تاریخ تولد نه زمانی است که نطفه منعقد میشود، نه وقتی که نوزاد به دنیا میآید، بلکه زمان ریزش از عالم ملکوت است. من در شناسنامه، متولد بیستم دیماه ۱۳۲۷ ه ش میباشم. اما در اینجا نمیخواهم از تولد خود بگویم، بلکه…..
شماره شناسنامه من سه است و من بعد از آدم و حوا و قبل از هابیل و قابیل بودهام. بچه دیام؛ دی یعنی زمستان. البته من متولد فرودینماه هستم؛ زیرا تاریخ تولد نه زمانی است که نطفه منعقد میشود، نه وقتی که نوزاد به دنیا میآید، بلکه زمان ریزش از عالم ملکوت است. من در شناسنامه، متولد بیستم دیماه ۱۳۲۷ ه ش میباشم. اما در اینجا نمیخواهم از تولد خود بگویم، بلکه به مناسبت این ایام (ولادت امام رضا) از امام مهربانی و صفا، امام رضا علیهالسلام میگویم.
در حرم حضرت امام رضا علیهالسلام هر زایری همه چیز حرم را منتسب به حضرت و از ایشان میداند. در این حرم، حتی اگر کسی منبر رود، به شخص سخنران توجه نمی شود و زایر در فضایی است که سخن منبری را سخن حضرت میداند و گویی امامرضا علیهالسلام با او سخن میگوید و به صورت پیوسته آن حضرت را در ذهن و در دل خود دارد. به هر حال این فضا و خانه متعلق به آن حضرت است. ثروت متعلق به حضرت نیز نباید صرف بنای ساختمان و مانند آن شود، بلکه باید در مسایل فرهنگی و علمی و در باب معارف هزینه شود. برای زیارت و قرب باید به بحثهای ولایت انس داشت و به معرفت وصول یافت. در بحث ولایت گفته میشود غیر از پیروان امیرمؤمنان کسی رستگار نیست و حتی طهارت اهلسنت به جهت وسعت شیعه است. متأسفانه غلبه طاغوت و ظلمهای سلاطین سبب شده حقایق ولایت شیعی از تاریخ و از جامعه محو شود و از ولایت، تنها نامی و شعاری باقی مانده است.
من نخست با قرآنکریم انس دارم. بعد از قرآنکریم، امام باقر علیهالسلام را زیارت کردم. هرگاه دچار استیصال میشوم احساس میکنم که امام باقر علیهالسلام بیش از دیگر اولیای الهی پشتیبانم میباشند. بعد از ایشان، احساس میکنم امامرضا علیهالسلام هوای مرا دارد و بعد امیرمؤمنان علیهالسلام و در نهایت نیز آقا امام زمان که از همه سنگینتر میباشند که ختم مهر حیدری و ختم ختم و ختم ختومات میباشند و روح انسان را به هم میریزند و ثقل ولایت ایشان، انسان را متلاشی میکند.
من خیلی جوان بودم که مشکلی پیدا کردم، برای حل آن یک بلیط اتوبوس گرفتم و به مشهد رفتم. در صحن ایستادم و وارد حرم نشدم. به امام رضا عرض کردم مشکل داشتم که آمدم و اگر برطرف نکنید، دیگر به اینجا پا نمیگذارم. عاشق بودم و باور داشتم کارهای فراوانی از آنحضرت برمیآید و چنین توقعی داشتم که این کار نیز انجام شود. وارد حرم نیز نشدم و به زیارت هم نرفتم و از همانجا برگشتم و سوار اتوبوس شدم و به طرف تهران حرکت کردم. از شهر دور شده بودم که گفتم مگر من جای دیگر هم دارم که بروم. اگر حضرت نخواهد این کار را انجام دهد، مگر جای دیگری هم هست که من بروم. در همان بیابانی به راننده گفتم بیزحمت نگه دارید من میخواهم پیاده شوم. از اتوبوس تهران پیاده شده و دوباره به طرف حرم. برگشتم و عرض کردم آقا من کسی جز شما را ندارم؛ میخواهید کاری بکنید یا مشکل مرا برطرف نکنید. اینکه حضرت میتواند هر کاری را انجام بدهد یک معرفت بود که البته حضرت را برای انجام کار میخواستم و اینکه هیچکس غیر از آنحضرت را ندارد، معرفت دیگری است.
زیارت باب معرفت و قرب است و اینکه چهقدر با امام هستی و وفادار و پایدار میباشی؟ حرم را باید با معرفت ساخت و حرم آنجاست که معرفت پاک هست. میشود هزاران مسجد ساخت که در یکی آقا امام رضا نباشد و حتی کسی خدا را هم در آن نبیند؟ در حرم امام رضا این معرفت است که قرب و حضور امام رضا را به چشم میآورد و آن را محسوس میگرداند. در زیارت باید معرفت، قداست و معنویت را اصل قرار داد. زیارت نیازمند طواف کامل است و نیز باید مظاهر قدس و علم امامان را به نمایش گذاشت نه آلات جنگ و خشونت را. ساختن صحنهای متعدد، فرصت زیارت و طواف کامل را از زایران گرفته است؛ همانطور که حتی با این همه ساخت و ساز، همین حالا در زمینه پارکینگ خودروهای زایران مشکل وجود دارد. من به طور متعدد به زیارت حضرت رضا توفیق پیدا کردهام. بعضی وقتها بار عام داشتهاند و گاهی نیز اصلا حضرت آنجا نبودهاند. برای زیارت میرفتم، اما میدیدم آقا نیستند و باز میگشتم. زمینههایی از غرائب و معنویت در فضای قدسی حرم وجود دارد. زمانی ساواک ما را در احمدآباد مشهد دستگیر کرد و نتوانستم به زیارت بروم. سوار بر جیپ ساواک بودم که خطاب به حضرت گفتم من این بار دیگر پا ندارم که خدمت شما بیایم، این بار دیگر نوبت شماست. وقتی مرا به زندان و به سلول بردند، نشسته بودم که حالتی را مشاهده کردم که حاضر بودم پنجاهسال در زندان باشم، اما آن تجربه حضور و قرب آقا را داشته باشم. بعد که آمدند در زدند، هرچه مرا صدا میکردند دیگر جواب ندادم. یکی از مهمترین سرهنگهای آنها که درویشمسلک بود، آمد داخل و مرا بغل کرد و شروع به بوسیدن من کرد. او میگفت به ناموسم قسم تا شما اینجا هستید، خانه هم نمیروم. وقتی میخواستند مرا پیش رئیس ساواک ببرند، گفت مجبوریم چشمهاي شما را ببندیم. گفتم من چشمهایم خودش بسته است. رفت و اجازه گرفت که چشمهای مرا نبندد. من هم بهواقع نگاه نمیکردم. در گزارش من نوشته بودند به شخص شاه جسارت کرده است و کتاب تمدن بزرگ شاه را نقد کرده است و باید ما را چند سال در زندان نگاه میداشتند، اما به عنایت حضرت و کرامت امام، مرا آزاد کردند. وقتی بیرون آمدم، هیچ پولی نداشتم. در خیابان احمدآباد مشهد مغازهای بود که لاستیک ماشین میفروخت. صاحب مغازه دم در نشسته بود و پاهایش را روی هم انداخته بود. به او گفتم پاشو، پولهایت را ببینم. او هم دست کرد و پولهایش را از جیب شلوارش بیرون آورد و من هم آن را گرفتم و رفتم. به همین اندازه. سلام علیک یا حرفی دیگری هم نزدم. بعد که به تهران رسیدم، به یکی از اهل علم گفتم برو و پول فلان مغازهدار را بده. وقتی خواسته بود پول او را بدهد، مغازهدار گفته بود او کی بود که تا از من خواست پول مرا ببیند، بیاختیار پول را به او دادم. وقتی شب به خانه رفتم، گفتند بچهات از ساختمانی دوطبقه به پایین افتاده اما آسیبی به او نرسیده است. این کرامت حضرت رضاست. البته این صحبتها خوب نیست و ممکن است بدآموزی داشته باشد. امامرضا علیهالسلام یک شخصیت حقیقی است و خوب است انسان از ایشان چیزهایی بخواهد که جای دیگر پیدا نمیشود. در خواستن خود و در اینکه آنان میتوانند خواسته وی را برآورده سازند نیز نه شک کند نه شرط داشته باشد و ادب عشق را رعایت کند. در زیارت هم نباید پرحرف بود و بهتر است زیارت را به سکوت برگزار کرد. زیارت را با دل و باطن، و با صفا آورد و باور داشته باشد حتی سلام هم ندارد که عرضه بدارد، بلکه ساکت ساکت است.
مرحوم آقای الهی قمشهای میگفت من در مشهد بودم و مشکلات معیشتی زیادی داشتم. به آقا امام رضا عرض کردم شما بزرگ مایید و ما مستأصل و درمانده شدهایم، عنایتی بفرمایید. من از حرم که بیرون رفتم، خانمی گفت آقا روضه میخوانید؟ گفتم آره. او ما را به روضهای زنانه برد. من شعرهای اول منظومه را برای آنها خواندم. خیلی هم خوب گرفت و زنها خیلی گریه کردند و به من پنج تومان دادند. میگفت من نفهمیدم این پنجتومان مال آقا امام رضا بود و دعای ما مستجاب شد یا مال این شعرهای عربی منظومه؟!
آیتاللّه الهی قمشهای میگفت رو به روی ضریح امام رضا علیهالسلام به ایشان عرض نمودم: آقا، مقام رضا به ما عنایت نما. بعد از آن از بَست (آزادی) به بیرون حرم آمدم که خودروی جیپی که برای ژاندارمری بود با من برخورد نمود؛ به گونهای که من چند متر آن طرفتر بر زمین افتادم و دست و پاهای من شکست. راننده آن سرباز بود. آنان مرا سوار کردند که به بیمارستان ببرند. در آن لحظه ناگهان به ذهنم آمد که مقام رضا میخواستی، پس راضی باش و این سرباز را که مورد بازخواست قرار میگیرد معطل ننما. به همین جهت، به آنان گفتم مرا به مدرسه نواب ببرید و در آنجا رضایتنامهای نوشتم و گفتم چیزی نمیخواهم و سپس خودم به بیمارستان رفتم. آقای الهی میگفت خداوند مرا با این ماجرا قبول کرد. او میگفت: أنت أکرم مِن أن تضیع من ربّیته. ربوبیت الهی با تضییع بنده معنا ندارد؛ بنابراین بنده با این معرفت به هر پیشامدی رضاست و خداوند را نه متهم میکند، نه به او مشکوک میشود، نه شرطی به میان میآورد.