آیا دین از سیاست جداست؟
در پاسخ باید گفت: در واقع دین از سیاست جداست و جدا نیست؛ زیرا دین و سیاست، معانی گوناگونی و برداشتهای مختلفی دارد؛ پس باید این اختلاف معانی را در نظر گرفت تا حکم به نفی و اثبات آن ممکن گردد.
معنای اول
دین؛ یعنی روش صحیح زندگی انسانی که بر اساس حکم الهی انجام میپذیرد و سیاست به معنای روش سالم و مثبتی است که آدمی را به سعادت ابد و آخرت موعود میرساند.
اگر دین و سیاست چنین معنا شود، دین هرگز از سیاست جدا نیست و هر دو لفظ محتوای واحدی را شامل میشود که همان دستور زندگی انسانی بر مبنای برنامه الهی است.
معنای دوم
دین به معنای روش حضرات معصومین علیهمالسلام در زمان غیبت و سیاست به معنای اظهار و بیان و در کنار آن با بدیها و بدها مخالفت داشتن و در حد امکان بر رفع آن همت گماشتن و انتظار را شعار خود ساختن است.
در این معنا نیز دین هرگز از سیاست جدا نیست؛ زیرا هر دو لفظ، قالب یک معناست و این دو واژه یک تعهد را بیان میکند.
معنای سوم
دین به معنای روش حضرات معصومین علیهمالسلام و سیاست به معنای قیام مسلّحانه و حرکت توفانزا و تشکیل حکومت با وجود تمام موانع و انجام هر عمل قهرآمیز است.
دین و سیاست در این صورت به طور حتم از هم جدا میباشد؛ زیرا روش حضرات معصومین علیهمالسلام ـ چنان که بیان شد ـ چنین نبوده و اگر آن حضرات علیهمالسلام چنین سیاستی را دنبال میکردند، معلوم نیست که از ما موفّقتر نباشند، که بهطور حتم بودند؛ ولی چیزی که مسلم است این است که چنین سیاستی را دنبال نکردند.
معنای چهارم
دین به معنای روش معصومین علیهمالسلام که به وسیله عالمان بزرگ از کتاب و سنت استنباط میشود و سیاست به معنای قیام و توفان حرکت و تهوّر است.
دین و سیاست گفته شده از هم جدایی دارد؛ زیرا روش اجتهادی و استنباطی عالمان و فقیهان شیعه در طول هزار سال نیابت بهطور کلی چنین نبوده و این امر روشن است که در زمانهای بسیار، شعار «دین از سیاست جداست» برای همگان محسوس بوده است. البته، این امر در صورتی است که سیاست را به معنای قیام و حکومت بگیریم.
معنای پنجم
دین به معنای روش معصومین علیهمالسلام که به وسیله فقیهان بزرگ از کتاب و سنت برگرفته میشود و سیاست به معنای قیام و حرکت و وجوب تشکیل حکومت بر فقیه عادل یا فقیهان عدول است که این روش حضرت امام و پیروان ایشان میباشد.
البته، دین در تعریف یاد شده از سیاست گفته شده جدا نیست؛ در صورتی که دو موضوع اثبات و روشن گردد: اول، تطبیق حکمی آن؛ دوم، انطباق موضوعی آن؛ پس باید از جهت حکم و موضوع این معنا بررسی شود تا روشن گردد که در زمان غیبت، شیعه چه روشی را باید دنبال کند؛ روش ثابت یا متغیر؛ روش واحد یا کثیر و یا هر دو امر بهطور متفاوت اعمال میگردد.
پس شعار «دین از سیاست جداست» و«جدانیست» معانی گوناگون و ابعاد بسیار و عمق تاریخی فراوانی دارد که در آن مغالطه فراوان پیش آمده و هر کس به تنهایی قاضی این موضوع گشته است که باید در آن دقت بسیار روا داشت تا از هر گونه انحراف مصون بود.
برگرفته از کتاب روش حضرات معصومین علیهمالسلام و حرکت های انقلابی
ما معلمان در برخی از موارد سرگردان میشویم میان نظر خانوادهها، دانشآموز و مسؤولان مافوق. ما نه میتوانیم برخوردی داشته باشیم که حرمت مافوق ما شکسته شود و نه میتوانیم به بچهها بیاعتنایی کنیم و به روحیهٔ آنان ضربه بزنیم و نه بهگونهای باشیم که اولیا تنفر پیدا کنند و رنجیده خاطر شوند، پس وظیفه ما در این گونه موارد چیست؟
به حمد الهی، الان آموزش و پرورش با اولیا جلسه دارد و در آن جلسه هم مسؤولان و هم اولیا هستند و باید چنین مسایلی در آنجا حل و فصل شود و باید به نظر هم و نظر کارشناسی یکدیگر احترام
اگر کشف عارفی باطل و نادرست باشد، باید با آن چه کرد؟
بسیاری از مکاشفات مدعیان پابرجای عرفانِ صوری، نسبت به امور فراوانی از موضوعات و مسایل غیبی همین گونه است؛ بهطوری که بطلان آن از ضروریات است و بهویژه در مورد تطبیق عوالم غیبی چون عرش و کرسی بر افلاک و بسیاری از مکاشفاتِ مربوط به آن، چنین میباشد.
به عنوان مثال، عارفی میگوید عرش و کرسی چنین و چنان است و آن را در فلک چندم دیدم یا جابلقا و جابلسا در فلان مکان آنچنانی قرار دارد و حال آنکه بهطور مسلم، اساس تمامی این سخنان بر باد است؛ زیرا او میگوید در فلک چندم بعد از فلک چه و چه، چنین و چنان دیدم؛ در حالی که ما یقین داریم چنین افلاکی وجود خارجی ندارد و این خانه از پایه و اساس، ویران است و اگر امروز خود آن عارف سر از گور درآورد و سری به دنیای امروز بزند، دیگر هوس چنین کشف و نقلهایی نمیکند.
اینجاست که هر آدم عاقلی با چنین مکاشفات عرفانی درگیر میشود و باید راه انصاف و دقت را پیش گرفت و بهطور قطع گفت: هنگامی که کشفی به این وضع افتاد و سرنوشتی چنین پیدا کرد، دیگر ارزش کشف را ندارد؛ زیرا اینگونه به اصطلاح کشفها برای ما چیزی جز جهل آن فرد مدعی را اثبات نمیکند و آن عارف در نظر ما، گرفتار انحراف و دوری از واقعیت شده است.
انسان آگاه میفهمد که چنین انسانی جهل خود را «قطع» میبیند و گرفتار امری موهوم شده است؛ چرا که کشف او مطابقتی با واقع و نفسالامر ندارد.
صاحب این مکاشفات موهوم، همچون برادری است که گمان میکند برادرش مرده است، از این رو شیون سر میدهد و ناله و فریاد میکند؛ در حالی که برادرش زنده است.
چنین قطع و علمی برای این برادر که در خیال خود میپندارد که برادرش مرده است، ارزش علمی و واقعی ندارد و اثری بر آن بار نمیگردد؛ اگرچه برای آن مدعی، هنوز دارای اثر است و به دید اعتبار به آن مینگرد. از این رو، شیون سر میدهد، فریاد میکند و نالان است و هیچ گفتاری در او مؤثر نیست. تنها راهی که برای بیرون آوردن این فرد از یقین باطل خود وجود دارد این است که برادر زندهاش را به او نشان دهند تا بفهمد، آنچه را به یقین میدانسته، اشتباه بوده است و بدینترتیب میتوان شیون او را به اشک شوق مبدّل ساخت. پس هر دلیلی یارای دفع چنین کشف و قطع کاذبی را ندارد؛ زیرا ممکن است فرد در مقابل آن دلیل، مقاومت نماید و قطع و کشف خود را حفظ نماید و از این جهت، میان قطع و کشف، تفاوتی نیست.
اگر آن عارف زنده گردد و یا زنده باشد و با دلیل محکمی بر او ثابت شود که کشف او چگونه باطل بوده است، دیگر خیال خود را به خطا کشف نمیپندارد و چنین کشفی را رها مینماید.
البته، تا چنین بداهتی حاصل نگردد، او در کشف خود غرق خواهد ماند و با همان خیالِ رؤیت، محشور خواهد شد.
باید دانست تفاوت مهم و اساسی میان کشف معصوم علیهالسلام و غیر معصوم وجود دارد. در مکاشفات معصوم احتمال خطا و توهم و عدم مطابقت آن با واقع وجود ندارد؛ در حالی که مکاشفات غیر معصوم چنین نیست. کشف هر عارفی را میتوان به دیدهٔ شک و تردید نظر نمود و احتمال خطا را در آن روا داشت؛ اگرچه با فرض صدق و عدل، تکذیب و افترا به آن جایز نیست.
البته، در صورتی که دروغ و تزویر عارف و یا فسق و سهلانگاری وی در گفتهها یا دیدهها و یا نقل وی برای کسی محرز باشد، مجال انکار برای وی فراهم میشود و گذشته از احتمال خطا، میتوان احتمال عمد و قصد و تزویر را در او منتفی ندانست.
با فرض تزویر و کذب است که زمینهٔ انکار پیش میآید و با فرض عدم عصمت، جای شک و توهم و خطا که خود امری نفسانی است، باقی میماند و تنها مکاشفات و بیانات غیبی حضرات انبیا و ائمهٔ معصومین علیهمالسلام و حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام است که مجال هیچ یک از این امور را ندارد.
این بیانات و احکام مختلف آن برای پویندگان عرفان و روندگان این راهِ پر بیم و خطر، بسیار لازم و ضروری است؛ زیرا بزرگان عرفان و صاحبان این مراتب و مقامات، هر یک در نقلها و یافتههای خود چه بسیار مدعی اینگونه مقامات و مکاشفات بودهاند؛ اگرچه بسیاری از یافتههای آنان قابل احترام و دارای ارزش نظری و عملی برای روندگان این راه است، در بیانات آنها چه بسیار سخنان باطلی یافت میشود که گذشته از بطلان، مجال هیچ توجیه و تأویلی در آن راه ندارد.
برگرفته از کتاب عوالم مینا
در برخی از مناطق حفظ قرآن کریم بسیار رایج است و بچهها را با فشار به آن وادار مینمایند. آیا این شیوه درست است؟
ما ترویج حفظ قرآن کریم به صورت عمومی را درست نمیدانیم و تنها برخی را برای آن که در مسابقات بین المللی شرکت کنند، میشود برای آن در نظر گرفت. بچهها را نباید بر حفظ قرآن کریم یا حدیث الزام نمود. مربی باید به بچهها فهم بدهد نه آنکه آنان را با حفظ خسته نماید. ما باید به بچهها برنامه بدهیم تا خود به آن فکر کنند و فرهنگ ما فرهنگ فهم است، نه حفظ.
گفته میشود خداوند قادر مطلق است، آیا مرگ نیز برای خداوند امکانپذیر است و خداوند بر مرگ خود هم قادر است؟ اگر بگویید نه، باید بپذیریم خداوند قادر نیست؟
پاسخ: ما میگوییم خداوند قادر است و قدرت او نیز مطلق است، اما آنچه محال است، متعلق قدرت هیچ کسی واقع نمیشود. بعضی از چیزها هست که خودش نمیشود نه آنکه قدرتی نمیتواند آن را ایجاد کند، ما از این امور به محالات یاد میکنیم. مرگ خداوند نیز از محالات است و متعلق قدرت واقع نمیشود. این مثل آن میماند که شما دو دو تا را چهار ننمایی بلکه سه بنمایی. همانطور که در این مثال درست نیست بگوییم ما نمیتوانیم حاصل چنین ضربی را تغییر دهیم، دربارهٔ خداوند نیز درست نیست بگوییم او نمیتواند مرگ خود را تقدیر نماید؛ بلکه درست این است که بگوییم مرگ خداوند امکانپذیر نیست و خود از امور نشدنی است. برای خدایی که ازلی و ابدی است، نمیشود مرگ را تقدیر کرد.