کسی میتواند به حقیقت عشق وصول داشته باشد که دارای دو ویژگی باشد: یکی آنکه فرد در تمامی زمینهها با خود، با مردم با خدا «صدق» و راستی داشته باشد. صدق یعنی این که شخص خودش باشد و بازیگری نکند و ماسک بر چهره نزند و خود باشد که زندگی میکند. چنین کسی نمیتواند نفاق، ریا و سالوس داشته باشد. دو دیگر آن که با خَلق خدا با خُلق، درستی و انصاف رفتار کند و اخلاقی نرم و خوش داشته باشد؛ به این معنا که به بندگان خدا خیر برساند نه سود، و دفع شر نماید نه ضرر؛ چرا که نه هر خیری سود است و نه هر شری ضرر. برای رسیدن به عشق پاک باید اصول عشق و مرحمت و مهارت عشقورزیدن را دانست.
اگر کسی دل نداشته باشد یا دل وی مرحمتی نباشد و در آن بذر کینه بکارد، دلچرکین میگردد. بدترین آسیبِ دلِ ناپاک و چرکین این است که کمتر میتواند خود را مهار کند و خویش را از بدی و کژی دور سازد. صاحب چنین دلی حاضر است برای گرفتن انتقام و بیرون ریختن چرکی که در دل دارد دست به هر جنایتی آلوده نماید و هر حرمتی را بشکند و هر سخنی را بگوید و به هر صورتی سیلی بزند و به هر چهرهای آب دهان بیاندازد و هر غیبت، تهمت و افترایی را به هر کسی؛ هرچند والاترین افراد زمان باشد، روا دارد و بدتر از همه، هر دلی را بشکند. دل اگر مرحمت نداشته باشد و ناپاک و چرکین گردد، برای آدمی هیچ نمیماند و بهراحتی هر گمراهی را میپذیرد و نابودی خود را با دست خویش امضا میکند و بر آن مهر تایید مینهد. چنین کسی همواره آشفته و مضطرب است و رفته رفته به انواع وسواسها دچار میشود. از بدترین آسیبهای نداشتن مرحمت و چرکین بودن دل، واقعبین نبودن است. دل چرکین چنان به بدبینی گرفتار میشود که حتی تمیزی را چرک و محبت را سیاست میپندارد و صاحب محبت را فرزند نامشروع و زنازادهٔ دنیای سیاست فریاد میکند.
کسی که اهل مرحمت، مهربانی و صفا نیست و دل وی خالی از محبت است، دل ندارد و بهرهای از آدمیت نبرده است و تنها ظاهری از بشر را داراست. علت حرکت و علت ایجاد هستی، محبت است. مهر و محبت، به آدمی طعمی میدهد که به هر مسلک و مرامی که باشد، دوست داشتنی است. کسی که دل وی آشنای مهر، محبت و مرحمت نباشد از آدمی بویی، و از حقیقت بهرهای ندارد. از دیگر آسیبهای نداشتن مرحمت این است که فرد «لطف زندگانی» و «ظرافت هستی» را درک نمیکند. این مرحمت، مهر، محبت و عشق است که گواراترین میوهٔ آفریدهٔ خداوند مهربان است. بشر، میوهای شیرینتر از محبت نچشیده است. مهر و محبت و لطف و دوستی نسبت به هر چیز و هر کس، شیرینی خاص خود را دارد و محبت به حق تعالی، طعم مخصوصی دارد و آب حیات آدمی و وجود و بقای انسانی است. برای رسیدن به این تنها چشمهٔ آب حیات هستی باید اصول و قواعدی را دانست و آن را مراعات نمود و به تعبیر علمی باید آگاهیها و مهارتهای عشقورزی و مرحمت که بر دو پایهٔ راستی و درستی است را به دست آورد.
مرحمت بدون حیات ممکن نیست. کسی میتواند مرحمت داشته باشد که زنده باشد و زندگی کند. در اسمای پروردگار نیز این «حی» است که پیش از تمامی اسما قرار دارد و ام و امام آنها شناخته میشود.
این اصل را میتوان در یک گزاره چنین آورد: هر چیزی که وجود یا نمود دارد دارای حیات است و حیات ظهور وجود و پدیدههای هستی است. حیات یک پدیده همان جهت ربّی و نحوهٔ ظهور اوست. جهتی که به اعتبار حق تعالی «هویت ساری» و به اعتبار وصف پدیده «معیت قیومی» نامیده میشود. بر این اساس، چگونگی حیات که هنوز برای علم تجربی ناشناخته مانده است بدون توجه به جهت ربی پدیدهها و بدون حق تعالی معنا نمییابد.
شروع عشق با حیات و زندگی است. کسی که حیات دارد دارای شعور و درک است. شعور ظهور حیات است. شعور و درک وصف یا ذات، همان مرحمت، محبت و عشق است. کسی که به درک وصف یا ذات وجود و پدیدههای آن برسد به محبت و عشق آنها رسیده است و چنین کسی است که میتواند خیر هر پدیده را به آن برساند و مرحمت چیزی جز خیر رساندن به دیگران نیست. شناخت خیر پدیدهها و مصلحت آنها نیاز به آگاهی از اوصاف و ذات هر یک دارد.
کسی که زنده است و آگاهی و شعور دارد، مطلوب پیدا میکند و طالب میشود و برای رسیدن به آن حرکت مینماید. حرکت و سیر نتیجهٔ حیات و آگاهی است. کسی که جهل دارد یا حیات ندارد مرده است و حرکتی ندارد.
کسی که حرکت دارد حرارت و گرما تولید میکند. حرارت حاصل از حرکت برای رسیدن به مطلوب، وقتی جان و روح را میگیرد، «محبت» ایجاد میشود. حیات در تمامی پدیدهها هرچند مادی باشد سریان دارد. هر چیزی که حیات داشته باشد دارای شعور است. هر چیزی که شعور داشته باشد به حرکت در میآید. هر حرکتی ایجاد حرارت میکند. حرارت میل میآفریند و محبت میآورد؛ پس پدیدهای نیست که محبت نداشته باشد. کوچکترین واحدهای شناخته شده در اتم است که هر یک با دیگری با سرعتی بسیار بالا در حرکت است و با جاذبهای که از این حرکت تولید میشود به دور یکدیگر چرخش دورانی دارد. سیر و حرکت اتمها نیز میان آنان جاذبه و محبت ایجاد میکند. محبتی که در هستهٔ اتم است گاه میان انسانهای قوی و توانا اتفاق نمیافتد.
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم |
با شما نامحرمان ما خامشیم |
تمامی پدیدههای مادی دارای محبت است و چنین نیست که سستی یا تراکم در کیفیت آن تاثیر داشته باشد و کاستی یا افزونی بپذیرد.
محبت و عشق نیاز به حرارت دارد. بدنی که حرارت، تازگی، زندگی و سلامت نداشته باشد نمیتواند به محبت برسد. محبت همان گرمی و حرارت بدن است. کسانی که دیر گرم میشوند و سردمزاج هستند محبّت کمی دارند؛ زیرا سیر و حرکت باطنی آنان اندک است و حرارتی به ایشان نمیدهد. کسی که حرارت نداشته باشد از چیزی تاثیر چندانی نمیپذیرد. او نه از قرآن کریم میتواند بهرهٔ چندانی برد نه از اولیای الهی علیهمالسلام .
همنشینی دایمی و پیوسته سبب انس میشود و انس گرمی مستمر و محبّت میآورد. پس درست است که میگویند: «از دل برود هر آنچه از دیده برفت». همنشینی و نگاه به هر چیزی سبب انس و محبت به آن میشود. استحباب زیارت عالم، دیدن او، حتی دیدن درِ خانهٔ او یا نگاه به قرآن کریم و قرائت از مکتوب آن به خاطر این است که انس و محبت میآورد. انس با طبیعت با نگاه به آب، سبزه و گل نیز غم را برطرف میکند.
حرارت محبت در کسی که هجران، غم، پریشانی، اشک، آه و مشکلات دیگر دارد شدیدتر است و محب را در مثل کورهای از آتش ذوب میکند و به او قالبی جدید میدهد. چنین اموری که سوزش دارد، افزون بر آن که گداختگی میآورد، همانند پتک است که بر قطعهای آهن گداخته فرو میآید و به آن شکل میدهد. درد و سوزشی که بدون تحمل آن نمیتوان وجود خود را ساخت. البته این دردها گاه در قالب خنده و شادی ظاهر میگردد . سرور و خوشی عافیتگرایان درد بیشتری دارد تا آه محرومان. دردی که باید گفت امان از آن، که گاه از پا در میآورد و گاه خفه میکند و گاه میکشد. پتکهایی که باید به هر کسی بخورد تا به خودی خود و حقیقت خویش برسد.
ناسوت به طور کلی مانند کورهٔ آهنگری است، بلکه هر مادهای را ذوب میکند تا ناخالصیها به تمامی بریزد و خالص آن جدا شود؛ بهگونهای که هر کس خود شود. خداوند بر آن است تا هر بنده و پدیدهای را به این مرحله برساند و این ویژگی آدمی است که اگر خود نباشد به نفاق، ریا و سالوس میگراید و ماسک دیگری را به چهره میزند و نقشی را بازی میکند که غیر اوست، اما ناسوت تا ناخالصیها را از آدمی نگیرد و او را خود واقعی خویش نکند از او دست برنمیدارد. بنابراین برای عاشق شدن باید حیات، آگاهی، حرکت، حرارت و انس داشت. البته همسانگرایی نیز از شرایط مهم عاشق شدن است که آن را در مقالهای مستقل توضیح میدهیم.