افتاده گیسو
افتاده گیسو
صحو و صعق و رخ محو و دو لب طمس وجود
بعد از آن سرّ و خفا، رؤیت ما ساده نمود
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | افتاده ی گیسو: غزلیات (۵۲۰-۴۸۱) |
مشخصات نشر | : | تهران : صبح فردا،۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۵۳ص. |
فروست | : | مویه ی؛۱۳. |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۷۷۳۲-۵۲-۶ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپای مختصر |
يادداشت | : | این مدرک در آدرس http://opac.nlai.ir قابل دسترسی است. |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۳۷۷۰۸۱۹ |
پیشگفتار
اولیای محبوبی از خودی خویش فارغاند و جز حق و حقیقت در آنان حضور ندارد. آنان در مقام فنای خویش حالاتی دارند. مقام فنای ذات برای آنان سکر و مستی میآورد. مستی آنان، «صحو» و هوشیاری آرامشآور را داراست. آنان با قدرت تمکنی که دارند، از آثار و خصوصیاتی که در این منازل برای آنان پیش میآید، حتی نَمی پس نمیدهند. اولیای کمّل محبوبی در این منازل، سرآمد خَلق در کتمان هستند و به صورت عادی و معمولی «یأْکلُ الطَّعَامَ وَیمْشِی فِی الاْءَسْوَاقِ»(۱) دارند و به صورت کامل، عادی مینمایند و هیچ تکبّر یا ملکوتی از آنان ظاهر نمیشود. آنان در این مقام، همین که به دل و قلب خود صفتی را خطور دهند، آن را میبینند و در آنها فعلیت پیدا میکند.
«محو» و «فنا»ی محبوبان سبب میشود، تمامی تعین خود را از دست دهند. مقام فنا دارای صعق، بیهوشی و نوعی مستی است. مستی فنا از مستی عشق است. عشقی که سر به مستی گذارد، رسوایی دارد و عاشقانه ناز معشوق را در هر کوی و برزن میخرد. کسی که به فنا مست میشود، از بیهوشی خود، در صفایی همیشگی غرق میشود و وصلی مدام مییابد و همچون سرگردانی پروانه بر رخ شمع، محو ذکر معشوق میگردد و از او چیزی نمیماند و ظهور دایمی حقتعالی میشود. اما در طمس، با آنکه فنا دست داده است، اثر حیث خلقی هنوز دیده میشود. بیت زیر به این مقامات اشاره دارد:
صحو و صعق و رخ محو و دو لب طمس وجود
بعد از آن سرّ و خفا، رؤیت ما ساده نمود
دلی که از چنین رؤیتی صفا و ضیا گرفته است، بازاری میشود آشفته و شهری میگردد پرآشوب و خستهای میشود زار و نزار و سوزی میگیرد که چارهای جز ساز برای آن نیست. آرامش چنین دلی جز با وصل حاصل نمیشود؛ آن هم وصلی تماشایی که حتی معشوق را با خود همراه میسازد. وصلیافته را در این میان، خودی نمیماند و گمگشتگی واصل، به او، سببِ گلگشت در ساحت ذات میشود و از آنجا گلبانگ بیصدایی هیمانِ عشق و ربایش عشق میآورد:
در بر چهره نازش نزدم دیده به هم
تا که آن چهره، دل و دیده از این سینه ربود
دلی که از صفا و رؤیت حقتعالی سرشار است، برای خود هستی نمیبیند و هستی او جز حقتعالی ـ که همیشه میهماندار اوست ـ نمیباشد. او غیر نمیشناسد و چون غیری نمییابد، هستی و پدیدههای آن را جز حُسن و نیکویی حقتعالی مشاهده نمیکند و هر حمد و ستایشی را تنها شایسته او میداند و بس:
گفتمش: دلبر من! خوش بزدی هر دو جهان
بر قد هر دو جهان و رخ تو باد درود
وصلِ دلی که مَرغزار صفاست، دل را مستی و جنون میدهد. وصلِ چنین مستی، حق را شیدایی میسازد و جنون حاصل از آن، مست را به رسوایی میکشاند و او را بلاکش یاری میسازد که لودهای هر جایی است و بنیاد دل و دین را بر باد میدهد:
مستم و بادهکش لوده هر جایی خویش
دل و دین را بنهادم به برش تا آسود
دل وقتی از پاکی و صفا نور گرفته باشد، چنان سرمست میشود که در کام گرفتن از لب معشوق، پروا نمیشناسد و دلربا هرچه تقاضا کند، دلداده به استغنا میدهد؛ چنانچه دلداده همه یار را در وسعت آغوش خویش میگیرد و نام خود را شهره شهر و ذکر خوش همگان میسازد:
این همه مستی دل از لب آن باده گذشت
ای نکو ذکر خوشت سایه زده بر رخ بود
خدای را سپاس
- فرقان / ۷٫
« ۱ »
صحو و صعق
در دستگاه همایون و گوشه سپهر مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
صحو و صعق و رخ محو و دو لب طمس وجود
بعد از آن سرّ و خفا، رؤیت ما ساده نمود
در بر چهره نازش نزدم دیده به هم
تا که آن چهره، دل و دیده از این سینه ربود
گفتمش: دلبر من! خوش بزدی هر دو جهان
بر قد هر دو جهان و رخ تو باد درود
مستم و بادهکش لوده هر جایی خویش
دل و دین را بنهادم به برش تا آسود
این همه مستی دل از لب آن باده گذشت
ای نکو ذکر خوشت سایه زده بر رخ بود
« ۲ »
منزل حق
در دستگاه شور و گوشه مهربانی مناسب است
وزن عروضی: فَعُولُن فَعُولُن فَعُولُن فَعُولُن
U ــ ــ / U ــ ــ / U ــ ــ / U ــ ــ
بحر: متقارب مثمن سالم
مرنجان دلی را که از حق بهپا شد
اگرچه که با تو بسی در جفا شد
محبت کن آن شمع بیکینه را تو
که دل پایگاه نزول خدا شد
میازار دل را چو با تو نشیند
که هر دل دمادم پی آشنا شد
بود دل همه منزل حق تعالی
به دل شوق ذره ز عشق و وفا شد
اگرچه ز دل صد تباهی بخیزد
ولی در برِ حق به عین صفا شد
منم مست و شاد و دلم هست پاک
به قربان آن دل که دور از ریا شد
نباشد نکو را به دل خصم و غیری
که دل در بر خلق حق خود رضا شد
« ۳ »
دولت انسان
در دستگاه اصفهان و گوشه نغمه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف
باطنم دریای بیش و کم بود
در سرم سودای صد ادهم بود
گر اجل مهلت دهد در این جهان
گویم آن قدری که دریا نم بود
دولت انسان بود دنیای من
در ره همت دلم پر دَم بود
صوت عالم جمله گردیده نمود
سربه سر هستی به زیر و بم بود
شد نکو آسوده از پیرایهها
در ره دنیا و عقبا هم بود
« ۴ »
باد صبا
در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب مناسب است
وزن عروضی: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (عروض سنتی)
مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن (عروض نوین)
ــ ــU ــ / U ــ ــ / ــ ــU ــ /U ــ ــ
بحر: مضارع مثمن اخرب
در دل برای دلبر، غیر از رضا نباشد
وصل تو دل ربود و جای جفا نباشد
دل غرق وصلات ای دوست، برگیر از من این «من»
جز تو برای بودن، ما را صفا نباشد
بیگانه از دو عالم، عاشق سراست جانم
در دل ز بهر حُسنت، چون و چرا نباشد
رفته ز دل شکیبم، در پرتو جمالت
غیر از جمال جانان، بر ما روا نباشد
جان نکو مریض است، باد صبا بهپا خیز!
در چهره نیز غیر از امر قضا نباشد
« ۵ »
خراب تو
در دستگاه بیات ترک و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَع لُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون مقصور (محذوف)
هر که باشد پی صید و همگان صیادند
گرچه در ظاهر کار از پی عدل و دادند
فارغ از ملک و مکان در پی هر نقش منم
من خراب توام و جمله جهان آبادند
غم تو شد به دل و رفت ز من بود و نبود
دل گرفتار تو و هر دو جهان آزادند
به تو دادم دل و دادم سر دیوانه خویش
چون تو هستی و دگر جمله همه بر بادند
شاهد شور دل آورد غزل از بالا
ای نکو، غم مخور آخر که همه دلشادند!
« ۶ »
خراب و آباد
در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
کرده عشق تو خرابم، ز خرابم آباد
شد تهی دل، ز سر چهره ناشادم شاد
رفتهام بیخبر از خود ز سراپای وجود
بیخبر شد دلم از چهره بیداد، ای داد!
شده شور دو جهان از بر تو کهنه حریف
همتم ده، بده این بیخبری را بر باد
جان فدای تو کنم ای گل پربار و برم
تو بزن چنگ بر این دل که بگردد آزاد
ای نکو! چهره مگردان ز برِ لطف ازل
تا ابد باد به خط خوش پاکی امداد
« ۷ »
صاحب سِرّ
در دستگاه ابوعطا و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَع لُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون مقصور (محذوف)
کشتهام در دل خود آنچه که شد از بیداد
بودهام در ره حق، با همه غمهایم شاد
صاحب سِرّم و آسوده ز هر بود و نبود
ای فدایت همگان، کم به دلم کن فریاد!
عاشق روی تو گردیدم و بیگانه ز خویش
از زمانی که دو چشمم به نگاهت افتاد
رفتم از خود، بگذشتم ز سر هر دو جهان
بودهام سرخوش و مست از همه غمها آزاد
جان فدای تو کند بیخبر از غیر، نکو
رفته از دل دو جهان، بُرده دو عالم از یاد
« ۸ »
دین من
در دستگاه ابوعطا و گوشه گبری مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
بیخبر از همه دینم، که خبر این باشد
عشق حق دین من است و به من آیین باشد
من گذشتم همه از غیر و رسیدم بَرِ حق
حق مرا یار قدیم و مه دیرین باشد
عشق آن مه شده در جان و دلم جایگزین
یار و دلدار من آن آیت حقبین باشد
عاشقم بر خم گیسو و دو تیغ ابرو
دل فرهاد فقط در کفِ شیرین باشد
شد نکو کشته آزاده آن دلبرِ مست
از ازل تا به ابد، زنده خونین باشد
« ۹ »
یم آسوده
در دستگاه سهگاه و گوشه نیشابوری مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمن سالم
نصیحت از تو بر من جملهای بیهوده میباشد
دل من در حوادث چون یمی آسوده میباشد
گذشتم از سر دنیا و عقبا، بیتکلف، خوش
جلال حق به نزد من جمالْ آلوده میباشد
صفا کردم، رها گشتم ز جورِ خصم بد سیرت
که عمر زشت و ناپاکش بسی فرسوده میباشد
رها کن دل، دمِ شوریده خود را بیا دریاب!
که این شوریدگی در ره، دم افزوده میباشد
نکو بگذر ز غیر و کن گذر از آن
که عمر خصم دونْ همّت، چو گَرد و دوده میباشد
« ۱۰ »
به زیر پای من
در دستگاه چارگاه و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمن سالم
من آن رندم که آتش در دلم چون یخ خنک باشد
به زیر پای من هفت آسمان و بس فلک باشد
همه اُنس من آن دلبر، که دل را خود گرفت از بر
جز او کی میل کس دارم، اگر حور و ملک باشد
دلم غرق یقین است و تَوهّم رفته از این دل
که «ما ازددتُ یقینا»(۱)، دل رها از هرچه شک باشد
به دربار عمل دارم دلی آکنده چون دریا
تو میبینی مگر در روزگار ما محک باشد؟!
نکو بگذر ز گفتار و عمل را کن به حق زنده
که دنیا در زمان ما پر از کید و گزک باشد
« ۱۱ »
راه بلا
در دستگاه چارگاه و گوشه نعره مناسب است
وزن عروضی: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل
ــ ــU ــ / U ــU U / ــ ــ U ــ /U ــ
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
پاکی نه بس که مهر و وفا شد شعار مرد
مرد آن بُود که پاک بسوزد به سوزِ درد
لذت فرو گذار و تو راه بلا گزین
بر تو سزد همی سر پر خون و رنگ زرد
برخیز و باز کن سر غوغا به راه حق
ورنه کمی ز سنگ و شن و خاک، یا که گرد
دردم بود ز دیو جفاپیشه پلید
کرد از ستم، جهانِ مهر و محبت، هماره سرد
دیگر نکو چه جای تأمل به داوری است
نرّاد عرقه(۲) برده ز ما مهرههای نرد
- مناقب آل أبیطالب، ج ۱، ص ۳۱۷٫
- در بازی نرد، بدون مهره، نمیشود سرنوشت را تعیین کرد؛ از این رو، نراد حرفهای، دور از به هم زدن بازی، مهرهها را به هدف بُرد خویش، میبرد.
« ۱۲ »
صفای عشق
در دستگاه شور و گوشه کرشمه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (فاعلن)
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ U
بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف
آن که بیعشق است کی باشد؟ که بود؟!
از صفای عشق و مستی شد وجود
عاشقی تنها طریق بودن است
عشق و مستی سربهسر گردیده جود
ذره ذره آنچه گردیده عیان
بوده چون دریا و باقی همچو رود
کی ضرر بیند کسی از این ظهور
هست در بازار عشق و عقل، سود
گر بود ایمان نکو از عشق حق
خوش بود ورنه ز دل باید زدود
« ۱۳ »
بنیاد
در دستگاه بیات ترک و قطعه بیداد مناسب است
وزن عروضی:فاعلاتن فعلاتن فع لن
ــ U ــ ــ /U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مسدّس مخبون مقصور (محذوف)
خاطرت مانده به دل بس که زیاد!
کرده در جان و دلم غم بنیاد
گشته بس زنده دل از داغ غمت
با همین هجر و فراقم دل شاد
میدهم در ره تو هستی خویش
تا نماند بهجز از تو در یاد
من خرابم ز غمت در همه دم
تا که باشی تو به عالم آباد
شد نکو بیخبر از ملک و مکان
که بگردد به هوایت آزاد
« ۱۴ »
آدمیت
در دستگاههای شور و شور شیراز مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف
کن صبوری، نفْس دون همت، که حق نزدیک شد
رشته رنج و غم و درد و محن باریک شد
فرصت ماندن تو را کم باشد ای غافل بشر!
آدمیت از تو رفت و جثّهات چون خیک شد
گر که باشی پاک و وارسته تو در این روزگار
خوبی و شادی و جان تو قشنگ و شیک شد
در درون سینهام فریاد و شیونها بهپاست
غیر عشق حق، به دل پژمرده و تاریک شد
در قمار عشق گردیده نکو بیپا و سر
چون دو اسب او به بوک دل همه یک جیک(۱) شد
- نوعی بازی قمار است که صورت عادی آن، با دو سر دوی آن متفاوت میشود و بوک و جیک، نقش عمده را در آن دارد.
« ۱۵ »
عشقپیشه
در دستگاه همایون و گوشه بختیاری مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مثمن محذوف
بیخبر شو از سر خویش و دو عالم هرچه بود
بر کن از دل رنج و بیمهری و ماتم هرچه بود
عشق و مستی پیشه کن، دل را بِکن از هرچه هست
بگذر از حور و قصور و نقش آدم هرچه بود
بگذر از جمله دو عالم، دل به دلداری بده
سینه سوزان به دل زن تو به هر دم هرچه بود
فارغ از ملک و مکانم، عاشقی شوریده حال
سر زدم بر نقش هستی، همچو خاتم هرچه بود
نقش حق شد نقش دل، جان نکو اندیشه کن
از دو عالم تا به آدم بهر حق هم هرچه بود!
« ۱۶ »
توان دولت
در دستگاه اصفهان و گوشه زمزمه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن
ــ U ــ ــ /U ــU ــ / ــ ــ
بحر: خفیف مسدّس مقصور (محذوف)
چشم و دل تا تهی ز حسرت شد
فارغ از راه و رسم کثرت شد
در بر دلبری دل آسوده
خود نهاد و برون ز فترت شد
با تو چون شد دلم همی همراه
ناز پرورد دور همّت شد
همّتی خواهم از صفای تو
چون که در دل وقار و رحمت شد
دل به تو داده خوش نکو هر دم
از تو در دل توان و دولت شد
« ۱۷ »
دیده دل
در دستگاه ماهور و گوشه حزین مناسب است
وزن عروضی: مستفعلُ فاعلاتُ فع لن
ــ ــ U U / ــ U ــ U / ــ ــ
بحر: هزج مسدّس اخرب مقبوض محذوف(۱)
دستم بگرفت و پا رها کرد
محشر به برم از آن بهپا کرد
دیدم که نبوده دیده از من
او جای من این چنین صفا کرد
از دیده و دل برفتم آخر
او دیده و دل ز هم جدا کرد
گفتم که شنیدهام صدایت
یک لحظه دلم پر از نوا کرد
دیدم به دل نکو صفا را
چون دل به حقیقت آشنا کرد
- وزن یاد شده، برای قطعه، مثنوی کوتاه و چارپاره مناسب است.
« ۱۸ »
رخساره او
در دستگاه ماهور و گوشه نعره مناسب است
وزن عروضی: مستفعلُ فاعلاتُ فع لن
ــ ــ U U / ــ U ــ U / ــ ــ
بحر: هزج مسدّس اخرب مقبوض محذوف
دستم بگرفت و همچو ما شد
آسوده دویی ز من جدا شد
رخساره او بشد وجودم
بختم ز قَدَر همه قضا شد
رفتم که ببینم آن مه ناز
او وعده بکرد و خود رضا شد
با من بنشست و او صفا کرد
تا دل به محبت آشنا شد
مستم ز حضور بیدریغش
در جان نکو صفا بهپا شد
« ۱۹ »
جفای دنیا
در دستگاه غمانگیز و گوشه زنگوله مناسب است
وزن عروضی: مستفعلُ فاعلاتُ فع لن
ــ ــ U U ــ U ــ U ــ ــ
بحر: هزج مسدّس اخرب مقبوض محذوف
آسـودهام و دلـم غـمآلـود
رفت آتش سینهام ز هر دود
محو تو شده هماره جانم
دل ساختهام رها ز هر سود
بیگانه شدم ز هر دو عالم
کی در دو جهان بهجز تو مه بود؟
رفتم ز سر جفای عالم
با آن که دو عالم است خود جود
بنشسته نکو به صحنه دل
تا خوش برسد به نزد تو زود
« ۲۰ »
غمزده
در دستگاه سهگاه و گوشه مهربانی مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن
ــU ــ ــ /U ــU ــ / ــ ــ
بحر: خفیف مسدّس مقصور (محذوف)
سینهام گشته جمله غمآلود
از غم دوری تو کی آسود؟
دلبر از هجر خود رهایم کن
تا نگردم ز دوریات نابود
تشنه تو شدم خدای من!
بر من غمزده نمایی جود
کـی شـود تـا کـه چهره بگشایی
میشود که به من رخی بگشود
آرزوی نکو وصال توست
بیوصالت دلم بگردد دود
« ۲۱ »
قد و قامت
در دستگاه غمانگیز و گوشه حزین مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتُ مفعولن // فاعلاتُ مفعولن
ــU ــ U / ــ ــ ــ / ــU ــ U/ ــ ــ ــ
فاعلن مفاعیلن // فاعلن مفاعیلن
بحر: «مقتضب» مثمن دوری
دل غریب و تنها شد، فارغ از من و ما شد
بیخبر ز دو عالم، در ره تو رسوا شد
شد فدای تو دلبر، جان من همه یکسر
فارغ آمد از هر در، بیخبر ز هر جا شد
شاهد تو زیبایم، بیخبر ز غوغایم
در بر تو شیدایم، دل رها ز پروا شد
ای همه قد و قامت، ای رها ز هر کسوت!
ده به من ز خود رؤیت، جان رها ز غوغا شد
جان فدای تو ای ماه، شد نکو سراپا آه
بی تو من کمم از کاه، دل ز تو دلآرا شد
« ۲۲ »
غم دل
در دستگاه غمانگیز و گوشه حزین مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن
ــU ــ ــ /U ــU ــ / ــ ــ
بحر: خفیف مسدّس مقصور (محذوف)
سینهام سربه سر پر از غم شد
فارغ این دل ز هر دو عالم شد
جان و دل را دگر نمیخواهم
سهمم از دل، هماره ماتم شد
رفته از دل هوای هر غیری
گرچه گویی که غم به من کم شد
دلبرا، دست من بگیر از لطف!
فیض لطفت به من دمادم شد
من به راهت فتادهام یکسر
از صفای تو این دل، «آدم» شد
تا نکو در برِ تو آسوده است
فارغ از همنشینی جَم شد!
« ۲۳ »
نوای دل
در دستگاه اصفهان و گوشه سلمک مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل (فَعُولُن)
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف
خوش آن روزی که دل غرق خدا بود
صدای دل نوای آشنا بود
دل از بیگانه دور و حق درونش
نشسته فارغ از هر دو سرا بود
چه میشد لطف حق بر ما بقا داشت
هماره لطف او بر بینوا بود!
به شور عاشقان و عارفانش
جهان آکنده از لطف و صفا بود
نکو! تکرار کن این مصرع نغز:
خوش آن روزی که دل غرق خدا بود!
« ۲۴ »
قمار تو
در دستگاه سهگاه و گوشه پروانه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف
هستی عالم سراسر بوده فرد
جز جمالش سر بهسر رنگ است و گرد
بیرخش زرد و کبود است این جهان
بوده جز این دل، همه آفاق، سرد
من به راهت دادهام خویش و تبار
در قمار تو شکستم چوبِ نَرد
شد نصیبم از حضور تو فراق
گشته سر تا پای این دل، سوز و درد
شد نکو آزاده و بی هر نصیب
بوده بیرنگ او، چه قرمز یا که زرد
« ۲۵ »
خوش بر آن ملت
در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (فاعلن)
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ U
بحر: رمل مثمن محذوف (مقصور)
خوش بر آن ملت که شاد و زنده و آزادهاند
بیمروت دستهای کز مرحمت افتادهاند
فارغ از جمله دو عالم، مردمان حقطلب
بیخبر آنان که یکسر دل به دنیا دادهاند
خوش به حال مردم آگاه و پاک و بیطمع
مرگ بر آنها که در ظاهر پی سجادهاند
بوده بیهوده جهان بر مفلسان بیامان
غافل از حق آن کسانی که خمار بادهاند
بگذر از دنیا نکو، فارغ شو از قول و غزل
راحت آن قومی که شیرین و سخی و سادهاند
« ۲۶ »
عالم ربانی
در دستگاه سهگاه و گوشه مهربانی مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات (فاعلن)
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ U
بحر: رمل مثمن مقصور (محذوف)
شیخ و زاهد هر دو چون طفلانِ مانده در رهاند
صوفی و درویش هم کی دل به مستی میدهند؟!
عالم ربانی آمد وارث پیغمبران
این کریمان هر زمان از بند دنیا میرهند
هر که در دنیا پی آنان رود، خوش میرود
جملگی از علم و عرفان هر زمان، خود آگهاند
ظاهر دنیا خوش است و باطنش باشد عجیب
اهل دنیا در ره باطل چو خاشاک و کهاند
بگذر از نامردمانی که نکو خصم حقاند
باش با مردان حقی که به حق شاهنشهاند
« ۲۷ »
نغمه دوست
در دستگاه شور و گوشه سلمک مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون مقصور (محذوف)
سینه سوختهام حال و هوایی دارد
سوز این سینه به حق، راه به جایی دارد
خلوت دوست، مرا کرده هوایی؛ اما
عشق من در ره تو، وه چه صفایی دارد!
نغمه نغمه به دلم هست زبانت گویا
ذره ذره همه هستی چه صدایی دارد!
هر گل و خار که بینی به سرای ناسوت
در مزامیر دلم شور و نوایی دارد
شده غوغای جهان در دل من نغمه دوست
دلبر من به برم، بَه چه وفایی دارد!
بگذر از قول و غزل، جان نکو دیده گشا
او عیان است، مگویید ردایی دارد
« ۲۸ »
سینه سنگ
در دستگاه سهگاه و گوشه پروانه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / ــ ــ
بحر: رمل مثمن مخبون مقصور (محذوف)
سینه سنگ و رخ حور به تو مینازد
لطفِ هر چهره مرا یاد تو میاندازد
محو هر چهره شدم چون که بدیدم رویات
رخ تو چهره هر ذره عیان میسازد
هر که بر تو نگرد، بگذرد از ایمانش
در قمار دل خود، جمله به تو میبازد
شد دل بیخبران در ره تو آلوده
بیخبر بوده که بر صخره دل میتازد
بس که زیبایی تو شهره آفاق شده است
این دل غمزده را یاد تو میاندازد
محو او گشته نکو، از دل و از دیده مپرس
کو دلم؟ کی به تماشای تو میپردازد؟
« ۲۹ »
عشق حق شعارم شد
در دستگاه چارگاه و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن مفاعلن فَع لَن
ــ U ــ ــ /U ــU ــ / ــ ــ
بحر: خفیف مسدّس مقصور (محذوف)
عـاشـقـم، عـاشـقـی نـه عـارم شـد
عشق حق در جهان شعارم شد
کشته ما را به تیغ ابرویش
بر چنین مردن افتخارم شد
رفته دل از سر دو عالم، چون
با تو بودن همیشه کارم شد
من فدای تو دلبر نازم
لطف تو خود همه قرارم شد
شد نکو در ره تو آزاده
چون که لطفت هماره یارم شد
« ۳۰ »
فرق علی علیهالسلام
در دستگاه شور و گوشه آشوری مناسب است
وزن عروضی: مستفعل مستفعل مفعولاتن
ــ ــ U U / ــ ــ U U / ــ ــ ــ ــ
بحر: هزج مثمن اخرب مکفوف
درد تو به دل، سینه من سوزان کرد
فرق تو علی علیهالسلام دو دیدهام گریان کرد
شد نفرتم از ملجم بیخویش و تبار
کاین ماتم از او، جمله جهان ویران کرد
تو قامت حقی به برِ عالم خیر
از عشق تو حق، هر دو جهان عنوان کرد
ظاهر تو شدی در بر خلق و او خود
خود را به تمام قد به تو پنهان کرد
کی بوده نکو جز به تو در اندیشه
زیرا که به تو مشکل خود آسان کرد
« ۳۱ »
شاهد حق
در دستگاه بیات ترک و گوشه سپهر مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلُن
ــ U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ ــ / U U ــ
بحر: رمل مثمن مخبون محذوف
پادشاهان و گدایان همه چون یکدگرند
اغنیا و فقرا از پی هم در گذرند
فرق این دو به مَنِش باشد و باقی همه هیچ
باخبر یا که در این عرصه ز خود بیخبرند
دل به جانان بده و هستی خود حیران کن
اهل دل در همه دم خوش پی شورِ سحرند
شاهد حقم و دلداده آن دلبر ناز
آن که دنبال وصالش همگان در سفرند
چهره مست تو دلبر زده پیرایه ز دل
ای نکو دیده گشا چون همه صاحب نظرند
« ۳۲ »
خاک آستان
در دستگاه بیات ترک و گوشه سپهر مناسب است
وزن عروضی: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
مستفعلن مفاعلُ مستفعلن فَعَل
ــ ــU ــ / U ــU U / ــ ــ U ــ /U ــ
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
من خاک آستانِ توام، یا علی مدد!
در کهفِ با امان توام، یا علی مدد!
جانم بگیر و برکش از این طمطراق هجر
چون ریزهخوار خوان توام، یا علی مدد!
جانان من تویی و به جانم نشستهای
من ظاهر و نهان توام، یا علی مدد!
در کوی تو نشستهام ای شاه، یک نگاه!
من در جهان زبانِ توام، یا علی مدد!
جانا! نکو بریده ز غیر تو نازنین
یکسر فدای جانِ توام، یا علی مدد!
« ۳۳ »
هوای تو
در دستگاه اصفهان و گوشه حزین مناسب است
وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن
ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ
بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف
سـیـنه مـن، غـرق هـوای تـو شـد
دم همه دم، محو رضای تو شد
دل به تو نزدیک و ز من دورتر
غرق لقای تو، صفای تو شد
در بر تو جان من آتش گرفت
بیقَدَر اسبابِ قضای تو شد
جان من افتاده ز قول و غزل
نغمهگر صوت و صدای تو شد
در دل من جز تو نباشد کسی
صوت و سکوتم ز نوای تو شد
رفته ز جان و دل من راحتی
هرچه به دل شد، ز هوای تو شد
شاهد شیدایی من چون تویی
جور دلم غرق وفای تو شد
نیست نکو را به جهان غیر تو
چون که هوایی سرای تو شد
« ۳۴ »
چهره لطف و امید
در دستگاه افشاری و گوشه قرایی مناسب است
وزن عروضی: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن
ــU U ــ / ــ U ــ / ــU U ــ / ــ U ــ
بحر: منسرح مثمن مطوی مکشوف
این دل حیران من، جز تو به خود، کس ندید
در بر تو عاقبت یکسره از خود برید
بیخبر از غیر و دل، رفته ز هر دو سرا
تا که به نزد تو ماه، لحظه به لحظه رسید
شاهد الطاف حق، در خط هر ماجرا
پا به بدیها زده، سر ز کجیها کشید
در خط سودای عشق رفتهام از این و آن
بوده مرا عشق تو، چهره لطف و امید
هست پناه نکو، دولت جاوید حق
غیر جمالش نشد، در دل و جانم نوید
« ۳۵ »
لطف جمال
در دستگاههای شور و شور شیراز و در گوشه مهربانی مناسب است
وزن عروضی: مفتعلن مفتعلن فاعلن
ــ U U ــ / ــ U U ــ / ــ U ــ
بحر: سریع مسدس مطوی مکشوف
تا به دلم غنج و دلال تو شد
کار دلم خواب و خیال تو شد
هر که گزید از دو جهان دلبری
لیک دلم غرق وصال تو شد
من به وصالت زدهام فال خویش
ظرف دلم همّت فال تو شد
چون به دلم چهره تو بود و بس
چهره جان، لطف جمال تو شد
دل نه فقط مات سراپای توست
جان نکو محو کمال تو شد
« ۳۶ »
پرتو جانان
در دستگاه اصفهان و گوشه نغمه مناسب است
وزن عروضی: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رَمَل مُسَدّس محذوف
همت انسان قرار جان بود
جان و دل در پرتو جانان بود
شد مرام اهل حق، آزادگی
پاکی دل هر زمان پنهان بود
شاهد پیدایی و شیدا منم
فارغ این دل از سر عنوان بود
سینهای دارم پر از جوش و خروش
خصم من در این جهان، شیطان بود
دادهام دل بر خط سبز امید
رؤیت جان در دلم عرفان بود
شاهد بزم محبت شد نکو
ذکر دل در جان، فقط قرآن بود
« ۳۷ »
ملک خوبان
در دستگاه غمانگیز و گوشه حزین مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف
غم دل میکند افسردهام زود
شده جان و دلم از غصه پر دود
به هر سویی که رو کردم، ندیدم
بهجز رنجی که بر دوش بشر بود!
فقیرِ مفلس و بیمار نالان
گرفتاران دنیای پر از سود!
حقیقت گُم شده در ملک خوبان
صفا را قیمتی کی خواهد افزود؟!
شد ایمان حرف مفت و عادت خلق
چو آتش در کف بیباک نمرود
تباهی با فساد و ظلم و بیداد
به فتنه، دین و دنیا را بیالود
دلم بگرفته از هر ظالم دون
که ظالم گشته دور از پاکی و جود
برفت از جان چنان آواز پاکی!
ندارد عشق و ایمان، تار و هم پود
نکو، خونریزی دنیا جدید است
چنان که گر شود جمع، میشود رود!
« ۳۸ »
طوفان بلا
در دستگاه ابوعطا و گوشه نعره مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف
جهان درگیر طوفانِ بلا شد
بنیآدم به حرمان مبتلا شد
گرفتار آمد این دنیا، به سختی
که گوشه گوشه دنیا، نینوا شد!
غم و داغ و مصیبت شد فراوان
فساد و کینه رنگ قصهها شد
نمیبیند جهان روی خوش، ای دوست!
اگرچه حرف خوش بیانتها شد
نخواهد دید دنیا، نصرت حق
که با پاکی، جهان ناآشنا شد
جهاندارا! جهانی این چنین چیست؟!
نکو از حیرتش، غرق دعا شد
« ۳۹ »
هوای غربت
در دستگاه اصفهان و گوشه نفیر مناسب است
وزن عروضی: مفاعیلن مفاعیلن فَعُولُن
U ــ ــ ــ /U ــ ــ ــ /U ــ ــ
بحر: جدید (ترانه) یا هزج مسدّس محذوف
مرا از حضرت حق حیرت آمد
هوای دل، نوای غربت آمد
من و غربت، من و حیرت، یکی شد
دلم از وحدتش، در فکرت آمد
چو دیدم دل به دیدار خدا رفت
ز حق هر لحظه بر دل، رحمت آمد
شدم فارغ ز ناسوت و مرامش
که ناگه حق به دل، با دولت آمد!
رها گردیدم از گردِ غمِ هجر
چو آن دلبر به سویم راحت آمد
بگفت: ای بنده دیوانه من!
چو گفتم «جان!»، نکو را رخصت آمد
« ۴۰ »
شخص شخیص
در دستگاه چارگاه و گوشه نحیب مناسب است
وزن عروضی:فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
ــ U ــ ــ / ــ U ــ ــ / ــ U ــ
بحر: رمل مسدّس محذوف
جان من، آماده غوغا بود
فارغ از اندیشه فردا بود
دل نشسته روبه روی دلبرش
نازنینی که رخاش پیدا بود!
شاهد دل، شور هر شعله خود اوست
در برش دیده به حق بینا بود
دیده دل چون چهره دلدار خویش
در دلم هر ذرّه بیپروا بود
جمله ذرات جهان یکسر خود اوست
هرچه جز این بنگری، سودا بود
هرچه در جان و دلم گردد عیان
پیش رو، آن چهره سر تا پا بود!
وحدت حق، واحد یکتایی است
چون که «او» شخص شخیص «ما» بود
جمله ذرات جهان، جانِ حق است
او به ذات نغمهها، آوا بود!
هست ذاتش در دل فعل و صفات
از جهان تا عالم مینا بود
جمله جمله، شد عوالم چهرهاش
چهره، چهره، زندگی گویا بود
هرچه شد تفریق و جمع، از وحدت است
دلبر و دلدار و دلآرا بود
از نکو بشنو تو این قول و غزل
چون نگاهش بر حقیقت وا بود