در باب نبوّت و رسالت به دلیل سند محکم و حدیث نبوی «لا نبی بعدی»، دیگر نبوّت و پیامبر تشریعی نخواهد بود. اما این حدیث نیز که میفرماید: «العلماء ورثه الانبیاء» اشاره به نبوّت غیرتشریعی یعنی همان نبوّت تکوینی و انبایی دارد که صاحبان ولایت خاصّه و اولیاء و محبوبان ذاتی در مراتب والای ولایت و همچنین رسیدگان به مرتبهٔ ولایت و نیز دارندگان ملکهٔ قدسی که بسیار فروتر از ولایت میباشد، از آن بهره میبرند. در باب عرفان ولایی، اهل ولاء، صافیان درگاه حق و عارفان ربّانی از این مقام نبوّت انبایی، تکوینی و غیرتشریعی برخوردارند. منتها نمیتوان بر اساس آن ادعای نبوّت داشت و بر پایهٔ آن حکمی را مستند به خداوند بیان کرد نبوّت انبایی و تکوینی در ناسوت باید مستند به ادلّهٔ شرع گردد و بدون آن وجاهت ندارد. صاحب چنین نبوّتی نباید ادعایی داشته باشد و هرگونه آموزهای را باید در چارچوب علوم دینی و بر پایهٔ مستندات آن بیان کند. وگرنه دروغگو بوده و با وی برخورد میگردد. بنابراین این نبوت غیرتشریعی و انبایی منسوب مِن الله نیست که باید در جای خود از آن مفصل بحث خواهد کرد.
ضعف اساتید در دیوان شعری محیالدین
بعضی از اساتید دانشگاهی که تخصّص چندانی در زبان و قواید عربی ندارند، در عرفان تنها مولوی را بیرقیب معرفی میکنند، باید گفت مولوی حتی در حد شاگرد محیالدین یعنی قیصری هم نیست تا چه رسد به محیالدین و نمیتوان دیوان شعر ابن عربی را با مثنوی هرگز مقایسه کرد. اگر این افراد در شعر عربی، عشق و غزلهای عرفانی عمیق و قوی بودند، قدرت شناخت معارف و فهم بار معنوی دیوان محیالدین را نسبت به دیوان مولوی میدانستند و به برتریهای معنوی و عرفانی دیوان وی آگاهی پیدا میکردند. گرچه مولوی نیز در حد خود دارای اشعار عالی است.
این که قیصری میگوید: «لا یسمح بمثله الدهور». بهحقّ، قیصری احاطه و شناخت قوی به مقام، بیانات و معارف محیالدین داشته است. محیالدین استاد معنوی در عرفان قونوی است و قونوی صاحب مقامی در عرفان بوده که نماز میت مولوی را به فتوا و وصیت خود او خوانده است.
رضایت حق و رضایت سالک
«محیی الملة والحق والدین ، رضی الله عنه وأرضاه»: قیصری استناد به آیهٔ قرآنکریم میکند، که باید گفت اگر ولایت وی پذیرفته شود، ما هم به این دعا راضی هستیم، وگرنه خداوند هرطور که بخواهد خود با وی معامله نماید. که میفرماید خدا از او راضی باشد و او را نیز راضی کند. پس « رَضِی اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ»(مائده ۱۱۹) . که به این بیان قرآن کریم اگر خداوند از کسی راضی شود، او را نیز راضی خواهد کرد. چراکه خداوند بدقول نیست و اگر فرد در راه رضای حق گام بردارد و در مسیر سلوک آنقدر تلاش نماید و بر مدار حق پیش رود تا خدا را از خود راضی نماید، خداوند نیز به سبب همّت این فرد آنقدر از خیرات و برکات دنیوی و معنوی به وی خواهد داد تا او را راضی نماید و خداوند رحیم به قول، پیمان و عهد خود وفاداری کریم است. پس مهم این است که خداوند از انسان راضی گردد و اگر خدا از کسی راضی شد، حتما وی را راضی خواهد نمود.
خاک ناسوت علّت خطای محیالدین
«وجعل أعلی جنانه موطنه ومثواه» : قیصری میگوید که پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله این کتاب را به محیالدین داد. در قبل نیز گفته شد که محیالدین میگوید من آقا رسول الله صلیاللهعلیهوآله را در خواب دیدم و کتاب فصوص را به من دادند. باید گفت خداوند با الطاف ربوبی خود خیرات و اسرار معنوی را به ایشان عنایت کرده است و اینطور نبوده که این کتاب با جلد، کاغذ و نوشتار به وی داده شده باشد، پس جای نقد و اشکال هم بر آن وارد است و نمیتوان گفت چون از الطاف الهی این اسرار بر وی وارد شده، پس هیچ خطایی ندارد، چونکه به صورت کتاب و نوشته نبوده و در خواب این موهبتها به وی الهام میشود. باید نکتهای مهم را در اینجا گفت و این که انسان، سالک و یا عارف در خواب عوالمی را درست و به حقیقت میبیند ولی هنگام بیدار شدن و یادآوری آنها بر اثر فراموشی و پا گذاشتن به ناسوت دچار خطا و اشتباه میشود. محیالدین نیز در عالم خواب آن حقایق به وی سرریز میشود، ولی هنگامی که در ناسوت میخواهد آنها را یادآوری کند در ثبت بعضی از آن ربوبیات و الهامات به خطا گرفتار میشود و آنها را به اشتباه و یا بهصورتی دیگر بیان میکند. دید انسان در عالم ملکوت با عالم ناسوت فرق خواهد کرد.
نبوّت تشریعی و نبوّت غیرتشریعی، تکوینی و انبایی
«لیخرجه إلی الخلق»: اینطور شد که قیصری میفرماید که آقا رسول الله صلیاللهعلیهوآله این کتاب را به ایشان دادند، تا جناب محیالدین را به سوی خلق خارج کند. در اینجا باید نکتهٔ مهمی را بیان کرد و اینکه در باب نبوّت دو نوع نبوّت داریم. یکی نبوّت تشریعی که مقام اولوالعزم و صاحبان کتاب و دیگر پیامبران تشریعی است و دیگر نبوّت غیرتشریعی یعنی نبوّت انبایی و تکوینی که به صاحبان ولایت یعنی اولیاء کمّل و ذاتی حق در مراتب اُولی و همچنین مقرّبان درگاه الهی و مؤمنان خاصّ در مراتب پایینتر میرسد. باید خاطرنشان کرد که در باب نبوّت و رسالت به دلیل سند محکم و حدیث نبوی «لا نبی بعدی»، دیگر نبوّت و پیامبر تشریعی نخواهد بود. اما این حدیث نیز که میفرماید: «العلماء ورثه الانبیاء» اشاره به نبوّت غیرتشریعی یعنی همان نبوّت تکوینی و انبایی دارد که صاحبان ولایت خاصّه و اولیاء و محبوبان ذاتی در مراتب والای ولایت و همچنین رسیدگان به مرتبهٔ ولایت و نیز دارندگان ملکهٔ قدسی که بسیار فروتر از ولایت میباشد، از آن بهره میبرند. در باب عرفان ولایی، اهل ولاء، صافیان درگاه حق و عارفان ربّانی از این مقام نبوّت انبایی، تکوینی و غیرتشریعی برخوردارند. منتها نمیتوان بر اساس آن ادعای نبوّت داشت و بر پایهٔ آن حکمی را مستند به خداوند بیان کرد نبوّت انبایی و تکوینی در ناسوت باید مستند به ادلّهٔ شرع گردد و بدون آن وجاهت ندارد. صاحب چنین نبوّتی نباید ادعایی داشته باشد و هرگونه آموزهای را باید در چارچوب علوم دینی و بر پایهٔ مستندات آن بیان کند. وگرنه دروغگو بوده و با وی برخورد میگردد. بنابراین این نبوت غیرتشریعی و انبایی منسوب مِن الله نیست که باید در جای خود از آن مفصل بحث خواهد کرد.
نور رحمانیت و رحیمیت حقتعالی
«ویبین لهم ما ستر من الحقایق ویکشف علیهم ما انحجب من الأسرار والدقایق، لأنه کاد ان ینجلی الحق بالنور الموجب للظهور وقرب ان تنکشف لهم ما ستر من الحقایق ویکشف کل مرموز ومستور»: این کتاب را به ایشان دادند تا به سوی مردم خارج شود، تا آموزههای پنهانی حق و حقایق سرّی و عرفانی را برای خلق بیان کند و آن پوشیدگیهای ربّانی و اسرار ربوبی و پنهان الهی را برای مردم کشف و گشوده نماید. چون محیالدین به مقام و جایگاهی از بندگی و عرفان رسید که حق به نور وی تجلی مییافت. در این عبارت لفظ «بالنور» اشتباه است و باید تعبیر «بالنوره» را به کار برد. چراکه نور در اینجا نور خاصِّ حقتعالی که اشاره به رحیمیت دارد، میباشد و این نور مربوط به رحمانیت حق: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ (نور ۳۵) که به بیان قرآن نورِ عام، گسترده و همهگیر حقتعالی به عالم هستی است، نمیباشد. در ادامه میفرماید که نور حق ظهور پیدا کرد و به وی نزدیک شد تا رموز و اسرار الهی بر وی آشکار و عیان گردد.
در اینجا عبارت: «ما ستر من الحقایق ویکشف » اضافه و زاید است.
نمود و ظهور ولایت عامل طلوع و ظهور توحید
«وحان طلوع شمس الحقیقة من مغربها وبروز عرش الربوبیة من مشرقها»: میفرماید، وقتی محیالدین به این موقعیت و مقام رسید، زمان طلوع خورشید حقیقت یعنی طلوع نور ولایت در ظرف ناسوت رسید. چرا که در دنیای ناسوت، غبار غربت، «حق» را و گَرد ظلمت، توحید را گرفته بود و ناسوت را غروب نور حق فراگیر شده بود.
وصول به توحید دارای دو روش سببسازی و سببسوزی یا محبّی و محبوبی میباشد. بنابراین محیالدین با دنبال نمودن و شروع تألیف این کتاب شیوهٔ محبّان را در پیش گرفت. محبّان باید نخست ولایت را بیابند تا پس از آن به توحید برسند. برخلاف محبوبان که نخست توحید را دارا میباشند و ولایت، نبوت و رسالت و دیگر عناوین معنوی از ظهور و بروز توحید محبوبان میباشد. محیالدین در این کتاب چهرههای متفاوت ولایت را در هر فصل و به نام یکی از انبیا و اولیاء الهی مطرح میسازد و توحید ولایی محبّی را مینمایاند. بیان میکند که، محیالدین با دنبال نمودن باب ولایت در کتاب خود توحید را ظهور و نور «حق» را زنده نمود. میفرماید، توحید از شرق باب ولایت ظاهر میشود و غربت توحید از عالم ناسوت برداشته میشود. این عبارت بسیار تخصّصی، زیبا و گوارا است. همانگونه که در بیان معصومین علیهمالسلام است که: « بنا عبد الله وبنا عرف الله وبنا وعد الله ومحمد صلی الله علیه وآله حجاب الله). (بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار ص۸۴ ) یعنی با تشریح ولایت و شناخت و معرفی آن، غربت باب توحید و ظلمت نور حق زدوده میشود. با تازگی باب ولایت و باز نمودن معارف ولایی و حقایق این باب، توحید و معارف ربّانی سرشار و لبریز میشود. بدین سبب است که شیاطین از اهل ولاء، صاحبان ولایت و مقرّبان درگاه حق، نگران و ناراحت هستند و همواره با آنان مبارزه میکنند، چرا که با نمود و سلطهٔ ولایت، توحید ظاهر و نور آن مقتدر و با تضعیف ولایت قهرا توحید و نور «حق» تضعیف خواهد شد. باید اشاره نمود که تنها اجنّه و شیاطین مجرّد در عالم هستی در این امر به تنهایی دخیل نیستند؛ بلکه در عالم ناسوت چهبسا شیاطینی از انس باشند که همواره از وجود اولیای زمان مضطرب و دلنگران هستند و تمام قدرت خود را بر پایهٔ هوس و خودخواهی خود برای نابودی و مبارزه با ایشان به کار میگیرند.
عارف و حقبینی
«وکان الحق قد أطلعنی علی معانیه المتساطعة أنوارها»: در اینجا قیصری میگوید: معانی این کتاب و شناخت حقیقت باب توحید را از «حق» و مدرسهٔ «حق» آموختم. همانطور که بیان قرآنکریم است:«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ»(بقره/۲۸۲). که در اینجا اشارهای بر این ندارد که استاد وی محیالدین یا کتاب فصوص، او را به شناخت حقایق آگاه نمودند، بلکه میفرماید، خداوند وی را بر معارف این کتاب که همهٔ انوار آن متساطع، درخشنده و گسترده است، مطلع و آگاه کرد. هرچند استاد، کتاب و دیگر معدّات در این امر دخیل بودهاند و وی را یاری کردهاند.
شناخت ظاهر و باطن حقایق معنوی دلیل بر الهامات غیبی «وألهمنی بفحاویه المتعالیة أسرارها»: خداوند به من حقایق و امور معنوی را از کتابی که اسرار بلندی دارد، الهام کرد و کنایهها و اسرار و رموز پنهانی آن را نیز میفهمیدم. به بیان قیصری، او معرفت کامل به معارف و حقایق الهی داشته، بهطوری که مو و ابرو را میدیده و بینشی دقیق نیز به پیچش مو و اشارتهای ابرو داشته است. که در این عبارت «أطلعنی» به معنای معانی دلالی و تطابقی و فهم ظاهر الفاظ یعنی در مثال همان مو و ابرو و «ألهمنی» یعنی کنایهها و رموز نهفتهٔ معارف این کتاب که به مثال، پیچش مو و اشارتهای ابرو است. بنابراین کسی که در شناخت علوم الهی تنها بر ظاهر الفاظ و عبارات معنوی آگاهی دارد، نمیتوان گفت که حقایق به وی الهام شده است و دل وی به الهامات غیبی دست یافته است. بلکه تنها به فهم ظاهری آن علم و شناخت دارد. ولی کسی که الهامات ربوبی به دل وی رسد بر ظاهر و باطن آن اطلاع پیدا کرده و حقایق معنوی را بهطور کامل درک میکند. ترتیب این دو تعبیر در کتاب فصوص بسیار بهجا و عالی است.
بیداری باطنی، عنایتی از سوی «حق»
«وأرانی فی سری من بشرنی بمعرفتی هذا الکتاب»: خداوند به من شخصیتی را نشان داد که به من الهامات غیبی را مینمود. کسی که به من الهام مینمود و تلنگر میزد. باید گفت این الهامات به قیصری این طور نیست که همچون آیاتی مانند: « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ» (علق/۱). و «یاأَیهَا الْمُدَّثِّرُ»(مدثر/۱)«قُمْ فَأَنْذِرْ» (مدثر/۲). که به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به صورت وحی وارد میشده، باشد. این آیات با مقام علّو آن، خاصِّ رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله میباشد. ولی این حقیقت است که وقتی خداوند بخواهد دل و جان سالک را منوّر و صافی کند با تلنگُری دل وی را زنده و روشن میسازد تا از غفلت درآید. خداوند با اشارتهای بسیار حساس و رموز لطیف فرد رهرو «حق» را بیدار میکند. البته بیداری و آگاهی سالکان مراتب خاص خود را داراست. بسیاری آنقدر باطن آنان در غفلتی سنگین است که با هزاران تلقین همانند کسی که در خواب سنگینی است، دلشان ذرّهای تکان نمیخورد و هرگز بیدار نمیشوند تا به راه بیفتند. باطنی که دارای غفلتی سنگین است با این آیه از قرآن کریم است که:«خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ»(بقره/۷).
خلاصه، قیصری میگوید به مقامی رسیده که به وی الهام غیبی میشود و در شناخت معارف کتاب محیالدین به مقام بلندی رسیده است و در صدق این کلام میتوان گفت که ایشان در جای خود مؤمن، عارف و عالم وارستهای بوده و نمیتوان آن را تکذیب کرد. حال اینکه در رؤیت و دید غیب و باطن چه بُردی از الهام را داشته است بهجای خود.
محبوبان در عرفان؛ برگزیدگان و عطاشدگان موهبتی و خاصِّ حقتعالی
«وخصصنی بالعلم به من بین سایر الأصحاب من غیر تأمل سابق فیه أو مطالعة واستحضار لمعانیه»:
قیصری در ادامه میفرماید که ما جماعت و گروهی از سالکان راه بودیم؛ ولی عنایت حقتعالی تنها شامل من شد و و تنها من به علم این کتاب دست یافتم و دیگر افراد به جایی نرسیدند. در عرفان و سلوک، عارفان بر دو دستهٔ محبوبان و محبّان هستند. محبّان با ریاضت و اشک و درد و آه راه به جایی میبرند و به الهامات غیبی دست مییابند؛ ولی محبوبان در مراتب خود، عطایای موهبتی و غیبی بیهیچ زحمتی به آنان میرسد. که ائمهٔ معصومین علیهمالسلام در صدر محبوبان حق میباشند. همانطور که آیهٔ قرآن کریم نیز در مقام ایشان میفرماید: «انما عنکم الرجس». این است که خواست خداوند بر انتخاب مقام محبوبی ایشان بوده و این که چرا و چگونه این انتخاب صورت گرفته در جای خود و در باب ولایت باید مفصل بحث نمود. به طور مثال بسیار دیده میشود که عالمی بسیار زحمت میکشد و یا بیآنکه زحمت و تلاش چندانی بکشد به مقام بلندی دست مییابد. ولی همین عالم پسری دارد که هرچه تلاش میکند در این راه به جایی نمیرسد و سرنوشت او را به مسیر دیگری میبرد. اینها همه تقدیرات الهی هستند که با عنایت خاص مخصوصِ معدود افرادی از شیفتگان درگاه حق میشود.
قیصری میفرماید: «من غیر تأمل سابق فیه أو مطالعة واستحضار لمعانیه»: من بدون اینکه مطالب این کتاب را دنبال نمایم و در آن مطالعه داشته باشم، همهٔ معارف آن را فهمیدم و بر آن حقایق آگاهی پیدا کردم. این سخن قیصری دلیل بر محبوبی بودن ایشان و عنایت ویژهٔ حق در عرفان وی است.
صفت محبوبی، ویژهٔ افراد خاصّ در هر عصر
در این که قیصری میگوید که ما گروهی بودیم، ولی هیچیک به جایی نرسیدند، گرچه فراوان هم بودیم. باید گفت که این صفت محبوبی بودن تنها در عرفان، ویژه و خاصِّ افراد نمیشود، بلکه در موارد غیر عرفانی و در استعدادهای دنیوی و دیگر رشتهها هم وجود دارد. محیالدین، مرحوم صدرا، ابن سینا و بعضی دیگر نیز این بیان را دارند که: «واردٌ بعد وارد؛ واحدٌ بعد واحد». این ویژگی منحصر بودن، خاصّ است و کسانی که در عرفان به وصول میرسند یا در رشتههای دیگر ناسوتی رشد ممتازی مییابند، به ندرت یافت میشوند. به طوریکه در معرفت و رضایت از حق نیز «وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ» (سبأ/۱۳). «شکور» از بندگان قلیل است که به ندرت از حق رضایت مییابند و شکر حق را میکنند.
خلوت و تاریکی، ضرورت ادراک الهامات و حقایق الهی
در عرفان محبی، سالک و روندهٔ راه نباید دچار سهلانگاری و سستی شود. چراکه عرفان محبی بر پایهٔ تلاش و زحمت استوار است و لحظهای غفلت و کوتاهی سالک را دچار لغزش و بریدگی میکند. در این دوره نیز که کثرت و مشغولیتهای زیادی برای فرد پیش میآید، راه برای انسان سختتر میشود. تفکر، تاریکی، خلوت و تنهایی حتی به مدت یک ربع در شب، بسیار مفید است و باید مورد اهمیت واقع شود. فرد محبی بدون استاد، تکلیف و ریاضت هرچه پیش رود نتیجهای حاصل وی نمیشود. باید با همت، دل را صیقل داد و از وابستگیهای ناسوتی دل کنده تا الهامات غیبی بر دل پاک ریزش داشته باشد. فرد سالک باید از غفلت درآید و با شناخت ربِّ خویش و پایگذاردن در مسیر اسم خود، راه توحیدی خویش را دنبال نماید تا پس از مرگ در جواب «مَن ربُّک» با شناخت و وصولی که به رب خود در ناسوت داشته جواب درستی داشته باشد.
تطهیر عوامل تأثیرگذار بر صیقل نمودن دل
پس اگر انسان بخواهد به دنبال معرفت باشد باید از کثرت و بسیاری از مشغولیتها بپرهیزد. بهطور مثال، اگر دست آلوده باشد و بخواهیم با آن دست لباس خود را پاک نماییم، هرچه بر آن بکشیم، لباس کثیفتر میشود. بر این اساس، اگر کسی در پی تصفیه و خالص نمودن دل خود باشد، در ابتدا باید نطفه، لقمه، وقت، عمر و بسیاری از عوامل تأثیرگذار دیگر را تطهیر و تنظیم کند، تا در رشد وی نتیجه داشته باشد.
باج ندادن در عرفان ولایی جز برای «حق»
«عنایة من الله الکریم وفضلا من الرب الرحیم، لأنه هو الموءید بنصره من یشاء من عباده والموفق بالظفر علی أسرار مبدئه ومعاده» : قیصری در این عبارات حتی جملهای از استاد خود و محیالدین و یا کتاب وی صحبت نمیکند و فقط از «حق» سخن میگوید. باید گفت فرق عارف و غیرعارف نیز در همین نوع اعتقاد و باور است که عارف غیر حق نمیبیند و کسی و چیزی را رقیب «حق» نمیتواند قرار دهد. این است که این راه بسیار سخت و سنگین است چراکه در مسیر عرفان ولایی تنها «حق» است که حاکمیت دارد. اهل دنیا از عارف حقیقی و عرفان ولایی ترس و وحشت بسیار دارند و از ایشان فاصله میگیرند و دولت و حاکمیت ایشان را نمیخواهند. چون عارفان و واصلان، غیر«حق» را به عظمت، دولت و عزّت نمیشناسند و به زیر سلطهٔ اهل دنیا نرفته و به راهیان باطل هرگز باج نمیدهند. دنیامداران باطل به دنبال آنند که دستبوس داشته باشند و کسی برایشان تملّق و تعریف و تمجید غیرحقیقی داشته باشد. عرفان حقیقی، راه ولایت و عرفان ولایی امیر مؤمنان علیهالسلام است. همانطور که در زمان ائمهٔ معصومین علیهمالسلام امیرمؤمنان علی علیهالسلام نیز در زمان خود غریب شدند؛ چون ایشان هرگز به کسی باج ندادند و در مبارزه با اهل باطل در غربت خود تنها ماندند. در همهٔ زمانها پیامبران و اولیاء بزرگ به خاطر برحق بودن ایشان و راه سنگین توحید در دورهٔ خود یاران اندکی داشتهاند و برای زنده نمودن و پابرجایی «حق» با غربت خود در راه توحید استواری و صبر نمودند. همانگونه که بیان قرآن کریم به پیامبر خاتم است: « فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِیلًا ﴿۵/معارج﴾ »
مسیر حق و عرفان ولایی، غم و درد، فراق و فراغت از دنیا است. نهایت عرفان از دست دادن همهٔ کمالات و داشتههاست. این انسان دیگر برای کسی تملق ندارد و کسی نیز به او باج نمیدهد. فردی که روزانه عصا میزند و «سبَّحکم الله» میگوید و دیگری نیز برای او آب میآورد و بر روی دستش آب میریزد، رداء و عمامه میآورد، اگر بهطور عادت و معمولی باشد و منیت و تکبّری در وی نباشد، طبیعی است ولی اگر از روی سلطه و خودخواهی باشد، این فرد عارف حقیقی نیست. در مدرسهٔ عرفان، عارف حقیقی کسی است که به وی جسارت بشود یا نشود هرگز خود و من را نمیبیند. البته طبیعی است که دیگران با چنین عارفی هرگز موافق و همراه نمیشوند، مگر این که خداوند بخواهد ایشان را بر بندگانش یا بر اهل باطل غلبه دهد که این دیگر کار حق است وگرنه افراد غافل و یا دنیامداران باطل، دولت و پیروزی او را نمیخواهند. خلاصه، دیده میشود که این عبارات چهقدر شیرین و دلچسب است که همه از حق میگوید. راه عرفان ولایی و حقیقی، راه توحید و رفع غیریت است و اگر کسی تملّق و مزدوری میکند، این کس هیچ بویی از عرفان نبرده است، حتی اگر ادعا و سر و صدای وی تا آسمان کشیده بشود، عرفان این فرد هیچ ارزشی ندارد. عرفان ولایی، شیعه و ولایت، راه امیرمؤمنان علیهالسلام است که به کسی غیر از خدا باج نمیدهد؛ گرچه حرمت بندگان حق را نگه میدارد.
رفوزه شدن، برگشت خوردن و سرگردان ماندن بسیاری از عاقلان و سالکان راه حق
مع تجوال عقول العقلاء حول فنائه و ترجاعهم خاسرین وتطواف فهوم الفضلاء حریم حمائه وتردادهم حاسرین، لکونه منزلا من سماء»: ابن عربی در مقام قدرشناسی از عنایت خداوند و شکر آن میگوید افقی که خداوند چشمانداز رؤیت من نمود قرقگاهی است که خرد فلسفیان با همهٔ غور و تلاش خستگیناپذیری که دارد از آن بازداشته شده است و بسیاری از سالکان نیز از رفتن در مسیر صعب و سرکش آن باز ماندهاند و زیانبار از آن روی میگردانند. این سیر باطنی بسیاری را به آب نمیرساند و فراوانی را در وادی هلاکت فرو میبرد و گرداب سرگردانی نصیبشان میسازد. در ادامه ابن عربی حقایق و معارف کتاب خود را نزول یافته و عطاشده از اسماء الهی میداند.
فهم و عقل، منوط بر عرفان و معرفت
«یحیط بفلک العقل ولا یحاط، ومقاما ینوط بکل ما یناله الفهم»: میفرماید عرفان و این کتاب مقامی داراست که هرکس به هرچه از مقامات و معارف معنوی که بخواهد، فهم پیدا میکند. عرفان و معرفت بر عقل، احاطه دارد، ولی هیچ امری بر عرفان و حقایق معرفتی احاطه ندارد و عرفان وابسته به چیزی نیست. بنابراین هر شناختی و هر مراتبی از باطن منوط به باب معرفت است. طوریکه فهم و عقل هرکس بهقدر توحید و معرفت وی است: «ا قال رجل له – علیه السلام – ما العقل ؟ قال : ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان . قال : قلت : فالذی کان فی معاویة ؟ فقال : تلک النکراء ، تلک الشیطنة ، وهی شبیهة بالعقل ، و لیست بالعقل .» (اصول کافی ، ج ۱ ، ص ۱۱ ) : ( شخصی از امام صادق – علیه السلام – پرسید عقل چیست ؟ فرمود : چیزی است که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید . آن شخص گوید : گفتم پس آنچه معاویه داشت چه بود ؟ فرمود : آن نیرنگ است ، آن شیطنت است ، آن نمایش عقل را دارد ، ولی عقل نیست ) . اگر عقاید و گفتارها بر پایهٔ توحید و شناخت حقیقی فرد نباشد و غیر از آن باشد، دیگر عاقلانه نیست و چیزی جز شیطنت و نیرنگ نیست .
«ولا یناط ، مشیرا بحقایق ، عجزت العقول عن ادراکها وکاشفا لدقایق وقفت القلوب عن ذری أفلاکها وحارت أعین ذوی البصائر والابصار فی عرایس معانیها المتلألئة من وراء الحجاب وشخصت ابصار أهل العلم والفهم فی محاسن مجالیها المتجلیة لأولی الألباب»:
قیصری در ادامه میفرماید که معارف این کتاب را دنبال میکنیم، حقایقی که عقلها در فهم آن عاجز مانده و همچنین، «ذری» جمع ذُروه؛ یعنی بلندیهای فلک نیز در درک این حقایق حیران ماندهاند. همینطور، چشمهای صاحبان بصیرت در عروسیهای معانی آن، که من آن عروسهای معانی دور و پشت پرده را در نزدیک میبینم و همچنین چشمهای اهل علم و فن از زیباییهای مظاهر آن باز میمانند.
«یحول عقول الخلق حول جنابه ولم یدرکوا من برقه غیر لمعة من سرابه»:
یعنی عقول خلق حول و اطراف جناب حق دور میزنند، ولی غیر از یک لمعه و نوری نمیبینند.
«سنح لی ان اکشف بعض أسراره علی طالبیه وارفع القناع عن وجوه عرایس معانیه التی فاضت علی قلبه المنور وروحه المطهر»:
خلاصه، بعد از اینکه توفیق و عنایت الهی نصیب من شد، به ذهنم آمد که کاری برای شروعِ بیانِ بعضی از اسرار کنم. یعنی مولِّد حقایق الهی از این کتاب باشم و من نیز پردههای عرایس معانی را کنار بزنم؛ معانیای که بر قلب و روح محیالدین افاضه شده است.
«من حضرة العلیم الخبیر الحکیم القدیر، بالتجلی منه علیه والدنو منه والتدلی إلیه، امتثالا لأمره وانقیادا لحکمه حیث قال : هذه الرحمة التی وسعتکم فوسعوا. ودخولا فیمن قال، تعالی، فیهم: ومما رزقناهم ینفقون»:
میفرماید، برای پاسخ گفتن به فرمایش محیالدین، بر بیان اسرار تصمیم گرفتم؛ چراکه محیالدین گفته بود من اسرار و حقایق عرفانی را توسعه و نشر دادم شما نیز آنرا توسعه و گسترش دهید. در ادامه قیصری میفرماید که من میخواهم در جمع آنهایی باشم که خداوند دربارهٔ آنها فرموده است: «وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ» (بقره/۳):« و از آنچه به ایشان روزی دادهایم انفاق میکنند» .
انفاق علم و معرفت قیصری در نشر و توسعهٔ آن معارف است. بنابراین انفاق تنها منحصر به پوشاک و خوراک نیست. بلکه هر امر مادی و معنوی را نیز شامل میشود.