عاشقی خود بودن را می‌طلبد

در میان پدیده‌ها، این آدمی است که می‌شود عاشق نباشد؛ یعنی خود نباشد و به نفاق، سالوس و ریا گرفتار آید و نیز این آدمی است که غیر به جای حق تعالی می‌گذارد و دیگری را خواهان می‌شود.

این آدمی است که می‌تواند عشق را آلوده کند. اگر آدمی عشق به غیر داشته باشد، می‌شود در محدودهٔ احکام الهی باشد، و می‌شود آلوده به معصیت گردد. چنین عشقی همانند آبی است که با عبور از مجرای هوس نفسانی به فاضلاب تبدیل شده است. عشق آلوده و کدر تنها در ناسوت است و عشق در دیگر عوالم، جز پاکی و صفا نیست.

طلب در آدمی می‌تواند در مرتبهٔ شهوت، مقام گیرد. شهوت از هوای نفس و خواستهٔ آن است. شهوت را به تعبیر دیگر باید نازل‌ترین مرتبهٔ محبت دانست که نَمی از آن را با خود دارد. به تعبیر دیگر، طلب می‌تواند نفسانی یا حیوانی باشد. طلب نفسانی هوا و حال، و طلب حیوانی شهوت است و تمامی از مراتب سیر حرکت و درجهٔ حرارت است و در هر یک مزه‌ای از عشق وجود دارد.

عشق انسان به حق تعالی عشق الهی و عشق وی به نفس خود عشق هوایی و عشق او به دیگری می‌تواند الهی یا هوایی باشد. عشق می‌تواند مثلی باشد مانند عشق مرد به زن. عشق حیاتی، جبلی، ارادی و طبیعی از دیگر اقسام عشق است. باید توجه داشت تمامی اقسام عشق به حقیقت عشق است و هیچ یک مجازی و غیر حقیقی نیست و جنس عشق در تمامی آن حضور دارد.

عاشق از هر چیزی فارغ است. اگر کسی او را ببیند می‌گوید بی‌خیال است. او برای وصولی که دارد فشاری به خود وارد نمی‌آورد و در حرارت شدید و لذت مدام خود غرق است؛ اما درد نیز دارد. این درد است که بر حقیقت عشق وارد می‌شود. «درد» مخصوص ناسوتیان است و قدسیان ملکوت را با آن که عشق است، درد نیست. درد ویژهٔ آدم ناسوتی است که حقیقت عشق او را نشانه می‌رود. او چون درد را تجربه می‌کند، درد عشق را در هر کسی که باشد، به‌خوبی می‌شناسد. کسی که عشق را بیابد و به معشوق وصول یابد هر عاشقی را که با او همگن است به خوبی می‌شناسد. اوست که عشق سنگ و سوز بلبل و نالهٔ شمع را درک می‌کند و همه را عین عشق می‌بیند و هیچ یک را سیاهی ظلمت و از غاسقات نمی‌یابد. او عشق فرشته‌ها و صفای ملکوت را نیز به نیکی می‌شناسد و حکایت عشق آنان را با خود دارد:

هر آن کس عاشق است از دور پیداست

لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست  (فائز دشتستانی)

حرکت در مسیری که حب شدت گرفته و عشق شده، نیازمند رعایت تعادل و دوری از افراط و تفریط‌هایی است که به صورت انحراف در این مسیر قرار دارد و تعادل روحی و روانی و سلامت جسمانی فرد را به مخاطره می‌اندازد.

شب‌زنده‌داری، ذوب شدن بدن و لاغری، گود شدن چشم‌ها، رنگ‌پریدگی و زردی پوست، شدت ضربان قلب، آشفتگی روانی تا حد مالیخولیا و توهمی شدن، انزوا و گوشه‌گیری و غور در خود و تامل و فکر بسیار در عاشقانی است که مهارت عشق‌ورزی نمی‌دانند و مربی شایسته‌ای ندارند. حرکت در این مسیر در هر دوره‌ای چیزی از عبادت، کار، تعبد ـ که امری متفاوت از عبادت است ـ تنبیه، سرگرمی و تفریح را می‌طلبد که باید به تناسب آن اقدام لازم را داشت. وی به جایی می‌رسد که توان نگاه به معشوق را از دست می‌دهد. باید گفت حرکت در مسیر شدت حب نیازمند پناه بردن به استادی کارآزموده است که نحوهٔ بالانس و تعادل روح عاشق را به نیکی می‌شناسد. کسی که بر تمامی مراتب کمال آدمی از طبیعت تا مقام «لا اسم» آگاه است.

عشق را نباید مرضی نفسانی و جنون دانست. عاشقی که مربی شایسته ندارد تعادل خود را از دست می‌دهد و بیمار جسمی و روانی می‌گردد. عشق، عروس هستی و حیات انسان و قوت حق و صفای ذات است و کسی را بیمار نمی‌کند؛ همان‌طور که ثروت و قدرت به خودی خود فساد نمی‌آورد و این انسان نظرتنگ، دگم، ضعیف و نادان است که آن را نابجا هزینه می‌کند. عشق؛ برقی است که نیازمند ترانس برای حفظ تعادل و بالانس متناسب است. عاشق باید مسیر عاشقی را بشناسد یا مربی کارآزموده‌ای داشته باشد که تعبد به او را پاس دارد. از آسیب‌های عشق، احساس سنگینی است؛ یعنی اگر عاشق بپندارد مقامی مهم یافته و افتادگی خود را از دست بدهد مربی وی کارآزموده نیست و نمی‌توان به او اعتماد داشت. جامعه باید به رشدی برسد که عشق را بشناسد و مرز تعادل آن را بداند تا اگر کسی به عشق گرفتار شد، بتواند وی را در تعادل کنترل کند و از گرفتاری به افراط و تفریط و اختلال شخصیت باز دارد.

مطالب مرتبط