آزادی واژهای پهلوی از مصدر زادن است. در قدیم، کسی را «آزاد» میگفتهاند که بر اساس نظام طبقاتی آن زمان در خانوادهای اشرافی زادهشده و نجیبزاده و دارای پدری آزاد و والاتبار باشد.
عنوان «آزاد» برای شخص، پایگاه و موقعیت اجتماعی او را میرسانده است. در برابر آن، عنوان «رعیت» است که فقیران، ضعیفان و انسانهای رده دوم بودهاند.
رعیت باید در خدمت اشراف و چارپایان آنان قرار میگرفتند و حق ازدواج با نجیبزادگان را نداشتند. رعیت، بندهٔ اشراف شناخته میشده است. گذشتگان اعتقاد داشتند خداوند رعیت را آفریده است تا در خدمت اشراف باشند. به هر روی، آزاد از ریشهٔ زادن، معنای بروز و اظهار را دارد.
آزادی معنایی نسبی دارد و به معنای آشکار شدن چیزی است که پیش از آن، بسته و محدود بوده است؛ یعنی آزادی در جایی مطرح میشود که امکان بسته و محدود بودن باشد. وصفِ اظهار و آشکار شدن بر روی موضوعی میآید که بسته است؛ همانند در که باید بر لولایی باشد و این بدان معناست که آزادی باید در چارچوب خاصی باشد. آزادی معنایی مانند شکفته شدن را تداعی میکند. معنایی که ما برای آزادی پیشنهاد میدهیم این است:
«رخگشایی از کمال ویژهٔ طبیعی و مستور، به صورت تدریجی و متناسب، و حراست از آن کمال فعلی و داشته، است.»
آزادی با رهایی تفاوت دارد. رهایی، نوعی گریز از مرکز است. برای نمونه، افتادن کاسهای از دست، به معنای رها شدن آن است و چنین نیست که صفتی به آن اضافه شود و بر صفتی دیگر آید. بنابراین، آزادی همواره معنایی مثبت دارد و آنچه آزادی منفی خوانده میشود، رهایی است که به اشتباه، نام آزادی گرفته است.
اما این که گفته میشود «انسان به صورت طبیعی و اولی، آزاد آفریده شده است و این که انسان نباید در بند چیزی و کسی باشد و آزادی از حقوق اولی انسانهاست» نیاز به توضیح دارد. با توجه به این توضیح است که نظر اسلام در رابطه با آزادی دانسته میشود. خواهیم گفت که چرا اسلام نظام بردهداری را ـ که با این حق اولی تنافی دارد ـ تحریم نکرده است.
در رابطه با آزادی، چنان فراوان سخن گفته شده و چنان ناشیانه نظریهپردازی شده که باید گفت این بحث به اهمال گراییده است.
آزادی؛ حقیقتی ثانوی
گفتیم آزادی همانند شکفته شدن است و در موضوعی مورد دارد که امکان بسته بودن آن باشد. بر این اساس، این که گفته میشود انسان به صورت اولی آزاد آفریده شده است، اشتباه میباشد؛ زیرا تا انسان بسته آفریده نشده باشد، وصف آزادی برای وی معنا ندارد. اگر به آفرینش انسان دقت شود، انسانْ نخست و به صورت ذاتی به نطفه بسته است؛ نطفه به رحم بسته است؛ رحم به مادر بسته است؛ مادر به شوهر خود بسته است و آنان به خانواده محدود میباشند؛ خانواده به جامعه بسته است؛ بنابراین، یک حلقه از انواع وابستگیها و بستگیهاست که بر یک جنین وارد میشود. اصل در انسان، آزادی نیست، بلکه بستگی است؛ یعنی جنین در مرکز خود به انواع قیدها و بندها بسته است. جنین از همان ابتدا شروع به آزادسازی خود میکند و با رشدی که دارد، تعلقات خود را رفته رفته کمتر میکند. پس آزادی نه مطلق است، نه اصل است و نه حقی اولی است؛ بلکه امری ثانوی است. هیچ پدیدهٔ طبیعیای نیست که به لایههای متعدد و چندگانهای بسته نباشد. هر پدیدهای رفته رفته پوستههایی را که به آن بسته و محدود است، میاندازد. تلاش انسان نیز برای باز شدن و آزادی است. این اصلی فلسفی و تکوینی است که تمامی پدیدهها در «بسته بودن» اصالت دارند و برای آزادی، باز شدن و پرده گشایی از کمالات پنهان خود تلاش میکنند. دانشمندان کیوانشناس نیز زمین را حاصل یک انفجار میدانند. انفجارِ چیزی که متراکم و بسته بوده و با انفجاری باز شده است. زیستشناسان نیز حیات هر موجود زندهای را از یک ذره میدانند که همه چیز را در خود دارد و رفته رفته باز میشود. بسته بودن، یک اصل در هر پدیدهای است. هر پدیدهای بر آن است تا خود را باز و آزاد کند. آزاد شدن هم فعل خود پدیدهها و هم مطابق با طبیعت و ملایم با جبلی آنهاست؛ از این رو آن را دوست دارند و پیگیر آن میشوند؛ هرچند سختی و زحمت فراوان و هزینههای بسیار داشته باشد.
محدودیتهای آزادی
هر پدیدهای برای آزادی خود با انواع محدودیتها مواجه است. یکی از این محدودیتها قوانین حاکم و پایدار بر ناسوت است. برای نمونه، تدریج و کندی سرعتِ باز شدن، یکی از این محدودیتهاست. چنین محدودیتی، طبیعی و فطری است و سبب میشود باز شدن به خودی خود، فعلی محدود باشد.
آزاد شدن همچنین سبب برخورد، اصطکاک، شکستگی و تعارض با دیگر پدیدهها میشود و این محدودیتی بیرونی است که بر آنها عارض میشود. برای مصون ماندن از چنین عوارضی، باید آزادسازی را به گونهای کنترل شده و مهار شدنی و در یک عبارتِ مختصر، به «تناسب» انجام داد؛ بنابراین، افزون بر محدودیت داخلی آزادی، محدودیتی خارجی نیز بر آن وارد میشود.
آنچه گذشت، توضیح مفهوم و معنای آزادی بود؛ مفهومی که هرچند شفاف و گویاست، مورد غفلت واقع شده است و همین غفلت سبب شده به عنوان اصلی اولی پنداشته شود؛ با این وجود، آنچه جای بحث و نزاع دارد، تشخیص مصادیق آزادی از ناحیهٔ انسان است.
ضرورت تشخیص مسیر آزادی
آدمی دارای اراده و اختیار است و افزون بر آن، نَفْسی دارد که خودخواه است و در خودخواهی خود حد و مرز نمیشناسد و حتی به معصیت میگراید. چه بسا که آدمی برای باز شدن و آزادی خود ـ که ملایم طبع او و دوستداشتنی است ـ مرزهای آزادی را نادیده میگیرد؛ از این رو، با این پندار که در حال شکوفا شدن و آزادسازی خود است، به اشتباه در مسیری قرار میگیرد که بد است و او را بیشتر وابسته میسازد و چیزی را که مصداق آزادی نیست، آزادی میداند. چیزی که بندی به بندهای او میافزاید و وی را اسیر خواستههای ناحق و باطل نفسی میسازد که به جای شکوفایی استعدادها و باز شدن توان وی، تباهی استعدادهای او را در پی دارد. طبیعی است چنین کسی، دیگر نیاز به آزادی ندارد، بلکه به سبب فشار حاصل از اسارت غیر طبیعی ـ یعنی اسارتی که حاصل حرکت در مسیری برخلاف خلقت و فطرت اوست ـ نیاز به رهایی دارد؛ ولی رهایی هدایتشده؛ به این معنا که رهایی نقطهٔ هدف دارد. رهایی مهار شده یعنی حرکتی قهری برای بازگشت از مسیری که طبیعی نیست تا وقتی که به مرکز طبیعی خود باز گردد. فرد اسیر در مسیر غیر طبیعی، با رهایی و بازگشت به نقطهٔ هدف که همان نقطهٔ طبیعی خود است، میتواند مسیرِ طبیعی شکوفایی و آزادسازی خود را ادامه دهد. رهایی به این معنا که مهم در آن، وصول به نقطهٔ هدف است و مسیر بازگشت اصالتی ندارد و به این اعتبار رهایی خوانده میشود، بدون نزاع و درگیری و بدون مقاومتهای سخت ممکن نیست؛ چرا که حرکتی غیر طبیعی است؛ برخلاف آزادی که چون حرکتی طبیعی است، بهتدریج و با تناسب خود پیش میآید، بدون آن که نزاعی را سبب شود؛ مگر آن که به صورت ثانوی، خودخواهی و اغراض منفی بشری، آن را به اسارت خود درآورد و آزادی طبیعی را در بند کند. چنین اسارتی که رهایی را میطلبد، معلول خودخواهیها و بسته شدن به ظلم و ستمهای حاصل از آن و حرکتی قسری است. بیشتر معانی گفته شده برای آزادی، به رهایی اشاره دارد تا به شکوفایی؛ و این، دچار شدن به نوعی خلط مبحث است.