افراط و تفریط دیدگاه‌ها نسبت به محی‌الدین

 

از بین سال‌های ششصد تا هفتصد (قرن ششم و هفتم) قمری بعضی به محی‌الدین حمله کرده در حدی که او را کافر ابلیسی قلمداد نموده‌اند و در مقابل نیز بعضی فصوص را در رَحل می‌گذاشتند و یا چون قرآن به زیر بغل می‌گرفتند.

شیعه در باب عرفان و معرفت، حرف اول و آخر ولایت، عصمت و طهارت را دارد؛ شیعه در عرفان دارای مکتب و مدرسهٔ عرفانی مستقل است و نیازمند هیچ‌یک از عرفان‌های موجود و مکاتب عرفانی دیگری نیست؛ چراکه در ورود به عرفان همهٔ اهل عرفان به هرچه می‌رسند و نیز هرچه می‌یابند، به قامت آقا رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و زهرای‌مرضیه علیهاالسلام و هم‌چنین آقا امیرمؤمنان علیه‌السلام و ائمه هدی علیهم‌السلام است به‌طوری‌که عرفان در قامت خود به مرتبهٔ غیر و دیگری جز ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام نمی‌رسد؛ هرکه این لباس را بر تن می‌کند یا کوتاه است یا بلند.

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

مقدمه

جلسه ی  شماره ۱

شرح فصوص الحکم

قبل از ورود به کتاب و مباحث آن و فن عرفان، لازم است نسبت به عرفان و فنّ عرفان، فصوص و شرح فصوص خلاصه‌ای به صورت مقدمه بیان شود.

راه عرفان، پیچیده‌ترین و شیرین‌ترین راه

مسیر عرفان طریقی باریک و بس پیچیده‌ای است، گرچه هر راهی به خود باریک و پیچیده است، اما راه عرفان پیچیده‌ترین راه و شیرین‌ترین علم و فن است، و استقامت آن هم در اثر همین پیچیدگی است، اگر راهی سهل و آسان باشد بسان راهی است که کودکان می‌پیمایند، و آن طریق کودکانه است، سنگینی و پیچیدگی عرفان به سبب همان ظرافت و نهایت آن است؛ آری عرفان، وصول و معرفت نهایت رشد آدمی است و عالی‌ترین و بلندترین قد و قامتی است که آدمی می‌تواند داشته باشد و یا دربر دارد.

عرفان نظری، زیر بنای عرفان عملی

عرفان به دو بخش تقسیم می‌شود: عرفان نظری و عرفان عملی. این تقسیم مثل مباحث اصول و فقه می‌ماند، در اصول، کبری و مبانی کلی ترسیم می‌شود و در فقه دیگر کسی مشغول مقدمات، مبادی و مسائل نمی‌شود. عرفان نظری زیربنای عرفان عملی است، اگر بخواهیم معرفت نظری و عملی را به‌طور صریح معنا کنیم، معرفت به بیانی اندیشهٔ صریح وصول و هم‌چنین اندیشهٔ خالص رؤیت و شهود است که این را تعبیر به عرفان نظری می‌کنیم، و در جایی دیگر عمل است. یعنی معرفت از وصول و اندیشه به عمل کشیده می‌شود که عرفان عملی نام می‌گیرد، عملی که نشأت‌گرفته از معرفت می‌باشد؛ لذا هیچ‌کس نمی‌تواند کاری را بی‌اندیشه انجام بدهد؛ هرکس هرکاری انجام می‌دهد، زیربنای ذهنی برای خودش دارد، که از آن تعبیر به شناخت نظری می‌کنیم. اما عملی که مترتب بر آن می‌شود، به حکمت عملی تعبیر می‌شود. حتی در مورد جاهل که جهل مرکب دارد، عملی که می‌کند به فرض خودش علم است و عناوینی چون: خیال، دروغ، توهم، یا تحریف و… به ذهنش می‌آید و همین‌ها را به عمل می‌کشد. پس اینطور نیست که کسی بتواند بدون ذهنیت کاری را انجام بدهد. به‌طوری که اراده، مترتب بر ذهنیت است، حال فرقی ندارد که ذهنیت خیال، جل، علم، رؤیت و یا شهود باشد؛ به‌هر صورت در ذهنیت آدمی، عمل انسان بر طبق آن شروع و تمام می‌شود. این‌که در شریعت برای نیت، اهمیت زیادی قایل شده است به‌طوری که: «نیة المؤمن خیرٌ من عمله»؛ این امر را می‌رساند که عمل، ظهور نیت و منش آدمی است که از اعماق باطن انسان ظاهر می‌شود. بنابراین؛ عرفان رؤیت است؛ که رؤیت به بصیرت و شناخت نظری وابسته و از آن به عمل کشیده می‌شود؛ یعنی از سر رؤیت به شناخت نظری و از سر شناخت به عمل می‌رود؛ اولیای خدا هیچ‌گاه عملی را بی‌اندیشه، رؤیت و لحاظ حکم حق که بر دل آنان وارد می‌شود، نداشته‌اند، لذا وقتی قرآن‌کریم می‌فرماید: «و ما امروا الا لیعبدوا الله؛ ما جز بندگی خدا و عبودیت او امری نداریم و تنها در پی آن می‌باشیم» پس امر غیر عبادی نداریم. «و ما امروا»؛ یعنی هیچ ولی الهی امر نشده، الا لیعبدوا الله، یعنی و ما امرٌ الا بالعباده، و اگر شخصی امری را غیرعبادی کند، این «مأمور به» نیست که در این‌صورت یا مباح است و جوازی دارد و یا ضد ارزش است. بر این اساس؛ اعمال سه نوع هستند: یا (مأمور به) یعنی عبادی هستند یا مأمور به نیستند و مباح‌اند و جواز دارند و یا ضد ارزش‌اند که حرام می‌باشند؛ پس اولیای خدا غیر عبادت، کاری در این عالم انجام نمی‌دهند و هر عملی را به اندیشه و قصد عبادت انجام می‌دهند. گرچه «یأکل و یمشی فی الاسواق» را داشته باشند؛ همان یأکل و یمشی فی الاسواق وقتی برای قرب الهی باشد عبادت است، همینطور است که اگر نماز به قصد قرب الهی نباشد، عبادت نیست. بنابراین، آن‌چه برای انسان ارزشمند و ماندگار است، همین اندیشه، نیت و امر الهی است که به عبادت و قرب حق منجر می‌شود. در نتیجه، ترتّب عرفان عملی با عرفان نظری این‌طور می‌باشد که بدون عرفان نظری عرفان عملی را نباید دنبال نمود. و باید عرفان نظری را که همان اندیشه و شناخت حق و رؤیت و شهود حقیقت است، دنبال نمود تا در پی آن به عرفان عملی ره برده شود.

منابع عرفان عملی و نظری

کتاب‌هایی که در عرفان عملی برای سیر عرفان باید مورد مطالعه و تدریس قرار گیرد، از جمله: قرآن‌کریم، صحیفهٔ سجادیه، نهج‌البلاغه و مأثورات معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) می‌باشد و هم‌چنین کتاب منازل السائرین که سیر عرفانی و وصول به حق را دنبال می‌نماید. اما کتاب فصوص الحکم محی الدین ابن عربی بهترین نمونه از کتاب‌های عرفان نظری است.

عرفان محی‌الدین و کتاب فصوص او

هر استاد فنّی در عرفان نظری هر چه دارد و می‌گوید وابسته به عرفان ابن عربی است. لذا عرفان قبل از محی‌الدین و قبل از قرن پنجم، عرفان بسته و محدودی بوده مثل معالم در اصول؛ ولی عرفان پس از طی طریق و گذشت زمان عرفانی خود به محی‌الدین می‌رسد و خود را به شکل جامع نشان می‌دهد. محی الدین این مرد بزرگ چنان ذهنش در عالم معنا گشاده می‌شود که مطالب کتابش به مراتب با عرفای قبل از خودش متفاوت جلوه می‌کند؛ در واقع مثل جناب شیخ انصاری که با رسائل می‌آید و اصول را فنی می‌کند که قبل از جناب شیخ، اصول علمی محدود بوده و حتی در قوانین هم، نوع بحث‌ها بسته و محدود است؛ البته، میرزای قمی از بزرگان علمای اصول بوده اما قوانین او در قیاس رسائل شیخ چندان عظمت و اهمیتی ندارد. جناب محی‌الدین نیز در عرفان نظری ذهن و دلش یک اقیانوس و کرانه تاریخی نسبت به مطالب و حقایقی که داشته بوده است. ابن عربی با آن‌که کتاب‌های فراوان دارد اما عظمت وی در دو کتاب منظوم و منثور که متن فصوص الحکم است، می‌باشد. منثور، فصوص و فتوحات جناب محی‌الدین است. البته فارابی نیز کتابی به نام فصوص الحکم دارد که حکمی و فلسفی است که بسیار متفاوت از فصوص ابن عربی است. کتاب فتوحات مکیه ابن عربی گسترده‌ترین کتاب در مباحث عرفانی است تا جایی که جناب ابی عربی هرچه ره‌آورد عرفانی خود و دیگران بوده است را در این کتاب جمع نموده است.

پس از ابن عربی عرفای دیگر و شاگردان وی نیز در عرفان پیرامون ایشان گام برداشته‌اند؛ از جناب صدرالدین قونوی که از شاگردان برتر، قدیمی و خاص ایشان و هم‌چنین سرآمد همهٔ شاگردان وی است گرفته تا تمام شاگردان حضوری و غیرحضوری او. هرچند جناب قونوی عرفان استاد خود را تصحیح کرده ولی در واقع، محی‌الدین اقیانوس بزرگی است ولی در اقیانوس نیز همه چیز یافت می‌شود؛ به‌طورمثال؛ نهنگ و ماهی می‌باشد و لجن و آشغال هم پیدا می‌شود. جناب قونوی حدود سی تا چهل سال بیشتر از ایشان عمر کرده و خلیفه و جانشین او در عرفان شده است و به‌حق هم سزاوار این مقام بوده‌اند. ایشان عرفان محی‌الدین را تصحیح و تنقیح نموده‌اند. بعد از آن هم بزرگانی چون: جناب عبدالرزاق کاشانی که همان استاد قیصری می‌باشد، این تصحیح را ادامه داده‌اند. جناب کاشانی شرحی بر فصوص دارند و با آن‌که به‌طور نسبی شرح خوب و محکمی است، اما نسبت به دیگر شرح‌ها خلاصه است. هم‌چنین شرح قیصری بر فصوص گرچه اولین شرح نیست و شرح جندی مقدم بر شرح ایشان است و قیصری با وجود شرح جندی شرح خود را نوشته اما به مراتب شرح ایشان با شرح جندی و حتی شرح استاد وی، کاشانی متفاوت است؛ چراکه کتاب درسی گسترده، منظم و مرتب بوده و لیاقت عنوان شرح را دارد. بنابراین اگر کسی وارد عرفان و حکمت نظری می‌شود، باید کتاب‌هایی چون: شرح جندی، کاشانی و هم‌چنین شرح جناب قیصری که متن درسی بزرگان و بهترین شرح است را مدّ نظر داشته و به آن‌ها مراجعه کند.

می‌توان گفت: فصوص الحکم از جمله کتاب‌هایی است که بیش‌ترین توجه عارفان و حاکمان را در طول تاریخ به خود نموده است. از جمله کتاب‌های دیگری که مورد اهمیت فراوان است، کتاب شرایع می‌باشد که شرح جواهر الکلام و دیگر شرح‌ها است. حتی لمعهٔ شهید ثانی در قیاس با آن، توجه علما را جلب نکرده است، با آن‌که لمعه و شرح آن به عنوان فقه القران و جمل الکلمات الفقهیه است. فصوص محی‌الدین نیز این ویژگی را دارد و تاکنون در حدود دویست شرح و نقد و جرح بر آن نوشته شده است. در عرفان نظری کتابی در حد متنِ فصوص، شرح و نقد ندارد.

افراط و تفریط دیدگاه‌ها نسبت به محی‌الدین

هرچند بیشتر بزرگان در برابر کلام محی‌الدین از شرح‌کنندگان منفعل بوده‌اند و وی را پیر عرفان و استاد بی‌بدیلِ فن و عرفان دانسته و قبول داشته و هم‌چنین سخن‌های او نیز سنجیده و با رؤیت، حضور و شهود بوده و وی نیز کسی نبوده که سخنی به گزاف گفته باشد؛ تا جایی‌که برای او نیابت، خاتمیت و حتی عصمت و ولایت و امامت هم بدرقهٔ نام و آثارش کرده‌اند؛ در مقابل، دسته‌ای هم ایشان را نقد کرده و گفته شده سخن‌های او سَره و صائب و ناسَره و نادرست است و خالی از اشکال نیست، تا جایی‌که بعضی از این افراد او را لعن کرده و عنوان زندیق به او داده‌اند. از بین سال‌های ششصد تا هفتصد (قرن ششم و هفتم) قمری بعضی به محی‌الدین حمله کرده در حدی که او را کافر ابلیسی قلمداد نموده‌اند و در مقابل نیز بعضی فصوص را در رَحل می‌گذاشتند و یا چون قرآن به زیر بغل می‌گرفتند. در عصر ما نیز این مسایل تمام نشده به‌طوری‌که بعضی فصوص را در رحل می‌گذارند، می‌بویند، می‌بوسند و منفصل از محی‌الدین‌اند؛ بعضی نیز می‌گویند: این کتاب اشکال دارد و حرام است؛ البته این هم از بزرگی محی‌الدین است که این قدر عظمت دارد که هم در نگاه عده‌ای زندیق و در نگاه چندی امام است به‌طوری‌که در نظر عده‌ای خاتمیت دارد و در نظر عده‌ای کفر ابلیسی. هم گفته می‌شود کتاب ایشان را باید در رحل گذاشت و هم در جایی نجس دانسته می‌شود و تا جایی افراط می‌شود که می‌گویند باید آن را به دریا انداخت و آب دریا هم از آن نجس می‌شود. باید گفت این عده در جمود و قساوت به رجال نهروان می‌مانند که فقه قساوت‌آلود آنان حتی آب دریا را نیز نجس می‌سازد.

نهایت و کمال استقلال و استغناء عرفان شیعه و ائمهٔ هدی علیهم‌السلام

شیعه در باب عرفان و معرفت، حرف اول و آخر ولایت، عصمت و طهارت را دارد؛ شیعه در عرفان دارای مکتب و مدرسهٔ عرفانی مستقل است و نیازمند هیچ‌یک از عرفان‌های موجود و مکاتب عرفانی دیگری نیست؛ چراکه در ورود به عرفان همهٔ اهل عرفان به هرچه می‌رسند و نیز هرچه می‌یابند، به قامت آقا رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و زهرای‌مرضیه علیهاالسلام و هم‌چنین آقا امیرمؤمنان علیه‌السلام و ائمه هدی علیهم‌السلام است به‌طوری‌که عرفان در قامت خود به مرتبهٔ غیر و دیگری جز ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام نمی‌رسد؛ هرکه این لباس را بر تن می‌کند یا کوتاه است یا بلند. این قبا به قامت عصمت دوخته شده و شیعه در عرفان کم ندارد و هرکسی هر چه دارد از مراتب ولایت است؛ همان‌طور که آقا امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: «کلما لم یخرج من هذا البیت فهو زخرف» علیهم‌السلام هرچه از ما نیست بدل و مزخرف است که زخرف یعنی؛ ظاهر دارد ولی حقیقت ندارد؛ ممکن است حرفی ظاهر داشته باشد اما باطن نداشته باشد. زخرف ظاهر است؛ مثل طلای بدلی که ظاهر طلا را دارد ولی حقیقت ندارد و ناب و خالص نیست.

لزوم تدوین و تصحیح متن عرفان شیعه

با این‌که شیعه در باب عرفان، معرفت، ولایت، امامت، عصمتو طهارت این‌گونه بی‌نیاز و غنی است، اما کتابی که درخور این عناوین باشد، بین علمای شیعه نداریم؛ گرچه مثل اسفار مرحوم صدرالمتألهین، جناب ملاصدرا و سایر کتاب‌های دیگر ایشان ولایی است ولی این‌ها هم خالی از خلل نیست؛ یا مانند گفتارهای مرحوم سید حیدر آملی که گرچه او هم ولائی و شیعی است اما گفتارهای بی‌اساس هم در کلمات ایشان فراوان است. بنابراین جای کتابی جامع در عرفان شیعه کاملا خالی است و کتاب عرفانی غربال‌شده، مرتب، هدف‌مند و جامعی نداریم. بنابراین اگر اشکال می‌شود که فصوص و شرح قیصری برای اهل سنت است، به‌ناچار باید این کتاب‌ها را مطالعه نمود و خواند و به‌جای حرف زدن باید در عرفان حقیقی که همان عرفان ائمهٔ هدی می‌باشد تحقیق و کار کرده شود و راه معرفت حقیقی و عرفان محمدی و ولایی را در شیعه باز نمود و در پی آن عرفانی پاک و مطهر را به جامعهٔ شیعه تقدیم کرد تا شیعه دیگر نیاز به عرفان اهل سنت نداشته باشد. همان‌طور که در شروع منازل السائرین به دنبال تصحیح عرفان عملی به بیان شیعه شدیم و بیانات ما(نگارنده) در آن از عرفان ولایی و حقیقی و اعتقاد اصیل شیعی خودمان هست و ذره‌ای از آن تخلف نشده است.

عرفان مثل علوم دیگر نیست، بلکه این علم بعد از مرگ انسان، رنگ به خودش می‌گیرد و نتیجهٔ یافت حقیقت و رؤیت و شهود ربّانی و حقّانی پس از مرگ نیز به شهود می‌رسد. ما در عرفان نظری از متن فصوص و شرح قیصری به‌نحو تصحیح دنبال می‌کنیم و هر آن‌چه درست است آن را قبول کرده تاجایی که در قبول آن حاضریم آن را به کفن خود بنویسیم و هرجای آن که مشکل دارد، کنار می‌گذاریم و فرق هم نخواهد کرد که محی‌الدین، قیصری و یا هرکس دیگری باشد؛ ایشان نه معصوم بوده‌اند و نه کلمات آنان خالی از خلل، نقص، نقد و اشکال است. حرف‌های بی‌ربط و بی‌اساس فراوانی نیز در فصوص و شرح آن یافت می‌شود که یک‌به‌یک و ذره‌به‌ذره، همه را با سند نشان و ارایه خواهیم داد تا معلوم شود که باب ولایت و عرفان شیعه محتاج امثال فصوص و شرح قیصری نیست، و خدا توفیق بدهد این سخنان و نوشته‌های ما متنی الهی، جامع، حقیقی، ناب، برگزیده و شاخص باشد و بتوان آن‌را کتاب درسی عرفان شیعه و ائمهٔ هدی قرار داد.

محی‌الدین در نظر ما

نظر ما نسبت به محی الدین که در باب عرفان، اصل است این است که محی الدین از اهل سنت بوده است. کسانی‌که فصوص را در رحل و زیر بغل گذاشته و بو می‌کنند، نظرشان این است که ایشان شیعه بوده است؛ در حالی‌که این افراد دچار اشتباه شده و افرادی منفعل هستند و مثل این می‌ماند که به گاندی و نِهرو شیعه گفته شود؛ درست است که گاندی و نهرو از افراد متمدن و متفکر بزرگ در تاریخ خودشان بوده‌اند، اما این‌ها هندو بوده و در نهایت به گاو احترام و حرمت داشته‌اند و شناسنامهٔ اینان گاوپرست بوده است؛ ولی با این‌حال متفکر و درس خواندهٔ اروپا هم بوده‌اند؛ شناسنامهٔ محی الدین نیز از اهل سنت و آن هم سنی حنبلی بوده است. باید توجه داشت در بین اهل سنت حنبلی‌ها از گروه‌های دیگر آنان ضعیف‌تر هستند. چنان‌چه امام و پیشوای آنان احمد ابن حنبل فرد ضعیفی بوده است و محی الدین در اعتقادات و آگاهی از وی قوی‌تر می‌باشد؛ هرچند محی الدین تابع مکتب وی بوده است. محی الدین در عرفان با آن‌که بسیار توان‌مند بوده اما در فقه پیرو احمد ابن حنبل و سنی است و این به محیط زیست، والدین و اساتید او باز می‌گردد و یا شاید بتوان برای آن توجیه سیاسی آورد و آن را اعتقادی تقیه‌ای و برای صیانت نفس دانست: الله یحکمُ بینَ العِباد؛ و این‌که چه‌کسی به بهشت و یا به جهنم می‌رود تابع ارادهٔ خداست. به هرروی در هر مسئله‌ای باید بسیار دقیق، سنجیده و موشکافانه سخن گفت نه به‌صورت گتره‌ای تا در روزی که به حساب‌ها رسیدگی می‌شود، شرمندهٔ خدا و بندگان او نباشد؛ در موضوع اعتقادات محی الدین نیز باید طوری دقیق و محققانه سخن گفت تا اگر روز قیامت از او پرسیده شد گفته شود که شناسنامهٔ وی از اهل سنت بوده و اما این‌که چرا خود را به‌طور عموم سنی معرفی کرده است، خدا بهتر می‌داند. ولی در باب ولایت و عرفان نود درصد مطالب ایشان رنگ تشیع دارد و بیشتر سخنان ایشان جز در مسیر ولایت امیر مؤمنان علی علیه‌السلام نبوده است؛ بنابراین از باب «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» نگاه به گفته‌های ایشان باید کرده نه خود وی. ایشان در حدی نیست که نتوان دربارهٔ گفته‌های وی قضاوت کرد و گفته شود شاید نظر وی این نبوده و چیز دیگری بوده؛ چراکه محی الدین را از خود محی الدین بهتر می‌توان شناخت و ایشان کسی است که بزرگ‌ترین کتاب و بیشترین بیانات عرفانی و جامع‌ترین سخنان شهودی را گفته است و نمی‌توان گفت که او فرد شناخته شده‌ای نیست.

محی الدین و نداشتن ولایت خاصه

محی الدین بیش‌ترین سخنان را در باب ولایت دارد، ولی ولایت وی ولایت عامه است و با ولایت خاصه متفاوت است. یعنی ولایتی که شیخ مفید، کلینی، شیخ انصاری و سید مرتضی داشته‌اند، غیر از ولایتی است که محی الدین داشته. چراکه آن‌ها ولایت خاصه یعنی؛ قرب صعودی به مراتب ولایی و خاصهٔ امیر مؤمنان علی علیه‌السلام را داشته‌اند. گرچه در ولایت عامه یعنی؛ قرب نزولی انسان‌هایی ضعیف‌تر از محی الدین هم بوده‌اند، ولی به هرروی محی الدین ولایت عامه را داشته و بیشتر محتوای سخنان وی در عرفان به‌صورت کلی ولایی و در مسیر ولایت امیر مؤمنان علی علیه‌السلام است؛ حال اگر به‌طور خاص چیز دیگر و یا شخص دیگری را در نظر داشته باشد، شبهه در مصداق است؛ بنابراین؛ در کتاب‌های محی الدین، به خصوص فصوص در بیان قضاوت و دایرهٔ حق و انصاف، بسیار بلند، قوی، گویا و رسا است به‌طوری‌که عارفی بدون این کتاب‌هانمی‌تواند حق مطلب را ادا نماید و چنان در بحث‌های ولایت سیطره دارد که علوم دیگر گویی در قیاس با آن رشدی نداشته است.

اگر مجتهدی، کفایه و رسایل را نفهمد، تقلید کردن از او حرام است، زیرا وی در این فن، عامی است و یا اگر کسی صحبت از عرفان کند، ولی سخنان این بزرگان را در اقیانوس فتوحات مکیه و فصوص‌الحکم و شرح قیصری نفهمد، فردی است که فقط ادعای عرفان را دارا و زاهدی عامی است که نمی‌تواند داعیهٔ معرفت و فهم و درک حقیقی عرفان را داشته باشد. به هرروی؛ این کتاها حکم متون و اصول را در عرفان دارد که دارای مطالبی گویا، محکم و حقیقی است؛ اما خالی از خلل و نقص هم نیست و با بزرگی محی الدین، سخنان ناصحیح او هم خیلی بزرگ است.

 وجود نقص و اشکال عالمان دینی در تاریخ، دلیل عصمت معصومین علیهم‌السلام

اگر نظری به سیرت و سخنان عالمان دینی در تاریخ شود، در همهٔ آنان نقص و اشکال دیده می‌شود. این خود دلیلِ اثبات عصمت معصومین علیهم‌السلام است. وقتی شیعه به سنت ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام احتیاج پیدا می‌کند، دلیل بر این است که جز ایشان کسی داعیهٔ عصمت و پیروی و لیاقت آن را ندارد؛ البته حرف‌های درست دیگران نیز اگر هماهنگ با ولایت باشد، مورد قبول واقع می‌شود و هرکدام هم اگر درست نبود، کنار گذارده می‌شود. تنها مواردی که لایق متابعت و قبول است، کتاب و سنت ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام است. هرکس و هرچه باشد، باید با مسیر عصمت و طهارت هماهنگ باشد و اگر هماهنگ نباشد تمام مشکلات و اشکالات از جانب خود اوست. بنابراین باید در راه و عرفان حق از خداوند نفس سلیم و با طهارت طلب کرد تا بی‌مورد به کسی اشکال نشود و در نقد و اشکالات نیز به‌طور دقیق حرف‌های نادرست را از سخنان درست تشخیص داده و این راه را به‌طور حقیقی و سالم دنبال نمود.

وجود نقص و اشکال در عرفان و سخنان محی الدین

اگرچه شرح فصوص قیصری بهترین شرح و متن محی الدین هم بهترین متن و معارف عرفانی است، به‌طوری‌که دیگران هرچه از دانسته‌ها و حقایق عرفانی دارند از کتاب محی الدین است؛ ولی این سخنان خالی از اشکال و نقص نیست. به عنوان مثال؛ در متن کتاب فصوص و در شرح فصوص در مراتب معرفت که موضوع را حضرات انبیاء علیهم‌السلام از حضرت آدم تا خاتم قرار داده، باید دید محی الدین چه مقدار این مراتب را درست ترسیم کرده و سخنان وی کامل و صحیح است و یا کجای آن اشکال دارد؟؛ چنان‌که گاهی حضرت اسماعیل و اسحاق در بیان ایشان اشتباه و خلط داده می‌شود. درحالی‌که؛ هرکس کمی آگاهی از تاریخ داشته باشد می‌داند که آن‌که ذبح شد حضرت اسماعیل بود نه اسحاق؛ ولی متأسفانه ایشان می‌گویند اسحاق بوده است. گاه شارحی به‌خاطر تعصبات خود به ایشان برای تصحیح سخن وی می‌گوید منظور محی الدین از اسحاق همان حضرت اسماعیل بوده است؛ این در مَثَل به این می‌ماند که در ماجرای کربلا بعضی که به یزید تعصب بی‌جا و بی‌مورد داشتند می‌گفتند این یزید، یزید ابن معاویه(خلیفهٔ وقت) نبوده است، بلکه یک یزید ابن معاویهٔ دیگری بوده که این‌ها تعصبات بی‌جا و بی‌اساس است.

هم‌چنین سخنان وی در باب ولایت، امامت، خاتمیت و هم‌چنین نسبت به آقا امام زمان علیه‌السلام مطالب گویا و صحیح دارد و هم سخن از رد و نقد دارد.

قصد تصحیح عرفان شیعه و فصوص محی الدین

ان‌شاءالله به مدد الهی درصدد تصحیح سخنان فصوص ابن عربی می‌باشیم تا به لطف حق عرفانی حقیقی و شیعی از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام تدوین و نگاشته گردد. در متن کتاب فصوص سخنانی که در مسیر عرفان شیعه و اهل عصمت علیهم‌السلام می‌باشد را پذیرفته و هرجای آن مشکل فلسفی، عرفانی، فقهی، تاریخی و یا هر اشکال دیگری دارد را اصلاح کرده و کتاب جامع و شاخصی که عرفانی منطقی و فلسفی داشته باشد نه عرلفان کلامی، به کمک حق‌تعالی گردآوری خواهیم نمود. محی الدین و قیصری از حیطهٔ کلام به عرفان وارد شده و همین امر یکی از اشکالات بزرگشان است. در حالی‌که اگر از منطق و فلسفه به عرفان وارد می‌شدند، پرگار حرکت عرفانی ایشان دقیق‌تر می‌شد؛ ولی چون اینان متکلم بوده و از کلام به عرفان آمده‌اند، حرکت و مسیر عرفانی ایشان دقیق نیست و به‌طور حساس و دقیق در جای خود قرار نگرفته است تا جایی‌که سخنان ایشان از نظر منطقی و گاه فلسفی و یا عرفانی اشکال و جای نقد دارد. البته در برخی موارد هم سخنان ایشان بسیار بلند، رسا، خوب و دقیق است. وقتی دویست جلد نقد و شرح کتاب فصوص در طول تاریخ نوشته شده، می‌توان گفت که این کتاب یک تاریخ حرف و سخن دارد. حال خداوند توفیق بدهد یک تاریخ حرف و سخن این کتاب را تصحیح و نقد کنیم تا قدمی در نقد و اصلاح عرفان محی الدین و کاری در تصحیح عرفان شیعه و ولایی انجام داده باشیم و تنها غرض ما خواندن و مطالعهٔ این کتاب نباشد و آن سخنان و مطالبی که در مسیر و عرفان آقا امیر مؤمنان علیه‌السلام هماهنگ هست یا نیست را مشخص نماییم. من الله توفیق، انشاءالله.

مطالب مرتبط