نان گدایی، معلومات اکتسابی کپک زده و گسل‌های اجتماعی

نان گدایی، معلومات اکتسابی کپک زده و گسل‌های اجتماعی

وقتی مافیای زورگو و زرمدار که این همه اختلاس رقم زده است بر سرنوشت مردم چیره می‌شود و به آن‌ها ظلم می‌کند و با آن‌ها با دروغ و از سر تزویر مواجه می‌شود، نه تنها بلایای طبیعی فراگیر می‌شود، بلکه گسل‌های اجتماعی نیز به لرزه می‌آید و دیگر کسی ملاحظه دیگری را ندارد و قتل و غارت فراگیر می‌شود…….

 

من معلومات و محفوظات اکتسابی را مانند نان گدایی می‌دانم. بچه که بودم، گداها در شب‌های جمعه به در خانه‌های مردم می‌رفتند و از آن‌ها جنس می‌گرفتند. من استادی معنوی داشتم که برای آن‌که مرا در جامعه‌شناسی و روان‌شناسی ورزیده نماید، یکی از توصیه‌هایی که داشت این بود که با یکی از گداها رفیق و همراه شوم و نحوه کارکردن آن‌ها را به دست آورم و از چیزهایی که در بساط این قماش پیدا می‌شود، تحقیق کنم. پیرمردی گدا بود که مردم کیسه او را پر می‌کردند. او بسیار مسن بود. من در آن زمان‌ها شاید ده‌سال داشتم. به او گفتم: بابا جان من می‌خواهم امشب با تو بیایم تا ببینم تو چگونه کار می‌کنی؟ گفتم اگر پولی هم بخواهی، می‌دهم. آن زمان‌ها پول خیلی عزیز بود و کم گیر می‌آمد. حتی به گداها جنس می‌دادند، اما کم‌تر می‌شد کسی به آن‌ها پول بدهد. او موافقت کرد. یکی به او چایی می‌داد، یکی کمی قند، دیگری روغن خوراکی، یکی یک تکه نان. بعضی هلو یا سیب یا زردآلویی می‌دادند که تازه آن را شسته بودند و هنوز خیس بود. او همه را داخل همان یک کیسه می‌ریخت. یکی به او ده‌شاهی داد. آن زمان‌ها با یک ده‌شاهی، یک جیب را پر از تخمه می‌کردند. جگر، سیراب ششیردان تا مسقطی نیز به او دادند. همراه او به خانه‌شان رفتم. او کیسه خود را خالی کرد. همه چیز با هم قاطی و خلط شده بود. می‌گویند آدم گدا از نان درسته بدش می‌آید؛ زیرا کسی نان درست و سالم را به گدا نمی‌دهد مگر این‌که غرضی داشته باشد. کسانی که علم و اطلاعات و آگاهی خود را با گدایی از این منبع و آن منبع جزیی به دست می‌آورند، چنین حال و روزی دارند و آخر سر نیز معلوم نیست تمامی آن‌چه را جمع کرده‌اند به کار آن‌ها بیاید. خدا رحمت کند مرحوم ادیب نیشابوری را، او نیز می‌گفت: این بشر چه‌قدر ساده و عوام است که مدعی علم است! چه علمی؟ این‌ها مثل نان گدایی، یک تکه از این‌جا حفظ کرده و یک تکه از آن‌جا حفظ کرده‌اند و نام آن را علم می‌گذارند. انسان باید خود محقق و خود نوآور باشد، نه این که خود را میهمان سفره این و آن جزیی گرداند. این امر به ویژه در حوزه اعتقادات بسیار مهم است که از تقلید به دور باشد و از روی تحقیق عمیق مستقل و اندیشه ژرف و مستند باشد.

اما دردی که آفت علم است، ابتلای به کثرت می‌باشد. علم نیازمند دو چیز است: یکی پشتکار خیلی زیاد و جدیت فراوان که با روح عافیت‌طلبی و خوشگذرانی و راحت‌گرایی منافات دارد و دودیگر، پرهیز از کثرت‌گرایی. کثرت آفت حقیقت است. دوری از کثرت‌گرایی انسان را باحقیقت می‌گرداند. اینترنت، ماهواره، سیاست در این دنیای شلوغ و پرتزاحم، حقیقت را برای آدمی گم می‌کند و همه چیز را به سرگرمی می‌گیرد و عمر و وقت و امکانات را می‌سوزاند. علم نیازمند داشتن قدرت استجماع برای جذب آگاهی از ماورای طبیعت است تا تولیدی و نوآور باشد. علم با جدیت و وحدت، توان استجماع و تمرکز می‌یابد. عافیت‌خواهی و کثرت نیز دو رهزن مهم دانش و معرفت است و اگر امکانات به این دو منجر شود، زیان‌بار می‌گردد. کثرت و اشتغال اندیشاری به هر چیزی، فلجی فکری و اختلال روانی و عصبانیت می‌آورد. برای درمان آن نیز باید خلوت و تاریکی داشت.

اگر کسی تاریخ علم به‌ویژه در علوم انسانی و اسلامی را بررسد، به‌خوبی متوجه تکرار مکررات در این علوم می‌شود. این تکرار مکررات یعنی این‌که این‌ها همان ماجرای گدایی را داشته است و مدعیان و مشاهیر این عرصه به صورت معمول و به‌گونه غالبی اهل تحقیق و نوآوری نبوده‌اند و برای همین از کتاب‌های گذشتگان نسخه‌برداری کرده‌اند و افراد محقق، عالِم حقیقی و نوآور بسیار اندک و نادر می‌باشند و آن‌چه تاریخ علوم اسلامی و انسانی است، ابتلای به تقلید و کپی‌کاری است.

البته آن‌چه تا بدین‌جا گفتیم در صورتی مؤثر است که همراه با مربی کارآزموده و کاربلد باشد. علم همانند سلوک نیازمند مربی است. یعنی بعد از استعداد و تلاش، این مربی است که عامل موفقیت در علم می‌شود؛ همان‌طور که ورزشکاران بدون حضور مربی خود تمرینی ندارند. مربی نیز باید کارآزموده و قوی باشد؛ وگرنه: «هر کسی کاو مرشدش گمره بود، کی مریدش سوی جنّت ره برد.» مربی اگر بد باشد، هر استعداد و تلاشی را نابود می‌کند و چنان‌چه کاربلد و خوب باشد، بیش‌ترین نقش و مسؤولیت را در موفقيت فرد دارد.

منظور من از مربی کسی نیست که سیستم آموزشی «مفهوم به مفهوم» دارد، بلکه کسی است که توان «تبدیل مصداق به مفهوم» دارد. برتر از او مربیانی هستند که اقتدار آموزش «مصداق به مصداق» را دارا می‌باشند. این روش آموزشی هم‌اکنون در علوم انسانی و اسلامی وجود ندارد و نیازمند آزمایشگاه‌های بسیار گسترده و مجهز با پیشرفته‌ترین صنعت روز می‌باشد؛ آزمایشگاه‌هایی به عظمت و بزرگی یک وزارتخانه، بلکه بسیار وسیع‌تر و گسترده‌تر از آن.

ریشه علم نیز فقط در قم است و بس و هیچ نهادی غیر از حوزه نمی‌تواند متولی علوم اسلامی و انسانی به خصوص در زمینه مدیریت جامعه باشد. متأسفانه امروزه این ریشه آسیب دیده و دامنگیر کلیت دین نیز شده است. روزی به آقای مصباح گفتم که افکار شما و مؤسسه‌ای که دارید جواب نمی‌دهد و با بودجه کلان میلیاردی که در اختیار گرفته‌اید، نهایت کار سیاسی می‌کنید، نه کار تحقیقی و علمی. شما باید کاری می‌کردید که دست‌کم پنجاه طلبه در همین قم به‌واقع محقق می‌شدند و حرف علمی می‌زدند، نه این‌که کار سیاسی کنند و روزنامه‌ای راه بیندازند که همان اشاره‌های صاحب‌منصبان را تکرار کنند. کار شما فصلی است و زمانی محدود و جمع می‌گردد بدون این‌که نتیجه‌ای ماندگار از خود باقی گذاشته باشید. ریشه اسلام و علم در قم است و قم تنگه احد امروز ماست که طلبه‌های فاضل وظیفه نگه‌داری آن را بر عهده دارند و نگه‌داری این تنگه، جهاد اکبر است؛ زیرا نه تنها مراقبان و محافظان علمی این تنگه به دنیایی نمی‌رسند و تکریم نخواهند شد، بلکه از هر سو حتی از ناحیه خودی‌ها یعنی همان مافیای زور و زر و تزویر و زاری بر آن‌ها هجوم خواهند آورد و به آن‌ها خیانت خواهد شد. من خودم سعی کرده‌ام این تنگه را با کار علمی و تحقیقی محافظت کنم. از سال شصت تاکنون نیز از دعواهای سیاسی دوری کرده‌ام تا این وظیفه یعنی درس و بحث را داشته باشم. همیشه خیلی ملاحظه کرده‌ام که درگیر نشوم. هرچه به ما فشار می‌آورند و اذیت می‌کردند، من کار سیاسی انجام نمی‌دادم و همواره در خدمت فرهنگ و علم بوده‌ام؛ با این‌که من در زمان‌ستم‌شاهی پارتیزانی بودم که از هیچ چیزی ترس و واهمه نداشته است؛ اما وظیفه خود را در تحقیق و نگارش و تدریس برای اعتلای دین و علوم اسلامی می‌دانم، نه در ایجاد درگیری و مواجهه سیاسی. من توانسته‌ام با دوری از سیاسی‌کاری، هم‌اکنون هشتصد کتاب داشته باشم که تمامی یک نظام فکری منسجم را ارایه می‌دهد. مطالعه تمامی این کتاب‌ها، زوایای این مجموعه فکری را به دست می‌دهد: از تفسیر قرآن‌کریم گرفته تا اصول، فقه، تاریخ، سیاست، اقتصاد، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، حدیث و علوم ولایی و معنوی مانند عرفان، تعبیر خواب، ذکر و استخاره. من در طول این سال‌ها نه به مجلس ختمی رفته‌ام، نه در میهمانی یا روضه‌ای شرکت کرده‌ام و به قول آخوندها دیپلماسی آخوندی نداشته‌ام. اقوام ما هم به صورت معمولی گلایه دارند که چرا به میهمانی نمی‌روم. به همه گفته‌ام که مرا ببخشید، من کارگرِ مردم هستم و باید نظام فکری و اجتهادی دین را درست کنم. به آن‌ها می‌گویم ببخشید، دلم برایتان تنگ می‌شود، حتی گاهی برایتان گریه می‌کنم، اما نمی‌توانم در جمعتان حضور پیدا کنم، چون کارگر مردمم. تا زمانی هم که درس‌های مرا تعطیل نکرده بودند، هر روز حتی در روزهای تعطیل و در پنج‌شنبه و جمعه نیز دست‌کم سه درس داشتم تا بتوانم اقتدار علمی دین را در این درس‌ها و نوشته‌ها بیاورم. من مانند مؤسسه آقای مصباح ریالی نیز نه از بیت‌المال گرفته‌ام، نه از وجوهات و این کتاب‌ها را با خوردن دم‌پختک خودم نوشته‌ام و با همه ممانعت‌ها و محدودیت‌ها هم‌اکنون بازخوردی بیش از این مؤسسه ده‌ها میلیاردی و ديگر مؤسسات مشابه در مراکز علمی دارد. با هیچ کسی نیز مشکل شخصی ندارم. من می‌خواهم دین علمی و دقیق شود. وقتی دین به‌درستی فهمیده و عرضه نشود، هر کسی که میدان‌دار شود، نتیجه تفاوتی نمی‌کند و همین می‌شود که الان هست؛ یعنی هم دین بدنام می‌شود و هم انقلاب و سرمایه‌های آن از اعتبار می‌افتد. همه آنان که توانایی دارند باید خودخواهی را کنار بگذارند و برای پیشرفت کشور و اعتلای دین فداکاری کنند. در این صورت شاید صدسال دیگر نتیجه این تلاش‌ها نمایان شود و آن زمان مردم ببینند که ثمره انقلاب و خون شهیدان آنان چه بوده است. متأسفانه نفوذ و نفاق مافیای زور و زر، مسیر آزادی مردم و پیشرفت آن‌ها را طولانی و جامعه را به انواع بیماری‌های عفونی و به انواع فسادهایی آلوده است که به این راحتی علاج نمی‌شود و اسفناک‌تر این که خود این مافیا ده‌ها شاخ برای مردم درست کرده و جای تک‌شاخ سلطنت گذاشته است. این در حالی است که همین شاخ‌ها کم‌ترین خدمت را به انقلاب و نظام کرده‌اند. حتی لات‌ها به جبهه رفتند و خون دادند. بچه طلبه‌ها کشته شدند، ولی این شاخ‌هاچه کاری کرده‌اند جز ممانعت برای فرزندان انقلاب و آنان که صادقانه می‌خواسته‌اند در خدمت دین باشند. چیرگی این شاخ‌های بیسواد و این مافیای زور سبب شد به‌جای این‌که به جوان‌ها شغل و درآمد دهند، آن‌ها را به اسم دین شلاق زدند و دین را که چنین ناجوان‌مردی‌هایی ندارد بدنام کنند یا برخی را به اسم اجرای دین سنگسار یا اعدام کردند. در این ماجراها هم برای جوانانی که سوختند و هم به حال دین باید زار زار گریه کرد. این مافیا حتی دین را ناجوان‌مردانه قربانی کرده است. مافیایی که سالوس و ریا و تظاهر و نفاق را به طور سیستمیک در جامعه رواج داده است. مافیایی که در سه دهه گذشته چشم بر مجاهدت‌ها و جان‌فشانی‌های یک میلیون انسان شهید و جانباز بسته است. اینان با چه رویی از خود تعریف می‌کنند و تزویر می‌بافند؟ اینان چه فکر و فرهنگی برای مدیریت کشور و برای ترویج دین داشته‌اند که مملکت در برابر آنان چنین انعکاسی دارد؟ ای کاش کسی رفتارهای این مافیا در این چند دهه را آسیب‌شناسی می‌کرد. به واقع چیرگی این مافیا، مشکل امروز انقلاب اسلامی است. این مافیا در این سه دهه کسانی را مصدر امور قرار داده است که دانش و تخصص لازم را برای تصدی کارها نداشتند و فقط مزدور و سرسپرده و بله قربان‌گو بودند. آنان بیمارستان کشور را به دست پرستاران داده‌اند و تمامی پزشکان را مرخص و منزوی کرده‌اند. آقاي خميني مي گفت: «اگر اسلام سیلی بخورد، دیگر به این راحتی بلند نمی‌شود.» این حرف ایشان هر روز به ذهن من می‌آید؛ چرا که می‌بینم چیرگی این شاخ‌ها و بدی‌های گسترده آنان به دین سیلی می‌زند! این مافیا به چیزی که اهتمام ندارد، مردم هستند و چشم بر مشکلات مردم به‌طور کلی بسته است. نهایت خدمتی که این مافیا کرده و شجاعتی که داشته این است که برای نمونه صد و پنجاه جلد از کتاب‌های مرا در پیش چشم آزاداندیشان دنیا جمع‌آوری و خمیر نموده است. من امیدوارم طلبه‌های جوان و آزاده، فضای حوزه را در دست بگیرند و این فضای متحجر و متعصب را اصلاح کنند. البته مردم نیز دیگر چنان رشدی دارند که فریب سالوس‌بازی و عمامه گنده و ریش بلند و شال کمر را نمی‌خورند و به محتوا و اقتدار علمی افراد نگاه می‌کنند. به هر روی، اگر نظام فکری دین جایگاه شایسته خود را نیابد و از دست این شاخ‌ها خلاصی نیابد، چنان دین‌گریزی افراد جامعه را می‌گیرد که لائیک‌ها می‌آیند و رهبری جامعه را به دست می‌گیرند و آن‌گاه دیگر نه از دین و ولایت چیزی می‌ماند، نه از ارزش‌های عیاری.

تا دیر نشده است باید جامعه و مردم را آزاد گذارد. طبیعت رشد و کمال مردم در آزادی است. رسیدن به آزادی طبیعی نیز فرایندی تدریجی است، نه دفعی و کشور ما تا دویست سال آینده به نقطه آزادی مطلوب خویش خواهد رسید. آزادی همانند تمدن امری کپسولی و فشاری نیست که بتوان آن را با فشار به جامعه تزریق کرد؛ بلکه جامعه باید رفته رفته این آگاهی و حریت را بیابد که آزادی مطلوب خویش را به دست آورد. مردم باید به این رشد برسند که دیگر شاخ‌های مزاحم آزادی خویش را بشکنند و البته برای رسیدن به این مهم باید تاوان آن را نیز بدهند. مردم نه مشروعه‌اند نه مشروطه، بلکه همین طرح مردمی جمهوری اسلامی را باید رونق داد و به آن رسید؛ یعنی حکومت باید به مردم برسد و مردم آن را اسلامی نمایند. جامعه‌ای نیز اسلامی است که زندگی در آن یسر و آسان و با کم‌ترین هزینه باشد. زندگی عسری، تنگ، ضیق و سخت زندگی اسلامی و الهی نمی‌باشد. جامعه‌ای اسلامی و یسری است که بتواند تمامی امکانات و دارایی‌های خود از دریا، خشکی و از حیوانات و گیاهان و منابع طبیعی تا منابع معدنی را به نفع مردم بهره‌برداری کند و برای مردم رفاه ایجاد کند، نه سختی، تنگ‌دستی، خشونت، ارعاب و دیگر مشکلات. برای رسیدن به این مهم نیز حوزه‌های علمیه باید رکن چهارم نظام یعنی مغز متفکر آن باشند، نه کارگزارانی اجرایی. هم‌اینک نظام‌های سیاسی بر سه رکن قوه مقننه، اجرائیه و قضائیه اداره می‌شود؛ اما این قوا نیازمند قوه اندیشاری و مغز متفکر می‌باشند و حوزه‌های علمیه در انقلاب اسلامی باید از لحاظ علمی چنان ارتقایی یابند تا بتوانند این سمت را در اختیار داشته باشند و به عنوان مغز علمی مدیریت جامعه شناخته شوند. حوزه‌های علمیه باید توان تولید فکر و علم داشته باشد و معنای اجتهاد شیعی نیز همین می‌باشد، نه چیز دیگر. حوزه علمیه باید به چنان تخصصی دست یابد که نبوغ گره‌گشایی از مشکلات، صفت نخست آن باشد. اگر حوزه‌های علمیه به این کارویژه خود نرسد، مشکل ایدئولوژیک تمامی جامعه را در بر خواهد گرفت و به بنیادهای دین‌داری آسیب وارد می‌شود. مردم باید حوزه‌های علمیه را متخصصان علمی بشناسند که سمت گره‌گشایی از مشکلات دارند. این نیازمند هم‌فکری و هم‌اندیشی نوابغ حوزه‌های علمیه است؛ نوابغی که با خدا صادق و با مردم مهربان باشند و حرمت آنان را حفظ نمایند و نسبت به آن‌ها تندی، بی‌احترامی و خشونت نداشته باشند. خشونت یعنی بی‌احترامی به مردم و دروغ گفتن به آن‌ها و داشتن تزویر و زورگویی و بیداد و ظلم و قلدری و عصبانی‌شدن و به سرعت جبهه‌گرفتن علیه این و آن. اگر روحانیت صدق داشته باشد و از خشونت علیه مردم بپرهیزد، بلکه احترام آن‌ها را حفظ نماید، خداوند نیز به تلاش و مجاهدت آن‌ها برکت و نعمت می‌دهد. می‌گویند دو برادر کشاورز بودند که پدرشان از دنیا رفته بود. هنگام برداشت محصول و خرمن، برادر بزرگ‌تر آمد و بخشی از محصول خود را روی خرمن برادر کوچک‌تر ریخت. گفت او تازه ازدواج کرده است و نیاز بیش‌تر نسبت به من دارد. برادر کوچک‌تر نیز مقداری از خرمن خود را روی خرمن برادر بزرگ‌تر ریخت و گفت او عیالوار است و نیازی بیش‌تری به این محصول دارد. چند روز گذشت و دیدند خرمن هر دو خیلی زیاد شده است. هر دو تعجب کردند که این همه گندم از کجا آمده است. چون نیت این دو برادر نسبت به هم خوب و باصفا بوده است؛ هر مقدار گندمی که یکی از خرمن خود برداشته و روی خرمن دیگری می‌ریخته، هم از آن کم نمی‌شده و هم به دیگری افزوده می‌شده است. این مثلی است برای برکت و افزایش نعمت در زندگی بر پایه صفا و مهربانی. باید ملاحظه مردم را داشت و با آنان مهربان بود و نسبت به آنان گذشت داشت، تا خداوند هم دل‌های همه را نسبت به هم مهربان سازد و نیز به زندگی‌ها رونق و برکت دهد. اما وقتی مافیای زورگو و زرمدار که این همه اختلاس رقم زده است بر سرنوشت مردم چیره می‌شود و به آن‌ها ظلم می‌کند و با آن‌ها با دروغ و از سر تزویر مواجه می‌شود، نه تنها بلایای طبیعی فراگیر می‌شود، بلکه گسل‌های اجتماعی نیز به لرزه می‌آید و دیگر کسی ملاحظه دیگری را ندارد و قتل و غارت فراگیر می‌شود.

اگر حوزه‌ها نوابغ خود را ارج می‌نهادند و آنان را متفکر و لیدر بحث های علمی می خواستند نه جمعیت هایی برای راهپیمایی و بله قربان گویی ، به جایی می‌رسیدند که مغز متفکر نظام بودند، برای مباحثی مانند ورزش، موسیقی، سینما، سرگرمی‌ها و مسابقات برنامه مدون و قانون‌های روشن و دور از ابهام داشتند و جامعه را با همین امور نسبت به هم مهربان و نیز دارای نشاط و سرزندگی می‌ساختند. امروزه قدرت‌نمایی را باید در صحنه تخصص، هنر و ورزش نشان داد، نه در میدان‌هایی که اتهام خشونت‌طلبی را در پی دارد و تجارت و بازارهای جهانی را نیز از دست می‌دهد. هزینه‌های درگیری، اگر در هنر و ورزش سرمایه‌گذاری و ارزش‌دهی شده بود، هم اخلاق جامعه افول نمی‌کرد و هم عبادت رونق می‌یافت؛ زیرا جامعه سلامت، بهداشت و نشاط را در خود می‌یافت. حتی تماشای ورزش بهترین عامل نشاط‌آفرین است که می‌تواند جوانان را از انواع انحراف‌ها دور دارد و انرژی آنان را مدیریت کند؛ اما ما حتی تماشای ورزش را از نصف جامعه یعنی از زنان گرفته‌ایم؛ بدون این که مستندی دینی برای آن باشد. کسی که میل به تماشای ورزش دارد، نوعی کمال‌طلبی و نشاط در نهاد و در روان اوست؛ وگرنه هیچ‌گونه کشش و تمایلی نسبت به آن در خود نمی‌یافت. این میل و کشش اگر سرکوب شود، جمعیت اعتراضی به خود می‌گیرد و این انرژی که می‌تواند شکل اخلاقی به خود گیرد و احساس سرزندگی و نشاط به افراد جامعه دهد، به شکل خمودی و خماری و نارضایتی در قالب تخریب اموال عمومی و شکستن ساختارها و هنجارهای پذیرفته جامعه بروز می‌یابد. اگر ممانعت‌ها از هنر و ورزش برداشته شود، نشاط حاصل از آن امیدی به جامعه می‌بخشد که می‌تواند بر مشکلات اقتصادی فایق آید و شور تلاش و وجدان کاری و امید به آینده و حس همدلی نهاد عمومی جامعه می‌گردد. چرا جامعه زنان از صحنه‌های ورزشی و از تماشای ورزش محروم باشند. روحانیت نه‌تنها باید هنر و ورزش‌های موجود را رونق دهد، بلکه باید طراح در ارایه هنر و ورزش‌های جدید باشد. چرا جامعه باید از موسیقی‌های مجاز و مشروع و از کنسرت‌هایی که هیچ منع دینی ندارد یا از نمایش فیلم‌هایی که در موضع بیان نظریه‌ای یا انتقادی است یا از سایت‌های آزاد خبری یا روزنامه‌های مستقل، محروم باشد و سلایق مزاجی و شخصی برخی از افراد، استعدادهای این ملت را کور کند. در موسیقی نیز از لحاظ دینی هیچ منعی برای غناخوانی زنان وجود ندارد، چرا زنان ما نتوانند آزادانه بخوانند و کنسرت عمومی داشته باشند؟ ما نه ورزشکار، نه موسیقار، نه بازیگر، نه نویسنده و روزنامه‌نگار مذهبی و انقلابی می‌خواهیم، بلکه ورزشکار و موسیقار و بازیگر و نویسنده و روزنامه‌نگار باید آزاد باشد و البته اخلاق ورزشی و هنری متناسب با حرفه خود را پاس بدارد و جوان‌مرد و مدافع ستمدیده و خروشان علیه ظالم باشد؛ یعنی منش جوانمردی و انصاف را داشته باشد؛ چنان‌که پوریای ولی، طیب و تختی و دیگر عیاران چنین بودند. بیش از این نه از ورزشکار و نه از هنرمند و نه از هر کس دیگری نباید توقع داشت. این شرط نیز شرطی عقلانی است و چنین نیست که دین آن را پای هنرمند یا ورزشکار گذاشته باشد؛ بلکه حتی کشورهای کفر نیز چنین صفتی را از ستاره‌های خود توقع دارند. غیر از این باشد، نتیجه عکس خواهد داد؛ چنان‌که در این سه دهه چنین شده است.

 

مطالب مرتبط