شیطان، با فرمول و ترفندی که در اختیار داشت، توانست نخستین آدمیان را فریب دهد.
داستانی که باید برای فرزندام آدم مایهٔ عبرت باشد؛ چنانکه میفرماید: ـ ای فرزندان آدم، شیطان شما را به فتنه نیندازد؛ چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و لباسشان را از ایشان برکند تا عورتهایشان را بر آنان نمایان کند. در حقیقت او و قبیلهاش شما را از آنجا میبینند که آنها را نمیبینید. ما شیاطین را دوستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمیآورند.(اعراف / ۲۷)
با وجود اصل بودن بدی در انسانها و فريب چيره ابليس و شياطين، آنچه به آدمي ارزش میدهد صفای نفسی است که در برخی از آدميان میباشد.
آفرينش انسان از سفال
قرآن كريم ماجراي ابلیس و آدم را در سوره اعراف چنين آورده است:
«وَلَقَدْ خَلَقْنَاکمْ ثُمَّ صَورْنَاکمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکةِ اسْجُدُوا لاِآَدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یکنْ مِنَ السَّاجِدِینَ. قَالَ مَا مَنَعَک أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُک قَالَ أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یکونُ لَک أَنْ تَتَکبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّک مِنَ الصَّاغِرِینَ. قَالَ أَنْظِرْنِی إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ. قَالَ إِنَّک مِنَ الْمُنْظَرِینَ»(اعراف / ۱۱ ـ ۱۵).
ـ و در حقیقت، شما را آفریدیم، سپس به صورتگری شما پرداختیم. آنگاه به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید، پس سجده کردند جز ابلیس که از سجدهکنندگان نبود. فرمود: چون تو را به سجده امر کردم، چه چیز تو را باز داشت از این که سجده کنی؟ گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتشی آفریدی و او را از گل. فرمود: از آن فرو شو. تو را نرسد که در آن تکبر نمایی. پس بیرون شو که تو از خوارشدگانی. گفت: مرا تا روزی که برانگیخته خواهند شد مهلت ده. فرمود: تو از مهلتیافتگانی.
این آیات، ماجرای سرکشی و حسادت ابلیس را بیان میدارد. این آیات میرساند این جنزاده اندکی علم داشته که او را به انحراف انداخته اما او در برخورد با خداوند و نه با بندگان از منافقان نبوده است؛ چرا که محکم در برابر حق تعالی میایستد و خود را بهتر از آدم معرفی میکند: «قَالَ أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»(اعراف / ۱۲).
شیطان آفرینش انسان را سفالی میدانسته است. چنانکه خداوند نیز چنین میفرماید: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»(حجر / ۲۶)؛ و در حقیقت، انسان را از گلی خشک از گلی سیاه و بدبو آفریدیم.
خداوند انسان را از «صَلْصَالٍ» یعنی سفال آفریده و سفال آن نیز از گلی بدبو ساخته شده است.
نحوهٔ آفرینش او نیز چنین بوده که نخست مادهٔ وی ساخته شده و سپس بر آن صورت زده شده است: «وَلَقَدْ خَلَقْنَاکمْ، ثُمَّ صَورْنَاکمْ، ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکةِ اسْجُدُوا لاِآَدَمَ، فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ، لَمْ یکنْ مِنَ السَّاجِدِینَ»(اعراف / ۱۱)؛ و در حقیقت، شما را خلق کردیم، سپس به صورتگری شما پرداختیم، آنگاه به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید. پس همه سجده کردند جز ابلیس که از سجدهکنندگان نبود.
این آیه از خلقت اولی انسان میگوید که سپس صورت بر آن زده شده است و آفرینش اولی او را بدون صورت میداند! خلق زیرساخت و صورتگری رونما میباشد.
خداوند بعد از آن، خطاب به فرشتگان فرمود: «وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلاَئِکةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ». البته در این آیه به جای «الاْءِنْسَانَ»در آیهای که در پیش ذکر آن گذشت از لفظ «بَشَرا» استفاده شده است.
ابلیس همین معنا را تکرار مینماید و میگوید من برای بشری که از گلی بدبو ساخته شده است سجده نمیکنم: «قَالَ لَمْ أَکنْ لاِءَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ. قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّک رَجِیمٌ»(حجر / ۳۳ ـ ۳۴)؛ گفت من آن نیستم که برای بشری که او را از گلی خشک از گلی سیاه و بدبو آفریدهای سجده کنم. فرمود از این مقام بیرون شو که تو رانده شدهای. این ماجرا در آیات سورهٔ «ص» چنین آمده است: «قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَک أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَکبَرْتَ أَمْ کنْتَ مِنَ الْعَالِینَ. قَالَ أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّک رَجِیمٌ. وَإِنَّ عَلَیک لَعْنَتِی إِلَی یوْمِ الدِّینِ. قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ. قَالَ فَإِنَّک مِنَ الْمُنْظَرِینَ. إِلَی یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ. قَالَ فَبِعِزَّتِک لاَءُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ. لاَءَمْلاَءَنَّ جَهَنَّمَ مِنْک وَمِمَّنْ تَبِعَک مِنْهُمْ أَجْمَعِین»(ص / ۷۵ ـ ۸۵).
ـ فرمود ای ابلیس چه چیز تو را مانع شد که برای چیزی که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آوری؟ آیا تکبر نمودی یا از جملهٔ برتریجویانی؟ گفت من از او بهترم مرا از آتش آفریدهای و او را از گل آفریدهای. فرمود: پس از آن مقام بیرون شو که تو راندهای. و تا روز جزا لعنت من بر تو باد. گفت: پروردگارا، پس مرا تا روزی که برانگیخته میشوند مهلت ده. فرمود: در حقیقت تو از مهلتیافتگانی. تا روز معین معلوم. شیطان گفت: پس به عزت تو سوگند که همگی را جدا از راه به در میبرم. مگر آن بندگان پاکدل تو را. فرمود حق از من است و حق را میگویم. هرآینه جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پیروی کند از همگیشان خواهم انباشت.
شیطان در این گفتوگو خود را صاحب منطق و دلیل میداند. او خود را از «عالین» نمیداند اما میگوید من از آتشم که از گل بهتر است، از این رو باید جانشین تو بر زمین باشم. وی نمیدانست هرچند آدم از آتش نیست اما عین حرارت آتش در اوست و این گل از آن حرارت به سفال تبدیل میشود. انسان بهتدریج میتواند به حرارت آتش برسد و آتش عشق شود و به زحمت نیز به این مقام میرسد، از این رو انسان بالاتر از آن است و گِلی است که آتش میشود و نه این که آتشی باشد که آتش بگیرد، ولی شیطان نادانتر از آن است که حتی بشود با او سخن گفت و دلیل وی را نقد کرد، چارهای نیست جز این که اخراج گردد: «قَالَ: فَاخْرُجْ مِنْهَا، فَإِنَّک رَجِیمٌ». اخراج و طرد وی نیز که لعنت خداوند را همراه دارد طردی دوزخی است. شیطان رجیم است یعنی از حق تعالی بُعد و دوری دارد و ملعون است یعنی مبغوض حق تعالی است.
شیطان از طریق زمینههای نفسانی به اغوا و فریب آدمیان دست مییازد اما مخلَصان چون چنین زمینههایی را در خود ندارند، دست شیطان از گمراه کردن آنان کوتاه است؛ از این رو میفرماید: «إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ».
ابليس و توجيه سركشي خود
ابلیس از سجده به انسان خودداری میکند و برای خود توجیه دارد و میگوید: من به چیزی که از سفال بدبو ساخته شده است سجده نمیکنم. خداوند به توجیه او توجهی نمیکند و بدون توضیح و استدلالی، او را از جوار خود میراند و او را اخراج میکند؛ چرا که وی چنان در جهل مرکب غوطه است که گوش شنوایی ندارد.
این ماجرا در آیهای دیگر چنین آمده است: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکةِ اسْجُدُوا لاِآَدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینا»(اسراء / ۶۱)؛ و هنگامی را که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید پس همه جز ابلیس سجده کردند. گفت: آیا برای کسی که از گل آفریدی سجده کنم؟!
ابلیس با گمراهپذیری از استدلالی نادرست از اطاعت خدا سرباز زد و به زعم خود راهی منطقی در پیش گرفت. او گمراه بود و نه فریبکار و تنها در چینش قضایای استدلال خود که میان گل و آتش قیاس کرده بود به خطا رفت؛ چرا که دور از انصاف میدانست آتش بر گل سجده آورد؛ در حالی که جنسی برتر از آن است.
امروزه در دوران آخرزمان حقهبازیها و حیلهگریهایی ظهور کرده که عقل ابلیس از آن ناتوان است. بشر پیش از این دوره چنین از حیله و حقه پر نبوده است. حیلهگری به مثابهٔ رشد علم و تکنولوژی پیشرفت دارد و با کمبود ایمان، شیطنت رشد مضاعفی یافته است. این حیلهگریها را در شبکههای ماهوارهای و تلویزیونی و سایتهای فراوان اینترنتی و نیز در مدلهای متنوع و گوناگون لباس، مو، آرایش و زیبایی که روز به روز نوتر میشود تا سیاستمداران دنیا بشر را در این آزمایشگاه مضحک و مسخرهآمیز خود محک زنند تا بدانند چگونه و تا کجا میشود او را برد و کنترل کرد و حضور مربیان ماهر فریب و حقه در آن خودنمایی میکند که آن را به فرودستان خود آموزش میدهند؛ بهطوریکه خوبی گذشتگان ما با نبود چنین تربیتهایی امری عادی مینماید. آدمی حتی در بدی و شیطنت بر ابلیس پیشی میگیرد و شیطان این را نیز نمیدانسته است. چیزی که فرشتگان الهی به آن اشاره داشته و به خونریز بودن آدمی تصریح نمودهاند.
متانت و نجابت خاك و عشق نهان آدم
ابلیس خود را از آتش میدانسته و آن را بر گل بدبو ترجیح میداده اما نه این که گل میتواند حرارت یابد و سفال شود و حرارت آتش را در خود داشته باشد میشناسد و نه طبع سرکش آتش را. طبعی که در همین ماجرا نیز در وجود او شعله میکشد و او را به سرکشی وا داشته است؛ برخلاف خاک که متانت، آرامش، صفا و باطن دارد. باد، آب و آتش به اندازهٔ خاک حرمت ندارد هرچند آب را میتوان با ملاحظاتی در ردیف خاک قرار داد. خداوند در وصف خاک میفرماید: «وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِی مِنْ فَوْقِهَا، وَبَارَک فِیهَا، وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیامٍ، سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ»(فصلت / ۱۰)؛ و در زمین از فراز آن لنگرآسا کوهها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد و مواد خوراکی آن را در چهار روز اندازهگیری کرد که برای خواهندگان درست و متناسب با نیازهایشان است.
فراز: «وَبَارَک فِیهَا» در این آیه حایز اهمیت است. خداوند برکت را به زمین خاکی داده است. در واقع، خاک است که برکت دارد. بر این اساس، کسی که از خاک دور است خیر و برکتی ندارد. شایسته است انسان در شبانهروز کمی بر روی خاک بنشیند. البته نشستن بر روی فرش نیز صدق نشستن بر روی خاک را دارد اما استفاده از مبلمان، انسان را از خاک دور میکند. زندگی در طبقات دوم و بالاتر نیز انسان را از برکت خاک دور میکند. کسی که ضعف اعصاب دارد میتواند با بازی با خاک، آن را برطرف کند. نگاه به خاک و مالیدن آن به دستها با همان خاکبازی برای اعصاب بسیار آرامشبخش است. نگاه به آب، سبزه و بلبل نیز چنین است اما نگاه به خاک بیش از آنها برای اعصاب مفید است. دست بردن در خاک نرم، اعصاب را نرم و ملایم میسازد گویی هرچه تنش است از آن میگیرد. خاکبازی به ویژه زنهایی را که وسواس دارند بدون نیاز به هیچ گونه قرصی درمان میکند. البته سنگ و سیمان چنین خاصیتی ندارد و این برکت تنها در خاک است. گیاهان، چشمهها و گنجها در خاک است. قبر آدمی نیز در خاک است. خداوند از این خاک است که سنگینیها را بیرون میکشد: «وَأَخْرَجَتِ الاْءَرْضُ أَثْقَالَهَا»(زلزله / ۲).
خاکها بر شخصیت آدمی تأثیرگذار است. راه رفتن بر خاکهای مرغوب و خوب، رفتاری نیکو به انسان میدهد؛ همانطور که زندگی بر خاک بد، سوء رفتار و افکار برای آدمی دارد. این مطلب را میتوان با جابهجایی افرادی که برای آزمایش و کنترل رفتار انتخاب شدهاند به دست آورد. زمینی طلاساز است و زمینی نقرهپرور. خاکی نفت از دل میرویاند و دیگری زغال پرورش میدهد. نکتهٔ جالب توجه این است که از نوع پوشش گیاهی هر منطقه میتوان به موادی که داخل آن زمین است پی برد. البته این راهکار علمی و روشمند است و باید قواعد آن را در دست داشت. به قول شاعر:
برو در این بیابان جستوجو کن
ز هر خاکی کفی بردار و بو کن
ز هر خاکی که بوی عشق برخاست
یقین دان مدفن لیلی همانجاست
کسی که دانش شناخت خاکها را در اختیار دارد با نگاهی به سطح زمین درمییابد تا عمق چند هزار متری آن چیست! وقتی انسان پا بر زمینی بگذارد که زیر آن طلاست، قلبش آن طلا را احساس میکند و همانند اجنه از آن کامیاب میشود. او هزاران بار بیش از طلایی که خانمها به دست میکنند از آن معدن طلا ثأثیر میپذیرد، بدون این که هزینهای نماید. متأسفانه از مشکلات امروز بشر این است که از طبیعت بریده است و خاک نمیبیند و هرچه هست فرش، آسفالت، موزائیک یا دیگر مصنوعات خود اوست. زندگی مدرن امروزی که البته علمی نیست سبب میشود انسانهای طبیعی کمتر یافت شوند و آدمها نیز مصنوعی گردند.
اما فراز: «وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیامٍ» را میتوان به چهار فصل بهار، تابستان، پاییز و زمستان و میوههای آن معنا نمود.
«سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ» نیز به این معناست که این خاک میتواند تمامی نیازهای آدمی را پاسخگو باشد و حتی آتش نیز درون آن است. کرات دیگر اگر خاک نداشته باشد، چنین برکتی ندارد. ابلیس برکت این خاک را که آدمی از آن آفریده شده است ندانست و نفهمید که این خاک هر چیزی را درون خود دارد و او فقط آتشی است و این خاک است که میتواند حتی آتش را به خود نگاه دارد تا در برابر باد و آب به خاموشی نگراید. با این وجود، خاصیت خاک این است که پایین میکشد و بر شدن کسی که بر خاک قرار دارد بسیار سخت است؛ بهویژه آن که مانعانی از جن که شمار آنان بسیار هستند در راه است؛ بنابراین چارهای جز پناه بردن به لطف ویژه و عنایت مخصوص خداوند نیست: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا، لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیطَانِ، وَمَنْ یتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیطَانِ فَإِنَّهُ یأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکرِ، وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکا مِنْکمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدا، وَلَکنَّ اللَّهَ یزَکی مَنْ یشَاءُ، وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(نور / ۲۱)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید پای از پی گامهای شیطان منهید و هر کس پای بر جای گامهای شیطان نهد بداند که او به زشتکاری و ناپسند وا میدارد و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود هرگز هیچ کس از شما پاک نمیشد ولی این خداست که هر کس را بخواهد پاک میگرداند و خداست که شنوای داناست.
اگر لطف، کرم، فضل و رحمت خداوند با آدمی نبود انسانی خوب پیدا نمیشد و در میان این همه شیاطین، راه به جایی نمیبرد! بهویژه که طبع عالم ناسوت، به پایین فرو کشیدن است و ثقل خود را دارد.
به هر روی، شیطان مقام انسانهای پاک و عظمت و نجابت آنان و آتش عشقی که در دل دارند را نمیدید. انسان نجابت دارد و ابلیس از آدمیان نیست، اگرچه شیطان در میان انسانها یافت میشود؛ زیرا شیطان وصف است و ابلیس ذات.
صفاي جنس آدم و خلافت الهي
جنس آدمی ابلیسپرور نیست؛ اگرچه آدمی موجودی است بیعزم و سادهدل که فریب زبان چرب و گردن کج ابلیس را میخورد(طه / ۱۲۱)، ولی او موجودی درست و نجیب است که خلیفهٔ خدا شده اما جنس جنیان و باطن وجودشان صفا ندارد، از این رو نمیشود به خلافت آنها دل بست و پیامبری نیز از جنس خودشان ندارند.
البته در این که شیطنت در میان آدمیان بسیار است، سخنی نیست و سورهٔ عصر دلیل بر آن است که تمامی آدمیان را در زیان میبیند و آنان که رستگار میگردند استثنا هستند. خداوند در آیهای دیگر میفرماید: «اللَّهُ یصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ»(حج / ۷۵)؛ خدا از میان فرشتگان رسولانی برمیگزیند و نیز از میان مردم. بیگمان خدا شنوای بیناست.
این نحوه گفتار میرساند رسولان انسی اندک هستند. درست است انسان پدیدهای نجیب است و ابلیس از جنس آدمی نیست و برای این حسن باید شکرگزار خدا بود اما نباید پنداشت تمامی آدمیان برای خود چونان پیغمبری هستند. خداوند نیز پیامبران بیشماری از میان انسانها ندارد و قرآن کریم حتی نام پنجاه نفر از آنان را ذکر نمیکند. سندی معتبر بر این که شمارهٔ پیامبران یکصد و بیست و چهار هزار نفر بوده است در دست نمیباشد. این آیه میفرماید خداوند رسولان خود را نخست از جنس ملائکه برگزید و از انسانها نیز! چنین تعبیری بر کمی و قلّت رسولان آدمی دلالت مینماید؛ همانطور که به شهادت: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(عصر / ۲)، افرادی که شگفتی میآفرینند و انسانهای برجسته، استثنایی و نوابغ بسیار اندک میباشند هرچند به دلیل خسران فراگیر، مدعی بسیار است. از مطلقگرایی باید بیرون آمد و تمامی علمای مسلمین را بی هیچ عیب و نقص و همانند حضرات معصومان علیهمالسلام نپنداشت! درست است که این دانشمندان افراد بینظیری بودهاند اما اشکالات، اشتباهات و گاه انحرافات زیادی نیز داشتهاند تا چه رسد به افراد معمولی. به تعبیر دیگر، این بدی و فسادآفرینی است که در نهاد بشر ریشه دارد و نهادی اوست و این خوبی است که به صورت استثنا از او بروز میکند. برای نمونه، میتوان قارون را مثال زد. تمامی انسانها جز اولیای خدا که داخل در استثنای سورهٔ عصر هستند برای خود قارونی میباشند که هر چیزی را برای خود میخواهند. آنان مدنی بالطبع نیستند و از سر ناچاری است که به زندگی شهری تن میدهند. قارونی که خداوند او را چنین توصیف مینماید: «إِنَّ قَارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَی فَبَغَی عَلَیهِمْ وَآَتَینَاهُ مِنَ الْکنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یحِبُّ الْفَرِحِینَ»(قصص / ۷۶)؛ قارون از قوم موسی بود و بر آنان ستم کرد و از گنجینهها آن قدر به او داده بودیم که کلیدهای آنها بر گروه نیرومندی سنگین میآمد. آنگاه که قوم وی بدو گفتند شادی مکن که خدا شادیکنندگان را دوست نمیدارد.
این آیه میرساند همواره دنیا دزد داشته است که قارون نیز برای حفظ گنجینههای خود مجبور بود آن را قفل کند و کلیدهای آن را با وجود سنگینی که داشته با خود به این طرف و آن طرف ببرد. بشر از ابتدا دزدی را میفهمیده و اصل آنرا از کسی نیاموخته است. همچنانکه دروغپردازی چنین است:«وَإِنْ تُکذِّبُوا فَقَدْ کذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکمْ، وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ»(عنکبوت / ۱۸)؛ و اگر تکذیب کنید، به قطع امتهای پیش از شما هم تکذیب کردند و بر پیامبر خدا جز ابلاغ آشکار وظیفهای نیست.
در واقع، بدی و دشمنی و گرفتن مزوّرانه و زورمدارانه از دیگر انسانها در نهاد آدمی هست و چنین نیست که بنیآدم اعضای یکدیگر باشند، بلکه آنان اعدای هم هستند که با درد گرفتن عضوی، عضو دیگر قرار میگیرد.
به هر روی، با وجود اصل بودن بدی در انسانها، آنچه به این جنس ارزش میدهد صفای نفسی است که در برخی از آنان میباشد. حضرت آدم چون صفای نفس داشت، خداوند گناه او را نادیده گرفت، بلکه عوارض و پیآمدهای آن را نیز اصلاح نمود؛ چنانکه میفرماید:«ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیهِ وَهَدَی»(طه / ۱۲۲)؛ سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و وی را هدایت کرد. کسی که صفای نفس ندارد حتی علم برای وی کارگشا نیست. علم با صفای باطن، سلامت نفس و ربوبیت الهی که در جان است مؤثر میباشد وگرنه سواد به خودی خود سیاهی است و اگر مشکلی را افزون نکند آن را نمیکاهد. علم بدون صفای باطن و ایمان مخرّب است. اگر کسی میانهٔ خود را با خدای خویش صاف نکند، حتی تقوا و خوبیهای او نیز به کار وی نمیآید. مادهٔ کائنات لطف پروردگار است که در گرو صفای نفس آدمی است و علم نیز با آن است که کارگر میافتد؛ از این رو میفرماید: «وَلَقَدْ آَتَینَا دَاوُودَ وَسُلَیمَانَ عِلْما، وَقَالاَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ»(نمل / ۱۵)؛ و بهراستی به داوود و سلیمان دانشی عطا کردیم و آن دو گفتند ستایش خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان باایمانش برتری داده است.
این علم است که پیامبران را به حمد میخواند و آنان را بر بسیاری از مؤمنان برتری میدهد؛ یعنی علم میتواند برتر از ایمان گردد اما نه علم به خودی خود بلکه علمی که با صفا آمیخته باشد و چنین دانشی است که شیرین است. حضرت آدم نیز به سبب داشتن این صفا بود که با اینکه به خطا رفته بود خداوند او را بر میگزیند و میفرماید: «اجْتَبَاهُ رَبُّهُ» تا کسی نتواند ایرادی نیز به او بگیرد و گناه وی را به رخ او کشد.
این آدمی است که در صفا و عشق عظمت دارد. عظمتی که سبب میشود حتی فرشتگان الهی بر وی سلام آورند و به تعبیر قرآن کریم: «الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ طَیبِینَ یقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیکمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(نحل / ۳۲)؛ همان کسانی که فرشتگان جانشان را در حالی که پاک هستند میستانند و به آنان میگویند درود بر شما باد. به پاداش آنچه انجام میدادید به بهشت درآیید.
شبهات ابليسي
ناآگاهی ابلیس، خود را در آیات بعد نیز نشان میدهد. او با آن که فاعل بودن خداوند در کارها را میبیند اما هنوز در مسألهٔ «جبر و اختیار» مشکل دارد که میگوید: «قَالَ فَبِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَک الْمُسْتَقِیمَ»(اعراف / ۱۶)؛ گفت پس به سبب آن که مرا به بیراهه افکندی، من هم برای فریفتن آنان بهحتم بر سر راه راست تو خواهم نشست. او گمراهی خود را که در جهل خود ریشه دارد نمیبیند و باز بر طبل نادانی میکوبد و ناآگاهانه گمراهی خود را به خداوند نسبت میدهد و سپس میخواهد از این کرده که به زعم او کار حق تعالی است نسخهبرداری نماید. او میگوید مرا گمراه کردهای، من نیز همهٔ آفریدههای تو را گمراه خواهم کرد. همان شگردی که بر علیه من داشتی، بر علیه بندگانت به کار میگیرم. قفل نرمافزاری تو را میشکنم و از شگردهای تو نسخه بر میدارم. البته باید مادهای را شناخت که شیطان میپنداشته خداوند او را با آن به گمراهی کشانده است. آیا در تفاسیر از این ماده نامی آمده است؟ ما این بحث را در دروس تفسیر خود پی خواهیم گرفت.
شیطان در این آیه میگوید من مادهای را میشناسم، که هر کسی را میتوان با آن به گمراهی انداخت. فرمولی که در همه جا جواب میدهد. برای همین است که در ادامه میگوید: «ثُمَّ لاَآَتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ، وَمِنْ خَلْفِهِمْ، وَعَنْ أَیمَانِهِمْ، وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ، وَلاَ تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ»(اعراف / ۱۷)؛ آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها میتازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهی یافت.
شیطان مادهای در داست داشته که میدانسته است میتواند هر انسانی را با آن به کفر کشاند و از شکر باز دارد. توانی که به هر جا برخورد نماید، اسیدوار آن را سیاه و ذوب میکند. اسیدی که حتی در پولاد نفوذ میکند تا چه رسد به افراد ضعیفی که دوام آنان از حلبی یا پارچه ضعیفتر است. ابلیس ترفند گمراه نمودن آموخته است. ترفندی که هر مقاومتی را در هم میشکند و چیزی نمیتواند مانع آن شود اما چنین نیست؛ چرا که خداوند پادزهر این مادهٔ مسموم را به بشر داده است. پادزهری که در دست آگاهان قرار دارد و باید سراغ آن را از ایشان گرفت و ما نشانی آن را در پیش آوردیم.
ابلیس برای اثبات برتری خود و ضعف آدم، گمراهی بنی آدم را پیش میکشد. او افزون بر این که مادهٔ گمراهی او را در دست دارد، چنین میگوید: «قَالَ أَرَأَیتَک هَذَا الَّذِی کرَّمْتَ عَلَی لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ لاَءَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ إِلاَّ قَلِیلاً»(اسراء / ۶۲)؛ سپس گفت: به من بگو این کسی را که بر من برتری دادی برای چه بود؟ اگر تا روز قیامت مهلتم دهی بهقطع فرزندانش را جز اندکی از آنها ریشهکن خواهم کرد.
ابلیس برای اثبات برتری خود دلیل محکمی میآورد. وی میگوید آدمیان گمراهپذیر هستند، از این رو شایستهٔ خلافت الهی نمیباشند. اگر به من عمری به اندازهٔ عمر پسران آدم دهی به تو نشان خواهم داد که آنان گمراه میشوند و چه دلیلی بالاتر از ارایهٔ حقیقت و عینیت و البته آنان که گمراه نمیشوند بسیار اندک هستند.
شیطان آدمی را گمراه میداند. او خوب میشناخت که آدمی گاه چنان احمق میگردد که گوسالهای را به خدایی بر میگزیند اما موسای کلیم که عصای اژدرساز و ید بیضا دارد را به پیامبری نمیپذیرد. او خوب میدانست که این بشر چنان حماقتی دارد که حاضر میشود فرزندان خود را برای بتی ساخته شده از چوب یا گل و یا برای حفظ آبروی خود از خطرات احتمالی ناموسی سر ببرد: «قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَها بِغَیرِ عِلْمٍ، وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَی اللَّهِ، قَدْ ضَلُّوا، وَمَا کانُوا مُهْتَدِینَ»؛ کسانی که از روی بیخردی و نادانی فرزندان خود را کشتهاند و آنچه را خدا روزیشان کرده بود از راه افترا به خدا حرام شمردهاند سخت زیان کردند. آنان بهراستی گمراه شده و هدایت نیافتهاند.
راستی اگر موارد حماقت و سفاهت انسان که تنها در قرآن کریم آمده است گفته و تحلیل شود کتابی قطور میگردد.
تحلیل استدلالهایی که ابلیس برای دفاع از نافرمانی خود میآورد بسیار سنگین و نیازمند کار علمی است. کسی که نتواند شخصیت ابلیس را از استدلالها و سخنان وی به دست آورد در شناخت خداوند نیز ناتوان میگردد و بیشناخت «شیطان» نمیتوان به «رحمان» رسید.
خداوند پاسخ او را چنین میدهد: «قَالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَک مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُکمْ جَزَاءً مَوْفُورا. وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِک وَأَجْلِبْ عَلَیهِمْ بِخَیلِک وَرَجِلِک وَشَارِکهُمْ فِی الاْءَمْوَالِ وَالاْءَولاَدِ وَعِدْهُمْ وَمَا یعِدُهُمُ الشَّیطَانُ إِلاَّ غُرُورا. إِنَّ عِبَادِی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطَانٌ وَکفَی بِرَبِّک وَکیلاً»(اسراء / ۶۳ ـ ۶۵)؛ فرمود برو که هر کس از آنان تو را پیروی کند، بهطور مسلم جهنم سزایتان خواهد بود که کیفری تمام است. و از ایشان هر که را توانستی با آوای خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده و شیطان جز فریب به آنها وعده نمیدهد. در حقیقت تو را بر بندگان من تسلطی نیست و حمایتگری چون پروردگارت بس است.
تحلیل این آیات که در پاسخ استدلال ابلیس آمده است دقت بسیار علمی میخواهد. ما تحلیل عمیق و ژرف این آیات را در کتابی دیگر که از ابلیس و شیاطین گفتهایم بهطور تفصیل آوردهایم که در اینجا از آن چیزی نمیگوییم.
خداوند برای نشان دادن میزان دشمنی ابلیس با بندگان خود میفرماید: «وَقُلْ لِعِبَادِی یقُولُوا الَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیطَانَ ینْزَغُ بَینَهُمْ إِنَّ الشَّیطَانَ کانَ لِلاْءِنْسَانِ عَدُوّا مُبِینا»(اسراء / ۵۳)؛ و به بندگانم بگو آنچه را که بهتر است بگویند که شیطان میانشان را به هم میزند؛ زیرا شیطان همواره برای انسان دشمنی آشکار است.
با توجه به آیهٔ شریفه، اگر کسی از باب التفات درآید و به خود توجه نماید و روزگار به غفلت نگذراند، شیطان را در بزنگاههای بیایمانی خود بهروشنی میبیند. انسان با دست خود برای شیطان بستر حضور وسوسهانگیز را ایجاد میکند و او را در وجود خویش میپروراند. البته اندک هم نیستند انسانهایی که در گمراهی و شیطنت از شیطان پیشی میگیرند. بر این اساس، خداوند ادعای پنهان بودن دشمنی شیطان و نشناختن او را از کسی نمیپذیرد.
ابلیس با فریب آدم، وی را زخمی و مجروح کرد و آدم او را دشمن خود یافت. دشمنی که دیگر نمیتواند از او دست بردارد و لعن و استعاذهای که نسبت به او دارد نیز از همین باب است. اما ابلیس از صفای آدمی است که آتش میگیرد.
اخراج و هبوط ابليس
در برابر دشمنی ابلیس با آدم، خداوند وی را از مقامی که داشت اخراج نمود و به او فرمود: «قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوما مَدْحُورا، لَمَنْ تَبِعَک مِنْهُمْ لاَءَمْلاَءَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکمْ أَجْمَعِینَ»(اعراف / ۱۸)؛ نکوهیده و رانده از آن بیرون شو که به قطع هر که از آنان از تو پیروی کند، جهنم را از همهٔ شما پر خواهم کرد.
هر کس از مادهٔ گمراهی شیطان بخورد، فرجامی جز جهنم ندارد و این عادلانه است؛ چرا که آدمی اندوختهها و آموختههایی دارد که میتواند با استفاده از آن، اغوای شیطان را خنثی کند و در باتلاق گمراهی او فرو نرود.
وقتی فرمان هبوط شیطان صادر شد، وی هم سرکشی نمود و هم در برابر عبادتی که داشت از خداوند طلبکار شد: «قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا، فَمَا یکونُ لَک أَنْ تَتَکبَّرَ فِیهَا، فَاخْرُجْ، إِنَّک مِنَ الصَّاغِرِینَ»(اعراف / ۱۳)؛ فرمود از آن مقام فرو شو. تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایی. پس بیرون شو که تو از خوارشدگانی.
خداوند در این آیه دو بار خطاب به ابلیس میفرماید: هبوط کن و به پایین برو. از آنجا که ارادهٔ شیطان مؤثر و نقشآفرین بوده است، نخست اطاعت نمیکند و خداوند امر خود را تکرار مینماید و تأکید میکند: تو رانده شدهای اما ابلیس بسیار دریده و پررو بوده است. او نه تنها پایین نمیرود بلکه طلبکار نیز میشود و میگوید: «أَنْظِرْنِی إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ»؛ تا روز قیامت به من مهلت بده.
دلسوزي و مهرباني چهره فريب ابليس
شیطان بعد از اخراج از مقامی که داشت، کینهتوزی خود نسبت به آدم را شروع نمود. او برای فریب آدم و حوا که دو آفریدهای بودند که او باید به آنان سجده میکرد و به خاطر آنان، مقام خود را از دست داده بود، به دلسوزی و مهربانی با آنان رو آورد و زبان خیرخواهی گشود. زبانی که بر روی همه کس جواب میدهد حتی اگر از سر نفاق و دورویی غلیظ و پنهان و دشمنی تمام نهفته باشد و رد پایی از خیانت در ظاهر آن دیده نشود: «وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکمَا لَمِنَ النَّاصِحِین». این جا نیز پای قسم در میان است. در جای دیگر گفتیم کسی که به سوگند رو میآورد دروغپرداز است. ابلیس به زیبایی و با دلنشینی سخن میگوید و در حضور آدم و حوا قسم یاد میکند که به آنان شفقت و دلسوزی دارد و خیرخواه آنان است.
این آیات، درس جوانمردی نیز میدهد؛ چرا که خداوند ماجرای دشمن خود را آنگونه که اتفاق افتاده است بیان میدارد بدون آن که او را لجنمال نماید.
مهربانی ابلیس که همراه با وعدهٔ طمعانگیز بود پاسخ داد: «فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآَتُهُمَا وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکمَا عَنْ تِلْکمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَکمَا إِنَّ الشَّیطَانَ لَکمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ»(اعراف / ۲۲)؛ پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید. پس چون آن دو از آن درخت چشیدند، برهنگیهایشان بر آنان آشکار شد و به چسبانیدن برگهای درختان بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت، شیطان برای شما دشمنی آشکار است.
خداوند در این آیات به آدم و حوا هر دو خطابی یکسان دارد و از آن دو به لفظ تثنیه یاد میکند: «قَاسَمَهُمَا»، «لَکمَا»، «ذَاقَا الشَّجَرَةَ»، «بَدَتْ لَهُمَا»، «سَوْآَتُهُمَا»، «وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ»، «وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا»، «أَلَمْ أَنْهَکمَا عَنْ تِلْکمَا الشَّجَرَةِ»، «وَأَقُلْ لَکمَا»، «إِنَّ الشَّیطَانَ لَکمَا». در این آیه تبعیض جنسیتی نیست و جنسیت آدم و حوا هیچ لحاظ نشده است و چنین نیست که یکی را اصل و دیگری را فرع قرار دهد و هیچ یک را باعث گمراهی دیگری نمیداند و چنین نیست که تنها یکی را متهم و دیگری را تبرئه کرده باشد.
به هر روی، شیطان، با فرمول و ترفندی که در اختیار داشت، توانست نخستین آدمیان را فریب دهد. داستانی که باید برای فرزندام آدم مایهٔ عبرت باشد؛ چنانکه میفرماید: «یا بَنِی آَدَمَ، لاَ یفْتِنَنَّکمُ الشَّیطَانُ کمَا أَخْرَجَ أَبَوَیکمْ مِنَ الْجَنَّةِ ینْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیرِیهُمَا سَوْآَتِهِمَا. إِنَّهُ یرَاکمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ. إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ»(اعراف / ۲۷).
ـ ای فرزندان آدم، شیطان شما را به فتنه نیندازد؛ چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و لباسشان را از ایشان برکند تا عورتهایشان را بر آنان نمایان کند. در حقیقت او و قبیلهاش شما را از آنجا میبینند که آنها را نمیبینید. ما شیاطین را دوستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمیآورند.
این آیه اخراج آدم و حوا از بهشت را به خداوند نسبت نمیدهد یا فعل «کمَا أَخْرَجَ» را به صورت مجهول یا جمع نمیآورد تا بهنحوی بتوان آن را به خداوند نسبت داد، بلکه آن را با صراحت تمام و به تمامی به شیطان نسبت میدهد.
همچنین این آیه میفرماید ابلیس و پیروان جنّی او بر آدمی چیره هستند و میتوانند او را تحت نظر و تعقیب داشته باشند بدون این که آدمی بتواند آنان را ببیند. آنان از چپ و راست و بالا و پایین و فراز فرود بر آدمی هجوم میآورند تا او را تحت القاءات و وسوسههای خود قرار دهند. گاه اندیشههایی ناخودآگاه به آدمی افاضه میشود و چیزی به ذهن انسان مینشیند که ممکن است وسوسهٔ شیطان یا القاء رحمانی فرشتهای یا یکی از رجال غیب باشد. دل آدمی همانند گیرندهای رادیویی است که اگر با طول موجهایی هماهنگ شود، ناگهان صداهایی را درمییابد. آدمهای بد فرکانسهای شیاطین را بهخوبی دریافت میکنند. آدمهای خوب نیز فرکانسهای اولیای خدا و فرشتگانی را دریافت میکنند که حقایق را القا میکنند. فراز: «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ» از جفت شدن شیاطین با افراد بد و از القاءاتی که شیاطین بر آنان دارند میگوید. کسی که ناگهان تحریک میشود یا بدون مقدمه عصبانی میگردد و یا به چیزی بدبین میشود بیشتر تحت تأثیر القاءات مؤثر شیاطین قرار دارد. البته اولیای الهی نیز به افرادی که صفای باطن دارند القاءات و تحریکات مفید و شایستهای را به انجام میرسانند.
اگر قرآن کریم در وصف آدمیان میفرماید: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(عصر / ۲) برای همین نجابت اوست؛ چنانکه تعبیر «ظَلُوما جَهُولاً»(احزاب / ۷۲) چنین است و در مقام مذمت انسان نمیباشد. انسان نجابت دارد و نجابت به معنای سادگی اوست که بهراحتی کلاه سر وی گذاشته میشود. حضرت آدم علیهالسلام با آن که از ناحیهٔ خداوند نهی: «لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ»(بقرة / ۳۵) را میشنود، باز بهخاطر سادگی و نجابتی که دارد فریب سوگند ابلیس و چهرهٔ خیرخواهانهٔ او را میخورد!
خوبی این موجود این است که نمیتواند ابلیسپرور باشد؛ چرا که موجودی نجیب است؛ هرچند خداوند در مورد او فرمود: «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آَدَمَ مِنْ قَبْلُ، فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما»(طه / ۱۱۵).
آدم ابوالبشر علیهالسلام عزم ندارد. مراد از عزم همان اهتمام، اقتدار، استمرار و ارادهٔ محکم و قوی است. چون انسان عزم ندارد از این رو در خسران میباشد. خداوند در سورهٔ عصر میفرماید: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(عصر/ ۲ ـ ۳).
انسان از آن جهت که انسان است عزمی ندارد و کسانی که در این میان ایمان میآورند و صاحب عزم میباشند افرادی استثنایی هستند. به هر روی، خداوند در گل انسان چیزی به نام ابلیس نگذاشته است. همانطور که برخی از خاکها صدقپرور است و افراد صادقی را در خود بزرگ مینماید و برخی خاکها زرنگپرور است که از صدق آنان کاسته میشود. آدمهای صادق چندان زرنگ نیستند و این صدق آنان است که در پیشامدها و مشکلات، آنان را حمایت و هدایت میکند. خداوند در گِل انسان ابلیس نگذاشته و این بسی سعادت است چرا که تهی از ریگ است! ولی در جن چنین نیست و برای همین است که جنیان پیامبری از جنس خود ندارند و پیامبر آنان باید از آدمیزاد باشد. همین ویژگیهاست که انسان را دردانه میسازد و او را لایق و شایستهٔ سجدهٔ فرشتگان مینماید.
این سادگی انسان است که سبب میشود سفارش خداوند را نادیده بگیرد و از دشمن آشکار خود ابلیس ضربه ببیند. خداوند میفرماید: «فَقُلْنَا: یا آَدَمُ، إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَک وَلِزَوْجِک، فَلاَ یخْرِجَنَّکمَا مِنَ الْجَنَّةِ، فَتَشْقَی»(طه / ۱۱۷).
ـ پس گفتیم ای آدم در حقیقت این ابلیس برای تو و همسرت دشمنی خطرناک است، زنهار تا شما را از بهشت به در نکند تا تیرهبخت گردی.
ابلیس زرنگ است و آدم فردی ساده! ابلیس قسم میخورد و گردن کج میکند و آدم گمان میکند او مثل وی ساده و خیرخواه اوست؛ بنابر این فریب میخورد. البته همین فریب خوردن آدم کمال اوست و صفای وی را میرساند.
خداوند در این آیه نمیگوید ای آدم، تو دشمن ابلیس هستی. از اینجا روشن میشود دشمنی در ذات انسان نیفتاده است. خداوند به دلیل همین سادگی، صفا و نجابتی که در وجود آدم است، او را میبخشد، بلکه او را بر میگزیند: «ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیهِ وَهَدَی»(طه / ۱۲۲)؛ سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و وی را هدایت کرد. خداوند کردهٔ آدم علیهالسلام را نادیده میگیرد؛ اما امان از وقتی که بخواهد به کسی خرده بگیرد که در آن صورت خوبیهای او نیز برای وی دردسرساز میشود؛ چرا که دل خداوند با او صاف نیست. گویا دل خداوند با برخی از بندگان صاف است. حضرت آدم کار بد میکند اما خدا او را به عنوان پیغمبر برمیگزیند. آدم علیهالسلام بر خلاف فرمان خدا عمل کرده است اما خداوند «ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ» سر میدهد و او را ارتقای مقام میدهد و به عنوان پیامبر برمیگزیند؛ چرا که وی ساده و بیآلایش بوده است. البته هستند بندگانی که هرچند کار را تمام انجام دهند، خداوند آن را خراب مینماید؛ چرا که آن را با زرنگی آوردهاند. بهترین کار این است که انسان خود را با خداوند صاف کند وگرنه با زرنگی و حتی با انجام کار خوب، چیزی سامان نمییابد و پذیرفته نمیشود. مادهٔ کائنات، لطف پروردگار است و لطف پروردگار نیز در گرو سادگی و صفای آدمی است.
بعد از آن، خداوند آدم را به سوی زمین رهسپار مینماید: «قَالَ: اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعا، بَعْضُکمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ، فَإِمَّا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدًی، فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَای فَلاَ یضِلُّ وَلاَ یشْقَی»(طه / ۱۲۳)؛ فرمود: همگی از آن مقام فرود آیید؛ در حالی که بعضی از شما دشمن بعضی دیگر است. پس اگر برای شما از جانب من رهنمودی رسد، هر کس از هدایتم پیروی کند نه گمراه میشود و نه تیرهبخت.
آدم علیهالسلام تا دشمنی ابلیس را ندیده بود، زخمی از دشمنی نداشت و خداوند تنها شیطان را دشمن آدم میدانست اما پس از این که آدم زخم ابلیس را خورد، دشمنیها شروع شد. لعن به شیطان و استعاذه به خداوند از شرّ شیطان برای همین است.
منبر ابليس و آخرين سخنراني او
بهتر است در این جا از آخرین سخنرانی ابلیس نیز بگوییم که آیهٔ زیر آن را بیان میدارد: «وَقَالَ الشَّیطَانُ لَمَّا قُضِی الاْءَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکمْ فَأَخْلَفْتُکمْ وَمَا کانَ لِی عَلَیکمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِی إِنِّی کفَرْتُ بِمَا أَشْرَکتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»(ابراهیم / ۲۲)؛ و چون کار از کار گذشت و داوری صورت گرفت، شیطان میگوید در حقیقت، خدا به شما وعده داد؛ وعدهٔ راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود جز این که شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید؛ پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید. من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید. من به آنچه پیش از این مرا در کار خدا شریک میدانستید کافرم. آری، ستمکاران عذابی پردرد خواهند داشت.
در قیامت، پس از آن که صحنهٔ دادرسی پایان یافت، شیطان بر فرار منبر میرود و انسانها و جنیان را موعظه میکند و وسوسهگری خود را تنها دعوت و وعدهای بیش نمیداند که آن را عملی نکرده است و گناهکاران به امید این وعدهٔ دروغین از وعدهٔ راست و حق خداوند دست برداشتهاند، پس تنها باید خود را ملامت کنند، نه شیطان را. وی پیروان خود را ناامید میسازد و خویش را از نجات آنها عاجز میداند. البته مهم این است که ابلیس از روش و دین منکران حق برائت میجوید و خود را به دین آنها کافر میداند و اعلام میدارد که او به خداوند مؤمن است!
البته خداوند نیز در آیهای دیگر میفرماید شیطان را بر انسانهای مؤمن چیرگی نیست و این انسان است که خویش را با دست خود به گمراهی میاندازد: «إِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَی الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَی الَّذِینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکونَ»(نحل / ۹۹ ـ ۱۰۰).
ـ چرا که او را بر کسانی که ایمان آوردهاند و بر پروردگارشان توکل میکنند تسلطی نیست. تسلط او فقط بر کسانی است که وی را به سرپرستی برمیگیرند و بر کسانی که آنها به او شرک میورزند.
جبری در عالم نیست و جبرگرایی عقیدهای سیاسی بوده است که حکومتهای جایر برای چپاول مسلمین تبلیغ میکردند. این آیه میفرماید: شیطان بر مؤمنان تسلطی ندارد؛ زیرا آنان بر خدا توکل دارند. شیطان تنها بر کافران که «یتَوَلَّوْنَهُ» و بر مشرکان «الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکونَ» چیرگی و نفوذ دارد. البته باید توجه داشت مؤمنانی که ضعف نفس دارند در زمرهٔ مشرکان میباشند؛ چنانکه بر همراهی ایمان و شرک در این آیه تصریح شده است: «وَمَا یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِکونَ»(یوسف / ۱۰۶)؛ و بیشترشان به خدا ایمان نمیآورند جز این که با او چیزی را شریک میگیرند.
چنین نیست که ایمان تمامی شرک را بزداید، بلکه ایمان دارای مراتب است و بسیاری از مراتب آن به شرک آلوده است و تنها ایمان خالص است که از شرک پاک است. خداوند میفرماید: «مُنِیبِینَ إِلَیهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَکونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ»(روم / ۳۱)؛ به سویش توبه برید و از او پروا بدارید و نماز را برپا کنید و از مشرکان مباشید.
این آیهٔ مبارکه در کنار انابه، تقوا و اقامهٔ نماز به ترک شرک توصیه دارد؛ بنابر این باید گفت آنچه پشت اهل ایمان را به خاک میکشد شرک است، نه گناهان دیگر. تمام ناخالصیها از شرک است و کفر خود نوعی خلوص بههمراه دارد اگرچه حرمان کفر بیش از شرک میباشد. از این رو برای دفع شرک باید با تمام نیرو کوشید.
————————————— مقالات مرتبط :
زایش شیطان
يكهشناسي ؛ سپر محافظتي انسان در برابر شياطين
نفخه شیاطین
آثار متفاوت پديدههاي نامرئي و تفاوت روزها
ابلیس؛ دشمن قسمخورده
ابزارهای شیطانی