هر کسی برای آن که مسیر موفقیت و پیروزی خود را تشخیص دهد باید اسم «رَبّ» خود را بشناسد و به آن وصول داشته باشد. هر کسی باید بداند علاقه و محبت نهایی وی به کدام یک از اسمای الهی باز میگردد و با کدام یک از اسما رابطه دارد. کسی که «رَبّ» خود را نمیشناسد هویت خویش را گم کرده است و سرگردان و حیران میماند.….
هر کسی برای آن که مسیر موفقیت و پیروزی خود را تشخیص دهد باید اسم «رَبّ» خود را بشناسد و به آن وصول داشته باشد. هر کسی باید بداند تحت دولت کدام «رَبّ» است. هر پدیدهای «رَبّ»مخصوص به خود دارد. برای همین است که فرمودهاند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(۱). چون هر کسی «رَبّ» مخصوص به خود دارد راههای وصول به حق تعالی به اندازهٔ انفاس خلایق میشود: «الطرق إلی اللّه بعدد أنفاس الخلائق»؛ زیرا انفاس پدیدهها همان ارباب آنهاست. راههای وصول به حق تعالی به اندازهٔ ارباب آفریدههاست. ارتباط هر پدیدهای با اللّه از طریق «رَبّ» است و باید به این گزاره افزود: «من عرف ربّه فقد عرف اللّه». برای وصول به اللّه راهی جز شناخت «رَبّ» نیست.
راههای وصول به حق تعالی مختلف و گوناگون نیست و راه یکی است که همان صراط مستقیم است، ولی آنچه به این طریق وحدت میدهد جنس آن است که همان حقیقت «رَبّ» است. هزاران راه به سوی خدا گشوده نیست و راه همواره یکی است که همان طریق «رَبّ» است، ولی «رَبّ» واحد نیست و هر کسی یک «رَبّ» ویژه و مخصوص دارد و تمامی پدیدهها را به الله تبارک و تعالی میرساند که واحد است. «رَبّ» برای هر کسی سِرّ اوست و امری شخصی است که هر کسی با «رَبّ» خود تعین پیدا میکند؛ همانطور که نفس هر کس تعین «رَبّ» اوست و «رَبّ» معین نفس و مظهر آن است به گونهای که میشود گفت: «من عرف ربّه فقد عرف نفسه». این گونه است که قرب به «رَبّ» قرب به حق میآورد.
برای شناخت «رَبّ» باید محاسبه داشت ولی محاسبهای که علتها و ریشهها را دریابد نه خوبی و بدی کردار که شاخه و معلول محسوب میشود و محاسبهای عامیانه است.
برای معرفت نفس نخست باید ذاتیات خود را به دست آورد و سپس صفات، خصوصیات و آثار نفسانی خویش را شناخت. فعل، تنزیلِ ذات و صفت است و با در اختیار داشتن شناخت آن دو، میشود به معرفت فعل خود نیز دست یافت. در محاسبهٔ فعل میتوان دهها فعل را آمار گرفت و به آن کثرت داد، ولی به دست آوردن امور ذاتی و صفات نفسانی بسیار سخت است و در قلت و ندرت انجام میپذیرد. از صفات نقص نفسانی، داشتن ترس، امساک و عافیتطلبی و از صفات کمال، داشتن حریت و آزادگی است. صفاتی ذاتی است که حتی اگر پاداش یا تنبیه برداشته شود و فرد آزاد باشد، باز نمیتواند آن را انجام ندهد. به دست آوردن صفات نفسی و ذاتی در محیط بسته ممکن نیست و میشود صفات ساختگی، جعلی و اعتباری را صفات نفسانی و ذاتی خود پنداشت. برای نمونه، ممکن است در جامعهای بسته، لحاظ حرمت جامعه و مردم را نماید و پوشش خود را حفظ کند، ولی اگر آزاد گذاشته شود در بند پوشش نباشد. برای یافت صفات نفسانی و ذاتی باید خود را از امور شرعی و احکام آن و نیز حفظ آبرو و لحاظ افراد جامعه و مردم و آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت و حتی لحاظ خداوند رها ساخت و آنگاه نفس خود را یافت که چه میکند و اوصاف آن را در فضای باز و آزاد به دست آورد به گونهای که حتی نفس نیز به خودفریبی رو نیاورد و خویشتن خویش را فریب ندهد. باید خود را از تمامی قیدها رها و آزاد کرد و آنگاه دید به صورت ذاتی فردی بخشنده است یا ممسک و ترسو است یا مهربان. باید طبایع و صفات نفسانی و اصول ثابت و پایداری که نهفته در نفس است را به دقت بسیار، جست و جو کرد و به دست آورد. برای مثال، کوزه را میشود شکست؛ زیرا انفعال در آن نیست، ولی همین کوزه اگر مدتی آب را در خود نگه دارد، آب در آن نفوذ میکند، ملایمت آب در آن مینشیند و آن را محکم میسازد و آب با نفوذ در گِل کوزه به آن انفعال میدهد؛ بهطوری که به راحتی نمیشکند و این آب است که مانع شکستن آن میشود. برخی در ذات خود تحقیر و کوچکی راه میدهند و با دیگران آشتی میکنند. چنین کسانی دارای انفعال هستند و شکست دادن چنین افرادی سخت است.
تا بدینجا گفتیم نخست باید خصوصیات نفسانی خود مانند التیامپذیری، خشونت، انفعال، امساک، بخل، بدخلقی یا خوش خلقی را در خود شناخت. در مرحلهٔ بعد باید این اوصاف و حقایق را با اسمای الهی تطبیق کرد تا به اسمی که با خلقیات و اوصاف او تناسب دارد نزدیک شود و تشخیص دهد خصوصیات او در کدام یک از اسما وجود دارد. آیا او با «باسط» سازگار است یا «جبار»، با «لطیف» هماهنگ است یا «قاطع»؟ بعد از آن باید به این مسأله توجه کرد آیا خصوصیات نفسانی وی اموری کلی است یا جزیی. برای نمونه، اگر اسم «باسط» با او مطابقت دارد آیا چنان گسترده است که با باسط در ضمن رحمان سازگار میباشد یا باسطی است که در رزاق است یا اگر با «قاطع» هماهنگ است، در ضمن «جبار» است یا «قامع»؛ یعنی بسط وی دانی است یا متوسط یا عالی.
باید چگونه بودن خود را به دست آورد فارغ از این که جمالی باشد یا جلالی و فارغ از این که سعادت داشته باشد یا نه و فارغ از این که صفات خوبی دارد یا نه.
کسی که صفات نفسانی و ذاتی خود را میشناسد باید حرکت زندگی و مسیر آن را بر اساس آن برنامه ریزد و عمل کند. تا کسی اسم «رَبّ» خود را نشناسد نمیشود برای او برنامهریزی آموزشی و تربیتی داشت.
نامگذاری برای فرزند که در اسلام، بسیار مورد اهتمام است برای آن است که والدین بتوانند صفات نفسانی او را بدانند و او را بر پایهٔ اسمی که دارد تربیت کنند و او را از مسیر طبیعی که در جبلی او نهفته است منحرف نسازند و چیزی را به جبر و زور بر او تحمیل نکنند. اگر نامگذاری فرزندان علمی شود و به دست اولیای حق انجام پذیرد، مسیر فرد با شنیدن نام وی مشخص میگردد و والدین و مربیان آموزشی، تربیت را بر پایهٔ آن قرار میدهند. برای همین است که گفته میشود: «الاسماء تنزل من السماء». همانطور که تکوّن و شدن فرد از آسمانهاست و نزولی آسمانی دارد، اسمها نیز چنین است و باید نام آسمانی هر کسی را یافت و بر اساس آن دریافت چه اموری مناسب وی است و مسیر طبیعی و سلایق و علایق و خیر و مصلحت او را شناخت. کسی که اسم «رَبّ» خود را میشناسد به دو شناخت میرسد: یکی، اموری که در زندگی او لازم و ضروری است و باید آن را انجام دهد و دو دیگر اموری که لازم است آن را ترک گوید و از آن به شدت پرهیز داشته باشد و خود را همواره از آن دور دارد وگرنه نزدیک شدن و پرداختن به آن برای وی آسیبزا و خطرناک است. این تروک در واقع برای او سبب حساسیت و آلرژی میشود. برای نمونه، لباس سفید ممکن است با روحیهای سازگار باشد و به او نشاط دهد و برای روحیهای دیگر خستهکننده و ملالآور گردد. یا کسی که مبتلا به امساک است نزدیک شدن به امور مالی برای وی ضرر دارد و او باید مدیریت امور مالی خود را به دیگری بسپارد وگرنه مصداق این آیهٔ شریفه میشود: «وَالَّذِینَ یکنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ ینْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبـَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»(۲). برخی اگر معارف و حقایق الهی را بشنوند دچار مشکل میشوند و باید کمتر به این وادی نزدیک شوند. کسی نیز باید فقط در باب معارف تحصیل و فعالیت کند. چنین کسی از دنیا خیر نمیبیند و هیچ یک از مسایل دنیوی دل او را شیرین نمیسازد. کسی که معرفت نفس و شناخت اسم «رَبّ» نداشته باشد در راههایی قدم میگذارد که نهایت مأیوس و ناامید میشود و از چیزی که به دست آورده است راضی و خرسند نیست و برای او شیرین نمیباشد؛ زیرا چیزی را به دست آورده است که با طبیعت او سازگار نیست و چیزی که برای او شیرین است به دست نیاورده است و برای همین مأیوس و ناامید از زندگی میشود. کسی که متناسب با اسم «رَبّ» خود گام بر میدارد از شغلی که دارد لذت میبرد و به هیچ وجه حاضر نیست از آن دست بردارد؛ هرچند درآمد مکفی نداشته باشد و کار خود را محکم میگیرد؛ زیرا با او تناسب دارد و آن کار را مناسب خود میبیند. ممکن است کسی به اقتضای باطن و صفات نفسانی پایداری که دارد از علم با همهٔ شیرینی و گوارایی که دارد خوشایند نداشته باشد و از آن لذت نبرد. چنین کسی را نباید به تحصیل اجبار کرد. باید همواره مناسبتها و غیر مناسبها را تشخیص داد تا بتوان مسیر رشد و آسیبهای آن را دید. کسی که اسم «رَبّ» خود را بشناسد مسیری را نمیرود که به کسی بدهکار شود یا راهی را نمیرود که شکست برای او پیش آید یا بلایی بر او وارد شود که برای نمونه پای وی بشکند و مجبور شود دست دعا بلند کند و شفا بخواهد و درد جراحی و هزینهٔ درمان را تحمل کند.
اگر کسی «رَبّ» هر منطقه را بشناسد، به نیکی مییابد آیا زلزلهخیز است یا نه و برای سکونت مناسب است یا کشاورزی یا مشاغل صنعتی یا آموزشی و مانند آن. کسی که اسم «رَبّ» را میشناسد طبیعی زندگی میکند و بلاهای طبیعی بر او وارد میشود نه غیر طبیعی و اخترامی. مشکلات غیر طبیعی ناشی از ناآگاهی است و به اسلام و کفر ارتباطی ندارد. شناخت «رَبّ» هر پدیده برای آنان که حاکمیت را در دست دارند بسیار لازم است تا بیت المال را در اموری هزینه نکنند که با فضای جامعه و شرایط روز هماهنگی ندارد و به نتیجه نمیرسد یا برای چند میلیون نفر مشکلات حادی را موجب میشود و چیزی جز هدر دادن توانمندیهای جامعه آن هم در طول چند ده سال نیست و چنین چیزی سبب رکود جامعه میشود و رشد آن را میگیرد. باید توجه داشت رشد جامعه تنها به این نیست که چند کیلومتر بزرگراه در طول سالها آسفالت شود، بلکه رشد امری همه جانبه و جامع است که باید تمامی اطراف زندگی را در بر بگیرد؛ همانطور که اسم «رَبّ» بیش از ۹۵۰ مورد در قرآن کریم آمده و عروس اسمای فعلی الهی و ستارهٔ آن است. اگر کسی بتواند خود را با اسم «رَبّ» هماهنگ کند به این موقعیت دست مییابد که بیراهه نمیرود و میتواند با «رَبّ» خود انس گیرد و بعد از انس میتواند قرب پیدا کند و با آن همسخن شود و رب و مربوب عاشق و معشوق شوند.
وقتی انس به «رَبّ» پیدا شود، آن را در میان چهرهها میتوان شناخت؛ همانطور که انسان به سبب انسی که با مادر خود داشته است وی را با یک دیدن از میان انبوهی از زنان تشخیص میدهد. این خاصیت قرب، انس و حب است که برای شناخت، نیاز به دقت ندارد. کسی که با «رَبّ» خود انس پیدا کند، هم در خواب و هم در بیداری میتواند آن را رؤیت کند وبه زیارت آن رود. گاهی او به جای این فرد کار میکند و گاه این به جای و هم صفات خلقی به حق داه میشود و هم صفات حقی به خلق.
چنین کسی از باب علم و معرفت فراتر و برتر میرود و دارای انس میشود. سخنان چنین کسی بو و طعم دیگری دارد؛ زیرا از زبان «رَبّ» است که سخن میگوید. چنین کسی حتی اگر کوهها همانند پنبهای گردد که زده شده است از جای نمیجنبد. کسی که با «رَبّ» متحد شود و با آن انس گیرد هر غیر ممکنی را ممکن میگرداند، ولی فرد عادی و معمولی حتی نمیتواند خود را از نیش زنبورانِ وهم برهاند تا زخم شک برندارد. چنین کسی حتی صبحگاهان نمیتواند از جای خود برخیزد، ولی کسی که «رَبّ» دارد، همین اسم او را با اندکی ترنم (و قلقلک) از جا بلند میکند؛ هرچند در اوج خستگی باشد؛ زیرا رابطهٔ میان «رَبّ» و مربوب رابطهٔ میان عاشق و معشوق است. این فرد عادی است که به انواع گرفتاریها مبتلاست؛ زیرا خود اوست که میخواهد کار کند، اما اگر کسی بر دل«رَبّ» بنشیند، با کمترین تلاش، بیشترین کار را به سامان میرساند و خوب هم به سامان میرساند. کسی که اسم «رَبّ» خود را یافته است مانند کسی است که سوار بر تیزترین پرندهٔ جت است و فرد عادی مانند کسی است که گیوه به دست (نه به پا) دارد و میخواهد همان مسیر چند هزار کیلومتری را در سنگلاخهای پر تیغ و خارا با پای برهنه، پیاده برود.
نزدیکترین طریق برای شناخت خداوند تعالی معرفت «رَبّ» است. کسی که به شناخت «رَبّ» برسد، میتواند با حق تعالی مرتبط شود. ارتباط بر گونههای علمی، ادراکی، معرفتی و انسی است. همچنین ارتباط یا نفسی، طبیعی و فطری است یا غیر نفسی.
اگر ارتباط نفس با «رَبّ» از طریق وصف یا ذات باشد، ارتباط مستقیم، اقرب یا حقیقی خوانده میشود. این ارتباط یا طبیعی است یا غیر طبیعی؛ همانطور که میشود وصفی یا ذاتی باشد. دو نوع ارتباط اخیر نیز یا به لحاظ ترکیب و اضافه و یا به صورت بسیط با تفصیل مشبک است؛ یعنی استفادهٔ بسیط دانی کمتر از تفصیل و استفادهٔ بسیط عالی برتر از تفصیل است. قرب به «رَبّ» و استفاده از آن بر دو نوع تفصیل و بسیط است. بسیط نیز یا قبل از تفصیل بسیط است یا بعد از تفصیل بسیط.
از ذکر «رَبّ» پیش از تفصیل دانی نیز میتوان بهره برد بدون آن که ذکرپرداز از خود و اسمای الهی آگاهی داشته باشد، ولی چنین استفادهای بسیط عالی نیست و بهرهای عامیانه و صرف لقلقهٔ زبان است. ولی استفادهٔ عالی آن که فرد معرفت نفس و «رَبّ» بیابد؛ خواه به مشافهه باشد یا غیر مشافهه، و به ابدان و ظواهر و مربی و مراد باشد یا غیر از این امور، و به غیب باشد که «رَبّ» را به تفصیل به او نمایاندند یا به او الهام کردند و او را با آن آشنا ساختند و با او انس دادند، این «رَبّ» با یافت دانی، عامی، بسیط و بسته که میتواند صرف لقلقهٔ زبان باشد تفاوت بسیار دارد. شناخت تفصیلی «رَبّ» بسیار وسیع، گسترده و سنگین است. در مرتبهٔ تفصیل میشود «رَبّ» را با اسمای فعلی و ذاتی و در دایرهٔ ربی به کار گرفت تا آن که در مرتبهٔ برتر به بسیط میافتد، و دیگر لازم نیست تمامی اسما را پی بگیرد و آن را به بسیط، اجمال و وحدت «رَبّ» میآورد و با گفتن یک یا «رَبّ» همهٔ آنها را استحضار میکند و گاه لازم نیست قصد فاعلی، ارادی و اختیاری داشته باشد و به صرف گفتن «رَبّ»، تمامی حاضر میشوند. حصول به این مرتبه که کسی بعد از اسمای تفصیلی «رَبّ» خود بتواند به مرتبهٔ بسیط و اجمال آن وارد شود بسیار سخت است. چنین کسی با خواندن «رَبّ»، ابتدا با اراده استحضار بسیط میکند و در نهایت به جایی میرسد که وقتی آن را میگوید بدون اراده، تمام اسمای بسیط را حاضر میسازد؛ زیرا با آنها انس پیدا کرده و اسما نیز با او انس پیدا کردهاند و وی را در جایی تنها نمیگذارند.
تا بدینجا گفتیم اسم «رَبّ» یا اجمالی دانی است، یا تفصیلی متوسط، یا عالی بسیط. «رَبّ» در مرتبهٔ عالی دو منزل بسیط ارادی و بسیط بدون اراده را دارد.
مقام اخیر که ذکر بسیط بدون اراده باشد، یا جلی است یا خفی. ذکر خفی آن بسیار سنگین است. در این مرتبه، ذکرپرداز از مخارج حروف کمک نمیگیرد و آن را بیزبان و با قلب خود میگوید. بنده در این مرتبهٔ عالی دارای قلبی است که مرکز دایرهٔ دوری از انوار الهی میشود و چنین کسی است که قطب و کامل میشود و چنان بر میشود که تمامی پدیدهها او را و او نیز تمامی آنها را میشناسند؛ زیرا وحدتیترین ذکر خفی در میان اسمای الهی، اسم «رَبّ» است.
در میان اسمای عالیات «هو» و «اللّه» را باید نام برد. «اللّه» اسم جمعی و مستجمع تمامی اسمای الهی است و خود دارای کثرت و صاحب یک بسط و یک قبض است که اولیای الهی به هنگام آوردن آن، کثرت را از آن دور میکنند و آن را با دور گرفتن، به وحدت تبدیل میسازند و این تنها اسم «رَبّ» است که فقط بسط دارد و بدون تعدد و دور و بدون قبض است که بر نفَسها میآید. اسمای الهی برخی دارای قبض، برخی بسط و برخی هم قبض و هم بسط دارد که بدون شناخت این حکم، نمیشود آنها را ذکر قرار داد و «رَبّ» بسیط برای دانی، «رَبّ» تفصیل برای متوسط، «رَبّ» بسیط عالی که یا اختیاری و ارادی است یا بدون آن و نیز «رَبّ» عالی غیر اختیاری که یا جلی است یا خفی. و «رَبّ» خفی قطب اسما و ظواهر است که در مقام فعل، بالاتر از آن چیزی نیست. باید توجه داشت میشود اسمای ذاتی ذکر گاه از فعل برکنار شود، ولی ذکر اسمای فعلی هیچ گاه از فعل و کارآمد بودن بیرون نمیرود.
فردی که اسم «رَبّ» خود را به چهرهٔ ذکر خفی دارد تبدیل به قطب میشود و دور میگیرد و دایرهٔ بسیطه پیدا میکند؛ به این معنا که دیگر قبض در وجود او نیست.
ذکر جلی «رَبّ» یا با اشباع کسره میآید یا بدون آن و یا با تکرر است یا بدون آن. اشباع کسری آن مرتبهٔ تفصیل خلقی این ذکر است. ذکر خفی آن نیز میشود حالت اشباع و تکرر داشته باشد یا بدون تکرر باشد، ولی به هر حال تمام بسط است.
مداومت بر ذکر جلی «رَبّ» با اشباع کسره سبب قوت و نیرومندی میشود و فرد گرسنگی کمتر به فرد رو میآورد و هوسها کاهش مییابد و دل کمتر بهانه میگیرد و خستگی و گرفتاری از او دور میگردد.
طریق طبیعی اولیای خدا و سیر آنان وصول به اسم «رَبّ» است و هر چیزی را از طریق اسم «رَبّ» آن میشناسند و برای همین، حکیمانه کار میکنند و همیشه موفق هستند. راهی که به عقل نمیگنجد و به سوار شدن بر درشکهٔ خرد در فضایی بیکران پیموده نمیشود. درشکهای که از آن جز صدای دلآزار تلق تلق بر جادهٔ خارای ناسوت، چیزی به گوش نمیرسد.
طریق محبوبان الهی چنین است که اسم «رَبّ» راهانداز آنان میشود و محبوب را به سوی خود سوق میدهد و به کشش عشق میکشاند. راهی که دقیقتر و مطمئنتر و زودرسانندهتر نسبت به راه عامیانهٔ محاسبهٔ افعال است که طریق محبان ضعیف در معرفت است که به این دقت میشود فرد چه میلی دارد و به چه نیازمند است و چه اقتضایی را میپذیرد و رفع چه مانعی را طالب است. مانع فقر، بیماری، غربت و مانند آن را یا مانعی دیگر. در طریق محبان، فرد دچار مشکل میشود و آسیب میبیند و سپس علت آن جست و جو میشود و برای بهبودی آن، اسم متناسب با مشکل پیشامد کرده با اسم «رَبّ» ترکیب میشود. سبک محبان ایجاد مقتضی و رفع مشکل است، ولی در طریق محبوبان از پیشامد مشکل پیشگیری میگردد و او به صورت غیر ملموس دستگیری میشود و حتی هدایت آنان به سوی مربی و استاد نیز ظهور ندارد. چنین کسانی انتخاب و برگزیده میشوند و مصطفی، مرتضی و مجتبی هستند. بندگانی که گلچین شدهاند تا هم گل در دامانشان بریزد و هم خار در جگرشان فرو هلد؛ بهگونهای که پناه شمشیرهای آخته امنترین پناهگاه برای آنان است و ندای: «یا سیوف خذینی» سر میدهند در حالی که تیغها برای تلخی زخمهایی که دارند شهدی شیرین است.
نخستین پرسشی که از بندهٔ مؤمن میشود این است: «مَن ربُّک؟». شناخت رب از امور ضروری مرتبهٔ ظهور است. کسی که «رَبّ» خود را نمیشناسد هویت خویش را گم کرده است و سرگردان و حیران میماند و نمیتواند در هیچ یک از ابعاد زندگی، بهویژه در تربیت، تحصیل، سلوک و معرفت موفقیتی داشته باشد. هر کسی باید بداند علاقه و محبت نهایی وی به کدام یک از اسمای الهی باز میگردد و با کدام یک از اسما رابطه دارد.
آکادمیهای علمی در صورتی پذیرشی معیار دارند که بتوانند اسم «رَبّ» متقاضیان را شناسایی کنند و نوع علاقه و محبت و جنس استعداد آنان را به دست آورند وگرنه ممکن است آنان را در مسیری ببرند که با اسم «رَبّ» آنان هماهنگی ندارد و آنان را در پایان دورهٔ آموزشی خود، وازده و شکستخورده گردانند.
هر کسی باید به دست آورد اصل و ریشهٔ او به چه اسمی قرب دارد و او مظهر کدام یک از اسمای حسنای الهی شناخته میشود. در میان پدیدهها هر پدیدهای راه خود را به طبیعت و فطرتی که دارد میپیماید و به صورت محدود رشد میکند. فطرتی که در او نهادینه شده است. این تنها انسان است که باید مسیر طبیعی، فطری و مناسب با اسم «رَبّ» خود را بشناسد و با آگاهی و شناخت در مسیر طبیعی خود گام بردارد؛ آن هم مسیری که بیپایان و نامحدود است. مسیری که اگر ناآگاهانه یا با ضعف علمی و عملی انتخاب شود، او را متشتت میگرداند. تشتتی که نتیجهبخش بودن را از او میگیرد و مانع دور برداشتن و شتاب وی میشود و او را «وَأَضَلُّ سَبِیلاً»(۳) میسازد. کسی که اسم «رَبّ» خود را نمیشناسد گمراه، بلکه گمراهترین است.
- عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۰۲٫
- توبه / ۳۴٫