زمانی قصد داشتم به تهران بروم. ماه رمضان بود و روزه بودم.
یک تاکسی که راننده آن اهل قم، جوان و شبیه آدمهای لات بود، توقف کرد. راننده به من گفت حاج آقا بهتر است ابتدا کرایه را با هم طی کنیم تا اختلافی صورت نگیرد و دعوایمان نشود. من با غلظت و شدت گفتم: تو کوچکتر از آن هستی که با من دعوا کنی! او خود را جمع کرد و گفت چه کار میکنید؟ گفتم هرچه شما بگویید، همان قبول است، کاری هم از شما ساخته نیست. او خندید و به من اظهار ارادت کرد. او کرایه را ششصدتومان تعیین کرد. وقتی به مقصد رسیدیم، هزارتومان به او دادم. او برای گرفتن کرایه تعارف میکرد. من اصرار کردم که کرایه را بگیرد که ممکن است دوباره دعوایمان بشود.