امام صادق علیهالسلام میفرماید : حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود: خداوند را به خداوند بشناسید، و رسول را به رسالت و صاحبان امر و ولایت را به امر به معروف، عدل و احسان.(۱)
بیان: این روایت از روایات سنگین است و با آنکه هزار و اندی سال پیش برای یاران حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بیان شده است اما نباید سادهانگارانه از کنار آن گذشت. گزارهای که این روایت بیان میدارد این است که: خداوند را به خداوند بشناسید و نه آنکه گفته شود: به علی شناختم من به خدا قسم خدا را.
همچنین خداوند را با مشاهدهٔ آیات قدرتی وی مانند زمین و آسمان و برگ درختان سبز نشناسید، بلکه خداشناسی در پرتو خداشناسی است و نه در غیر آن.
دومین گزارهای که این روایت درصدد بیان آن است این است که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را با پیام رسالت وی و با قرآن کریم بشناسید. هر پیامبر را با محتوا و کتابی که آورده است بشناسید و مقام و مرتبهٔ هر پیامبری را با نگاه به کتابهای آسمانی وی به دست آورید.
سومین گزارهٔ روایت شریف این است که حاکمان و صاحبان ولایت را اگر میخواهید بشناسید به عدل، انصاف و احسان وی نگاه کنید. حاکم و صاحب ولایت کسی است که عدالت و بزرگواری دارد نه آنکه سختگیری کند و بر مردم فشار آورد. کسی که عدل و انصاف ندارد، به صورت شرعی حاکم نیست و خداوند او را خلع نموده است و هیچ یک از امضاها و کارهای وی در روز قیامت اعتباری ندارد و باید برای تمامی آن هرچند به خیر و نیکویی حکم کرده باشد پاسخگو باشد؛ چرا که اصل حکومت یا قضاوت او معصیت بوده و تمامی کارهای اجرایی که انجام داده تصرف نابهجاست و به او ارتباطی نداشته که در آن دخالت نموده است. ما به پشتوانهٔ هزار و اندی سال دانش دینی میتوانیم در رابطه با پیامبران و نیز حاکمان به درستی قضاوت نماییم و مرتبه و موقعیت هر یک را به دست آوریم.
در ادامه به تبیین سه گزارهٔ یاد شده میپردازیم. در گزارهٔ نخست گفته شد: خداوند را به خداوند بشناسید. چند پرسش اساسی در اینجا رخ مینماید: یکی آنکه چگونه میتوان خداوند را به خداوند شناخت؟ دو دیگر آنکه نقش و جایگاه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرات معصومین علیهمالسلام در حصول معرفت چگونه است؟ همچنین در آیات بسیاری بر مشاهدهٔ طبیعت برای پی بردن به قدرت لایزال الهی تأکید شده و با آن بر یکتایی خداوند استدلال گردیده است؟
در تأیید روایت یاد شده میتوان روایت غیبت و معرفت را نام برد که متن آن چنین است:
«علی بن إبراهیم، عن الحسن بن موسی الخشاب، عن عبد اللّه بن موسی عن عبد اللّه بن بکیر، عن زرارة قال: سمعت أبا عبد اللّه علیهالسلام یقول: إنّ للغلام غیبة قبل أن یقوم، قال: قلت ولم؟ قال: یخاف ـ وأومأ بیده إلی بطنه ـ ثمّ قال: یا زرارة، وهو المنتظر، وهو الذی یشک فی ولادته، منهم من یقول: مات أبوه بلا خلف، ومنهم من یقول: حمل، ومنهم من یقول: إنّه ولد قبل موت أبیه بسنتین، وهو المنتظر غیر أنّ اللّه عزّ وجلّ یحبّ أن یمتحن الشیعة، فعند ذلک یرتاب المبطلون. یا زرارة، قال: قلت: جعلت فداک، إن أدرکت ذلک الزمان أی شیء أعمل؟ قال: یا زرارة، إذا أدرکت هذا الزمان فادع بهذا الدعاء:
«اللهمّ عرّفنی نفسک، فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف نبیک، اللهمّ عرّفنی رسولک، فإنّک إن لم تعرّفنی رسولک لم أعرف حجّتک، اللهمّ عرّفنی حجّتک، فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی».
ثمّ قال: یا زرارة، لابدّ من قتل غلام بالمدینة، قلت: جعلت فداک، ألیس یقتله جیش السفیانی؟ قال: لا ولکن یقتله جیش آل بنی فلان یجییء حتّی یدخل المدینة، فیأخذ الغلام فیقتله، فإذا قتله بغیا وعدوانا وظلما لا یمهلون، فعند ذلک توقّع الفرج إن شاء اللّه»(۲).
در این دعا از خداوند خواسته میشود که خود او خود را به ما بشناسد و معرفت امری قلمداد شده که در ید قدرت اوست. همچنین در این روایت، شناخت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمهٔ هدی علیهمالسلام نیز به وسیلهٔ شناخت خداوند ممکن میگردد و تابعی از خداشناسی قرار گرفته است نه آنکه شناخت خداوند در گرو شناخت رسالت و ولایت قرار گیرد.
باید دانست شناخت بر دو قسم لِمّی (شناخت معلول در پرتو شناخت علت) و اِنّی (شناخت علت در پی شناخت معلول و شناخت یک لازم از لازم دیگر) است. در شناخت انّی از پدیدهها و آفریدهها و یا از طریق اولیای الهی بر وجود خداوند استدلال میشود. دلایلی که متکلمان یا فیلسوفان در این زمینه ارایه میدهند غیر از برهان صدیقین از این قسم است. در این دلیل وقتی شخص والایی همچون حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در نهجالبلاغه به توصیف خداوند مینشیند از آن میتوان اطمینان حاصل نمود که خدایی با چنین ویژگیهایی هست و چنین نبوده که شخصیتی مانند ایشان خداوند را سادهانگارانه بپذیرد و از خداباوری ایشان به وجود خداوند استدلال میگردد. خدایی که حاضر شدهاند در راه او جان خود، همسر و فرزندانشان را بدهند و اذیتها و آزارهای فراوانی را تحمل نمایند. برخی از پیامبران نیز به آتش افکنده شدهاند اما از باور توحیدی خود دست نکشیدهاند و این همه صداقت و عشق آنان، وجود خداوند را اطمینانی میسازد. اما گاهی از وجود خداوند بر وجود خداوند استدلال میشود؛ خواه آفریده و پیامبری با او باشد یا خیر. در صورت نخست با نبود پدیدهها نمیشود بر وجود خداوند استدلال نمود اما در این روش حتی اگر پدیده و ظهوری نباشد باز بر وجود خداوند ایمان داریم. شناخت خداوند به خداوند برترین و بزرگترین و شگرفترین شناخت است و در این شناخت، خداوند در قالبی مفهومی و به صورت کلی مورد دانایی یا شناخت قرار نمیگیرد بلکه انسان در این شناخت به حضور شخص خداوند میرود و توحید کانون اصلی شناخت اوست و نبوت و ولایت و قیامت در پرتو آن مورد شناخت واقع میشود. اما در این شناخت باید پرسید یا ما خداوند را میشناسیم که دیگر نیازی نیست او را بشناسیم یا خداوند را نمیشناسیم که در این صورت نمیتوان خداوند را به خدایی که نمیشناسیم مورد شناخت قرار دهیم. درست است که معصوم علیهالسلام میفرماید خداوند را به خداوند بشناسید اما این به آن معنا نیست که بر این سخن دقت عقلی نشود. این سخن بسیار سنگین است و چنانچه همهٔ دورهٔ نُه جلدی الاسفار الاربعهٔ ملاصدرا و فصوص الحکم محیی الدین را بفشاریم این سخن بهسختی از آن بیرون میآید. این گزارهٔ کوتاه روایی بر همهٔ این دو کتاب برتری و سروری دارد و به همان میزان نیز فهم آن سنگین و دشوار است. باید دانست این امام معصوم علیهالسلام است که به ما رهنمون و دستور میدهد که خداوند را به خداوند بشناسید و ما در مقام اطاعت هستیم اما چگونه میتوان خداوند را به خداوند شناخت. ما چهطور خدایی را که نمیشناسیم به خدایی بشناسیم که او را نمیشناسیم. آیا این تکلیف به محال نیست؟ معرفت و عرفان، تبیین چنین گزارههایی است، نه دانستن نام مادر حضرت موسی علیهالسلام یا مادر حضرت قاسم علیهالسلام یا سن و سال پدر حضرت یحیی علیهالسلام ، که چنین اطلاعاتی کمالآور نیست و تنها فضل میباشد. باید از خدای زندهای سخن گفت که هر روز در نماز رو بهروی او میایستیم و با او سخن میگوییم. مگر دو خدا وجود دارد که ما یکی را به دیگری بشناسیم. مگر میشود هر دو را در یک جا گذاشت. این روایت میفرماید تمام خدا را به خدا بشناس نه به خلق و آفریدهٔ خدا تا اگر هیچ کس و هیچ چیزی هم نبود باز خداشناس باشی. اما این خدا چه کسی است و چگونه میشود او را به خود شناخت؟ البته خداوند زمین و آسمان و اولیا و انبیا نیست و وجود خداوند غیر از ظهورات اوست. اما باید بر این سخن تأمل کرد که آیا بدون مشاهدهٔ خداوند میتوان خداوند را شناخت و بدون رؤیت او میتوان از وجود او به وجود او راه یافت. این روایت میفرماید از خداوند سخن مگو و فقط ببین. در روایت است:
«محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل عن الحسین بن الحسن، عن بکر بن صالح، عن الحسین بن سعید، قال: سئل أبو جعفر الثّانی علیهالسلام : یجوز أن یقال للّه: إنّه شیء؟ قال: نعم، یخرجه من الحدّین: حدّ التعطیل وحدّ التشبیه»(۳).
ـ شخصی از امام علی النقی علیهالسلام پرسید: آیا میتوان گفت خداوند چیزی است؟ امام علیهالسلام فرمود: بله، خداوند را از دو مرز خارج نمایید یکی از تعطیل و اینکه گفته شود خداوند قابل شناخت نیست و دیگر از تشبیه و اینکه گفته شود مانند آفریدههاست یا آفریدهای مانند آن است.
این روایت میفرماید دربارهٔ خداوند دو چیز نگویید: یکی آنکه قابل شناخت نیست و دیگر آنکه نگویید مثل چیست و بعد از آن هرچه میخواهید بگویید. نباید گفت خداوند قابل شناخت نیست و نگو مثل پیغمبر، امام، زمین و آسمان است. این دو را مگو. هر چه را دیدی بگو خدا نیست. نه مثل نبی است و نه مثل ولی. مثل چیزی نیست و مثل هیچ کس نیست، بلکه تنها مثل خودش است. درست است که ما هستیم اما هستی خداوند مثل هستی ما نیست. هستی خداوند شبیه ندارد. اینکه خداوند را چهطور باید بشناسیم سخن بسیار بلند و مشکلی است. خداوند همانی است که سخن گفتن ندارد. نباید از او سخن گفت بلکه باید به دیدارش رفت و خودش را دید و اینگونه است که خداوند به خداوند شناخته میگردد. خداوند شخص است و شخص را میتوان با شخص شناخت و نه با چیز دیگری، چون هر چیزی که میبینیم اسم دارد. زمین، آسمان و هر آنچه در آن است اسم دارد ولی خداوند نه این طوری است و نه آن طوری است، نه زمین است و نه آسمان، نه این است و نه آن و نه مثل چیزی است. برای شناخت خداوند نباید چیزی گفت و صدایی شنید، چرا که صدا نیز خودش چیزی است غیر از خدا. گفتن، اشتراک میآورد و اشتراک تشبیهها را به ذهن مینشاند. حرف زدن از خداوند کوچک کردن اوست. تعقیبات نماز برای همین است که انسان بنشیند و چیزی نگوید و سخنی بر زبان نیاورد و بعد از نماز نیز خدا را بشناسد و اندکی با او همنشین گردد. فکر هم نباید کرد. فقط باید خداوند را با دل دید. خداوند در دل انسان جای دارد و نه در مغز و مخ او. مغز و نفس حسابگری دارد و فکر برای حساب و اندازه است و خداوند را اندازهای نیست. آنچه که اندازه ندارد دل است. هر چه به ذهن میآید، حساب و مقایسه است و خداوند مثل و شبیه ندارد تا با آن مقایسه شود. اگر خداوند مقایسه نشود نباید دربارهٔ او چیزی گفت! و این روایت نیز میفرماید: سخنی مگو و فقط مرا بشناس، مرا با دیدن بشناس، چیزی مگو. خداشناسی مذاکره نمیخواهد و حدیث و روایت نیاز ندارد بلکه خدا را باید با خدا شناخت. اگر میخواهی خدا را با خدا بشناسی پس نباید چیزی بگویی! سرت را در نماز پایین بینداز و در نماز و دیگر خلوتهای خود فقط ببین. شبها موقع خواب و استراحت دقایقی با خدا خلوت کن و حرف هم نزن. اگر حرفی بزنی خدا را کوچک و گم کردهای و چیزی غیر از خدا میشود. انسان باید بتواند اینگونه با خدا انس گیرد و در دل خود این معنا را داشته باشد که اگر میخواهد خدا را بشناسد باید هرچه غیر خداست را کنار بگذارد و با خداوند به حضور خداوند رود و این بدان معناست که به هیچ وجه چیزی را در ذهن نیاورد و فقط خودش را با خودش بشناسد مگر خودش مشکل دارد که کسی بخواهد او را با چیز دیگری بشناسد؟ دعای غیبت و معرفت برای همین مهم است. در این دعا به خداوند عرض مینماییم:
«اللهمّ عرّفنی نفسک، فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف نبیک، اللهمّ عرّفنی رسولک، فإنّک إن لم تعرّفنی رسولک لم أعرف حجّتک، اللهمّ عرّفنی حجّتک، فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی»(۴).
ـ خدایا، خودت خودت را به من بشناسان. خداوند مهربان است و بسیار میشود که میخواهد خود را به ما بشناساند، ولی ما گاهی یک لحظه آرام نمیگیریم تا خدا بیاید و خود را به ما بشناساند و یکسره در حرکتیم. شب و روز در بیداری و حتی خواب میجنبیم. میگویند: «بدن نمازگزار نباید در نماز حرکت داشته باشد.» این سخن برای آن است که بدن استقرار و آرامش پیدا کند تا خدا در او پیدا شود. برای اینکه خداوند را با خدا بشناسیم، باید هرچه داریم فراموش کنیم، تا موقعی که میخواهیم خداوند را زیارت کنیم چیزی جلوی ما نایستد. در روایت است:
«محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان بن یحیی، عن منصور ابن حازم قال: قلت لأبی عبد اللّه علیهالسلام : إنّی ناظرت قوما فقلت لهم: إنّ اللّه جلّ جلاله أجلّ وأعزّ وأکرم من أن یعرف بخلقه، بل العباد یعرفون باللّه، فقال: رحمک اللّه»(۵).
ـ ابن حازم گوید به امام صادق علیهالسلام عرض نمودم: من گروهی را دیدم و گفتم خداوند بزرگوارتر، عزیزتر و گرامیتر از آن است که به آفریدههای خود شناخته شود، بلکه این بندگان هستند که با خداوند شناخته میشوند. امام به ایشان فرمود: خداوند تو را رحمت کند.
«اعرفوا اللّه باللّه»(۶)؛ یعنی دلتان را باز کنید و ببینید خدا میگوید من خودم هستم. تو آن قدر در ذهن و دلت غیر خدا ریخته بودی که چنان شلوغ شده بود که جای من نبود و مرا گم کرده بودی وگرنه من که هستم. خداوند به ما توفیق دهد بتوانیم با خداوند آشنا و رفیق شویم که اگر اینگونه شد، پیغمبر، امام، صفا، اخلاق، آخرت، گذشت و ایثار خود بهخود در وجود ما میآید. اولیای خدا که همه چیز داشتند به خاطر این بوده که خدا را شناخته بودند و خداوند را در دل خود یافته بودند. خداوند در دلهای ما نوارنیت، صفا و توحید خود را هر چه بیشتر عنایت فرماید.
————————————————————–
۱٫کافی، ج ۷۱، ص ۸۵٫ («علی بن محمّد، عمّن ذکره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن حمران، عن الفضل بن السکن، عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: قال أمیر المؤمنین علیهالسلام : اعرفوا اللّه باللّه، والرّسول بالرّسالة، وأولی الأمر بالأمر بالمعروف والعدل والإحسان»)
۲٫کافی، ج ۱، ص ۳۳۷٫
۳٫کافی، ج ۱، ص ۸۲٫
۴٫کافی، ج ۱، ص ۳۳۷٫
۵٫کافی، ج ۱، ص ۸۶٫
۶٫کافی، ج ۱، ص ۸۵٫
منبع: جهت مطالعه بیشتر به لینک زیر رجوع نمایید:
http://library.ayatollahnekounam.com/index.php/islamic/revayat/209-monotheism?showall=1