

شده دین و دیانت، مسخ و بی‌روح

شده گیسوی ادیان، جمله درهم

صفا و مرحمت رفت از دلِ خلق

نیابی در جهان همواره محرم

وفا و مردمی دور از بشر شد

شده خوبی چو پاکی، کم‌تر از کم

رفیق و مونس و یار فداکار

نباشد، کی توانی دید همدم؟

گذر کن، زین جهانِ بی‌مروّت

که رفته از دلِ آن، دود و هم دم!

به‌جا مانده مرام ناسپاسی

نمی‌گردد صفا در آن فراهم

گرفتار آمده دل در حضورت

نشد قَدّم به نزد غیر تو، خم

خجسته تا که دیدم روی ماهت

رها گشتم ز عقبا و جهان، هم

نکو! دیگر نماند از تو نمودی

به عشق آن دلآرا باش محکم!

 


 

 « ۳۵ »

ستم‌پیشه

در دستگاه همایون و گوشهٔ نفیر مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

 

به ملک حضرت حق بی‌نشانم

اگرچه مظهر لطف نهانم

جمال پاک بی‌همتای او، من

صفای عشق او، روح و روانم

چه باشد این جهان بی سر و ته؟

پر از شور و شر و ظن و گمانم!

ستم‌خوی‌اند این عالِم‌نمایان

که بشکسته دل و هم آشیانم

به ملک حق ستم‌پیشه فراوان

که فکر ظلم او برده امانم

نکو آسوده خاطر هست امروز

اگرچه ظالمی زد قید جانم

 


 

 « ۳۶ »

حق‌پیرم

در دستگاه چارگاه و گوشهٔ زابل مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن،مفاعیلن مفاعیلن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ

بحر: هزج مثمن سالم

 

سراسر خلق خود را داده‌ای در بند تدبیرم

گرفتی در جهانِ خود، سراپا چرخ تقدیرم

گذشتم از سر دنیا و مافیها، به یک فرصت

نه دارد دل به کس رویی، تویی مرشد، تویی پیرم

سراسر چهرهٔ عالم بود نقش جمال تو

گرفتار توام، آری، اگر هر لحظه درگیرم

نمی‌بینم تو را جز در بر ذات تمام خود

که غیر از ذات تو دلبر نخواهم، از همه سیرم

ظهور هستی دل را بدیدم در ازل، جانا

به بحر لطف و قهر تو، سراپا غرق زنجیرم

نمی‌خواهم، نمی‌بینم، ندارم دست آزاری

ولی با این همه بستن، میان جان خود شیرم

نکو افتاده از بالا، رها گردیده از پایین

نه کندی دیده، نه تیزی، نه زودی دارم و دیرم

 


 

 « ۳۷ »

از غم رهایم

در دستگاه ماهور و گوشهٔ کرشمه مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

 

ز بهر تو، سراپا دل هوایم

منم، من؟ یا که الحق من خدایم؟

شدم با تو درون جانِ دنیا

یکی هستیم، یا من خود جدایم؟!

به خود هستم ظهور و مظهر خویش

تو ثابت هستی و من جان رهایم

شکستی سر به‌سر این دل چه بسیار

نه دل را، دست و پیشانی و پایم

چه خوش دیدم تو را، بی‌سایهٔ غیر

نه اهل کفر و شرکم، نه ریایم

شدم هر لحظه با تو در مناجات

کلام تو شده، جانا نوایم

نکو دیوانه، دیوانه دگر کیست؟

که با این عاقلان یکجاست جایم

 


 

 « ۳۸ »

قند و شکر دارم

در دستگاه همایون و گوشهٔ نفیر مناسب است

وزن عروضی: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (عروض سنتی)

ــ ــ U / U ــ ــ ــ / ــ ــ U / U ــ ــ ــ

مستفعلن مفعولن مستفعلن مفعولن (عروض نوین)

بحر: هزج مثمن اخرب

 

دار تو دلآرا را، هر لحظه به سر دارم

بیگانه نی‌ام با تو، چون از تو خبر دارم!

در نزد تو سرمستم، از غیر تو بگسستم

با تو شده‌ام همره، چون بر تو نظر دارم

عشق تو دلم را برد، غیر تو مرا آزرد

بیهوده نشد عشقت، همواره ثمر دارم

دردانهٔ تو هستم، آزاده‌ام و مستم

همواره به هر دستم، من قند و شکر دارم

هر لحظه به سِیرم خوش، افتادهٔ مدهوشم

دلدادهٔ تو هستم، در عشقْ هنر دارم

رفت از سر خود این دل، ای ماهِ نکو منزل

با تو خوش و سرمستم، کی یار دگر دارم؟

 


 

 « ۳۹ »

پر و بال

در دستگاه اصفهان و گوشهٔ کرشمه مناسب است

وزن عروضی: مستفعل مستفعل مستفعل فع لن (عروض نوین)

ــ ــ U U / ــ ــ U U / ــ ــ U U / ــ ــ

مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (عروض سنتی)

بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف

 

دادم به تو چون جان و دل خویش به هر دم

جامم نما پر ز شر و شور و دگر غم

بی‌سلسله‌ام، همتِ من تنهایی است

سودازده‌ام، نشسته در دل، ماتم

غمخوار من است دلم، بداند دشمن

بشکسته پر و بال کی و دیگر جم

گفتم که قیامت است و دیدارش خوش

آسوده شدم، که غم بود بیش و کم

خوش رفت نکو از سر دنیای بدی‌ها

تا دید نوای خوشِ هر زیر و همه بم

 


 

« ۴۰ »

گمان

در دستگاه راست پنج‌گاه و گوشهٔ نحیب مناسب است

وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن

U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ

بحر: هزج مسدّس محذوف

 

گذشتم از جهان، حق شد جهانم

ز روح حق فراهم شد، روانم

گرفتار آمدم در ملک ناسوت

شکست آن بی‌مروّت استخوانم

زدم بر سینهٔ ظلم و ستم، چون

ستمگر هم گرفت از دل امانم

روان مردمان گردیده درهم

به هر وارسته‌ای هم، بدگمانم

نمی‌بینم به دنیا حق، به‌جز کم

که از آشفتگانِ این زمانم!

چه سازد دل در این آشفته بازار؟

که حق در غربت و من ناتوانم

شده سالوس و رؤیای ریایش

کرامت، پیش نادان این و آنم

نکو! بگذر ز نقد بی‌محابا

که دشمن کرده خود قصد زیانم

  

مطالب مرتبط