حوزههای علمی شیعه باید قدرت عملی و اقتدار علمی داشته باشد، تا بتواند در جامعه نفوذ داشته باشد……
پیش از انقلاب، پیر تمامی دراویش ایران را دیدم یعنی کسی که سلطان دراویش بود. من به فرزند یکی از مریدان او گفتم کارهای آنان سالوس و تعزیه عرفان است. او نپذیرفت و گفت یک بار پیش آنان برویم، ببینید آیا تحملش را دارید؟ البته اگر زور و قدرت آنان بر شما برتری نداشته باشد، شما را اذیت خواهند نمود. به وی گفتم از زور و قدرت آنان نباید ترسید که اگر آنان پیر دارند ما هم امام صادق علیهالسلام داریم. دراویش، وی را مرشد کامل و واصل میدانستند. برخی از دراویش و مراشید آن زمان به ما گفتند اگر شما بتوانید با وی مباهله داشته باشید و او را برای خود خاضع کنید، ما تابع شما میشویم؛ زیرا حرفهای شما در عرفان نظیر ندارد؛ اما نشانه پشتوانه باطنی و معنوی آن برای ما این است که بتوانید این پیر را تابع و خاضع نمایید؛ زیرا ما او را در سلوک، پهلوان میدانیم. گفتم من تکبری ندارم. به پیش او میروم. او که خود را سلطان پیران ایران میدانست و در ممالک بیگانه نیز نفوذ فراوانی داشت، در سالن بسیار بزرگ و مجللی با رجال و بزرگان فراوانی متکبرانه همچون فرعون نشسته بود. مرشد قم، آقای شریعت نیز در آن جلسه حاضر بود. کسانی که نزد وی میآمدند خود را در پیش او به زمین میزدند و کسی حق نداشت نزد او بایستد. آنان حتی جرأت نمیکردند دست او را ببوسند، بلکه پای او را میبوسیدند. به هر حال دیدم نهنگی مغرور به هیبت سلطان و به شمایل شاه در این سالن بسیار بلندی لمیده است و برای کسی حتی تکان هم نمیخورد. من لباده پوشیدم که هیبت روحانی خود را دارد و راست راست به طرف او رفتم. ابتدا اوضاع برای او قدری ناخوش گردید؛ اما کم کم از جایش بلند شد و بیاختیار بلند گردید و تا وسط آن سالن پیش آمد و ما را بغل کرد. دراویش و تابعان وی این کار او را نشانه خضوع و تبعیت او دانستند. بعد با هم نشستیم. چند سؤال پرسید و پاسخ آن را گفتم. برای این که فرافکنی کند، به اطرافیان خود گفت: میدانید تفاوت ما با آخوندها در چیست؟ آنان خوب حرف میزنند و ما حقیقت را داریم. به او گفتم ما تنها اهل مدرسه هستیم، اما شما که ادعای عمل دارید، قدرتی نشان دهید تا چیزی بجنبد، وگرنه شما هم فقط حرف میزنید با این تفاوت که سبیل خویش را بلند میگذارید، در حالی که دعوا بر سر مو نیست. من با جملاتی دیگر او را تحریک میکردم که قدرتی معنوی از خود ظاهر کند. او برای اینکه فضا را تغییر دهد، با انفعال پرسید استاد شما چه کسی بوده است. در سلوک و معنویت اعتبار هر کسی به استاد اوست. من هم کوچهباغی جواب دادم و گفتم: حق. او دیگر کلامی نگفت و با من کل نینداخت. در این مجلس، رجال سطح اولی حزب رستاخیز نیز بودند. حوزههای علمی شیعه باید قدرت عملی و اقتدار علمی داشته باشد، تا بتواند در جامعه نفوذ داشته باشد؛ نه اینکه خود را وابسته به حاکمیت و نیروهای نظامی آن کند و میلیتاریسمی شود. بعد از آن جلسه کسانی که پیشنهاد انجام این دوئل را داشتند، از درویشی دست برداشتند و مقلد ما شدند. یکی از آنها بعدها پزشک شد. او دیگر به هیچوجه سراغ درویشی نرفت. او میگفت در بیمارستانی که کار میکردم یک باز پیرهای دراویش را آورده بودند. این مرشد دستش را دراز میکرد و دختران پرستار (نرسهای آن زمان) دست او را میبوسیدند. من ناراحت شدم و به او گفتم اینها نامحرم هستند؛ دستکم پارچهای روی دستتان بگذارید! او گفته بود من حسی ندارم. او نه تنها اینقدر نمیدانست که این تماس با پوست در شرع منع شده است نه حس شهوت، بلکه این احکام را مسخره میکرد و میگفت کسانی که از این حکمها میدهند سواد ندارند و چیزی نمیدانند. درویشی در جاهایی اینطور آلوده شده و به انحطاط رفته است. ما از انحطاطهاي درویشی در کتاب «دانش سلوک معنوی» سخن گفته و شرایط دراویش صادق را نیز آوردهایم.