جایگاه ملکه قدسی در نظام فقه حکمتگرا

تولید علم با انتساب به «ملکه قدسی» است که علم را «دینی» و مستند به «حق تعالی» می‌سازد. پیوند مبادی علمی با عدالت ـ آن هم عدالتی که در شأن جایگاه قدسی و معنوی روحانیت و مرجعیت است ـ این انتساب را شکل می‌دهد. علم باید بر مدار ملکه قدسی باشد تا عالم را از تبار پیامبران الهی علیهم‌السلام قرار دهد.

وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَالَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا ۚ كَذَٰلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ

و زمين پاك [و آماده‌]، گياهش به اذن پروردگارش برمى‌آيد؛ و آن [زمينى‌] كه ناپاك [و نامناسب‌] است [گياهش‌] جز اندك، پر درد سرو بى‌فايده برنمى‌آيد. اين گونه، آيات [خود] را براى گروهى كه شكر مى‌گزارند، گونه‌گون بيان مى‌كنيم.   (آیه ۵۸ سوره اعراف)

این آیه مبارکه بیان می دارد :

باران که در لطافت طبعش ملال نیست    در باغ لاله روید و درشوره زار خس (سعدی، گلستان، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، ص ۶۲٫)

برای تحقق پدیده ای نیکو و طیب ، صرف تلاش و  کوشش کنشگر بسنده نیست، بلکه زمینه و اقتضای پذیرنده عنایت و موهبت و استعداد پیشین او و داده هایی که از قبل دارد و منش او را می سازد، نقش اصلی را ایفا می کند. توقع و انتظار میوه های پاک و ثمرات طیب را باید از گوهرهای پاک داشت که این گوهر را به موهبت و عنایت پیشینی دارند، وگرنه اگر اسطقس ظهوری پدیده ای  از اسمای جلالی اضلالی سرشته شده باشد، حتی اگر عنایات ولایی بر او باریدن داشته باشد، از باطن او جز پلیدی و ناپاکی ظهور نمی یابد. این موضوع، یعنی به دست آوردن منش فرد، نقشی کلیدی و اساسی در مسأله «اجتهاد» دارد.  اجتهاد در فقه حکمت گرا در صورتی دینی و مشروع می شود که فقیه منش لازم برای آن راداشته باشد.  استعداد و منش لازم برای اجتهاد همان شرط «عدالت» متناسب با این مرتبه مهم است که از آن در برخی از متون به «ملکه قدسی » یاد می شود. ملکه قدسی، توانمندی اجتهاد دینی و قدرتِ تولید علم شرعی را به فرد می دهد. این ملکه نیروی صدق و توان پایداری بر حق در بحران ها را ایجاد می کند. آزمون‌های تشخیص عدالت و ملکه قدسی با پیشامد ابتلاءات و امتحانات خاص عملی به گونه ای که به تجسس و سلب آزادی و ایجاد محیط ریا و سالوس نینجامد ، قابل طراحی است. اجتهاد  سیری طبیعی و تکوینی دارد و کسی باید برای آن گام بردارد و در این زمینه مورد اعتماد و رجوع واقع شود که علوم دینی با طبیعت وی سازگار باشد. اجتهاد، توان تولید علم دینی است و علم در صورتی دینی است که بتواند منتسب به خداوند باشد. اجتهاد قدرت فهم مرادِ شارع و ترجمانی آن است و امری متمایز از فن دینی و قدرت حفظ امور تولید شده می باشد. آنچه علم دینی را از فن دینی جدا می گرداند، مرتبه لازم و متناسب عدالت برای مجتهد، یعنی همان ملکه قدسی است که از عالی‌ترین مرتبه آن به «تالی تلو عصمت» تعبیر می شود که تنها در اولیای خداست و فرد باید به ولایت موهبتی الهی رسیده باشد، تا چنین عدالتی را دارا باشد. مراد ما از «ملکه قدسی» که برای اجتهاد ضرورت دارد، مرتبه فروتر از ولایت موهبتی و تالی تلو عصمت است. ملکه قدسی امری موهبتی و عنایت پیشین است و امری اکتسابی و تحصیلی نمی باشد و همین موهبت خاص است که تحقیقات دین پژوهی وی را دینی و مستند به خداوند می سازد؛ وگرنه در صورتی که این امتیاز نباشد، مجتهد، دانشمندی مانند دیگر دانشمندان می‌شد و تفاوتی میان وی با دانشمندان حِرف و فنون نبود. فهم دینی، برخاسته از روش انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام و تابع نظام معرفتی آنان است و همان طور که ولایت، عصمت و نبوت آنان موهبتی است ، هویت این نظام در عصر غیبت نیز پایدار است و نظام آن با سیستم های آموزشی و تعلیمی رایج در مراکز علمی و دانشگاهی تفاوت بنیادین دارد.

همان‌طور که انبیای الهی، نظامی گزینشی و عنایی دارند و آنان افرادی برگزیده هستند که به خیر و عنایت خاص خداوند رسیده‌اند، اجتهاد و تولید علم دینی نیز  فصل مقوّمی دارد که از آن به «ملکه قدسی باطن» تعبیر می‌شود. ملکه قدسی امری اعطایی و تابع عنایت خاص خداوند است که اکتساب و تحصیل، تنها زمینه جلا و رونق و شکوفایی آن رحمت خاص را فراهم می‌کند و البته نشانه آشکار آن توان تولید تازه‌های علمی است که هیچ یک از علوم موجّه، توان مخالفت با آن را نداشته باشد و سازگاری آن را با داده‌ها درست خود بپذیرد.

تولید علم با انتساب به «ملکه قدسی» است که علم را «دینی» و مستند به «حق تعالی» می‌سازد. پیوند مبادی علمی با عدالت ـ آن هم عدالتی که در شأن جایگاه قدسی و معنوی روحانیت و مرجعیت است ـ این انتساب را شکل می‌دهد. علم باید بر مدار ملکه قدسی باشد تا عالم را از تبار پیامبران الهی علیهم‌السلام قرار دهد. علم تولید شده، در این صورت است که دینی و منتسب به شرع می‌گردد؛ وگرنه بدون آن، گفتن گزاره‌های دینی، یک فن و مهارت است و گوینده آن، تنها از دین می‌گوید، ولی گفته‌های وی نمی‌تواند دینی و مستند به حق‌تعالی و شرع او باشد و بنابراین نمی تواند «حجت» قرار گیرد . جعل و تشریع حکم تنها ویژه خداوند است. جعل حکم تنها برای خداوند ثابت است و وحی و ولایت به اعتبار استناد عصمتی که به خداوند دارد، معتبر می‌باشد. حکم در صورتی مشروع و علم در صورتی دینی است که بر اساس آموزه‌های شریعت و مبتنی بر نظام استنباط قابل استناد به خداوند باشد. حکم خدامحور و علم قدسی و آسمانی از طریق سلسله انبیای الهی علیهم‌السلام و وحی، و سپس توسط حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام که تمامی عصمت داشته‌اند، به بشر رسیده است. در زمان غیبت نیز علم دینی، قدسی و الهی را باید از «مجتهد صاحب شرایط» گرفت. مجتهد عادل از تبار انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام می‌باشد و وارث آنان است. سبب اتصال، هم‌سنخی و وراثت مجتهد، در زمینه وحی، عصمت، نبوت، وصایت و معجزه نمی‌باشد که باب آن با طرح «خاتمیت» بسته شده است و دیگر دست بشر به آن نمی‌رسد؛ بلکه این سنخیت، تنها در بن‌مایه‌ای است که انبیای الهی را نبی و اوصیای آنان را وصی ساخته است؛ بن‌مایه‌ای که همان «ولایت و قداست» است و این، همان ارثی است که به «مجتهد صاحب شرایط» می‌رسد و او را هم‌سنخ با تبار خود می‌سازد. شکل تنزل‌یافته ولایت، «ملکه قدسی» نام دارد. ملکه قدسی و  شکل عالی آن، ولایت ، به مجتهد عادل هم‌سنخی اصیل با پیامبران علیهم‌السلام می‌بخشد. هم‌سنخی از طریق اجتهاد، نسخه تنزل یافته و مرکب از علم، عدالت و قدرت است، که علم به جای وحی، و عدالت به جای عصمت، و قدرت به جای معجزه می‌نشیند؛ البته با تنزلی که هریک دارند. .  نفس قدسی در نظرگاه اندیشه وران عقلی، مرتبه ملکه استحضار جمیع آنچه برای آن ممکن است، بر وجه یقین می باشد. این مرتبه اوج قدرت حدس است. آنان نفوس انبیا و اولیا و نوابغ روزگار که قبل از آموختن تمام اشیا و حقایق را به قوه حدس در می یابند،  نفوس قدسی می نامند.  به روایت ابن سینا،  نفس قدسی نفس پیغمبران بزرگ است که به حدس پیوندد و نیز عالم فرشتگان بی معلم و کتاب معقولات می باشد. (از فرهنگ علوم عقلی ص ۵۹۸ از دستورالعلماء ص ۴۱۵ و دانشنامه علائی ، طبیعیات ص ۱۴۴). باید توجه داشت ملکه قدسی قوی تر از نبوغ و قدرت حدس بالا می باشد و نوعی الهام ویژه و سروشی قدسی و غيبي است كه از عنايت پروردگار می باشد. نمونه آن در رابطه با مادر حضرت موسی آمده که از آن به «وحي» تعبير شده است. «وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلا تَخَافِي وَلا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ؛ به مادر موسي الهام نموديم كه او را شيرده و چون بيمناك شدي او را در دريا(نيل) بينداز و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو باز مي‌گردانيم.»
قرآن كريم اين الهام و اعلام پنهاني به مادر موسي را وحي خوانده است و بي ترديد مادر موسي پيامبر نبوده است تا از وحي پيامبران برخوردار باشد. اين موارد غير از وحي به پيامبران است كه در قرآن فراوان بيان شده و گونه‌هاي مختلفي دارد که نمونه ای از آن، «نیروی قدسی» است. ؛ این ملکه صفتی باطنی (و ماورای نفس است که مدیریت نفس را در اختیار دارد) و فرد را بر استنباط احکام شرعی از منابع آن، توانا می‌سازد و اجتهاد ظاهر را با اجتهاد باطن پیوند می دهد و به حکمی جامع و اطمینانی و مصون از دخالت های گمراه کننده وهم و خیال و هواها و خواهش های نفسانی می رسد.

حضرات معصومین علیهم‌السلام به یاران دانشمند و فقیهان قدسی خود می‌فرمودند: «برای مردم فتوا داشته باشید» و نمی‌فرمودند سخنان ما را به تقلید بیان کنید. این بدان معناست که به مدد فهم (قدسی) خود از دین بگویید و در تلاش علمی خود ترجمانی صادق از مراد شریعت باشید و داده‌های اندیشاری و یافته‌ها و تولیدات علمی خود از دین را برای مردم بیان کنید. ترجمان صادق و مجتهد، کسی است که هم منطق فهم دین داشته باشد و هم عادل باشد. مجتهد در پرتو ملکه قدسی این توان را می‌یابد که دین را هم به درستی فهم کند و هم آن را برای مردم، به‌دور از مطامع و غرض‌های نفسانی و به دور از ترس ظالمان در حکومت‌های چیره، در صورت لزوم، بیان دارد و مردم نیز به اعتماد صدق و صفایی که او دارد به وی اطمینان می‌یابند. این اطمینان، لازم ملکه قدسی و صفایی است که باطن مجتهد را در خود گرفته است. صفایی که به او قدرت الهام  برای حل مشکلات علمی و معضلات طریق می دهد و او را از پیرایه‌ها و از جمودگرایی دور می‌دارد و وی را زنده و پویا و سیال می‌گرداند. این صدق و صفا با اعطای ملکه قدسی فراهم می‌شود و تلاش‌های اکتسابی بدون اعطای این ملکه از ناحیه حق تعالی، به آن مشروعیت نمی‌بخشد و فرد را تنها مؤمن عادی می‌سازد، نه قدیسی که ولایت فقهی (ملکه قدسی) داشته باشد. ولایت فقهی بر مدار ملکه قدسی غیر از ولایت موهبتی باطنی و قدرت نفوذ در پدیده‌های هستی است که فرد را تالی تلو معصوم می گرداند. می‌شود کسی ملکه قدسی موهبتی را داشته باشد ، اما ولایت به او اعطا نگردد. بر این اساس، می‌شود فقهیانی قدیس و معنویت‌گرا باشند که ولایت باطنی را حایز نگردند و تنها علم و عدالت را میراث ببرند و قدیسی آنان شأنی از شؤون عدالت آنان باشد، نه شأنی از ولایت معنوی. این گروه، مجتهدانی قدیس و معنویت‌گرا هستند که به تمام معنا تعبد الهی دارند و به صدق، مرید حق‌تعالی، پاک، طیب و طاهر می‌باشند و با آن که ولایت باطنی ندارند، اما ملکه قدسی ـ که از شرایط اجتهاد است ـ در آنان بارز می‌باشد.

ملکه قدسی، سلامت نفس و قدرت صیانت آن از هر گونه تعدی و تجاوز را با خود دارد  و همان «عدالتِ متناسب با اجتهاد» می باشد. این گروه، اهل هیچ گونه ادعایی ـ از جمله ادعای ولایت و معنویت یا کم‌تر از آن، یا ادعای خرق عادات ـ نبودند و به الزامات اجتهاد و به عدالت و ایمان پایبند بودند. اجتهاد در میان این گروه، به معنای حقیقی بوده است.

ملکه قدسی و علم دینی، با زحمت به دست نمی‌آید و اقتضای آن در دست بنده نیست. علم قدسی و معرفت آسمانی، در اختیار کوشش و تلاش بشر و از امور اختیاری و ارادی و کسبی و تحصیلی نیست؛ بلکه به صورت کامل، امری اعطایی است و آیه شریفه «وَاَنْ لَیسَ لِلاْءِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی» در چنین اموری موضوع ندارد و برای کارهای جزیی است که به مدیریت نفس و ذهن انجام می‌شود. از اموری که دست اختیار و اراده از آن کوتاه است و تابع استعداد پیشین و و منش سابق می باشد، معرفت، معنویت، نبوت، رسالت، امامت، ولایت، مقام ختمی و نیز تشیع، فتوت، مردانگی و جوانمردی، عقل و رزق و روزی و ملکه قدسی می باشد. تمامی این امور اعطایی است. این تفاوت میان معرفت و علم با فن و مهارت است. فن و مهارت را هر کسی می‌تواند با کوشش و سعی به دست آورد؛ هرچند وی مسلمان نباشد. اما معرفت، فقط اعطایی است و نیاز به ملکه‌ای قدسی دارد. ملکه قدسی از شرایط لازم برای فقاهت و قدرت استنباط فتوا می باشد. فنون رایج و مَدرسی و دانشگاهی را هر کسی ـ هرچند گبر و کافر باشد ـ می‌تواند بیاموزد و حتی اجتهاد را آن‌گونه که این روزها مصطلح شده است، می‌توان به هر زندیق هوشمندی آموزش داد؛ زیرا فقط نگاهِ فن به آن می‌شود؛ اما اگر اجتهاد با ملکه قدسی به دست آید، در آن صورت، از علوم موهبتی است و نمی‌شود آن را در هر کسی دید. حفظ قرآن کریم و نهج‌البلاغه یک مهارت است نه معرفت و علم، و امری کسبی است نه موهبتی. فقه و اصول رایج نیز تمام کسبی است؛ اما آموزش فقط زمینه است و مقام اجتهاد شرعی و استنباط فتوای دینی بدون ملکه قدسی،  برای کسی ثابت نمی‌شود. در روایت است: «لیس العلم بالتعلّم، إنّما هو نور یقع فی قلب من یرید اللّه تبارک و تعالی ان یهدیه» و «العلم نورٌ یقذفه اللّه فی قلب من یشاء».

می‌توان کافرانی هوشمند را استخدام نمود و خارج فقه و اصول را به آنان آموزش داد و آنان از آزمون این دروس با نمره‌های عالی بیرون آیند؛ اما چنین افرادی به هیچ وجه شمّ اجتهاد قدسی را پیدا نمی‌کنند؛ زیرا ملکه قدسی را که امری موهبتی است، ندارند و سیستم اِفتای آنان ظاهرگرایی محض و جمود است و فقهی را ارایه می‌دهد که با زمان و مکان و آدمیان امروز و نیز از شریعت حق‌تعالی و خواسته‌های او بیگانه است. اجتهاد دینی الهام الهی را لازم دارد؛ الهامی که تمام اعطایی است. اجتهاد در زمره امور تصدیقی است، نه تصوری. ممکن است کسی تمامی مقدمات اجتهاد را بخواند و بداند، امّا به دلیل فقدان ملکه قدسی، قدرت استنباط نداشته باشد، همانند کسی که عروض و قافیه و معانی و بیان و بدیع را به‌خوبی می‌داند، امّا از گفتن یک بیت شعر ناتوان است. در موضوع تولید علم دینی و اجتهاد و در معارف و حقایق، فقط صفا و قداست موهبتی مؤثر است و زرنگی و زحمت در آن دخالتی ندارد هرچند به اقتضای موهبت پیشین ، صاحب ملکه قدسی اهل تقواست  و خداوند معلم ملهم اوست: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ». این تعلیم الهی، صاحب ملکه قدسی را پرورش می‌دهد و او را به سرعت از تحصیل مَدرسی بی‌نیاز می‌سازد، ولی در برابر، چنان‌چه ملکه قدسی مورد بی‌اعتنایی قرار گیرد، می‌شود کسی بیش از بیست سال به درس خارج فقه و اصول برود و از نقد یک گزاره فقهی ناتوان باشد؛ چرا که نظام آموزشی وی ماهیت قدسی خود را از دست داده و نظام آن همانند دانشگاه‌های فن محور و تکنیکی  شده است. بر این پایه، نظام آموزشی قدسی و الهی استادمحور می باشد.  محور آموزش قدسی بر پایه صفا و پایداری چندین ساله در کنار استادی کارآزموده می باشد. از حضرت عیسی علیه‌السلام روایت شده است:  «لا تقولوا: العلم فی السماء، من یصعد یاتی به، و لا فی تخوم الارض، من ینزل یاتی به، ولا من وراء البحر، من یعبر یاتی به، بل العلم مجعولٌ فی قلوبکم، تادّبوا بین یدی اللّه بآداب الروحانیین، یظهر علیکم».  علم و معرفت در قلب‌های صاحبان استعداد نهاده شده است. این دانش نهفته در قلب نیز عرضی نیست؛ بلکه به صورت ذاتی در آن نهاده شده است؛ یعنی حقیقت انسان قلب و علم است و در ناسوت، صاحبان این استعداد پیسین باید تلاش نمایند با دست‌یابی به آن، به این دانش جلا دهند. در این دنیا باید به آداب روحانیان تربیت شد تا بتوان موتورهای حرکتی تعبیه شده در باطن را راه‌اندازی کرد؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ».  چنین کسی به مرتبه صاحبان تقوا یعنی صاحبان الهام خاص رسیده است. صاحب ملکه قدسی در صفایی غوطه است که دیگر حسادت نمی شناسد و غرور، تکبّر و خودخواهی از او دور داشته شده  و چنین کسی صاحب گذشت، ایثار، فداکاری و عشق و محبت الهی است.. او نه تنها خودخواهی ندارد، بلکه خود را به راحتی فدای حق و حقیقت  و دفاع از ارزش های الهی و دینی می نماید.  آیت الله مظاهری از فقیهانی است که «ملکه قدسی» را شرط لازم برای اجتهاد می داند. او می گوید: «ملکه قدسی آن است که الهام از طرف حق داشته باشد. ملکه قدسی آن است که اگر مطالب را استدلالی نشد، بیابد.» این تعبیر از ملکه قدسی درست است اما آنجا  که ایشان به نقل از مرحوم وحید بهبهانی می گویند: «این ملکه قدسی از کجا پیدا می‏شود؟ می‏فرماید از سحرخیزی. از کجا پیدا می‏شود؟ از اجتناب از گناه. گناه بیاید جلو و انسان پا گذارد روی گناه.» باید گفت چنین نیست و ملکه قدسی نیاز به پیشینه موهبتی دارد و امری تحصیلی و اکتسابی نیست. البته تأدب به آداب الهی از لوازم این ملکه است، اما آن را ایجاد نمی کند.

مرحوم وحید بهبانی در کتاب الفوائد الحائریة (ص ۵۰۹) در خصوص شرایط اجتهاد آورده است: «فيشرع في تحصيل الشرائط: من العلوم، و القوّة القدسيّة.  أمّا القوة القدسيّة فبجهاد النّفس، و السّؤال من اللّه تعالى، و التضرّع إليه، و الإلحاح عليه، و الاستمداد من الأرواح القدسيّة المعصومة، و بعدهم من الفقهاء رضوان اللَّه عليهم، و يبالغ في تعظيمهم و أدبهم و محبّتهم و الرّكون إليهم، «فإنّ القلب يهدي إلى القلب»«»، فإذا استحكم الرّوابط بين القلوب أو بين القلب و الأرواح الّذين هم أحياء عند ربّهم يفتتح أبواب الفيوض و الكمالات، و ينشرح بأنوار المعرفة و العلم، «فإنّه نور يقذفه اللّه في قلب من يشاء.
يا أخي قد حصل التّجربة لي، فعليك بما ذكرت، ثمّ عليك بما ذكرت، و إيّاك، ثمّ إيّاك من تنفّر قلبك من فقهائنا، و ميله عنهم إلى نفسك، فإنّ فيه المحرومية عن نيل درجة الفقه البتّة أصلا و رأسا، و الوقوع في وادي التّيه و الحيرة و الضّلالة و الجهل و الحمق الشّديد، كما شاهدت عيانا باللَّه من ذلك.»

– قوه قدسیه به وسیله جهاد با نفس و خودسازی و دعا و تضرع و زاری به درگاه خدای متعال و مددخواهی از ارواح مقدس معصومان علیهم السلام و ارواح پاک فقیهان، به دست می آید . وقتی که رابطه طلبه با آن ارواح مقدس و پاک که در پیشگاه پروردگارشان زنده و مهمانند مستحکم شود، درهای فیض و کمالات به روی او گشوده می شود و انوار علم و معرفت، شرح صدر و دریادلی نصیب وی می گردد، زیرا که علم نوری است که خدا در دل هر کس بخواهد می تاباند .

آنچه در مورد ضرورت قوه قدسیه ذکر شد برای من به تجربه ثابت شده است مباد! که از فقها دلگیر و متنفر شوی و به خودمحوری گرایش یابی که این کار موجب محرومیت از رسیدن به درجه فقاهت و فرو افتادن در وادی حیرت و جهل و ضلالت است، چنانکه به عیان دیده ایم . »

 وحید بهبهانی از فقیهانی است که مدارج اجتهاد را طی و از حریم فقاهت دفاع کرده است و شرایط آن  را به نیکی می دانسته است. دانستن شرایط اجتهاد بر هر کسی  لازم است تا بیشتر حرمت این مقام منیع  و موهبتی پاس داشته شود.

قوه قدسی و ملکه تقوا از اساسی ترین شرایط اجتهاد است، بلکه  این شرط، پایه و اساس و بنیاد دیگر شرایط اجتهاد است؛ زیرا اگر این شرط حاصل نباشد، اجتهاد دینی و شرعی و قابل استناد به خداوند نخواهد بود . کسی که قوه قدسی  دارد از سلایق شخصی و کج سلیقگی در اجتهاد که آفت بزرگی برای فهم حقیقت و اقع است دور داشته می شود. همانطور که گاهی حواس ظاهری آسیب می بینند; مثلا چشم بر اثر عارضه ای اشیا را غیر واقعی می بیند یا به ذائقه و . . . آسیب می رسد، شعور درونی و حواس باطنی نیزدر اثر کج سلیقگی و دخالت سلیقه های ناشایست آفت زده می شود و فرد را به کژاندیشی می کشاند.   کسی که ملکه قدسی ندارد ، هم به کج اندیشی ذاتی و به تأثیر   از پلیدی های باطن خود مواجه می شود  و هم به کج اندیشی های  اکتسابی، که در پی عوارضی چون سابقه تقلید، یا پیشامد شبهه ای – که ناآگاهانه باعث عجب و خودمحوری می شود – پدید می آید . همچنین ملکه قدسی فرد را از  خودرأیی و استبداد در نظر و استکبار  مصون می دارد و او را به تحقیق عمیق و به اجتهاد به معنای حقیقی و استفراغ وسع وا می دارد. مهم ترین لازم ملکه قدسی این است که فقیه در هیچ شأنی از شؤون زندگی خود مستبد نباشد. این ملکه به فرد حذاقت، مهارت، فطانت و بینشی می دهد که حق را از باطل جدا می سازد، فروع را به اصول برمی گرداند و می داند هر مسأله نو و مورد نیاز را از چه ریشه ای باید گرفت و معناشناسی متون معارف را در اختیار دارد.

به هر روی ، داشتن قوه قدسی شرط اجتهاد است و علم به خصوص فقه، نوری است که خدا در دل هر که بخواهد می افکند و نور هم بر دل فرومایه نمی تابد . باید توجه داشت که صرف فراوان عمر در علوم مقدماتی ، مانع تهذیب، بلکه بسا موجب قساوت قلب و سنگدلی خواهد شد .

ما گفتیم برای آن که علوم  تبدیل به علم دینی شود نیاز به اجتهاد است  و آنچه اجتهاد را دینی می سازد ملکه قدسی است. در واقع باید گفت علم تحصیلی و اکتسابی که در اختیار تمامی افراد علاقمند است و برای همین است که عالمان آن دو مرتبه صالح و طالح و سوء را پیدا می کنند و روایات مذمت ، ناظر به این مرتبه از علم است. علوم ظاهری، نیاز به اجتهاد و استنباط دارد و اجتهاد بدون صیانت نفس ـ که ملکه قدسی نام دارد ـ شکل نمی‌گیرد؛ وگرنه علم ظاهری به تنهایی مثل خرق عادت می‌ماند که ارزشی ندارد و کافری خوش‌ذهن نیز می‌تواند به تحصیل آن بپردازد. از شرایط مجتهدی که صلاحیت برای تقلید دارد، این است که حلال‌زاده باشد و این بدان معناست که می‌شود فردی حرام‌زاده با موج‌سواری و فریب یا تطمیع یا تهدید دستگاه‌های نظارتی، در این جایگاه بسیار مهم قرار گیرد؛ وگرنه شرط نمودن آن، آن هم از طرف اولیای معصوم دین، بدون فایده بود. این شرط تأکیدی است بر این که اجتهاد باید قدسی باشد و زمینه و استعداد لازم  برای الهی گردیدن را لازم دارد. ملکه قدسی در کسی محقق می‌شود که مورد عنایت خاص خداوند باشد و این شرط، دانش‌آموختگان فقه و اصول را به صورت کلی مورد پذیرش قرار نمی‌دهد؛ زیرا تنها برخی مورد عنایت خاص قرار می‌گیرند. ملکه قدسی و قدرت صیانت نفس، امری غیر آموزشی است و به عنایت حق‌تعالی مرتبط است.

باید توجه داشت غفلت گسترده از شرط «نیروی قدسی» در  اجتهاد برآمده از تاریخ و پیشینه اجتهاد ؛ به ویژه نضج اولی علم اصول فقه در بین عالمان  اهل سنت است که به طور کلی باب ولایت و باطن گرایی را در بحث های خود گم کرده بودند و از سوی دیگر، غلبه مکتب اخباری گری (سلفی گری) و ظاهرگرایی در شیعه بود که برای مدت مدیدی بر حوزه ها حاکمیت داشتند و به طور کلی با اجتهاد به مخالفت برخاستند تا آن که «وحید بهبهانی » متوفای دهه اول قرن سیزدهم در مقابل کج روی ها و سطحی نگری های اخباریان قیام کرد و او  طریق صحیح اجتهاد را دیگر بار گشود و   ما به نقل از ایشان گفتیم که «قوه  قدسی» از  شرایط مهم و بنیادین اجتهاد است.

مرحوم ‘ صاحب قوانین نیز معتقد است ملکه اجتهاد، قوه‌ای قدسی است که بر هر کسی عارض نمی‌شود و فقط پاکان و مؤمنان می‌توانند به آن دست یابند. (قوانین الاصول جلد ۲ : صفحه (۱۰۰-۱۰۱ .

در رابطه با پیشینه تاریخی جریان ظاهرگرا باید توجه داشت فقیهان قدسی دارای سنت اولیه ای بوده اند که می توان آنان را به همین اعتبار ، جریان «باطنی قدسی» نامید . آنان از دوران حیات امامان (علیهم السلام) تا حدود نیم قرن پس از غیبت کبری امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه) ، سنت غالب بوده اند. لازم به یاد آوری است که غیبت صغری در سال ۲۶۰ق (۸۷۴م) و غیبت کبری در سال ۳۲۹ق (۹۴۱ـ۹۰۴م) روی داد. این سنت آشکارا دارای خصوصیات باطنی، عرفانی و  غیبی و دارای فهم باطنی قدسی یا بالاتر از آن، موهبت ولایی است. در این سنت، امامان «عقل» را کلید اسرار مکتب خود معرفی می کردند و غالباً آن را مترادف «امام» (راهنمای الهی به تمام معنا) می دانستند. در اینجا، عقل هم شامل خرد و عقلانیت است و هم شهود قلبی که توان ارتباط با نیروهای قدسی را دارد. در این تعبیر اولیه، عقل نه فقط ابزار خردورزی، که ابزار امور غیرعقلی نیز به شمار می رود و تعبیر عالمانه آن را باید همان ملکه موهبتی قدسی، «فهم قدسی»یا «شهود قدسی» یا بالاتر از آن ، موهبت ولایی دانست. این سنت «باطنی قدسی» به طور اجمالی توسط محدثان مکتب ایرانی در قم و ری، از جمله صفّار قمی، شیخ کلینی (م۳۲۹ ه ، ۹۴۰ م) یا ابن بابویه (م۳۸۱ق، ۹۹۱م)، روایت شده است. غیبت امام محمد بن حسن المهدی القائم (عجل الله تعالی فرجه)، آخرین امام تشیع اثنی عشری، این راویان را در شرایط بسیار حساس و ظریفی قرار داد. به علاوه غیبت آخرین امام (عجل الله تعالی فرجه)، همزمان با ظهور و رواج بیش از پیش مکتب الهیات دیالکتیکی و عقلانی (کلام) روی داد و متفکران امامیّه از حضور یک رهبر الهی و معنوی محروم شده بودند و نیز محیطی که آنها در آن زندگی می کردند، از نظر اجتماعی متخاصم و از نظر سیاسی بی ثبات بود و از سوی دیگر در این عصر، خردورزی عمیقاً در میان نخبگان ریشه می دواند و متفکران امامیّه ناگزیر بودند به ابزارها و روش های رقبای اهل سنت خود مسلح شوند تا بتوانند در مباحثات عقیدتی با آنها مقابله نمایند و در ضمن بین حفظ و نجات مکتب خود از یک سو و تفاوت فاحش عقاید خود با ایدئولوژی های غالب از سوی دیگر، نوعی سازش برقرار کنند. این تلاش سبب شد علم دینی رفته رفته به فن دینی تبدیل گردد و هویت باطنی خود را با بریدگی از اساتید باطنی و گاه خروش علیه آنان، از دست دهد. بیشترین تلاش پیگیرانه در آن زمان از آن شیخ مفید (م۴۱۳ق، ۱۰۲۲م) است و لازم این تلاش که ظاهری تمام عقلی داشت این شد که خرد عقلانی و تحصیل کسبی بریده از ملکه قدسی رفته رفته جریان غالب بر مراکز علمی و بحثی شد. سیّد مرتضی (م۴۳۶ق، ۱۰۴۴م) ـ که شاگرد شیخ مفید و قاضی عبدالجبّار معتزلی بود ـ از چهره های آشکاری است که به نام عقل و با استناد به برداشت جدید از عقلانیت، دست به پیرایش مجموعه احادیث و روایات قدیمی زد و احادیثی که در زمینه امام شناسی بود و محتوای باطنی و عرفانی داشت را کنار زد. به این ترتیب، بُعد باطنی و ملکه قدسی که در اصلاحی دیگر می توان آنان را فرزانگان حکمت گرا نامید در برابر رشد روز افزون الهیات و فقه ظاهرگرا به حاشیه رانده شد و با تلاش های شیخ مفید و پیروانش در مکتب عراقی بغداد، سنت «الهیات فقهی عقلی و ظاهرگرا» به بینش غالب و مورد احترام اکثریت در میان پیروان امامیّه ـ تا به امروز ـ بدل گردید. به هر حال، به صورت آشکار، از زمان شیخ مفید به بعد (البته سابقه این کشمکش قدیمی تر است)، عقل گرایان کلامی و ظاهرگرایان فقهی که همواره جریان غالب بودند، عالمان قدسی باطنی را در انزوا داشته اند. این کشکمکش ، همچنان ادامه دارد و در فضای علمی امروز نیز در دو چهره اجتهاد ظاهرگرا و حکمت گرا تداوم دارد. اجتهاد ظاهرگرا این روزها شأن قدسی خود را به طور کلی کنار نهاده و به تأثیر از رویه آموزشی دانشگاه ها که متأثر از تکنیک های آموزشی غربیان است،  تمام تحصیلی و اکتسابی و به تیع آن، متن محور و استادگریز  شده است. اجتهاد در چنین نظامی امری مکانیکی و فنی تحصیلی و دستگاهی ماشینی خواهد بود که مهارت یادگیری را می طلبد  بدون آن که بتواند میان فهم عادی و  منبع شرعی و قدسی آن پیوندی الهی و مشروع ایجاد کند. اجتهاد به تعبیر علامه حلى در نهاية الاصول برای تحصیل و اخذ حکم شرعی به کار می رود نه برای تولید گزاره هایی تمام بشری: «استفراغ الوسع من الفقيه لتحصيل الظن بحكم شرعى؛ به كارگيرى تلاش و كوشش در حد توان از سوى فقيه براى به دست آوردن ظن به حكم شرعى». این تعریف مشترک میان عالمان اهل سنت و امامی  است. این تعریف که ریشه در سده های نخستین اسلامی دارد (مثلا، نک: سید مرتضی، الذریعة، ۲/۱۸۸) با تفاوتهایی در تعبیر، تا دوره های بسیار متأخر رواج داشته است برخی از صاحب نظران در این تعریف، عامل «ظن» رانیز گنجانیده و اجتهاد را کوشش در جهت تحصیل ظن به حکم شرعی دانسته اند (مثلا نک: این حاجب، ۲۰۹، علامه حلی، مبادی …، ۲۴۰)، اما آنان که ظن را حجت نمی شمارند، در این مقام به جای تحصیل ظن، از تحصیل «حجت» برای حکم شرعی استفاده کرده اند علاوه بر این نکته، در دوره اخیر این مسأله مطرح شده است که صرف کوشش، بدون وجود «ملکه» استنباط کافی نیست و از همین رو، در تعریف اجتهاد، آن را عبارت از ملکه ای دانسته اند که انسان را بر استنباط حکم شرعی از ادله قادر می سازد، در تعریف شیخ محمد حسن اصفهانی معروف به کمپانی، با اعتراف به ضرورت وجود ملکه در تعریف اجتهاد، این نکته از نظر دور داشته نشده که احکام شرعی اجتهاد بر نفس ملکه به تنهایی نیز مترتب نیست بلکه غالبا فعلیت استنباط فی الجمله را هم لازم دارد، به عبارت دیگر، علاوه بر ملکه، فعلیت استنباط فی الجمله هم جزو موضوع احکام اجتهاد است ؛ از این رو، در تعریف آن را «تحصیل حجت بر حکم شرعی از روی ملکه» ، دانسته است، یعنی با ملحوظ داشتن قید «ملکه» ، اجتهاد را خود ملکه تلقی نکرده، بلکه فعلیت دادن به ملکه را هم در آن لحاظ کرده است (۵/۳۶۳) . در واقع، در تعریف او، برخلاف تعاریفی که در آنها «ملکه» جنس قرار داده شده (ملکة یقتدر بها. .). . «تحصیل حجتی که ناشی از ملکه بوده باشد» . جنس قرار گرفته است. (منبع : دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج ۶ , گرجی، ابوالقاسم)

نظام آموزشی جدید با بریدن از ملکه قدسی در تولید علم دینی ، قدسی بودن اجتهاد را باور نداشته و می‌گوید هر چند منشأ هر کمالی خداوند است، ولی هر کس مقدمات اجتهاد را فرا گرفت، به ملکه اجتهاد دست می‌یابد. چنین تفکری هرچند منابع دینی را در اختیار دارد اما در حقیقت، دین را بر پایه عقلانیت خودبنیاد بشری و کج روی ها و کج سلیقگی های نفسانی خود استوار می سازد و این همان انحراف بزرگ در مسیر اجتهاد شیعی است که حکمتگرایان مدعی علم قدسی به آن اعتراض دارند. ما در کتاب جامعه شناسی عالمان دینی آورده ایم : « فلسفه حوزه های علمی، تربیت مجتهد است و مجتهد از تبار انبیای الهی می باشد. آنچه حلقه ارتباط دهنده مجتهد با پیامبران الهی علیهم السلام می باشد، ملکه قدسی است که وی در تولید علم و اجتهاد خود از آن مدد می گیرد. این ملکه تنها در نظام استادمحور قابل وصول است. علوم رایج مدرسی، شباهت تمام با نظام علمی هم سنخ با نظام انبیای الهی دارد و همین امر سبب بروز این مغالطه شده است که نظام فعلی روحانیت تابع نظام انبیای الهی است؛ ولی در حقیقت چنین نیست؛ زیرا روح حیات بخش آن نظام _ که ملکه قدسی باشد _ در این نظام تعبیه نشده است.»

گزیده راه برون شد از این وضعیت نیز  بازگشت به اجتهاد اصیل شیعی  است که نه از عقل خودبنیاد بشری، بلکه از  عقل روشنا به نور ولایت الهی و ملکه قدسی موهبتی صادر می شود که پدیدآورنده رابطه میان فهم بشری و منبع قدسی است و  این ملکه است که تولید علمی را دینی و شرعی می سازد.  رویکرد حکمت گرا با دخالت این شرط در اجتهاد،  فقه را چنین تعریف کرده است: « فقه در اصطلاح: دانش دریافت مراد و معنای گفته‌پردازِ قدسی به گونه‌ای نظام‌مند و به مدد ملکه قدسی از ظهور و پدیداری دلیل دینی (کتاب، سنت و دیگر منابع مورد تایید شریعت) است؛ خواه دریافت مراد شریعت در گزاره‌های اعتقادی و معرفتی باشد یا در داده‌های اخلاقی یا فقهی دین».

البته از  این که گفتیم ملکه قدسی امری موهبتی است نباید پنداشت طریق وصول به احکام الهی برای دیگران به طور کلی بسته است؛ زیرا تقلید برای وصول به حکم شرعی طریقیت دارد و هر کس به هر طریقی به حقیقت حکم شرعی برسد، مصیب خواهد بود. این امر، ریشه در جواز تجزی در اجتهاد دارد. فقاهت امری طریقی برای ترجمان شریعت و تلاش برای رسیدن به مراد شارع است. این تخصصِ علمی، چون امری طریقی است، در زمان حضور معصوم نیز کارآمد است؛ چنان‌که امام صادق علیه‌السلام به برخی فقهیان دستور می‌دادند برای مردم افتا داشته باشند(۱). جامعه همواره به مجتهدان صاحب شرایط حتی در زمان ظهور نیاز دارند و حضور معصوم علیه‌السلام جامعه را از تخصص مجتهدان بی‌نیاز نمی‌سازد. این امر، هم‌چنین لزوم احراز اعلمیت و مراجعه به اعلم را در بحث تقلید منتفی می‌سازد؛ مگر آن که اعلمِ مجتهدان، به خودی خود احراز گردد.

ولایت باطنی موهبتی

ما در این نوشته گفتیم ملکه قدسی نسبت به ولایت موهبتی در مرتبه ای نازل قرار  دارد. بالاتر از ملکه قدسی، ولایت موهبتی باطنی است. ولایت، قرب به حق‌تعالی و تأثیرپذیری از هم‌جواری با اوست. ولایت، قدرتی باطنی است و نباید آن را با تخصص در دانش عرفان و نیز  قدیسی اشتباه گرفت. دانش عرفان، گزارشی از آن ولایت باطنی است. چنین نیست که خواندن متن‌های عرفانی یا فقهی، ولایت باطنی بیاورد؛ بلکه ولایت به صورت کامل، امری اعطایی است؛ ولی این امر اعطایی، دو چهره دارد: یکی محبی و دیگری محبوبی. ولایت اعطایی محبی، نیاز به پیش‌زمینه اکتساب و ریاضت دارد. کسی که ولایت باطنی دارد، به غیر حق دهان باز نمی‌کند و به غیر حق باج نمی‌دهد. صاحب ولایت صاحب معرفت است و پیشینه  و نیز آینده افراد را می شناسد و در جایی تأییدی خطا یا ردی جاهلانه ندارد.

مهم این است که توجه شود انبیای الهی و اوصیای آنان علیهم‌السلام تمامی از اولیای الهی هستند. آنان نخست «ولی اللّه» می‌باشند و سپس سِمت نبوت، رسالت و وصایت به آنان اعطا می‌شود. آنان «ولی اللّه» هستند؛ به این معنا که جهت خَلقی آنان رو به جهت قربی و حقی دارد و در قرب الهی استقرار یافته و به عنایت خاص حق‌تعالی، پایدار شده است و هرچه این قرب، بیش‌تر باشد، ولایت آنان شدت و قوت می‌یابد و به ایشان شأنِ «از اویی» می‌دهد؛ بدون آن که جنبه بشری در آن دخالت داشته باشد.

این قرب، سبب مسانخت میان خداوند و ولی الهی می‌شود. ولی الهی به تناسب ولایتی که دارد، علم، قدرت و دیگر اسما و صفات حق تعالی در وی ظهور می‌یابد؛ همان‌طور که قرب به آتش سبب انتقال حرارت، و تماس با آب سبب خیسی می‌شود، قرب به حق تعالی نیز سبب ظهور صفات حقی در ولی می‌گردد و صاحب ولایت به سبب قرب حقانی خود، این اقتدار را در خود می‌یابد که حق‌تعالی اسما و صفات حقی خود را در وی پدیدار سازد و او چشم و دست و گوش حق تعالی شود. خداوند، انبیا و اوصیای آنان را به صفت «ولایت» است که نبوت و رسالت می‌دهد و آنان با ولایت است که توان حمل وحی الهی و عصمتِ در اخذ، حفظ و تبلیغ آن را دارند.

فقیهانی هستند که افزون بر علم و عدالت، ولایت باطنی و قدرت معنوی را دارا می‌باشند که از آنان به فقیهان جامع یاد می‌شود. صاحبان ولایت الهی، یا ولایت را بدون ریاضت، به صرف عنایت حق‌تعالی دارند، که «محبوبی» نام دارند و یا با دیدن دوره‌های تمرینی سخت، توفیق نیل آن را به تدریج و گام به گام از ناحیه خداوند می‌یابند که به آنان «مُحِبّ» گفته می‌شود. فقیهانِ صاحب ولایت باطنی، در تمامی شؤون ، میراث‌دار خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام می‌باشند و میان علم، عدالت و قدرت، تفکیکی ندارند و بهترین نمونه تقلید کمال‌بخش و ارتقادهنده همین نوع تقلید است.

ریشه سلامت زندگی و اساس پیشرفت، تعالی و هماهنگ شدن آن با معیارهای علمی در تقلید درست از مجتهدی صاحب شرایط و دست کم دارای ملکه قدسی یا برتر از آن ، صاحب ولایت موهبتی است که به عنایت الهی قدرت تولید علم درست و رهبری جامعه و هدایت افراد آن را به عهده دارد؛ زیرا قانون، امری استادمحور است که باید بر محور تقلید در تمامی شؤون زندگی و رهنمون گرفتن از عالمی ربانی که صاحب ولایت یا دست‌کم صاحب ملکه قدسی است، آموخته شود.

بعد از استاد، مدیریت خانواده نقش بنیادی در سلامت زندگی و جامعه دارد که این نقش کلیدی و وظیفه بنیادین با «مادر» است. بر این اساس، تا روحانیت در مسیر اجتهاد و تولید علم مبتنی بر ملکه قدسی، نظام درست نگیرد نمی‌تواند شایسته مقام هدایت و رهبری مردم به عنوان وارثان مقام پیامبران باشد و تا مادر آگاهی‌های لازم را نداشته باشد و در عمل، اصول روان‌کاوی تربیت فرزند و همسرداری را رعایت نکند، قانون درست نه به دست می‌آید و نه اجرایی می‌گردد. هم رهبری صحیح روحانیت به صورت اولی نقش محوری در کشف قوانین درست و سلامت اجرایی آن دارد و رهبری صحیح نیازمند شناخت درست دین و قدرت تولید علم دینی ـ در اصطلاح خاصی که دارد ـ است و هم بانوان در دو بُعد مادری که وظیفه‌ای بسیار سنگین در فرزندپروری است و همسرداری که مرد را برای اداره جامعه بانشاط می‌سازد و انرژی لازم برای تولید فکر و مدیریت را به او می‌بخشد، بعد از مقام رهبری، تربیت نیروی انسانی و جهت بخشیدن به او را عهده‌دار می‌باشند و این نقش را با تقلید درست از مقام رهبری دینی جامعه و شناخت واقعیت‌های اجتماعی می‌توانند ایفا کنند و توجه داشته باشند که باید از امروز به فکر فردا بود؛ زیرا فردا فرصت فکر آن روز را به کسی نمی‌دهد.

خاطرنشان می‌شود مراد از «رهبری» تنها مدیریت نظام و حکومت سیاسی نیست، بلکه رهبری فکری و اندیشاری و سوق عملی جامعه در تمامی زمینه‌ها به سوی کمال هر کسی مقصود است. رهبری ستبری سینه و داشتن قوای نظامی و لشکر و ادوات نیست، بلکه قدرت اندیشه و داشتن برنامه مدون برای هدایت هر پدیده به کمال مطلوب طبیعی و اختصاصی خود و نیز کمال ارادی جامعه انسانی است. حکم شرعی ، قانون و نیز علم و معرفت و آگاهی محوری دارد که استاد است، نه کتاب. باید توجه داشت علم و آگاهی از چه کسی اخذ و نزد چه کسی تعلیم دیده می‌شود. استاد، برخلاف کتاب دَم دارد، دَم و نوع کلام و گفتار و نوع بیان و اندیشه استاد، شاکله نفس آدمی را تغییر می‌دهد. استاد می‌تواند با دَم خود ـاگر ربانی و صاحب دم باشد ـ انسانی را از نو بسازد، ولی کتاب چنین اعجازی ندارد. برای فراگیری آگاهی های حقیقی و زندگی‌بخش باید تحقیق کرد تا استاد لایق و مجتهد عادل و صاحب شرایط یافت، و نباید چنین باشد که فرد زود به هر کسی اطمینان کند؛ زیرا تأثیرگذاری استاد در زندگی بسیار مهم است و اگر استاد ضعیف باشد و از کتابی که تدریس می‌کند قوی‌تر نباشد از عهده تحلیل مسایل بر نمی‌آید و گزاره‌های صادق و کاذب را درهم می‌آمیزد و معجونی مسموم به نام علم را که کشنده روح و جان است به شاگرد می‌دهد و سراسر زندگی او را سردی مرگ، بی‌نشاطی و بی‌رونقی فرا می‌گیرد.

 

مطالب مرتبط