فیضیه جایی است که آقا امام زمان بر آن نظارت میکند. ما تا وقتی در حوزه علمیه مقیم هستیم و مانعون از راه نرسیدهاند باید مشغول کار و تحقیق باشیم. اما امروزه چیرگانی که خود را منتسب به امام میدانند، مانع کار ما شدهاند. ….
هذیانگویی عیب و ایرادی ندارد و آدمی گاهی هذیان میگوید. اینجا میخواهم هذیان بگویم. بنابراین ارادهای ندارم و بر من خرده و عیب مگیرید. من زمانی در مدرسه فیضیه حجره داشتم و درس میگفتم. ده تا چهارده جلسه درس میگفتم. وضعیت روبهراه و مناسبی داشتم. خداوند عاقبتمان را به خیر کند! یک روز آقا امام زمان را رؤیت کردم که وارد مدرسه فیضیه شد. بهبه! بهبه از جمال ملکوتی آن امام! ایشان وارد قسمت بالای مدرسه فیضیه شد. حجره من هم در آن سمت قرار داشت. او به در تمامی حجرهها میرفت و اسم طلبهها را یکی یکی یادداشت کرد. هیچ حجره و هیچ طلبهای را فروگذار نمیکردند. این واقعه در اول ماه رمضان رخ داد. یادم است که آن زمان، یک کتی به در حجره تکیه داده بودم. من با ایشان سخن نگفتم و ایشان هم صحبتی با من نکرد. من حتی به سلام اگر طمع در آن باشد، اعتقادی ندارم. خلاصه اینکه آقا اسامی طلبهها را یکی یکی نوشت و به هر کسی میفرمود کجا برود؛ یعنی یک یک آنها را به جایی فرستادند. حجره ما هم طبقه بالای فیضیه بود. امام از کنار حجره من همینطور رد شدند و رفتند. من هم به آقا چیزی نگفتم. من اعتقاد داشتم اگر حرفی باشد، آقا باید چیزی بفرمایند و ادب این است که من به هیچ وجه چیزی نگویم. آقا اسمها را نوشت و به ما نه نگاه کرد، نه چیزی گفت. بعد حضرت از آن بالا و از این پلهها پایین رفتند و به سمت صحن مدرسه فیضیه روانه شدند. . این برای من خیلی سنگین و بسیار گران تمام شد. طلبههایی که امام نامشان را یادداشت میکرد، از شاگردان من بودند، اما من نامم یادداشت نمیشد. من مثل قرقی به سمت پایین دویدم. گفتم شُل بجنبم، جا ماندهام. کنار حوض فیضیه به آقا رسیدم. به ایشان عرض کردم آقا خیلی از اینهایی که نامشان را یادداشت فرمودید و به آنها گفتید چه کنند شاگردهای ما هستند، چرا اسم مرا ننوشتید. البته بعدها از خودم بدم آمد که چرا همین یک جمله را هم به آقا عرض کردم. آقا فرمودند بگذار بروند یک کاری بکنند. من به ذهنم آمد پس لابد ما اینجا داریم یک کاری میکنیم. مشخص است که اینگونه رفتارها فقط بچگی و کودکی کردن است. در آن زمان من هنوز به لباس روحانیت ملبس نشده بودم. بله، ناگهان به سمت حوض فیضیه دویدم تا به آقا رسیدم. پرسیدم آقا! چرا اسم ما را یادداشت نکردید؟ واقعیت این است که آن بزرگواران انسان را ادب و تربیت میکنند. چنین مکانها و مجالسی صاحب و مالک دارد و خوب است ما از این موضوع غافل نباشیم. چنین مکانهایی صاحب دارد و مولا و آقا بر آن نظارت میکند. خلاصه اینکه فقط این جمله از دو لب مبارکشان ظاهر شد که بگذار بروند کاری بکنند. اینجا بمانند، کاری نمیکنند. همانطور که گفتم ماه رمضان بود. من از این رؤیت و از این جمله چنان انرژی گرفتم که بیست و سه ساعت از کل بیست و چهار ساعت را مشغول کار و تحقیق بودم و فقط دقایقی برای زیارت بیبی به حرم مشرف میشدم. شبانهروز کار میکردم؛ زیرا دانستم که ما داریم اینجا کاری میکنیم و به حکم امام باید همینجا بمانیم و کار کنیم. وقتی کار هست، ما هم کار میکنیم. ما تا وقتی در حوزه علمیه مقیم هستیم و مانعون از راه نرسیدهاند باید مشغول کار و تحقیق باشیم. در اصل، انسان دیگر شب و روز و خواب و بیداری را نمیشناسد و همه چیز را فراموش میکند. واقعیت این است که حوزههای علمیه دارای صاحب و مالکی است. شهر قم و فضای مذهبی آن با فضای حوزه علمیه تفاوت دارد. اما امروزه چیرگانی که خود را منتسب به امام میدانند، مانع کار ما شدهاند. اینها فردای قیامت چگونه میخواهند پاسخگوی کارهای خود باشند و مسؤولیت خیانتهای سهمگینی را که به دین داشتهاند بپذیرند. اینها البته در دنیا خوار و رسوا خواهند شد. من بهترین دلیل بر بطلان اینها و حقانیت گفتههای خود را عاقبت خوار آنها میدانم. اینها مقتول رسوا خواهند شد؛ یعنی همالن عاقبتی که برای عثمان پیش آمد و از او به خلیفه مقتول یاد شد، برای چیرگان امروز نیز پیش خواهد آمد. هرچند ما دیگر در آن روزگار نیستیم. اینها کسی را از کار و تدریس منع کردهاند که در بیست و چهار ساعت، بیست و سه ساعت آن را کار میکرده است. من در شبانهروز فقط نیم ساعتی میخوابیدم و بعد از هفتهای چند ساعت میخوابیدم تا بتوانم روند سالم خود را در کار داشته باشم. فقط پنج دقیقه برای زیارت حضرت معصومه وقت میگذاشتم. تند میرفتم و سریع زیارت میکردم و با عجله برمیگشتم تا به تحقیق و تدریس و نگارش برسم. این حوزهها صاحب دارد. این مملکت حساب و کتاب دارد. اما چیرگان در غفلت تمام هستند و برخی نیز نفوذی و منافق، رقص اختلاس و خشونت راه انداختهاند. چنین نیست که اینجا کسی به کسی نباشد. نباید خیال باطل کرد. اینجا مولا و صاحب و آقا دارد. حضرت گاهی دلگیر میشود و گاه از برخی آزرده میگردند تا چه رسد به اینکه آن مولا خشمش بگیرد و نفرین کند که اگر چنین باشد فرد بیچاره میشود و مقتول رسوا میگردد. به هر حال باید قدر این مدرسه را دانست. فیضیه جایی است که آقا امام زمان به اینجا میآید. من بارها دیدهام که حضرت در حوض مدرسه فیضیه وضو گرفتهاند. متأسفانه متولیان مدرسه این حوض را نیز خشک کردند. من بارها دیدهام آن حضرت دست مبارکشان را در همین حوض کردند و وضوی ارتماسی گرفتند. هر چه ایشان دستشان را داخل آب حوض میکشیدند، بلندتر نمایان میشد. دیدن وضوی آقا انسان را مست میکند. من شنیده بودم ذوالفقار امیرمؤمنان یک متر بود و وقتی کشیده میشد هفت متر میشد و وقتی به کسی میزد هفتاد متر میشد! اینها تعبیرهایی است که هیبت ذوالفقار را میرساند. هیبت امام عصر نیز چنین میباشد. ما متأسفانه قدر همین حوض را هم نمیدانیم که از آن وضو بگیریم. خوشا به سعادت طلبههایی که در این حوض وضو میگیرند. باید گفت عمیت عین لا تراک. چشمی که نبیند، سرگردان است. فضای فیضیه فضای حضور امام عصر است. من اینقدر که به فیضیه در انتساب به امام عصر اعتقاد دارم، به مسجد جمکران باور ندارم و آن را مسجدی مانند دیگر مساجد میدانم. در فیضیه باید با احترام گام برداشت و با احترام پا گذارد. اولیای الهی و علمای ربانی در اینجا نفس کشیدهاند. مگر میشود امام به اینجا توجه نداشته باشد. طلبه اگر به این معنا توجه داشتد، نظم و نسق خود را پیدا کند و تلاش میکند آقا را آزرده نکند. او دیگر غفلت ندارد که چیزی از آقا نخواهد، فقط همینکه ایشان را آزرده نکند. خدا توفیق بدهد این حوزهها نظام و سیستم ولایی پیدا کند، نه سبک دانشگاهی. و معنویت دارای ملاک و مرتبه پیدا کند؛ نه اینکه طلبهها را با سیاسیبازی جنجالی، غوغایی و تظاهراتی سازند. طلبه باید اهل فکر و مهندسی و اهل تحقیق و نگارش باشد و معادلههای برای اصلاح جامعه و دنیا به دست آورد، نه اینکه شندرقاز شهریه به او داده شود تا در یک سوراخی نمور، بخورد برای این که نمیرد و او بماند و قرضها و قسطهایش و غرهای خانواده و شرمندگی در روی فرزندانش و نداشتن احترام در اجتماع و از آن سو نیز در یک فقره دزدی فقط دهمیلیارد از فلان مرجع بدزدند یا فلان مؤسسه تشریفاتی و سفارشی که فقط سیاهیلشکر برای تظاهرات میسازد، میلیاردها تومان ردیف بودجه سالیانه داشته باشد و آبرومندانه دزدی کند؛ چرا این پولها به صورت مستقیم میان تمامی طلبهها توزیع نشود و چرا به آنها امکانات تحقیق و نشر مجازی داده نشود.
به هر روی، سخن در این بود که گاهی ممکن است سالک ضمن حالات عرفانی، مکاشفات و طی طریق و رؤیت حقتعالی یا امام خویش غر بزند و اعتراضی داشته باشد. این موضوع نشاندهنده این است که چنین کسی باز هم باید طی طریق کند تا موانع راه را پشت سر بگذارد و زحمات و سختیها را تحمل کند تا به مقامی مطمئن نائل شود. خلاصه اینکه خداوند به انسان توفیق بدهد تا ملکوت این کلمات با شفافیت در باطنش ظهور کند. نتیجه این امر آن است که اگر آدمی چشم باز کرد و خود را در قعر دوزخ دید، در حالی که خداوند او را در تابوت من النار قرار داده است، اگر خود را در چنین حالتی و در میان کافران مشاهده کرد، باید در میان دوزخ فریاد بزند و نعره بکشد که انّی احبّک. إنّی أحبّک و أحبّ من یحبّک. همان فراز دعای کمیل: «وأعلنت أهلها أنی أحبّک»؛ آنقدر فریاد میزند و نعره میکشد که اهل دوزخ دچار مشکل میشوند. قهری است که موکلان دوزخ باید او را از جهنم خارج کنند. اهل دوزخ او را مشاهده کرده و میگویند عجب معرکهای برپا شده است! واقعیت این است که چنین حالات عرفانی و روحانی در سالک مشاهده میشود و سالک به این مراتب و مقامات و حالات در ضمن سلوک خود دست مییابد.