در فرهنگ مسلمانی ما، شعار مسلمانی و عنوان افتتاحی آن، شعار عشق است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» شعار عاشقی است. شعار نفی خشونت است. شعار ولایت و توحید محض است. کسیکه کمترین خشونت در گفتار و کردار خود داشته باشد، از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» بیگانه و با الفبای دین و ملاک آن ناآشناست؛ با این همه، چگونه آهنگ استنباط حکم دینی را دارد؟!
کسی میتواند به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» وصول یابد که مشق محبت نماید و تلاش کند با همه مهربان باشد و با خود شرط مینماید که با همه نرمخو و پرمهر رفتار کند و نازکش پدیدههای الهی و حقتعالی شود؛ محبتی که به او نرمی، پویایی و حرکت میدهد؛ بدون آنکه تجاوز و فسادی داشته باشد. او برای پاکی، طهارت و صفا برپا میخیزد؛ صفایی که اقتدار و قوام را با خود دارد و کمترین سستی و ضعفی در آن نیست. حتی ضعف مالی و فقر را ـ که از عوامل خشونتزاست ـ از خود دور میدارد تا هر روزِ خود را به سلامت بگذراند و با حفظ سلامت خود، از سعادت نصیب برد. او از هرچیزی راضی است و شعار او سلام است و میداند سلامت، بدون آگاهی و اقتدار ممکن نیست و مهربانی و عشق، نیاز به انصاف و صدق دارد؛ پس هرچه ناراستی است، از خود دور میسازد. او میداند عشق بدون تمامیت ممکن نیست و بر آن است تا تمامی صفات پروردگار را در خود محقق سازد و به تمام اسمای الهی وصول داشته باشد و نیز میداند عشق اگر به ذات حقتعالی نباشد، تنها محبت است؛ بنابراین در کمین مینشیند تا عنایت خاص خداوندی را برای تحقق آن جلب کند.
عشق، بدون شناخت پروردگار و وصول به ذات حقتعالی ممکن نیست. در اینجا نیز میگوییم: نازکشی، بدون عشق ممکن نیست و داشتن قدرتهای باطنی، منوط به آن است. کسی میتواند به غیب عالم راه یابد که: نازکش خَلق خدا گردد و خریدار بلایا شود؛ کسیکه ناز حقتعالی (بلایای او) را میخرد؛ کسیکه میتواند ملایکهٔ الهی را ناز کند؛ کسیکه با مومنان گرم میگیرد؛ کسیکه خریدار ناز اولیای الهی میشود؛ کسیکه ناز خاک، سنگ، مورچه، گیاهان، درختان، گلها و خارها را میکشد؛ کسیکه با لباس و وسایل خود به مهربانی رفتار میکند؛ چنین کسی صاحب قدرت باطنی میشود و ذکر اوست که درمان میکند و شفا میبخشد؛ نه کسیکه دیکتاتوری وی، مغز استخوانها را میسوزاند و مغزها را خاکستر میکند؛ نه کسیکه کفشها یا کتابهای خود را به گوشهای پرت میکند. کسیکه نازکشی پدیدهها را دارد، به کفش خود حرمت میگذارد و آن را با احترام برمیدارد و با احترام و با گرفتن اجازه از او، میپوشد و از آن استفاده میکند. چنین کسی در گامهای خود، زمین را ملاحظه میکند؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید:
وَلاَ تَمْشِ فِی الاْءَرْضِ مَرَحا إِنَّک لَنْ تَخْرِقَ الاْءَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً – اسراء / ۳۷
و در (روی) زمین به نخوت گام برمدار؛ چرا که هرگز زمین را نمیتوانی شکافت و در بلندی به کوهها نمیتوانی رسید.
کسیکه بر زمین به سفتی غرور و سختی تبختر راه میرود، قدرت باطنی نمییابد و ذکر وی خاصیتی ندارد؛ هرچند ممکن است وی زورمندی از مال یا علم یا منصب داشته باشد.
ما با توجه به اهمیتی که «توانِ نازکشیدن از پدیدهها» در ورود به عوالم غیبی دارد، ناچاریم این مطلب را با زبانِ عرف بیان داریم و علم را نیز در این ساحت، خاکی نماییم؛ از این رو، گزارههای مُسامحی این بخش را نباید به محک سنجشهای خشک علمی برد؛ زیرا این، عشق است که بسیار نازکاندیشتر از علم و رد ساحتی فراتر از آن مینویسد؛ عشقی که گاه به شطح میافتد و استنادهای مجازی میسازد و به جای جریالمطر، جریالمیزاب به میان میآورد!
نخست باید توجه داشت کسی میتواند از خَلق خدا نازکشی داشته باشد که خود باطنی توانمند و مقتدر داشته باشد و به ضعف نفس دچار نباشد. کسیکه به ضعف نفس مبتلاست، برخی از پدیدهها برای وی سنگین میباشند. چنین کسی باید خود را قوی سازد و تا غوّاص ماهر و توانمندی نشده است، به دل دریای پدیدههای هستی و کنارههای آن ـ که گاه تمساح و کورکودیل را درون خود میپرورد ـ نزدیک نشود.
میزان عبادت را باید با توجه توان نازکشی خود تنظیم کرد. کسانیکه دهها هزار ذکر میگویند یا فراوان نماز میگزارند، بدون آنکه نیاز (برات و هزینهٔ مالی) و ناز لازم آن را بیاورند، گاه به قساوت قلب دچار میشوند و ذکر برای آنان مضرّ میگردد.
به صورت کلی، سلوک، معرفت و هر امر مرتبط با عالم معنا و متافیزیک، بر سه پایهٔ نماز، نیاز (توان انفاق و ایثار)، و ناز ـ استوار است. کسیکه عبادت دارد، به همان تناسب، باید نیازهای خود و پدیدههای عالم را برطرف کند. شیر دادن به حیوانی بیپناه و بزرگ نمودن آن، رسیدگی به خوراک مورچههای بیابان و حشرات دیگر ـ همچون سوسک و کرم ـ یا گُلها و درختان و بوتهها و تمیز کردن جاده یا پاک کردن باغچه یا شستن توالت، یا سفت کردن میخی که سست شده است یا تمیز کردن میزی که کثیف شده است یا تعمیر کردن جادهای که خراب گردیده است یا رسیدگی به کسیکه بیمار است و برطرف کردن نیاز وی، تمامی در حکم آبیاری کردن ذکر است که آن را رشد میدهد و بارور میسازد؛ وگرنه ذکر و کردار عبادی، بر قساوت قلب و خودخواهی فرد میافزاید. کسیکه نازکشی خلق دارد، لباسهای خود را تمیز نگاه میدارد و به هنگام بیرون آوردن آن، لباس را تا میکند و در جایی مناسب میگذارد.
ذکر و هر عبادتی اگر با آب برات و ناز آبیاری نشود، سخت میگردد و قساوت و غفلت میزاید. نیاز و ناز، ذکر را نرم میکند و راه وصول آن را نزدیک میسازد و به وی قدرت الهام میبخشد.
نقش نیت و قصد نیز حیاتی است. برای نمونه، کسی به پای گُلی آب میریزد، گویی به خداوند عالمیان آب عطا میکند. او حرمت این گُل را تا این اندازه نگاه میدارد. نیاز و ناز با حفظ برترین حرمتها همراه است. گاهی موری را نجات میدهد، اما وی را چنان حرمت میکند که گویی پیغمبری را نجات میدهد. این مهم است که انسان در نیازها و براتهایی که برآورده میکند، منّتی در خود ایجاد نکند و کمترین بیحرمتی و کوتاهی نداشته باشد.