کسی که ادبیات و به تبع آن، معناشناسی نداشته باشد، نهتنها در علم و وصول به حقایق راجل میشود، بلکه حتی در عبادت نیز نمیتواند ارتقا یابد؛ زیرا در عبادت و بهخصوص در ذکرپردازی باید بتوان قصد انشا داشت و قصد انشا نیازمند دانستن معنای درست واژه و مقصود از سخن است. کسی که معناشناسی نداشته باشد، با قصد معنای اشتباه، انشایی نادرست میآورد و ذکر و عبادت یا نماز خود را باطل میسازد؛ زیرا چیزی را میآورد که شارع آن را نیاورده و نخواسته است. کسی میتواند قصد انشا داشته باشد که احراز معنا کند؛ وگرنه در این جایگاه نیست و باید عبادت را به قصد اخبار بیاورد تا به انحراف دچار نشود و عبادت وی باطل نگردد…..
ادبیات دارای چهارده رشتهٔ علمی میباشد: لغتشناسی، دانش اشتقاق، دانش صرف، دانش نحو، دانش کتابت و رسمالخط (ویرایش)، دانش انشای متن (نگارش)، دانش قرائت، دانش تجوید، دانش معانی، دانش بیان، دانش بدیع، دانش شعر و قافیه، دانش امثال (مثَلشناسی) و دانش تاریخ ادبیات.
دانش اشتقاق در میان رشتههای مربوط به ادبیات، در مرتبهٔ دوم و بعد از لغتشناسی قرار دارد و البته موضوع آن، چنانچه خواهیم گفت، «کلمه» میباشد نه «لغت». لغتشناسی شناخت معنای واژگان مفرد را بدون لحاظ نقش آن در جمله و بدون اعتبار معنایی که منظور و مراد گفتهپرداز میباشد و بیشتر در مقام استعمال، گزارش میکند و سلایق قومی در آن دخیل میباشد. دانش اشتقاق به شناخت مادهٔ واژه رو میآورد و به شناسایی اعضای خانوادهٔ واژگان گرفتهشده و مرتبط با هم میپردازد تا خصوصیات و ظرافتهای معنایی هریک را به دقت بیان دارد و معنایی که لغتشناس به صورت کلی از یک خانوادهٔ واژگانی گزارش کرده است، به صورت جزیی بر هریک از آنها تطبیق دهد تا در پرتو آن، اصل معنای واژه و مادهٔ آنها شناخته شود و کلمه را معنا کند.
«کلمه» بار معنایی را با خود دارد که به صورت حکیمانه و با حفظ تناسب میان لفظ و معنا وضع شده است؛ بهگونهای که میتوان بر آن خردورزی فلسفی و دقت عقلی داشت.
دانش اشتقاق، تمامی مشتقات یک واژه را پی میگیرد؛ اعم از آنکه در کلمهٔ گرفتهشده، ترتیب حروف اصلی و حرکات، حفظ شده باشد یا خیر و نیز آیا در روند اشتقاق، حرفی از حروف اصلی آن به حرف قریب دیگری تغییر کرده باشد یا نه.
دانش اشتقاق معنای وضعی واژگان و اصل ماده را به دست میدهد و فرد را به عالم معنا میکشاند؛ برخلاف دانش صرف که اصل صوری را مینمایاند و بر شکل و هیأت کلمه میایستد و فرد را تنها بر صورت الفاظ نگاه میدارد. علم صرف از خصوصیات و صفات الفاظ سخن میگوید؛ اما تحلیل علت و ملاک آن و یافت ماده و اصل معنای واژگان و کشف چرایی وضع لفظ برای معنایی خاص با علم اشتقاق میباشد؛ از این رو دانش صرف برای یافت توجیه عمل خود، به اشتقاق نیازمند است؛ همانطور که دانش اشتقاق نیز برای یافت ریشهٔ کلمات و رسیدن به اصل جامد هر واژه نیازمند صرف است. علم صرف، اصل صوری لفظی و بحثهای هیوی و علم اشتقاق، اصل مادی معنوی را برمیرسد. دانش صرف از پیشرفتهترین و پایهای ترین دانشهای ادبی در تجزیهٔ کلمات و تشخیص صورت و هیأت آنهاست که بسیاری از دانشهای ادبی همچون لغت (کلمهشناسی) و اشتقاق به آن نیازمند میباشند. دانش صرف از دانشهای آلی و ابزاری پرکاربرد است که باید اصطلاحات و قوانین آن را ملکهٔ ذهن نمود و بر آن تحفظ داشت. دانش اشتقاق، بلکه هر دانش ادبی دیگری بدون مهارت در صرف، کاربردی نمیگردد. صرف از مهمترین علوم مبادی برای اشتقاق است که حکم سختافزار آن را دارد و از آنجا که دانش صرف متصدی بحث از شخصیت لفظ میباشد، به اشتقاق کمک میکند تا شخصیت لفظ و صفات آن را به دست آورد و در پرتو شناخت شخصیت صوری و هیوی لفظ، به ظرایف معنایی واژه همچون دارابودن صفاتی چون مبالغه، تعدی، استمرار و تدریج برسد. علم صرف با توجه به ضوابط خود، توانایی کشف تشخص یک واژه و صفات منحصر و ممتاز آن را به صورت مستقل و بدون مقایسه دارد. همچنین علم صرف بعد از ارایهٔ تشخص، قدرت بیان تمایز و تفاوتهای میان دو واژه در مقام مقایسه را به صرفی میدهد؛ اما دانش اشتقاق، علم کشف ریشهها و اصل معنا و فرهنگ ریشهیابی است.
اشتقاق، بازکردن، شکافتن و داخلشدن در ریشههاست. دانش اشتقاق به زبان گستره و توسعه میدهد؛ چنانچه این امر، در معنای لغوی آن که ساخت تعدد و ایجاد تنوع با باز کردن و شکافتن است، خاطرنشان شده است. اشتقاق تنها به بحثهای لفظی محدود نیست و هر چیزی را که به توسعه و پیشرفت زبان منجر شود، در خود دارد.
نبود دانش اشتقاق در دروس، حصرگرایی به شکل و صورت کلمات و ظاهرگرایی و انصراف از عالم معنا را موجب میشود؛ همانطور که در دانش منطق، تنها منطق صوری خوانده میشود و منطق مادی، مغفول مانده است. برخی از علوم به ساختار لفظ و صورت عبارت میپردازد؛ مانند معانی، بیان و بدیع و نیز صرف و نحو و حتی منطق که بیش از هر چیز از اشکال قیاس میگوید و بحث صناعات خمس آن که اختیاردار محتواست، متروک و مهجور شده است.
در میان مسلمانان، ادبیات رشد و توسعه شکلی و صوری داشته و در ناحیه محتوا، معنا و مادهشناسی اقدامی در خور انجام نگرفته است و برای نمونه کتاب ادبی «مطول» با همه درازگوییهایی که در معانی، بیان بدیع دارد، از صورت گفته فراتر نمیرود؛ همانطور که دو دانش صرف و نحو نیز علومی شکلی و صوری است. این معضل در دانش منطق نیز نمود دارد و منطق را در عمل به منطق صوری تبدیل ساخته است و منطق فهم هریک از رشتههای علمی و منطق محتوا بهصورت مجزا در دست نیست و بحث صناعات خمس کمترین رشد را در منطق داشته است. باید باور نمود دانشهای اسلامی به سبب همین شکل و صورتگرایی (= ظاهرگرایی) و غفلت از باطن، معنا و محتوا بسیاری از حقایق را از دست داده و حدود پنجاه کشور اسلامی در میان تمدنها فرهنگ خلفایی عقبنگاه داشته شده و سلطهپذیر دارند که توانی برای ارایه نظرگاههای علمی و فرهنگساز ندارند. دین اسلام بهواسطهٔ چیرگی افکار پوسیدهٔ خلفای جور بر قاطبهٔ جهان اسلام و قدرت ظاهرگرایان بریده از حکمت و معنا در شیعه، از فرهنگ پیشرو و بلند مکتب اهلبیت علیهالسلام دور شد و به قهقهرای امروز گرفتار آمده است. امروز نيز برخی از مرتجعان خشکمغز، سعی نمودند ظاهرگرایی بریده از باطن را دوباره بر حوزهها و مراکز قدرت سیاسی حاکم سازند. این مشکل اساسی جهان اسلام برای بریدهشدن از ریشهها، دوری از معناگرایی و غفلت از باطن است؛ وگرنه این فرهنگ اگر در بستر خود آزاد گذاشته میشد و از ریشه رشد میکرد، قدرت تسخیر فکرها، مغزها و دنیا را داشت و میتوانست صنعت و تکنیک را در اختیار خود بگیرد و در بازی سیاسی نزاع فکرهای گروهی لات سیاسی که تکیهگاهی جز زور و قدرت منفصل نظامی ندارند، اندیشهٔ برتر نجاتبخش انسانی گردد که قدرت تولید علم، حرکتبخشی اجتماعی و نشاطآفرینی سالم و سعادتپرور را دارد.
ادبیات و فرهنگ، زیرساخت تعالی و پیشرفت و یافت روشمند ریشهها و پی برای ساخت بنایی رفیع حتی در صنعت، تکنیک و علوم تجربی است که فرهنگْ روح آن دانسته میشود و در جای خود از این فرهنگِ تمدنساز سخن خواهیم گفت.
اشتقاق دانشی پایه است که محتوا را زیر دقت علمی خود میآورد و به هر تحقیقی، زبان علمی و مسیر سیستمیک انتقال معنا را میدهد. دانش اشتقاق از دانشهایی است که برای فهم ماده و محتوای واژگانِ کاربردی در تمامی علوم و نیز در اصل وضع واژگان برای فرهنگستانها یا جعل اصطلاحهای لازم برای نظریهپردازان، لازم است. در دانشهای دینی و اسلامی نیز اجتهاد درست مبتنی بر در دستداشتن این دانش میباشد و نصرت سالم دین، متوقف بر تخصص در این علم میباشد. بر این پایه باید گفت دانش اشتقاق از علوم پایه برای تمامی دانشها میباشد.
در میان علوم اسلامی، افزون بر فقه، دانش تفسیر قرآنکریم، بیشترین بهره را از اشتقاق میبرد؛ زیرا بنمایهٔ تفسیر، واژگان قرآنکریم میباشد و هدف تفسیر، متوقف بر فهم اصل معنای واژگان قرآنکریم و وضع حکیمانهٔ آنها میباشد که دانش اشتقاق متکفل بیان آن است.
تمامی علوم برای انتقال یافتهها و دادههای خود از الفاظ بهره میبرند. الفاظ دارای صورت (شکل و هیأت) و ماده (محتوا) میباشند. صرف و نحو متکفل شناخت هیأتِ اصل کلمه و موقعیت آن در ساختار جمله است؛ اما بحث از محتوای هریک از الفاظ، بر عهدهٔ دانش اشتقاق میباشد و تا معنای ماده و محتوای لفظ فهمیده نشود، شناخت صوری و هیوی لفظ، کارایی چندانی ندارد. دانش اشتقاق را باید دانش شناخت معنای کلمات از حیث ماده و محتوا دانست.
شناخت مادهٔ کلمات، برای علومی که زبان فهم آن از طریق کلمات صورت میگیرد، بر هر علمی حتی منطق و فلسفه پیشی دارد؛ زیرا اشتقاق، مسیر انتقال تفکر منطقی و روشمند را برای فیلسوف میگشاید و به وی زبان فلسفی میدهد؛ هرچند خود اشتقاق چون دانشی محتوایی است، نیازمند فلسفه میباشد و کسی بدون در دستداشتن فلسفه و هستیشناسی نمیتواند مادهٔ کلمات و چگونگی ارتباط لفظ با عالم معنا و بار محتوایی آن را فهم کند.
اشتقاق از دانشهایی است که هم با فرایند تصور ذهنی (مفهومی) ارتباط دارد و هم با حقایق عالم معنا و نیز باید تصدیق و اثبات حقایق را که در حیطهٔ فلسفه است، در دست داشته باشد و چون تصدیق فرع بر تصور میباشد، اشتقاق در مقام آموزش بر فلسفه پیشی دارد و مقدمهٔ آن دانسته میشود؛ هرچند در مقام مهندسی این علم و در مرتبهٔ تخصصی آن، اشتقاق از فلسفه مدد میگیرد. برای نمونه در مقام تعلیم، تا معنای «خدا» یا «شانس» دانسته نشود، فلسفهآموز توان آن را نمییابد که بر اساس دستگاه تعلیمی خویش، آن را تصدیق یا تکذیب کند. تا تصور صحیح از چیزی نقش نبندد، هرگونه قضاوت و حکمی در مورد آن ارزشی ندارد.
در مورد شناخت هر پدیدهای سه پرسش اساسی وجود دارد: یکی شناخت مفهومی آن، دیگری بحث از اصل وجود و صدق و کذب و معنای آن و سهدیگر شناخت حقیقت و مصداق آن میباشد. «مفهوم» متمایز از «معنا» میباشد. معنا تا زیارت نشود و محسوس نگردد، قابل دریافت نیست و تا معنا به دست نیاید، نمیتوان به مصداق و حقیقت راه یافت، برخلاف مفهوم که به صورت غیابی نیز شکل میگیرد و البته میتواند مبهم و حتی گنگ باشد. مفهوم امری وهمی یا خیالی است و جدای از حقیقت و بریده از آن، حتی به گونهٔ تصوری مبهم و مهآلود در ذهن مینشیند. مفاهیم تا تبدیل به معنا نشود، مسیر برای یافت مصداق نمییابد و تصور ذهنی حیات فعال و موثر به خود نمیگیرد. علم اشتقاق، هم راه را برای پاسخگویی به پرسش از مفهوم میگشاید و شناخت مفهومی واقعیتها را به دست میدهد و هم با عالم معنا درگیر است. شناخت مفهومی، امری تصوری است و معرفت وجودی، امری تصدیقی میباشد که در حیطهٔ کار فلسفی است؛ اما شناخت حقایق با حضور در محضر آن و زیارت عین آن به دست میآید که عرفان به آن زبان میگشاید. از این رو، همانگونه که فلسفه و عرفان در حوزهٔ مفهومی خود به ادبیات نیازمند میباشند و ادبیات پیش از فلسفه و عرفان مرتبه میگیرد و در تصورات فیلسوف و تعلیم عرفان، دخالت میکند و تصدیقات این دو را تابع گزارههای خود میسازد، اشتقاق نیز برای یافت سعهٔ محتوا و معناهایی که واقعیت یا حقیقت دارد، نیازمند فلسفه و عرفان و از همه مهمتر وابسته به ملکهٔ قدسی و قرب به حقایق عالم هستی میباشد که امری موهبتی است و شناخت مادهٔ الفاظ بدون تخصص در این علوم و واجد بودن ملکهٔ موهبتی در نهاد ادیب نمینشیند. برای نمونه، وجود که موضوع دانش فلسفه میباشد، شناخت معنا و مفهوم آن از اشتقاق برمیآید. فیلسوفانی که خود را وامدار اشتقاق نساختهاند، ورودی مبنایی بحث فلسفه را از بدیهی بودن مفهوم وجود آغازیدهاند؛ آغازی نادرست که بنایی نامیمون را در دستگاه فلسفی آنان رقم زده و بنیاد فلسفی آنان را بر زمینی خاکی و پرخلل بنیان نهاده است. از سویی دیگر، وجود را بدون حضور و عرفان نمیتوان دریافت و به بار معنایی و محتوایی آن رسید.
متأسفانه خورشید ادبیات، قرنهاست که مسیر افول را رفته و سوسوی آن همواره رو به ضعف و سستی گذاشته است. این امر، شروع انحطاط در دانشهای انسانی گردیده است؛ حرمانی که شتاب موتور تولید علم درست در رشتههای انسانی را نهتنها بسیار کند کرده؛ بلکه هزاران افسوس که مسیر آن را به گمراهی و بیراهه برده است و گزارههایی به نام علم، ترویج میشود که بیشتر آنها دورشدن از حقیقت میباشد و دارای ارزش صدق و وجه حکایتگر از خارج عینی نیست و پشتوانهٔ محتوایی و معنایی برای آن نمیباشد. گلوی دانشهای انسانی قرنهاست که با انبوه متراکمی از گزارههای نادرست و پیرایهها فشرده شده و تنها جان بیرمق و دست و پا زدنهای بیفایده در مرداب پیرایهها برای آن باقی مانده است. امروزه، با بالارفتن هوشمندی مردم و تکنولوژیهای پیشرفته در حوزهٔ ارتباطات، میطلبد که نابغهای رادمرد قد علم کند و طناب آزادی به دست این دانشها برساند و آنها را از مرداب پیرایهها برهاند. نقطهٔ شروع این حرکت حیاتی، بسیار مهم و سرنوشتساز، سرزمین ادبیات میباشد؛ جایی که میتواند خورشید راهنمای مسیر تمامی علوم و نظام آموزشی طلوع کند و ظلمت پیرایههای به اصطلاح علمی را به روشنایی علم حقیقی و معرفت اصیل تحویل برد. نقطهٔ آغازین پیرایهزدایی، اهتزار علَم ادبیات در ایالات متحدهٔ علوم و نظام آموزشی آن میباشد. تفکر، وقتی منطق مادی مییابد، که ادبیات آن بر پایهٔ درستیها تحقیق و تدوین شده باشد. اگر ادبیات نباشد، علم به سطحیگرایی، بیدقتی، مسامحه، اهمال، اجمال و دخالت انگیزه در اندیشه مبتلا میشود؛ تفاوتی ندارد که عالِم آن، فیلسوفی باشد بر مسند نظریهپردازی یا فقیهی که بر کرسی اجتهاد و استنباط نشسته است یا دانشمند دیگر رشتههای علمی.
ادبیات متکفل بستهبندی نمودن معنا در قالب لفظ میباشد؛ قالبی که حصن و حرز معناست و میتواند حقیقت را به حقیقت انتقال دهد؛ قالبی که اگر با معنا تناسب نداشته باشد، آن را میریزد، کوچک میکند یا در انتقال آن، گمراهکننده و فسادآفرین میگردد و حقیقتی را به یک واقعیت یا به یک پیرایه تبدیل میسازد.
کسی که ادبیات و به تبع آن، معناشناسی نداشته باشد، نهتنها در علم و وصول به حقایق راجل میشود، بلکه حتی در عبادت نیز نمیتواند ارتقا یابد؛ زیرا در عبادت و بهخصوص در ذکرپردازی باید بتوان قصد انشا داشت و قصد انشا نیازمند دانستن معنای درست واژه و مقصود از سخن است. کسی که معناشناسی نداشته باشد، با قصد معنای اشتباه، انشایی نادرست میآورد و ذکر و عبادت یا نماز خود را باطل میسازد؛ زیرا چیزی را میآورد که شارع آن را نیاورده و نخواسته است. کسی میتواند قصد انشا داشته باشد که احراز معنا کند؛ وگرنه در این جایگاه نیست و باید عبادت را به قصد اخبار بیاورد تا به انحراف دچار نشود و عبادت وی باطل نگردد.
ادبیات در اعتقاد نیز دخالت دارد. حقیقت با واژگان به ذهن مینشیند و با تکرار آنها، قلبی میگردد و در دل رسوخ مییابد و اندیشه را به عقیده تبدیل میسازد و حقیقت متمایز پدیدهٔ انسانی را از دیگر پدیدهها شکل میبخشد. بر این پایه، ادبیات همپا و محافظ انسانیت یک انسان میشود؛ همانطور که اگر به انحراف رود، عقیدههای وی را مختل میسازد و او را از انسانیت میاندازد. عِلم با ادبیات است که زبان میگشاید و آموزشی میگردد. علم اگر ادبیات نداشته باشد، کلیاتی میگردد اجمالی و ابهامی و اهمالی که چیزی از آن در دل نمینشیند. علم اگر ادبیات نداشته باشد، فنی میگردد گمراهکننده، که هرچه پیشتر رود، شتاب افزونتری در دور شدن از حقیقت مییابد. علم چون ادبیات نداشته است، ظلمت دیجور سلطهٔ فنون امروزی را پیش آورده است؛ فنونی که با اشارهٔ قدرتهای سیاسی و اقتصادی، گزارههای به اصطلاح علمی تولید میکنند تا مغزها را برای پر شدن حسابهای بانکی آنها به تکاپو وا دارند و دستها را برای نفوذ سیاسی آنها، راسخانه به تلاشی سختانه و کشنده کشند و پاها را به سمت مسلخهای همگانی انسانی، گام به گام و با گزینشهای چند مرحلهای و زمانسوز پیش برند تا بقای حاکمیت آنان را تضمین سازد.
ما در این کتاب، نه میخواهیم از ادبیات عام سخن بگوییم، نه از ادبیات عرب زبانان، بلکه حصر توجه به زبان عربی قرآنکریم داریم که زبان خاص این کتاب آسمانی و فرهنگ وحیانی است و با زبان عربی عربزبانان تمایز دارد. اسلام با محتوای بسیار عالی و فرازمانی خویش در میان اعراب ظهور کرد. اعراب متمدنترین قوم زمان خویش در ادبیات بودند و زبان عربی، زبانی کهن و زنده به شمار میرفت. پیشینهٔ زبان عربی تا به شیخ انبیا؛ حضرت ابراهیم علیهالسلام که در بابرکتترین نقطهٔ زمین، سرزمین فلسطین زندگی میکرد، شناخته شده است و از همان نقطهٔ پیدایش خود دارای وضع حکیمانه و فلسفی بوده است. البته زبان، عنصری زنده و پویاست و رشد و بلوغ آن در رعایت نهایت تناسب میان الفاظ با معانی یا انحطاط و افول و اعتباری شدن آن متأثر از عاملهای محیطی و چیره بر آن میباشد. برای نمونه فرهنگ پارسیان، زبان فارسی را در طول زمان تحکیم بخشیده است، اما با کودتای سقیفه و انحراف فرهنگ مسلمانان، خلفای غاصب عرب، سعی نمودند این فرهنگ و زبان آن را مغلوب فرهنگ و زبان خود سازند و زبان فارسی تا مدتها دچار فترت، سستی و آمیختگی شد. از سوی دیگر، عدم اهتمام برخی از عالمان دینی ایرانزمین به زبان فارسی، فرهنگ غنی ایرانی را فترتی درازمدت داد و حکمت و فلسفهٔ این زبان را تضعیف نمود تا آنکه در این زمان هرچند اهتمام به فرهنگ و زبان پارسی در دستور کار متولیان میباشد، اما آن را به فرهنگستانی دچار ساخته که پیشینهٔ وضع حکمتآمیز الفاظ را محترم نمیدارد. در سالهای اخیر، برخی از دانشگاهیان به صورت فردی، تلاشی مأجور در زمینهٔ صیانت از فرهنگ و زبان فارسی داشتهاند، اما حتی آنان که سلطان ادب فارسی شناخته میشوند، زبانشناسیشان به روش اشتباه و مسیر انحرافی دوری از دقت حکمی در واژگانپژوهی و زبانشناسی به دلیل چیرگی نداشتن بر عالم معنا گرفتار است و همین مسامحه در ادبیات، دیگر علوم؛ بهویژه فلسفه را به تاریکی در شناخت و التقاط، تسامح و اجمال مبتلا کرده و فلسفیدن به بیروشی آلاییده و علمی وحشی و بیگانه از متدولوژی شده و از مسیر درست و نقطهٔ اصل خود به انحراف رفته است؛ انحرافی که سبب شده هرچه برای توسعهٔ علوم انسانی تلاش بیشتری صورت گیرد، آن را از نقطهٔ حقیقت دورتر سازد و بر گمراهیآن بیفزاید. ادبیات و زبان نیازمند منطق فهم درست و محتاج معیار و میزان است تا مسیر درست خود را بهسلامت طی نماید و قاعده و اصل خود را بیابد تا وحشیصفت، نااهل، قاعدهشکن و خارج از مسیر منطقی و اصول علمی و بیرون از مسیر طبیعی و طبیعت مخصوص هر زبان و نظم ویژهای که دارد ارایه نگردد؛ وگرنه انحراف آن به فلسفه، عرفان، فقه و دیگر علوم، ضربههای سهمگینی خواهد زد. برای همین است که آموزش زبان و ادبیات باید پیش از هر دانش دیگری، آن هم بهطور دقیق و بهدور از تسامح و توسط مجربترین اساتید انجام پذیرد. آموزش زبان و ادبیات پیشنیاز تمامی رشتهها بهخصوص رشتههای علوم انسانی و اسلامی میباشد و لازم است واحدهای چند ترم نخست این رشتهها، به ادبیات و زبانشناسی بیشتر اختصاص داده شود و متون درسی مورد نیاز برای آن نیز نگارش و تدوینی نو بیابد. فقه، فلسفه، عرفان و هر دانش دیگری نیازمند زبانشناسی تخصصی است تا کارشناس هر علم که بر دریافت معانی چیره شده است، بتواند آن را با دقیقترین واژگان و با تخصصیترین زبان ارایه دهد و بر انتقال درست معنا توانمند گردد؛ وگرنه دادههای وی هرچند در فلسفه باشد، جز اموری تسامحی، ناقص، معیوب، خارج از معیار و میزان علم و فاقد روش نخواهد بود. هر علمی برای رشد و پیشرفت نیازمند زبانشناسی علمی و بدون پیرایه و عامیانهگرایی است. اگر زبانشناسیاهمیت داده شود و هر علمی منطق فهم خود را بیابد، علوم اسلامی و انسانی زبان پیدا میکند و این راه را مییابد تا در دنیای علمی رسمیت یابد و این علوم نیز به عنوان علم و مراکز آن به عنوان مراکز علمی شناخته شوند و مورد توجه عالمان و دانشمندان جهان قرار بگیرند و سخنان آنان قابل استناد و تکیه باشد و افکار انسانی و اسلامی، نظرگاه علمی لحاظ شود که زیرساخت منطقی و روشمند دارد و دیگر عامیانهروی یا خرافهگرایی نیست، بلکه همچون صنعت، حقایقی مورد التفات و اهتمام جهانیان و قابل استفاده میباشد و به رشدی برسد که دنیا حاضر باشد برای آشنایی و آموزش آن سرمایهگذاری کند و هزینه نماید و در جذب مغزهای متفکر آن گوی سبقت را از دیگران برباید. متاسفانه علوم انسانی و حتی اسلامی ما وارداتیشده است. نه فلسفهٔ ما فلسفهٔ علمی و بومی است و نه عرفان ما که عرفان اهلسنت است و نه دیگر علوم انسانی. و این سرنوشت شوم علومی است که میراث گذشتگان و بریده از زبان و ادبیات معناگراست؛ علومی که گاه استعمار و استکبار نیز در به انحرافبردن آن سرمایهگذاری کرده و پیرایههای آن را دامن زده است. مراد ما از پیرایهها بدعتها، انحرافها، سوءبرداشتها و دخالت سلیقه، مزاج و انگیخته در آموخته و دانش است. شناخت این پیرایهها در گام نخست، نیازمند زبانشناسی مدرن و علمی است تا به عنوان پیشنیاز دیگر علوم و زیرساخت آنها فوندانسیونی مستحکم بیابد و دانش اشتقاق یکی از علوم ادبی بسیار مهم و مورد نیاز در این زمینه است.
توسعهٔ زبان و پیشرفت آن، تابع تمدن مردم و نژادی است که به آن سخن میگویند. زبانها به طور کلی با تمدنها و رشد علوم توسعه مییابند و پیشرفت آن نیز تا تمدن زنده میباشد، ناایستا و لایقفی است. بر این پایه، توسعهٔ زبان تابع رشد علمی و تمدن انسانها میباشد و این افراد جامعه و عالمان آن هستند که زبان را به رکود میکشانند یا پویا نگاه میدارند. بر این پایه، نباید انتظار داشت تمامی کلمات مورد نیاز در پیشینهٔ زبان عربی به صورت آماده برای مصرف آماده شده باشد، بلکه دانشمندان و حکیمان هر عصر، کلمات مورد نیاز را وضع میکنند؛ کاری که امروز فرهنگستانها عهدهدار آن گردیدهاند، هرچند حکیمان و عالمان حقیقی همواره فرهنگ و تمدن را تابع خود میسازند و فرهنگستانها نیز به عنوان جزیی از جامعهٔ علمی، تلاش دانشمندان خود را ارج مینهند؛ مگر آنکه زیر نظر افرادی مستبد، بهگونهٔ دستوری بر آن فرمانِ زور رانده شود یا کشوری مورد تجاوز بیگانگان قرار گیرد؛ بیگانگانی که فرهنگ خود را بر سلطهپذیران چیرگی میبخشند که در آن صورت، زبان نیز از تجاوز آنان در امان نمیماند و لغات دخیل و گرتهبرداری، جای وضع کلمات حکیمانه را میگیرد؛ بهویژه اگر مترجمان، به فرهنگ بیگانه وابسته و مزدور آن باشند یا نسبت به آن، شیفتگی و خودباختگی داشته باشند. خصوصیت بیپایانگی زبان، موضوع برای این نمیگذارد که کسی بر تمامی کلمات آن احاطه یابد. به هر روی، خصوصیات فرهنگی و خلق و خوهای افراد جامعه و غریزهها و سلیقههای آنان بر دایرهٔ لغات مؤثر است و اقوام وحشی، بیشتر الفاظی را وضع میکنند که حروف آن خشن است؛ برخلاف افراد نرمخو و مهربان که الفاظ جمالی را توسعه میبخشند.
از سوی دیگر، ادبیات از مبادی مهم در اجتهاد فقهی میباشد. کسی که در ادبیات اجتهاد ندارد، در فقه نیز دارای اجتهاد نمیباشد و میوهای به پژوهنده نمیدهد و او را نهتنها به زبان و فرهنگ و به فقه قرآنکریم وصول نمیدهد: بلکه مبتلا به پیرایههای پیشین و نیز به پیرایهسازی و بدعتآفرینی مبتلا میگرداند و به اسم خدا به بدترین گمراهی کشانده میشود. میگویند ارسطو سواد را به ادب و ادبیات میدانسته است. گزارههای مرتبط با شناخت لفظ و معنا که به صورت مستقیم با دانش ادبیات، اصول فقه و تفسیر متون ارتباط دارد و نیز امروزه بحثهای مربوط به هرمونتیک و دانش معناشناسی، به دلیل دوری از معرفت محتوا و ماده، تاکنون راهی منشعب از حقیقت میپیموده و به همین دلیل، هرکه در آن بیشتر غور مینموده، فاصلهاش با حقیقت، بیشتر و دورتر میشده است؛ فاصلهای که بدون بازگشت به تدوین ادبیاتی مدرن و هماهنگ با وضع حکیمانهٔ الفاظ و مطابق با فرهنگ و زبان اختصاصی قرآنکریم، برداشته نمیشود. بنابراین ادبیات نیز همچون علوم دیگر بدون استناد به قرآنکریم سامان نمییابد و اشتقاق آن، فهم نمیگردد. باز خاطرنشان میشویم ما در این کتاب سعی مینماییم از زبان قرآنکریم و ادبیات و فرهنگ اختصاصی آن بگوییم. اصیلترین کتاب کلمات عربی و تنها منبع مطمئن برای پژوهشهای معنوی واژگان و ظرایف و قواعد ادبیات، قرآنکریم میباشد. این کتاب آسمانی، زبان حکیمانهٔ وضع الفاظ را داراست و نمونه عینی و مدل کاربرد سالم و درست این واژگان را ارایه داده است و چنین نیست که همانند فرهنگهای لغت موجود به گزارش استعمالی و کاربردی عرفی واژگان فارغ از وضع حکیمانهٔ آن بپردازد و معناشناسی عقلی و تحلیل حکمی وضع لفظ را نادیده بگیرد. بنابراین دقت بر واژههای به کاررفته در قرآنکریم و واژههای مهجور و متروکی که در این کتاب نیامده است و نیز دقت به حیث آماری کاربرد واژگان در تحقیق علمی بسیار حایز اهمیت است. از سوی دیگر در تحقیق بر الفاظ، نه میتوان به کتابهای لغت اعتماد داشت و هر آنچه را آنان میگویند، درست دانست، نه بسیاری از آنچه را که لازم است در این کتابها میشود یافت و باید زحمت تحقیق در شواهد برآمده از کاربرد این الفاظ در قرآنکریم را بر خود هموار نمود و تابع آن گردید.
توجه به آمار واژههای کاربردی در قرآنکریم، منش کتاب وحی الهی به آن موضوع را میرساند. قرآنکریم به صورت هدفمند از واژهها استفاده میکند؛ برای همین التفات به شمار موارد کاربرد الفاظ و کمی یا افزونی آن و اینکه واژهها در چه اموری استفاده شده و در کنار چه واژههایی چیدمان یافتهاند، کشف علم و آگاهی قرآنی در آن موضوع است. زبان قرآنکریم زبانی متعالی و هدفمند است؛ برخلاف زبان عرب رایج که در قیاس با آن، زبانی ابتدایی و غیرهدفمند است؛ هرچند در ریشههای خود موقعیت و استعداد برتری نسبت به دیگر زبانهای بشری دارد.
گاه به اهمیت بعضی از امور که باید در فرصت کودکی انجام گیرد، توجه نمیشود. یکی از این امور مهم، آموزش زبان است. ادبیات و دانش اشتقاق قرآنی را باید از زمان کودکی و در قالب بازی با واژگان به بچهها آموزش داد و آنها را با تفاوت معنایی مادههای کلمات و ریشههای آنها آشنا کرد تا کودک بتواند با روح معنا انس بگیرد و بیگانه از این عالم نباشد. کودک از این رهگذر میتواند به دنیای تخصصی که با طبیعت او سازگار است، ورود پیدا کند و سطحینگری و سادهاندیشی را از خود دور دارد. آموزش اشتقاق، هوشمندی کودک را شکفته و چشم تحقیق و گوش دقت او را فعّال میسازد و او را با روحِ توجه به ریشهها و اصول تربیت میکند. انس کودک با عالم حیاتی معنا، به او زندگی و رشد میدهد و وی را با معانی زنده محشور میگرداند. چنین مهمی حتی از منطق، فلسفه، عرفان و فقه بر نمیآید. زبان، برای کودک، فرهنگ و اندیشه میآورد و هویت او را میسازد. زبانشناسی باید از کودکی شروع شود. مراکز علمی به زبانشناسی و هزینه کلان برای آن، اهمیت میدهند؛ چرا که ارزش آن را دریافتهاند. آموزش زبان به معنای ظرافتها و دقتهای واژگانی به کودک باید پیش از مقطع دبستان شروع شود. فرصتها به زمان خاص آن است. بعضی از امور، زمان و فرصت خاص خود را دارد و اگر زمان آن از دست رود، دیگر قابل استفاده نیست. آموزش ظرافتهای زبانی از فرصتهایی است که اگر بسوزد، باز نمیگردد. ظرایف معنایی زبان را باید از کودکی به بچهها آموزش داد و کاربرد کلمات در معنای دقیق آنها را به صورت شکل و تجسمی به کودک انتقال داد و مورد دقیق کاربرد هر کلمه را با تفاوتهایی که کلمات دارد، به او آموزش داد.
باید توجه داشت درست است زبان قرآنکریم زبانی پیشرفته است اما زبانهای پیشرفته با وجود پیچیدگیهای معنایی که دارند، دارای نظام آموزشی و تعلیمی آسان میباشند و بهراحتی از همان زمان کودکی فراگرفته میشوند؛ چرا که چنین زبانهایی قاعدهمند و منضبط است. البته برای سادهسازی آموزش ادبیات، باید اصطلاحات علمی این دانش را به صورت استقلالی و مختص به خود داشته باشد و برای بیان مقاصد و غرضهای خود از اصطلاحات دیگر علوم استفاده نکند تا خلط میان علوم و مغالطهٔ اشتراک لفظ پیش نیاید. این اصطلاحات باید دلالت مطابقی بر معنا داشته و به گونهٔ صریح آمده باشد و از آرایههای ادبی در مقام آموزش گزارههای علمی آن که قاعده و اصلی ادبی را بیان میدارد، دوری جست. این امر، در دیگر دانشها نیز جاری است. برای نمونه، «جری المیزاب»، نسبت دادن جریان به ناودان، به گونهٔ عرضی و از باب مجاز در کلام و ادبیات است؛ وگرنه ناودان نه به صورت حقیقی و نه به صورت مجازی در خارج و واقع و به گونهٔ فلسفی، جریان نمیپذیرد. همانطور که فلسفه را نمیتوان بر اساس مجازات ادبی، پیریزی کرد و برای نمونه از وجود بالعرض و وجود مجازی سخن گفت، در مقام آموزش قواعد ادبیات نیز چنین است. هرچند در متنهای ادبی همچون غزل شایسته است آن را با انواع آرایههای ادبی همچون مبالغه، آورد و بر بلاغت کلام در عین رعایت حفظ فصاحت آن، افزود، ولی در مقام آموزش اصل این علم، باید از الفاظی بهره برد که دلالت مطابقی بر معنا دارد.
به هر روی ادبیات، زبانشناسی بهویژه آموزههای دانش اشتقاق و مادهیابی را باید از دوران تحصیلات دبستان به کودکان آموزش داد آن هم به این صورت که کودک برای یافت ماده و اصل معنا، با کلمات بازی کند و این دانش را در قالب یک بازی آموزشی فرا گیرد. آموزش و پرورش لازم است این مهم را با بازنگری در کتابهای مربوط به زبان و ادبیات، برای کودکان فراهم آورد. حوزههای علمیه نیز که دانش اشتقاق را به فراموشی سپرده است، لازم است با تدوین کتاب لازم این دانش، آن را جزو دروس اصلی خود در سالهای اولی تحصیل حوزوی قرار دهد. هم کودکان و هم طلاب باید ریشهیابی را آموزش ببینند تا علم را از پی و از ریشهها دنبال کنند و از آنجا به صورت ریشهای در گرایشهای علمی خود آموزش ببینند. هر علمی اگر به صورت ریشهای دنبال نشود، ظاهرگرایی و سطحینگری بر آن حاکم میشود و از رشد و پیشرفت باز میماند و ظاهرگرایان سطحینگر تنها بر امور انحرافی و بر گمراهی آن دانش میافزایند و به اصطلاح ما، آن را «پرپیرایه» میسازند. در روایت نیز آمده است: «العلم نقطة کثّرها الجهال». اگر کسی حقیقت و معنا را نیافته باشد، به بازی با الفاظ سرگرم میشود و آنچه میسازد، گمراهی و دور شدن هرچه بیشتر از حقیقت است و در برابر هر حق و صادقی، گزارهای باطل و کاذب میسازد و گاه در برابر یک حق، دهها باطل میآورد؛ چنانچه گوناگونی مکتبهای به ظاهر علمی در حوزهٔ فلسفه و نیز رواج رمالی، دعانویسی، ذکرپردازیهای ناشیانه، خرافهگرایی و عرفانهای کاذب در حوزهٔ عرفان، و نیز مبارزهٔ ظاهرگرایان با تمامی صاحبان رویکردهای عقلی و شهودی به بهانهٔ مخالفت با صوفیگری و حفظ پیوند خود با مکتب اهلبیت، نمودی از این واقعیت و پیآمد از دست دادن ریشهها و دوری از زیرساختهای معناگرایی و گرفتاری به شکلها، شکلکها و شعارهای بیمحتوا و نیز سالوس، نفاق و ریا در برخوردهای اجتماعی است و آنچه در تمامی امور دیده نمیشود محتوا، واقعیت و حقیقت است. شکلگرایی افراطی در نهایت به شکلکگرایی و لجنمال شدن هنجارها و ارزشهای دارای حقیقت و دکهگرایی برای ضرب سکهٔ باطل بهجای حق و حقیقت منجر میشود. کسی که اشتقاق نمیداند و ریشهها را دنبال نمیکند در سادهباوری صفت گوسفندی به خود میگیرد که بیتحرک مینشیند تا علوفهای جلوی وی ریخته شود؛ برخلاف محقق که باید صفت گربهها را داشته باشد. گربهها در یکجا و بر یک چیز بند و متوقف نمیشوند و همه چیز را به هم میریزند تا غذای مناسب خود را پیدا کنند و به چیزهای باارزش برسند.
ریشهگرایی و دنبال نمودن پی و اصل هر چیزی، بزرگترین موهبت پرداختن به دانش اشتقاق است. این دانش، هوش را شکوفا و چشم و گوش و حواس ادراکی را باز و انسان را برای دقت هرچه بیشتر در دیدن و شنیدن و فهم دقیق امور تربیت میکند و آدمی را با زنده بودن پدیدهها و با رشد آنها آشنا و با عالم معنا و باطن، محشور میکند. چنین مهمی از دیگر علوم حتی از فلسفه و عرفان برنمیآید. چنین تربیتی را باید در مرحلهٔ آموزش دانش اشتقاق و ضمن تعلیمات آن، به دست آورد.
هر دانشمندی پیش از آنکه جامعهشناس، روانشناس، فیلسوف، عارف و فقیه باشد، باید دانش اشتقاق، معناشناسی و ادبیات را بداند؛ وگرنه سطحینگری است که لفظ را نمیفهمد تا چه رسد به معنا و محتوا را. چنین کسی مصداق این مَثَل است که «به ده راهش نمیدهند، سراغ خانهٔ کدخدا را میگیرد.» کسی که لفظ و زبان را نمیداند دیگر فلسفه، حقوق، عرفان یا فقه وی چه خواهد بود؟ دانشمند در مرتبهٔ نخست باید جراح لفظ و واژهپرداز باشد و اصل معنای هر لفظ را با ظرایف و نازکاندیشیهای آن در اختیار داشته باشد و لفظ را در جای خود استفاده کند. بنابراین، پایهایترین علم برای دسترسی به فرهنگ، بصیرت و آگاهی همین دانش است. کسی که معناشناس باشد و هر چیزی را به صورت ریشهای تحقیق کند و ماده و اصل معنا را در هر لفظ جویا باشد و مراد و مقصود شارع را با در اختیار داشتن منظومهٔ معرفتی لازم برای دریافت مراد وی فهم کند، هر دانشی را عمیق و ریشهای مییابد. چنین کسی در سیاست نیز اگر وارد شود، تکبعدینگر و سطحیگرا و سادهباور نمیشود و کانالیزه نمیگردد و حوادث را با تماس مستقیم با رخدادهای زمانه و با مردم خود به دست میآورد و تحلیل میکند. معناشناس، وجودی زندهشده با قدرتِ الفاظ و معانی دارد و چنین کسی چکیدهٔ معناست، نه کسی که ظرفیت اندکی دارد و معنا را دست و پا شکسته و معیوب و کوتاه و سطحی در اختیار دارد و همان اندک معنا را نیز هضم نمیکند، بلکه با کمترین تماسی که با آن دارد، به دفع آن اقدام میکند. این ادبیات و زبان و اشتقاق است که بستر فهم فرد را با همهٔ علوم آشتی میدهد ذهن و مغز او را باز و شکوفا میکند. چنین کسی در بازی فکرها و در نزاع نظریهها قدرت انتخاب و اجتهاد دارد و بهراحتی هر سخن و ایدهای را نمیپذیرد، بلکه قدرت نقد و انتخاب حق را پیدا میکند. دور نمودن اهل علم از دانشهای محتواگرا مانند اشتقاق و مانند منطق معنا و مادی، بدترین ظلم به آنان بوده است و سطحینگری، ظاهرگرایی و سادهباوری را بر نظام مدرسی و تربیتی حوزهها حاکم نموده است.
دانشمند کسی است که معنا و حقیقت را مییابد و قدرت لازم برای کشاندن حقایق دریافتی و کشفشده به عالم الفاظ را دارد؛ آن هم با استخدام بهترین و دقیقترین واژگان و با معرفت به نازکاندیشیهایی که در مقام وضع برای الفاظ لحاظ کردهاند. دانشمند و عالم کسی است که به مَثَل «حرف دهان خود و دیگران را میفهمد». او هم میداند خود چه میگوید و هم مقصود و مراد دیگران را درمییابد. چنین کسی به هر دانشی که وارد شود، سطحینگر و سادهباور نخواهد بود و محققی ژرفپژوه میگردد. کسی دارای زبان علمی است که در استخدام واژگان احاطه و دقت دارد و میتواند آگاهانه و با اراده، علمی سخن بگوید. چنین کسی سیستم تولید علم و اجتهاد را در خود تعبیه نموده و بر آن چیره است. کسی که قدرت تولید نظاممند گزارههای علمی را ندارد و مسألهای را از پی و ریشه تا فروعات و پیآمدهای آن تحقیق نمیکند، و هرچه پیش آید خوش آید، سخن میگوید، عالم نیست و قدرت اجتهاد و استنباط ندارد. چنین کسی از لحاظ علمی فردی لال و گنگ است؛ هرچند ممکن است قدرت پشتسرهماندازی و لفاظی و بازی با واژهها را داشته باشد؛ اما در همه لفظهایی که به کار میبرد معنا و محتوا و نیز استخدام دقیق و بهجا وجود ندارد. ترویج و رشد زبانشناسی و علوم محتواگرا مانند اشتقاق است که میتواند حوزههای علمی را مهد تفکر، فرهنگ، نقد و بازنگری کند. اگر این مهم اتفاق نیفتد، مراکز علمی و جوانان دانشگاهی از دادههای حوزوی دور میشوند و آنها را گزارههایی فاقد پشتوانهٔ فکری و علمی هستند که اموری ارتجاعی، انحرافی و خرافی را ترویج میکنند که حوزهٔ مقلدان آنان حتی تا دروازههای قم نیز نخواهد رسید. اما اگر قدرت تولید علم و تفکر حوزهها بارور شود، آنان نقطهٔ عطف محافل علمی حتی در بیرون از مرزهای ایران قرار میگیرند؛ زیرا کمال، رشد و ارتقای خود را در پیروی از دادههای علمی و گزارههای صادق و حقیقی آنان مییابند. در این صورت، پیروان تمامی ادیان به حوزهٔ علمیه قم، نخست بهخاطر قدرتی که آنان در علم دارند توجه میکنند و سپس به دین و فرهنگ مذهبی آنان توجه خواهند کرد. اگر حوزهها پشتوانه علمی در تمامی حوزههای اندیشاری برای خود ایجاد نکنند، مردم هوشمند و فهیم و آگاهان، به دین آنان توجهی نخواهند داشت. عصر حاضر دوران سیطرهٔ علم است. مردم امروز برای آنچه علم باشد و با روش علمی عرضه گردد، تواضع، فروتنی، کرنش، خضوع و تسلیم دارد. دانش اشتقاق و زبانشناسی بصیرت لازم برای یافت حقایق را به افراد میدهد و فرد را به قدرت نقد و تولید علم درست وامیدارد. گزارههای علمی چنین محقق عمقیابی هر فردی را مجذوب حقیقت خود میسازد و او را مورد ستایش و کبریایی قرار میدهد. مطالعه نوشتههای چنین شخصیتی لذتبخش و شیرین است و اندیشههای او ریشهها و محتوای حقیقی را ارایه میدهد و اندیشههایی ژرف او غالب معادلات را به هم میریزد و اگر در مقام اجتهاد و فتوا باشد بر آن است تا مراد و مقصود خداوند را ارایه دهد. چنین فردی هیچ گاه مرعوب مسلمات نادرست و مشهورات غلط نمیشود، بلکه همواره حقیقت را پیجوست.
کتاب حاضر برای نخستین بار میخواهد برخی از زوایای ادبیات و دانش اشتقاق را بر پایهٔ فرهنگ قرآنکریم تدوین نماید تا پل ارتباطی از جنس ماده و محتوا برای رفتن در مسیر کشف ارتباط حکیمانهٔ معنا و لفظ و یافت تناسبها و حیثیات آن ایجاد نماید و آن را قاعدهمند و دانشی سازد و فترتی که از این حیث دامنگیر ادبیات عرب و دانشهای انسانی شده را جبران نماید و گام نخستین را برای پر نمودن این خلأ و راهنمایی به سوی این مسیر بردارد؛ هرچند تا تحقق این مهم، باید دانشمندان، گامهای بلند بسیاری بردارند. همچنین تحقق این مهم، نیازمند پرداختن به برخی بحثهای صرفی، نحوی و دیگر علوم ادبی مرتبط میباشد؛ زیرا بعضی از قضایایی که در این دانشها تدریس میشود و همچون گزارههای قطعی و تغییرناپذیر به آن نگریسته میشود، نسبت به زبان و فرهنگ قرآنکریم اعتباری ندارد و بیشتر ناظر به زبان کاربردی و رایج عرب میباشد؛ گزارههایی که در شناخت معنای واژگان دخالت دارد و مسکوت ماندن آنها، دانش اشتقاق قرآنی را نیز به انحراف میبرد. به هر روی، تا چه در نظر آید و چه مقبول حق افتد؟!
براي مطالعه كتاب « فرهيخت ادبيات و دانش اشتقاق » روي لينك كليك نماييد:
http://library.ayatollahnekounam.com/index.php/human/adabiyat