حق آزادی
اصل اولی بعد از اصل وجود یا پدیداری هر پدیدهای «حق حیات» است و بعد از آن «حق انتظام» وجود دارد که حق حیات را پاس میدارد و به هر کسی حق متناسب با خویش را میدهد و بعد از آن «حق اختیار» است و سپس «حق آزادی» قرار دارد که بر اساس تناسب حاصل از «حق انتظام» و حق اختیار برای پدیدههای بشری تعریف میشود و غیر پدیدهای بشری با آن که مجبور نیستند اما مجبول میباشند و بر اساس جبلی و ساختار آفرینش خود حرکت دارند.
آزادی محتاج نظم و تناسب است و زیرساخت و بستر آزادی را نظم و تناسب شکل میدهد. در واقع چینش خارجی حقوق از ابتدا تا به حق آزادی چنین است: حق وجود، حق حیات، حق انتظام و تناسب و سپس حق آزادی. این نظم و تناسب است که باعث آزادی میشود نه این که آزادی سبب و علت برای نظم باشد؛ همانطور که این آییننامهٔ راهنمایی و رانندگی است که به رانندگی در ابتدا نظم میدهد و حرکت بر اساس نظم این آییننامه است که سبب آزادی در رانندگی میشود؛ حتی اگر این ما در جامعهای تنها یک راننده داشته باشیم، باز نظم است که به آن فرد آزادی میدهد؛ البته به دقت فلسفی و نه با نظرگاه عقلایی و جمعی؛ چرا که با وجود یک فرد، قواعد عقلایی وجود ندارد، اما فلسفه و حقیقت حتی با یک فرد هم هست و یک فرد نیز در صورتی که نظم در زندگی خود نداشته باشد با بنبستهای بسیاری مواجه میشود و آزادی وی محدود میگردد. به عبارت دیگر، نظم از ضرورتهای تکوینی و حقیقی بشر است و نه از ضرورتهای اجتماعی. نظم از آثار وجود و حیات آن است و هیچ حقی نزدیکتر به وجود از نظم نیست؛ چنانچه ما در بحث «اسماء الحسنی» اسم وجود، حیّ و سپس سلام را مطرح کردیم و سلام همان نظم و انتظام است و دیگر اسمای الهی مانند علم و قدرت با سلامت و انتظام است که محقق میشود.
بر این پایه، «حق آزادی» یکی از نخستین حقوق بشر و از حقوق پایه میباشد. در بحث از حقوق بشر، باید به تمامی ابعاد یک حق بشری توجه داشت تا به سوء فهم در برداشت از حق دچار نگردید.
دولتها برای حفظ حقوق ملت خود، «حق آزادی» را تحدید میکنند و البته محدود کردن آن باید بر اساس حقیقتها باشد؛ به این معنا که مرزهای آزادی باید برگفته از خود آزادی باشد و چیزی از خارج بر آن تحمیل نشده باشد؛ یعنی دولتها آزادی را آن گونه که در مقام ثبوت است کشف نمایند و همان را در مقام اثبات تعریف و اجرایی کنند و چنین نباشد که واقعیتهای مقام اثبات آزادی با حقیقتهای مقام ثبوت آن تفاوت داشته باشد.
برای نمونه، «حق آزادی» با توجه به شغل و منصب افراد تفاوت دارد. آزادیهای سرهنگ ارتش یا یک افسر اطلاعاتی به سبب شغلی که دارد با آزادیهایی که فردی عادی دارد یکسان نیست. یا کسی که روحانی مذهبی است با آن که «حق تردد» دارد اما «حق دویدن» در معابر عمومی با لباس مذهبی خود را ندارد؛ زیرا دویدن وی وهن به شغل اوست؛
همانطور که معلم در محلهای که تدریس میکند و وی برای افراد آن شناساست «حق حمل» گونی پر از نان خشک بر دوش خود یا با گاری را ندارد؛ چرا که وهن به شغل معلمی اوست و ارزش معلم بودن وی در نزد شاگردان از بین میرود. چنین معلمی با نادیده گرفتن حق آزادی خود، به رهایی رسیده است اما این رهایی با او کاری کرده که وی از معلم بودن ساقط شده است و دیگر ارزش معلم را ندارد در حالی که نظام آموزش و پرورش او را به عنوان معلم میخواهد. ما در اینجا خلطی را که در بحث حق «آزادی» با «رهایی» بسیار اتفاق میافتد، خاطرنشان میشویم.
تفاوت حق آزادی با رهایی
میان «آزادی» با «رهایی» تفاوت است و ما از «حق آزادی» سخن میگوییم و نه از «حق رهایی». «آزادی» برای آن که آزادی باشد نیاز به چارچوب دارد؛ برخلاف «رهایی» که هیچ چارچوب و نموداری را بر نمیتابد. یک لنگه در چوبی اگر بر لولاهای خود و چارچوب آن قرار داشته باشد دری آزاد است و باز و بسته میشود و بر آن صدق «در» میگردد اما همین در اگر بدون چارچوب و لولا باشد؛ یعنی رها باشد، تکه چوبی است که بر زمین افتاده است و نه در. رهایی شخصیت فرد و پدیده را از او میگیرد اما پاسداشت حق آزادی، فرد را به هویت اصلی خود باز میگرداند و میگذارد یک پدیده همان گونه که آفریده شده است باشد و نه چیز دیگری و به او «صداقت» و «قدرت خود بودن» میدهد. البته آفرینش هر پدیدهای به صورت مشاعی و در درگیری با دیگر پدیدهها معنا میشود. رهایی قاعده و سازمان و سیستم ندارد اما آزادی بدون قاعده شکل نمیگیرد. آزادی برای آن که آزادی باشد نیار به حفظ چارچوب و حفظ قواعد دارد و نادیده گرفتن کمترین قاعدهای به «تجاوز» و «تعدی» میانجامد و «حق برخورد با تجاوز» را به دیگران میدهد. بر اساس این تفسیر از ازدی است که حتی حیوانات جنگل که همدیگر را میدرند آزاد هستند؛ چرا که هر حیوانی بر اساس قاعدهٔ طبیعی خود دیگری را طعمه قرار میدهد؛ همانطور که برای انسانها «حق شکار» البته نه برای تفریح و خوشگذرانی بلکه برای تأمین خوراک و دیگر نیازهای خود قایل است.
طبیعت ناسوت به گونهای است که بدون حضور قوهای قهری و جلالی البته در چارچوب آزادیهای حقیقی و با وزان و تعادلی که از متن خارج گرفته میشود، پایدار نمیماند و کسی که بخواهد ضرورت «حق نیروی بازدارنده» را منکر شود و به «حق زندگی مسالمتآمیز با تمامی افراد و گروهها» اعتقاد داشته باشد، خود مضمحل و مقهور میگردد.
آزادی همانطور که در تکوین است در متن دین هم هست به این معنا که قراردادهای دینی اعتباری محض نیست و برگفته از تکوین است و عقل معصوم از خطا قدرت کشف حقوق هر یک از پدیدهها را دارد؛ همانطور که وحی آسمانی میتواند این حقوق را بیان دارد و میان این دو منبع دریافت حقوق باید یکسانی باشد و کمترین تعارضی نباید میان آن دو باشد. چنانچه وحی و عقل در دریافت حقی تعارض و نزاع داشته باشند یا آنچه به نام وحی به ما رسیده است وحی نیست پیرایهها و تحریفهای دینی است و یا عقل در یکی از مقدمات استنتاج خود یا در چینش آن مقدمات به خطا رفته است. البته خطای در فهم عقل به سبب غلبهٔ عواطف و انگیزشها و رقت و انکسار نفسانی بسیار پیش میآید و همانگونه که پیش از این گفتیم هر دو مکتبی که در فلسفهٔ حقوق مطرح است به انفعال از محیط زیست خود دچار است و چنین نیست که ذرهبین عقل را بر دریافت حقیقت تمرکز داده باشد. نمونهٔ بارزی از این افراد، «گاندی» است. او که از آزادیگرایان هند بود عقیده به زندگی مسالمتآمیز با هندوها، مسلمانان و حتی سلطهگران انگلیسی داشت. میگویند وی معتقد بود اگر یک انگلیسی با شلاق خود در حال زدن شماست و شلاق از دست وی میافتد باید شلاق را با دست خود برداشت و به او داد تا بتواند به ضرب ظالمانهٔ خود ادامه دهد. وی حق آزادی را با رهایی اشتباه گرفته است که چنین سفارشی دارد و «حق دفاع» را نادیده میگیرد. افکار وی چنان بود که ملت هندوستان را به ذلت میکشاند و برای همین بود که به دست آنان کشته شد.
آزادی دارای قاعده و مرز است و مرزهای آن حقیقی است و نه اعتباری و باید تلاش کرد تا مرزهای آزادی را از هستی و پدیدههای آن کشف کرد و نیز نباید آزادی را با رهایی که قاعدهای ندارد خلط کرد. همانطور که اگر کسی که در بندر عباس و در طبیعتی گرم زندگی میکند چنانچه بخواهد مدتی در شمال کشور با طبیعتی مرطوب زندگی کند نیاز به سازگاری جسمی دارد وگرنه به بیماری دچار میشود مسایل روحی و روانی نیز چنین است و کسی که برای نمونه از دینی حق به دینی باطل میگرود، روح وی بیمار میشود به گونهای که بدون حکم ارتداد و قتل نمیتوان روح او را جراحی و درمان کرد و او «حق حیات» خویش را با دست خود و با رعایت نکردن قواعد آزادی و گرویدن به رهایی، از دست داده است. تمامی عوالم و تمامی قرادادهایی که از این عوالم تکوینی انتزاع میشود وزانی واحد دارد و آزادی با رهایی در تمامی آنها متفاوت است. این امر در رابطه با دانشمندان و عالمان نیز صدق میکند و کسی که با هزینههای شهروندی قدرت علمی یافته است باید بر اساس قاعده به ملت خود خدمت نماید و دولت حق دارد او را ممنوع خروج سازد یا رفت و آمدهای برونمرزی وی را کنترل کند. چنین کنترلی بر اساس قاعده است است و نه برای حفظ نظم؛ همانطور که دولتها میتوانند بر میزان ارزی که هر شخصی از کشور بیرون میبرد نظارت و کنترل داشته باشند. این امر مانند اسراف است که کسی نمیتواند درآمدهای خود را در مصارفی که تبذیر و اسراف دارد هزینه کند و دین آن را حرام دانسته است؛ هرچند درآمد وی حاصل تلاش او و ملک شخصی وی است؛ چرا که «آزادی» با «رهایی» تفاوت دارد و آزادی اذن به حرکت بر اساس قاعده است. در بحث ارتداد نیز کسی که پدر و مادر وی در فضای دینداری زندگی کرده است و از دین باز میگردد از منافع ارثی و ژنیتکی آن بهرهمند بوده است و دین در برابر منافعی که برده است اجازهٔ خروج به وی نمیدهد و حکم قتل را برای خاطی ثابت میداند.
اگر کسی به دقت تفاوت میان آزادی با رهایی را دریابد به نیکی درست بودن بسیاری از قوانین کشورها را متوجه میشود و میداند که این قوانین حرکت بر اساس قواعد هستی و پدیدههای آن است و نه حرکتی بر خلاف آن که ظالمانه و مستبدانه و جبرگرایانه باشد. این گونه است که میگوییم عقلا کمتر میشود که بر اعتبار حقی صحه بگذارند و آن حق، حق حقیقی نباشد، مگر در مواردی که نفس امارهٔ حاکمان و دستگاههای تبلیغی به صورت عامدانه به تغییر در فهم و منابع اطلاعاتی آنان دست یازیده باشد یا ذهن آنان دچار قبض و بسط باشد؛ مانند «حق تبعیت» که برخی یک تبعیت را میپذیرند و بعضی کشورها به تبعیت دیگر نیز احترام میگذارند و فرد را در کشور خود بر اساس حقوق کشورهای دیگر محاکمه میکنند نه بر اساس قوانین درونی خود. یا برخی کشورها با دادن حق تبعیت به اتباع دیگر کشورها، به آنان در کمپهایی ویژه حق اقامت میدهند و تنها برای بر خی از آنان حق شینگین و تردد در تمامی کشور را قایل میشوند.
باید توجه داشت یکی از عواملی که سبب شده است بسیاری از دامان آزادی به بند رهایی گرفتار آیند خشونت شدیدی بوده است که حاکمان مستبد و زورگو داشتهاند و آنان برای فرار از استبداد و ظلم و ستمهای آنان شعار رهایی را پیشه کردهاند؛ همانطور که شهروندان انگلستان به دلیل کمبود نور آفتاب، به حمام آفتاب نیاز دارند و خود را به صورت کامل عریان میسازند و این عریانی را برای استفاده از انرژی آفتاب و ویتامین آن یک حق میدانند که نوعی افراط در برابر آن تفریط است اما به کسی حق نگاه نمیدهند و نگاه را که نوعی ارتباط و نکاح است تجاوز میدانند؛ در حالی که عریانی کامل زمینه را برای نگاه فراهم میکند و فرد را به اذیت و هزینهٔ توان و انرژی بیشتر برای خودنگهداری وا میدارد. این قانون، انرژی آفتاب را به یکی میدهد اما انرژی دیگری را هزینهٔ خودنگهداری وی میسازد؛ ولی در کشور ما همانگونه که نگاه تجاوزکارانه را نوعی ارتباط و نکاح حرام میدانند عریانی را نیز در معرض نمایش و ارتباط قرار دادن تفسیر میکنند و آن را جز در چارچوب قواعد تعریف شدهٔ آن ممنوع میدانند و این دو حق با هم سازگارتر و دارای توازن است.
همچنین در کشور انگلستان یا فرانسه داشتن پوشش بر سر را برای زنان ممنوع میداند و آن را خلاف آزادی میداند اما در ایران، پوشش را امری الزامی میداند و نداشتن آن را خلاف آزادی میداند، اما این که کدام یک حق است و کدام باطل، نیاز به بحثهای تخصصی بسیاری دارد که در بحث از «حق پوشش» باید از آن سخن گفت و نیز در غلطیدن از آزادی به رهایی مسألهای روانی است که آن را باید در روانشناسی مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
رهاییطلبی نوعی بیماری روانی و متأثر از فشارهای بیش از حد اطرافیان یا احساس ضعف شدید است؛ به گونهای که فرد رهایی طلب گاه برای رهایی از خود به خودکشی رو میآورد. این مسأله حتی در دنیای حیوانات نیز صادق است و حیوانی که تحت فشارهای سنگین باشد فراری و تهاجمی میشود. امروزه بسیاری از آزادیخواهان در طلب رهایی هستند و میان آزادی و رهایی خلط کردهاند و بیشتر نیز افرادی که تحت فشار، اختناق و استبداد بودهاند برای رهاییطلبی مبارزه میکنند.
آزادی حرکت بر اساس قواعد است، اما برخی از قواعد متأثر از محیط زیست و خصوصیات افراد است و با تغییر محیط تغییر میپذیرد. برای نمونه، کلانشهری مانند تهران بزرگ این قاعده را دارد که قرارداد اجارهٔ منزل در آن بیش از شش ماه میان موجر و مستأجر روابط سالم ایجاد نمیکند و نیز تابع تورم متحرک آن است و برای همین است که مدت قرارداد اجاره را شش ماه قرار میدهند و موجر و مستأجر چنانچه هماهنگی داشته باشند آن را تمدید میکنند؛ برخلاف شهرهای کوچک که مدت آن کمتر از یک سال نیست و روابط میان موجر و مستأجر کمتر درگیر تنشهای داخلی یا متأثر از افزایش کاهش تورم است و حرکت در مسیر قرارداهای یک ساله حرکت بر اساس قاعده است. کسی که قواعد آزادی را نادیده بگیرد به انحطاط و رهایی میغلطد. برای نمونه، داشتن مجلس شادی در وقت مناسب یک حق است، اما همین مجلس شادی اگر در مسجد برگزار شود با حرمت آن ناسازگار است و آزادی داشتن مجلس قاعدهای دارد و آن این که باید در مکان متناسب با آن برگزار گردد. اگر قواعد حریت و آزادی نادیده گرفته شود استبداد، دگمعملی، تنگنظری یا رهایی، انحطاط، هرج و مرج و بیحیایی و بی عفتی جای آن را میگیرد؛ همانطور که شجاعت حد فاصل میان جبن و تهور به معنای اعمال قدرت بدون توجه به آگاهی است. آزادی نه به معنای رهایی است و نه به معنای انقیاد و بندگی، بلکه حرکت بر اساس قواعد از پیش تعریف شده است و برای هر کسی تناسب و وزان و تعادلی را شرط میداند. رهایی یک سقوط است مانند کاسهای که از دست انسان رها میشود. کسی نمیگوید کاسهای که از دست رها میشود و سقوط میکند آزاد گردید، بلکه آن را رها شدن میگویند. رهایی را در طرح میان آزادی تهران میشود دید اگر مهندس این میدان، بام آن را زیر میکرد، اما هماینک نماد آزادی و بر طبق قاعده است؛ هرچند این آگاهی به جامعه داده نشده است که آزادی با رهایی تفاوت دارد و اپوزیسیون و پایگاه اجتماعی آن که از فشارهای زیاد محیط خانوادگی، تحصیلی و اجتماعی آزار دیدهاند رهاییطلب است نه آزادیخواه. در فشارهای سنگین اجتماعی نباید عدالت را از دست داد و به اجحاف و ظلم گرایید؛ به ویژه آن که نظام فعلی کشور حاصل چند دورهٔ تاریخی شهدای شیعی و رنجهای جانبازان و آزادگان است و همانطور که آنان برای تحقق این نظام رنجها کشیدهاند گاه باید برخی بیعدالتیها را برای حفظ اصل آن پذیرا بود و آزار و اذیتهایی را از ناحیهٔ موحجسواران تحمل کرد؛ هرچند ظلم بین باشد و دین و باورهای اعتقادی خود را در زیر فشارها زخمی ننمود و از آزادی و عدالت به بندگی یا رهایی نگرایید که هر دو رفوزه شدن در درگاه الهی است و برخی ظلمها و اجحافها به کار آن روز شهیدان و ایثارگریهای آنان ارتباطی ندارد و هر کسی باید پاسخگوی عملکرد امروز خود باشد. ما نه میخواهیم رادیکال، رهاطلب و سکولار باشیم و نه وابسته و مزدور و همواره سعی داریم منطق، عدالت و حقیقت مورد تعدی قرار نگیرد و فشارهای افراد و دستگاههای چیره و سلطه بر افکار و روان مؤثر قرار نگیرد و امور درگیر ذهن و روان به روند منطقی فکر آسیب نرساند و ما در پی کشف حق باشیم نه آن که ما امام حق قرار گیریم و حق را بر اساس دستگاه فاهمهای که از فشارهای اجتماعی زخمی و بیمار شده است در پی خود بکشیم، بلکه حق را از حقیقت استنباط کنیم.