آنچه که مردم از روحانیت و حوزههای علمیه به خصوص بر منابر انتظار دارند، ارایهٔ معرفت، علم و محتوا به گونهٔ حقیقی و به دور از بازیگری است. عالم دینی شأنی چون پیامبران الهی دارد و بازیگری شأن روحانیت نیست و به هنرمندان اختصاص دارد……
آنچه که مردم از روحانیت و حوزههای علمیه به خصوص بر منابر انتظار دارند، ارایهٔ معرفت، علم و محتوا به گونهٔ حقیقی و به دور از بازیگری است. عالم دینی شأنی چون پیامبران الهی دارد و بازیگری شأن روحانیت نیست و به هنرمندان اختصاص دارد. کسی که بازیگر است همین که فیلم بازی میکند میتواند قصد قربت کند و مردم هم از او انتظار دارند هنرپیشهٔ خوبی باشد و اگر در بازیگری کم بگذارد از او نمیپذیرند؛ برخلاف روحانی که شأن انبیای الهی را دارد و خود باید نسخهٔ اصل باشد و نقش کسی را بازی نکند. آنچه از روحانیت انتظار میرود، معرفت و محتواست. از سوی دیگر، سخنرانی مثل سلاخی و قصابی است؛ چرا که او حیوانها را برای دیگران میکشد و این برای دیگری سخن میسازد. مرحوم آقای الهی میفرمود هیچ وقت برای کسی صحبت نکنید، وگرنه قساوت قلب پیدا میکنید. باید مثل آبی بود که به سمت دریا میرود، در اين حال درختانی که در این مسیر قرار دارند نیز سیراب میشوند. باید برای خود صحبت کرد و دیگران هم میشنوند و استفاده میکنند، اما اگر برای خود صحبت نکنید مثل این است که برای دیگران حیوان میکشید و چنین چیزی قساوت میآورد.
من چهارشنبهها که از قم به تهران باز میگشتم، به منبر میرفتم. منابر من در تهران، بسیار شلوغ بود. در یکی از این جلسات که در خانهای مجلل برگزار شده بود، مرحوم آقای الهی، مرحوم آقای خوانساری و مرحوم آقای شعرانی و نیز رجال و بزرگان بسیار مهم کشور در آن شرکت داشتند. منبری که آنجا گذاشته بودند، شاید حدود بیست پله بالا میرفت. بعد از منبر، آقای الهی به من گفتند: «شما دیگر در تهران منبر نروید.» من چیزی نگفتم.
بعد از آن، روزی از ایشان پرسیدم: «آقا! میشود بفرمایید چرا در تهران منبر نروم؟» گفتند: «تهرانیها سرمایهدار و خوشگذران هستند و شما هم منبری شیرین و جذّاب دارید و آنها با پول وقت شما را میگیرند و برای درس مشکل پیدا میکنید و دیگر نمیگذارند به تحصیل و تحقیق برسید.» من بعد از آن و حتّی بعد از انقلاب تا به امروز دیگر در تهران منبر نرفتم، مگر به اصرار زیاد برای مجلس دوستان؛ آن هم برای تفریح، نه به قصد هدایت و منبر. نظر ایشان این بود که میان تحقیق علمی و تبلیغ نباید خلط کرد و شأن هر یکی را باید در جای خود پاس داشت؛ وگرنه فرد مغلوبهٔ روزگار و شرایط آن میشود و علم و معرفت را از دست میدهد و به سطحي اندیشی و سادهانگاری مبتلا میگردد. من از همان زمان، این توصیه را جدی گرفتم و تا بهحال هشتصد نوشتهٔ تحقیقی دارم؛ یعنی فکر نمیکنم مشکلی علمی نبوده باشد که ما در این کتابها به آن نپرداخته باشیم. تمامی این کتابها نوآوی علمی دارد و از نقد و بررسی خالی نیست. به هر حال شأن تبلیغ با شأن تحقیق متفاوت است؛ اما تبلیغ باید متکی به اهل تحقیق باشد. متأسفانه در این زمینه نیز موتور حوزهها آب و روغن قاطی کرده است. افزون بر این، تبلیغ به پول پیوند خورده است و دنیا با آن خلط شده است. علمای گذشته که از دنیا و پول کنار بودند و دستشان تهی بود و با فقر زندگی میکردند، بسیار بهتر از امروزیها و برای مردم مقبولتر بودند و برای حرفهای آنان شنوایی داشتند؛ اما امروزه که آخوندها مکبا علی الدنیا شده و پولدار گردیدهاند، کسی هم خریدار حرفهای آنان نیست. در تحریرالوسیله آمده است: «المکبّ علی الدنیا فاتّهموه». او را متهم نمایید؛ یعنی چنین کسی دیگر قابل اعتبار نیست. سیستم تبلیغ و آخوندی از زمان مرحوم آقای بروجردی اشکال پیدا کرده است. در زمان ایشان، منبر محلی برای درآمدزایی و تأمین هزینههای زندگی طلبهها تبدیل شد. از طرفی بعضی از منبریها درآمدهای بالایی پیدا کردند که قابل قیاس با شهریهٔ اندک آنان نبود و این امر باعث شد بهجای سرمایهگذاری بر تحصیل و تحقیق، به تبلیغ رو آورند و پایهٔ تحصیل شکست. فصل دوم تبلیغ که به حوزههای علمیه روحی دیگر داد و آن را از گذشتهٔ خود جدا نمود، قیام سیاسی و مذهبی پانزده خرداد بود که طلبههای جوان را از درس و بحث بازداشت و آنان را به سیاست و سپس بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به کارهای اجرایی کشاند. در فاز سوم یعنی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ما با پدیدهٔ گستردهٔ آخوندها مواجه میشویم که طبقهای اهل دنیا و کاسبی در حوزهها شکل گرفت. ضربههای این طبقه به هرجا وارد شود، علم را در آنجا مضمحل میسازد و سبب میشود طبقهٔ روضهخوانها که هیچگونه اجتهادی ندارند، به عنوان «آیتاللّه» و مجتهد، به جامعه معرفی و آنان بر سرنوشت مذهبی مردم چیره شوند؛ افرادی که علم و تخصص ندارند و فقط اهل شعار و فریاد و از زمرهٔ غوغاییان موجسوار میباشند.