جلسه ی چهارم: ولایت؛ تمامیت بندگی و عبودیت

 

حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام ؛ نوگل یکتای آفرینش و مقام والای ولایت و عبودیت

گاهی هدایت، ظاهری است و عنوان رسالت به خود می‌گیرد. ولی گاه ممکن است معصوم علیهم‌السلام در عبودیت، بدون هیچ عنوانی هادی باشد و هدایت باطنی داشته باشد. همانند مقام والای حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام که ایشان عبد مطلق هستند و در بندگی حق، تمامیت دارند؛ ولی نه امام و نه پیامبرند. کمال و مرتبهٔ قرب به «حق» تنها به رسالت نیست، بلکه رسالت معلول است و این ولایت و عبودیت است که علّت می‌باشد. ولایتِ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام نیز داراست. در حالی‌که ایشان نه امامند و نه عنوان پیامبری و رسالت دارند. حق‌تعالی در مقام والای قرب به خود، ایشان را به‌جایی رسانده که قامت رسالت و امامت نیز از آن کوتاه شده است. مقام قربی ایشان به «حق» از مقام والای ولایت و عبودیت تمامِ این بانوی بزرگوار است.

 مبادی نوآور و مقدمهٔ شرح قیصری، الفبای عرفان محی‌الدین

جناب قیصری در مقدمهٔ شرح کتاب فصوص به بیان اصول و قواعدی برای شناخت عقاید و عرفان شیخ اکبر پرداخته است. که چنین مبادی نوآوری و مباحث جدیدی مقدمه‌ای با فصول دوازدگانه در کتاب‌های شارحان دیگر هرگز شرح نشده است. این مقدّمه و مباحث جدید که عنوان اصول و قواعد را به‌خود گرفته است؛ هم‌چون کلّیاتی است که در سراسر عقاید عرفان شیخ اکبر یافت می‌شود؛ بنابراین بهجت، شگفتی و سنگینی شرح قیصری در همین مبادی و فصول دوازده‌گانهٔ آن است که عناوینی مانند: وجود، اسماء و صفات، عالم مثال، جوهر و عرض، مراتب و نزولات، نکاح، انسان، ولایت و نبوت را مورد بحث قرار می‌دهد. در واقع این مقدمه، کتابی مستقل و کامل و الفبایی از عرفان شیخ، وحدت وجود و ظهورات حق است.

غیرت به «حق» در عرفان ولایی و حقیقی

قیصری بعد از بیان فهرست فصول مقدمهٔ خود، به بیان مقدمهٔ اجمالی کتاب فصوص می‌پردازد و از وزیر کشور زمان خود تعریف و تمجید می‌نماید. این که ایشان از بزرگی استاد خود و هم‌چنین محی‌الدین سخن نمود، قابل ستایش است؛ ولی از این‌که از وزیر کشور خود بیش از حد تعریف نموده که ستایش وی از وزیر بیش از ستایش حق‌تعالی است نه بیش از ستایش استاد خود و محی‌الدین. این حدّ از ستایش درخور توبیخ است، چراکه در عرفان و زبان عارف باید حرمت وجود داشته باشد که «العارف غیورٌ للحق». عارف، نمی‌تواند بی‌غیرت باشد، عارف، غیرتمند به «حق» است و هرگز به غیر «حق» غیرت ندارد. اگر زبانی توانست از غیر «حق» و یا غیری را بهتر از «حق» تمجید کند، عارف نیست، که این فرد سرآمد چاپلوسان است تا عارف!. گاه در کتاب‌ها از افرادی که برای علما و بزرگان قبیح هستند، سپاسگزاری می‌شود. کسی که مدّعی عرفان است، سزاوار مقام غیرت نیست که از غیر «حق» و از شاه، سلطان و یا حتی سلطه‌گر زمان خود تعریف و تمجید کند. عرفان و قدم گذاشتن در راه «حق»، مشروط به غیرت است، آن‌هم غیرت محض برای حق‌تعالی. فرد متملّق و ستایش‌گر دیگران، عارف حقیقی نیست. البته گاهی ستایش عارف به مخلوقات از این‌روی که خلق الخالق و بندگان خدا هستند، می‌باشد که این خود قابل ستایش است چون بر اساسِ «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» است و سزاوار اشکال نیست. اما گاهی ستایش عنوانی خاصّ دارد به‌طوری که گاه بیش از حدِّ معمول و با عبارت‌ها، القاب و الفاظ خاصّ است. تعریف و تمجید باید مرز و اندازه‌ای داشته باشد که در این‌صورت دور از اشکال است، به‌طور مثال، عالمی به‌خاطر علم و یا مؤمنی برای عمل وی تمجید می‌شود. اگر در کتاب‌ها و یا سخنانی دیده شد که تمجید عارفی بیش از اندازه است که حالت تملّق به‌خود گیرد، این فرد دیگر عارف حقیقی نیست و نشان از رفوزگی وی در عرفان دارد. حال ممکن است این فرد عالمی اصولی باشد و دارای علوم ظاهری و فن و اصطلاح باشد یک بحث دیگر است؛ ولی عرفان حقیقی، فنّ و اصطلاح نیست، بلکه عرفان حقیقتی از ولایت، کیمیای دل، سرشت قلب و حقیقتی از روح و وصول الی الرّب است. عرفان ولایی، کار دل است و کار فنّ و تجربه نیست تا همانند نجّار و بنّا در کار خانه‌سازی باشد؛ که این فرد در کار گِل است نه دل.

البته باید گفت بزرگان دور از اشکال و خطا نیستند و ما در پی محاکمهٔ آنان نیستیم. منتهی در این‌جا باید انصاف نسبت به حقایق رعایت شود که گاهی انسان دچار خطا و خلل می‌شود که نه ملازم و همراه با خطایی است و نه خطایی را با خود دارد و اگر کسی خطایی کرد نباید زود جبهه گرفته و او را متّهم کرد و با توجّه به حدیث: «اجعل نفسک میزانا بینک و بین غیرک» باید ابتدا در پی اصلاح خود بود. در این‌جا غرض از بیان اشکال این نیست که در عارف حقیقی بودن قیصری شبهه و شک ایجاد شود؛ بلکه هدف، یافتن اصل و نتیجهٔ اشکال و نقد در بحث است و آن غرض این است که عارف ولایی و حقیقی هرگز نباید به دنبال این‌گونه تعریف و تمجید از روی چاپلوسی باشد؛ چراکه عارف نباید متملّق و چاپلوس باشد.

غرض از اشکال عدم حرمت نسبت به شخص خاصی نیست؛ بلکه قصدِ اشکال در واقع بیان تصحیح نفس است، نه محاکمهٔ دیگری و این‌که هنگامی فرد در راه عرفان پا می‌گذارد، باید بسیاری از خصوصیات و عقاید کمالی را در خود داشته باشد و از رفتار و اخلاق مورد نکوهش باید دوری کرد. باید گفت ما تنها نسبت به حضرات معصومین و ائمهٔ اطهار علیهم‌السلام تعصب داریم و نسبت به عرفای دیگر این رفتار را نداریم که خداوند خود در حق بندگان همان‌گونه که خود می‌داند، رفتار می‌نماید. در عرفان ولایی، خالی از خطا و نقصان بودن تنها مقام عصمت، ائمهٔ معصومین و اولیاء کمّلین و طیبین علیهم‌السلام است و هرگز نمی‌توان به ایشان اشکال و خطا وارد نمود. اما در غیر از ایشان اگر خلل و خطایی در عالم و عارف باشد، خطا و اشتباه اینان مقتضای اصل است. وقتی گفته می‌شود:«العارف غیور» به معنای این نیست که اگر عارفی نسبت به حق غیرت نداشته باشد، نسبتِ عرفان از وی به کلی سلب می‌شود بلکه همیشه حکم را موضوع تعیین می‌کند و باید گفت هرکس به‌قدر مرتبهٔ عرفان و ولایت خود، غیور است و نسبت به حق غیرت دارد. خداوند متعال خود عارف است و «غیور» نیز می‌باشد؛ آن هم در حدِّ تمام عرفان و به تمامیتِ غیرت؛ به طوری‌که: «الحق عارفٌ تمام لا بالوجوده و غیور تمامٌ لا بالوجوده»؛. به هرحال اگر در جایی عارف و عالمی خطا و یا به طور مثال تملّق داشت نباید آن را از عرفان و علم دید بلکه خطای خود شخص است و باید برطرف گردد.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

ویژگی‌های مقدمه از زبان قیصری

«فشرعت فیه مستعینا بالله طالبا لرحمته، ان أقید بعض ما فتح الله لی فیه وما استفدت من کتب الشیخ وکتب أولاده، رضوان الله علیهم أجمعین، بعبارة واضحة وإشارة لایحة، من غیر ایجاد مخل ولا تطویل ممل، شارطا ان لا انزل کلامهم الا علی قواعده ولا أتعرض فی معاقده الا بأذیال عقایده، بل أبین بحیث یتضح للناظر معنی الکتاب ویعلم ما هو الباطل من الصواب، فیحق الحق ویبطل الباطل من غیر إشارة منی وخطاب، مع اعترافی بالعجز والتقصیر واقراری بأنه هو العلیم الخبیر»:

قیصری در ادامه می‌فرماید که حقایقی از عنایت خداوند و هم‌چنین معارفی از کتاب فصوص و فتوحات محی‌الدین و کتاب‌های دیگر ایشان و همین‌طور «وکتب أولاده» که منظور از اولاد، اولاد علمی یعنی شاگردان شیخ، به‌دست آورده‌ام، آن‌چه را که مناسب بوده در این‌جا می‌آورم؛ آن‌هم نه به‌صورت گسترده بلکه خلاصه می‌آورم تا مطلب مشکل پیدا نکند و نه آن‌قدر طولانی تا آزرده سازد و شرط می‌کنم که کلمات ایشان را مگر در حدِّ قواعد خود آنان نزول ندهم، طوری‌که بیانات آنان را با عقاید خودشان معنا کنم و طوری بیان می‌کنم که معنای متن کتاب روشن باشد. از خود چیزی نمی‌گویم، فقط آن مقدار که از خودم است و می‌فرماید: «آن چیزی است که خداوند برایم گشوده است» و اعتراف نیز دارم که هم ناتوانی و هم کوتاهی در این امر دارم و اقرار می‌کنم: «بأنه هو العلیم الخبیر» به این‌که خداوند بر عجز و تقصیر من آگاه و داناست.

شناخت قواعد عرفان و اسرار فصوص مبتنی بر شناخت فصول دوازده‌گانه و مقدمهٔ شرح قیصری

«ولما کان العلم بهذه الأسرار موقوفا علی معرفة قواعد وأصول اتفقت علیها هذه الطایفة ، قدمت لبیانها فصولا وبینت فیها أصولا تبتنی قاعدة التوحید علیها وتنتسب هذه الطریقة إلیها بحیث یعلم منها أکثر قواعد هذا العلم لمن وفقه الله تعالی وانعم علیه بالفهم»:

قیصری می‌فرماید علم و شناخت به اسرار انبیاء و اولیاء از آدم تا خاتم در کتاب فصوص مبتنی و وابسته بر شناخت اصول و قواعدی می‌شود که عارفان حق بر این اصول و قواعد نظر و توجه خاص دارند، به همین خاطر این قواعد را در مقدمه آورده و آن‌ها را جلو انداختم و در این فصول و مبادی، اصولی را که قاعدهٔ توحید بر پایه و اساس آن است را بیان کردم. روش عرفان، به این اصول و قواعد نسبت داه می‌شود، طوری‌که با مطرح شدن این اصول دوازده‌گانه بسیاری از قواعد علم عرفان دانسته می‌شود و به دست می‌آید. بقیهٔ اصول و فروع را هم می‌توان در ضمن این کتاب و غیر کتاب بیان کرد. می‌فرماید برای کسی این اصول و قواعد مفهوم و معلوم می‌گردد که خداوند توفیق فهم آن‌ها را به او عنایت نموده باشد.  

در فلسفه و کلام این اصول و قواعد به یک صورت معنا شده و در این‌جا طوری دیگر. در فلسفه و کلام در بیان جوهر و عرض گفته می‌شود جوهر «لا فی موضوع» و عرض «فی موضوع» است ولی در این‌جا بیان می‌شود که هیچ‌کدام از آن‌ها صحیح نیست و در این‌جا جوهر یعنی «المتبوع» و عرض یعنی «التابع» و خود وجود، جوهر و عرض است که جوهر و عرض اصلاً ماهیت نیست. بنابراین در این اصول و فصول دوازده‌گانه، قواعدی بیان می‌شود که ذهن باید نسبت به بسیاری از دانستنی‌های غیرحقیقی و نادرست قبل، تزکیه و تخلیه شود. اگر فردی در مطالعهٔ کتب عرفانی اصل را بر این نهد که هرچه می‌خواند درست است، جاهلی بیش نیست. فرد دگم و بسته با تعصّب به آن‌چه که می‌خواند و می‌داند، راه باز شدن علوم حقیقی و یافت عرفان ولایی را بر خود می‌بندد. بنابراین قیصری در این امر مهم می‌فرماید: «لمن وفقه الله تعالی وانعم علیه بالفهم».

تعبیر وجود تنها مختص حضرت حق تعالی

«وجعلتها اثنی عشر فصلا» :

قیصری می‌فرماید این اصول و قواعد را در دوازده فصل قرار دادم که در ابتدا فهرست آن‌ها را بیان می‌کند.

الفصل الأول – فی الوجود، وانه هو الحق»:

فصل اول در وجود است که همان وجودِ «حق» است.

اصول و قواعد عرفان حق بر اساس وجود حق بیان و پایه‌گذاری می‌شود، چون غیر از وجود خداوند چیز دیگری نیست تا بتوان از آن دیگری سخن گفت. در فلسفه و کلام از وجود و ممکن و واجب سخن گفته می‌شد: «الوجود اما ممکن او واجب». در عرفان ولایی و این‌جا از وجود می‌گوییم که: «الوجود هو الواجب» و ممکنی نیز در کار نیست و هرچه هست واجب است به بیانی: « وانه هو الحق». مخلوقات نیز نه وجودند و نه عدم بلکه «ظهورٌ للوجود» یعنی ظهورِ وجود «حق» هستند. پس توجه شود که تزکیه و تخلیه از معلومات قبلی خیلی هم آسان نیست. چون تا به‌حال خوانده و شنیده شده که همهٔ تعینات و مخلوقات، وجود هستند، ولی الان در عرفان ولایی گفته می‌شود که مخلوقات و دیگر پدیده‌های هستی وجود و عدم نیستند، بلکه ظهورات وجودی حق‌تعالی هستند. بین وجود و ظهور فرق این است که وقتی از تعبیر وجود برای حق‌تعالی استفاده می‌شود، استقلال «حق» درک و منظور می‌شود ولی وقتی تعبیر ظهور را برای مخلوقات و پدیده‌های هستی به کار می‌بریم، دیگر استقلالی برای آنان نیست.

در گذشته، طلاب در درس خود وقتی عنوان مثال: «کبری فی المنطق» را می‌خواندند که «الانسان حیوان ناطق»، برایشان بسیار تعجّب‌آور بود که ما آدم هستیم و مگر می‌شود انسان حیوان باشد؟، در حالی‌که این فیلسوفان و منطقی‌ها به ما آدم‌ها می‌گویند حیوان ناطق. این تعبیر با ذوق آنان سازگار نبود. این آدم بعد از گذشت زمان این تعبیر را درک می‌کند و می‌گوید: ای کاش همان حیوان بودیم تا با ردِّ این تعبیر گمراه نشده تا جایی‌که « إِنْ هُمْ إِلاَّ کالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً» از حیوان نیز پایین‌تر شویم. بنابراین در عرفانی که بر پایهٔ عرفان ولایی و اهل بیت علیهم‌السلام است؛ انسان باید ذهن خود را از پیرایه‌های قبل و معلومات فلسفی و منطقی که اساس درستی نداشته، خالی و پاک نماید و از تعصب بی‌جا دور شود تا بلکه به توفیق حق معارف و تعابیر عرفان ولایی را فهم و درک نماید. چه‌بسا که با تعصب خود بر مطالب غیرحقیقی و نادرست سماجت ورزد و هرگز دری از عرفان «حق» بر وی گشوده نشود. همان‌گونه که قیصری نیز بر تأکید این امر در سخنان قبل فرمود: «لمن وفقه الله تعالی وانعم علیه بالفهم».

اعیان ثابته یعنی ظهورات علمی حضرت حق

«والفصل الثانی – فی أسمائه وصفاته، تعالی والفصل الثالث – فی الأعیان الثابتة والتنبیه علی بعض مظاهر الأسماء فی الخارج والفصل الرابع – فی الجوهر والعرض وما یتبعهما علی هذه الطریقة والفصل الخامس – فی بیان العوالم الکلیة والحضرات الخمس الآلهیة والفصل السادس – فیما یتعلق بالعالم المثالی والفصل السابع – فی مراتب الکشف وأنواعها اجمالا والفصل الثامن – فی ان العالم هو صورة الحقیقة الانسانیة بحسب مراتبها والفصل التاسع – فی بیان خلافة الحقیقة المحمدیة والأقطاب. والفصل العاشر – فی بیان الروح الأعظم ومراتبه وأسمائه فی العالم الانسانی والفصل الحادی عشر – فی عود الروح ومظاهره العلویة والسفلیة إلیه، تعالی والفصل الثانی عشر – فی النبوة والرسالة والولایة ووشحتها بغرایب قد من الله بها علی ولم أر فی کتب الطائفة شیئا منها ولطایف استنبطها من قواعدهم. وسمیت الکتاب بمطلع خصوص الکلم فی معانی فصوص الحکم»:

بیان شد که تنها «حق» وجود است. بنابراین اسماء و صفات خداوند که همان نزولات و تعینات ربوبی‌اند، ظهورات او می‌باشند و قیصری در ادامه به بیان آن می‌پردازد.

«والفصل الثانی – فی أسمائه وصفاته، تعالی والفصل الثالث – فی الأعیان الثابتة:

می‌فرماید که فصل سوم اعیان ثابته است.

بحثی که باید دنبال شود، حقیقت اعیان ثابته است. حقیقت اعیان ثابته نشان می‌دهد که پدیده‌های هستی و موجودات «حق» از عدم نیامده و معدوم نیز نبوده‌اند و هم‌چنین وجودی مستقل نیز نداشته تا موجود باشند. بلکه «مِن العلم الی العین» از وجود علمی «حق» به وجود عینی خارجی و ظهوری، تعین یافته‌اند؛ همان: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» (بقره/۱۵۶). ما از خدا آمده‌ایم و به سوی حق باز می‌گردیم. که لام در این آیه همان بیان «مِن» است، که «إِنَّا لِلَّهِ» (اَی) «انّا مِن الله، ما جری مِن الحق». ظهورات جز از «حق» به «حق» نیستند و از غیر «حق» نیامده تا به غیر «حق» بازگردند. پس این‌که گفته می‌شود: (یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود)، حرف بی‌اساس و نادرستی است و صدق عرفانی ندارد. این سخنی از متکلّمین است که به گوش ما خوانده شده و اساس حقیقی ندارد. خداوند وجودی ازلی و همیشگی بوده و ظهورات و مخلوقات او نیز از ازل با او بوده‌اند. حق‌تعالی «دائم الفیض علی البریه» است و این‌طور نبوده که زمانی خداوند بوده باشد و هیچ مخلوقی نداشته باشد یا این‌که مخلوقات او از عدم آمده باشند. «اعیان ثابته» و پدیده‌های خداوند، ظهورات علمی او هستند.

«والتنبیه علی بعض مظاهر الأسماء فی الخارج: » اعیان ثابته، مظاهر اسماء و صفات خداوند می‌شوند. ذکر این مراتب از وجود به ظهور این‌گونه است: حق بلا تعین، حق به تعین احدی، حق به تعین واحدی که همان اسماء و صفاتند و سپس اعیان ثابته یعنی همان ظهورات علمی حق که مظاهر اسماء و صفاتند. که اعیان ثابته در خارج، ظهورات خارجی حق می‌شود.

« والفصل الرابع – فی الجوهر والعرض وما یتبعهما علی هذه الطریقة»: جوهر و عرض که در فلسفه و کلام نیز خوانده شده است. معناهای فلسفی جوهر و عرض که در فلسفه است و گفته می‌شود جوهر یعنی (لما فی موضوع) و عرض یعنی (فی موضوع) دیگر در عرفان معنا ندارد و بی‌اساس و بی‌اعتبار است.

«والفصل الخامس – فی بیان العوالم الکلیة والحضرات الخمس الآلهیة والفصل السادس – فیما یتعلق بالعالم المثالی والفصل السابع – فی مراتب الکشف وأنواعها اجمالا والفصل الثامن – فی ان العالم هو صورة الحقیقة الانسانیة بحسب مراتبها والفصل التاسع – فی بیان خلافة الحقیقة المحمدیة والأقطاب والفصل الثامن – فی ان العالم هو صورة الحقیقة الانسانیة بحسب مراتبها».

فصل پنجم بیان عوالم کلی، که همان عوالم پنج‌گانهٔ الهی است: عالم حسّ، مثال، عقول، انس و کون. فصل ششم، عالم مثال است که او را بیان می‌کند.

فصل هفتم، مراتب کشف و شهود و تیررس دیدِ عارف است. بیان می‌شود که هنگامی که چشم وی باز می‌شود، بصیرت و شهود وی تا کجا و چه‌قدر است.

فصل هشتم، مراتب عالَم انسانی است. آدم، انسان کبیر است و عالَم، انسان صغیر است. که نباید توجه به جسم بزرگ عالَم کرد چراکه این بزرگ است به کمیت، اما صغیر به کیفیت. انسان کبیر است به کیفیت، گرچه صغیر است به کمّیت.

ائمهٔ اطهار و معصومین علیهم‌السلام ، یگانه قطب عالَم عرفان

« والفصل التاسع – فی بیان خلافة الحقیقة المحمدیة والأقطاب.»: والفصل الحادی عشر – فی عود الروح ومظاهره العلویة  والسفلیة إلیه، تعالی والفصل الثانی عشر – فی النبوة والرسالة والولایة ووشحتها بغرایب قد من الله بها علی ولم أر فی کتب الطائفة شیئا منها ولطایف استنبطها من قواعدهم. وسمیت الکتاب بمطلع خصوص الکلم فی معانی فصوص الحکم»:

در فصل نهم، حقیقت نبوی و قطب‌ها بیان می‌شود.

در این‌جا نکتهٔ مهمی که باید بیان شود این است که تعبیر قطب تنها مربوط به ظرف عصمت است و از ایشان باید شروع شود. این عنوان باید به کسی اختصاص داده شود که به‌طور مثال بتواند خود را در سنگ زیرین آسیاب حفظ کند. متأسفانه این واژه در جای خود از آن استفاده نشده و مورد غفلت واقع شده تا جایی‌که به هر میرزا یا غیر معصومی قطب گفته می‌شود. آقا امام زمان علیه‌السلام قطب دُور هستی و عالم آفرینش هستند. در سخن از قطب باید ظرف عصمت و ائمهٔ اطهار علیهم‌السلام مورد ملاک واقع شود. چون ایشان هستند که دایرهٔ هستی را با چرخهٔ وجودی خود به چرخش وا می‌دارند. کسی که در خانهٔ خود نشسته و چهار فرد متملّق به دور وی می‌گردند، هرگز عنوان قطب به او نمی‌توان داد. اگر چنین باشد این عنوان را به‌هر مایه‌دارِ ثروتمندی می‌توان داد، چون عده‌ای با تملّق به دور او می‌چرخند.

« والفصل العاشر – فی بیان الروح الأعظم ومراتبه وأسمائه فی العالم الانسانی»:

فصل دهم، این که روح اعظم چیست، و هم‌چنین بیان می‌شود که در سورهٔ قدر روح، ملائکه است یا غیر ملائکه؟ از ملائکه شروع می‌شود و یا متحد با ملائکه است. جبرائیل است یا غیر جبرائیل. همین‌طور گفته خواهد شد که در بیان: « ومراتبه وأسمائه فی العالم الانسانی»، اعظم وصف انسان است نه وصف جبرائیل.

لزوم بصیرت و شناخت عارف بر اسم رب خویش

« والفصل الحادی عشر – فی عود الروح ومظاهره العلویة والسفلیة إلیه، تعالی»: در این فصل بیان می‌شود که بازگشت انسان به کجاست و مقام تجرّدی روح و مقام ناسوتی همه « إلیه، تعالی» به سوی حق‌تعالی باز می‌گردند. این‌که می‌گوید: «من به خود نامدم این‌جا که بخود باز روم، آنکه آورد مرا باز برد در وطنم» درست است که به وطن باز می‌برد، ولی باید آگاه بود که آن وطن کجاست و بازگشت هرکس به چه اسمی از اسماء حق است. اگر به این شعر توجه شود مراد این است که انسان را چشم‌بسته به سوی حق باز می‌برند. بازگشت با چشم بسته و از روی ناآگاهی و غفلت با بازگشت آگاهانه و با معرفت و شناخت بسیار تفاوت دارد. انسان باید رب خویش را بشناسد و با شناخت و معرفت به آن، آگاهانه به آن وصول یابد.

مقام ولایت برتر از مقام نبوت و امامت

«والفصل الثانی عشر – فی النبوة والرسالة والولایة ووشحتها بغرایب قد من الله بها علی ولم أر فی کتب الطائفة شیئا منها ولطایف استنبطها من قواعدهم. وسمیت الکتاب بمطلع خصوص الکلم فی معانی فصوص الحکم»:

مباحث این فصل از مراتب بالای نبوت، رسالت و ولایت است. ذکر خواهد شد که ولایت، باطن نبوت و رسالت است و ولایت برتر از رسالت و نبوت است، چون مقام ولی است که به رسالت و امامت می‌رسد. تا ولایت نباشد انسان به هیچ مقامی نمی‌رسد. مرتبهٔ اولیاء حق و پیامبران علیهم‌السلام با مراتب ولایی ایشان سنجیده می‌شود.

ولایت؛ تمامیت بندگی و عبودیت

ولایت به معنای قرب الی الحق و بندگی تمام است. همان‌طور که در مباحث گذشته و دروس مصباح و منازل بیان شد «عبدُهُ و رسولُه» که وصف پیامبر اعظم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌باشد، امتیازی است برای تمامیتِ عبودیت و بندگی ایشان. که در «عبدُه» مراد عبد مطلق است نه عبد مقید و مشروط.

حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام ؛ نوگل یکتای آفرینش و مقام والای ولایت و عبودیت

گاهی هدایت، ظاهری است و عنوان رسالت به خود می‌گیرد. ولی گاه ممکن است معصوم علیهم‌السلام در عبودیت، بدون هیچ عنوانی هادی باشد و هدایت باطنی داشته باشد. همانند مقام والای حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام که ایشان عبد مطلق هستند و در بندگی حق، تمامیت دارند؛ ولی نه امام و نه پیامبرند. کمال و مرتبهٔ قرب به «حق» تنها به رسالت نیست، بلکه رسالت معلول است و این ولایت و عبودیت است که علّت می‌باشد. ولایتِ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام نیز داراست. در حالی‌که ایشان نه امامند و نه عنوان پیامبری و رسالت دارند. حق‌تعالی در مقام والای قرب به خود، ایشان را به‌جایی رسانده که قامت رسالت و امامت نیز از آن کوتاه شده است. مقام قربی ایشان به «حق» از مقام والای ولایت و عبودیت تمامِ این بانوی بزرگوار است. امام و رسول در مراتب خود زیادند. همان‌طور که: «تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ»(بقره/۲۵۳). ولی گل یکتای وجود و آفرینش «حق»، تنها حضرت صدیقهٔ کبری علیهاالسلام است. همان‌طور که حق‌تعالی واحد است، ایشان نیز در ولایت و ظهورِ تمامیتِ «حق»، یکتا و وحیده می‌باشند. بنابراین میزانِ برتری در ظهور و ممتازی در قرب به «حق» به میزانِ مراتبِ ولایی و عبودیت و بندگی است. ولایت و عبودیت، علّت مرتبهٔ ظهوری و قربی است. رسالت و نبوّت، ظاهر است و ولایت باطن. باطن الباطن یعنی بطن و پنهانِ ولایت همان عبودیت است.

«ووشحتها بغرایب قد من الله بها علی ولم أر فی کتب الطائفة شیئا منها ولطایف استنبطها من قواعدهم. وسمیت الکتاب بمطلع خصوص الکلم فی معانی فصوص الحکم»:

قیصری این فصول دوازده‌گانه را بیان می‌کند و سپس می‌فرماید که بالاخره این کتاب را تنظیم کردم و در آن غرایب، نوآوری‌ها و تازگی‌هایی که خداوند بر من منّت نهاده و در کتب طوایف دیگر هرگز ندیده بودم، را آوردم. اسرار و لطایفی که از قواعدشان شرح فصوص‌الحکم را درآوردم.

تعریف و تمجید اغراق‌آمیز قیصری از وزیر کشور وقت

« وجعلته مشرفا بألقاب المولی المعظم الصدر الأعظم صاحب دیوان الأمم دستور الممالک فی العالم مربی ضعفاء العرب والعجم سلطان الوزراء وأکمل من فی عصره من الوراء حاوی الشیم الملکیة مظهر الصفات الرحمانیة مجمع الأخلاق الربانیة اللطیف بعباد الله المتخلق بأخلاق الله الذی لم یتشرف مسند الوزارة بمثله فی الصدارة ولم یمکن إحاطة صفاته بلسان العبارة والإشارة»:

قیصری بعد از بیان فصول دوازده‌گانه به تعریف و تمجید از وزیر کشور وقت می‌پردازد و می‌گوید او رئیس بر امت مسلمان و ممالک آنان است. منظور از ممالک همان شهرهاست نه کشورهای متفاوت و او صاحب اقتدار و جبروت شاهنشاهی است. تمجیدهای وی بسیار اغراق‌آمیز و دور از حقیقت است و همراه با غلوّ می‌باشد که چنین عبارت‌پردازی‌های همراه با تملّق دور از شأن یک عارفی هم‌چون اوست.

مطالب مرتبط