سرشت و سرنوشت و جبر و اختیار
نفی جبر از آدمی
پدیدههای هستی را که عوالم فراوانی پدید میآورند میتوان بهطور کلی به دو دسته تقسیم کرد: یکی موجودات مجبول و مشتاق و دیگری موجودات صاحب اراده و اختیار. قسم دوم منحصر در انسان است. دستهٔ نخست نیز موجودات طبیعی مادی، اعم از زمینی و آسمانی و نیز از جماد و نبات است.
در نظام هستی، جبری وجود ندارد؛ زیرا جابر به معنای زورگو و کسی که اراده را به کلی از آدمی میگیرد وجود ندارد. اساس جبر را میتوان ضعف دانست و قادر متعال از هر ضعفی بهدور است.
ظهور ارادهٔ الهی در اختیار آدمی
درست است آدمی در تمامی کارها یا بسیاری از آن یا دستکم در بعضی از امور، اختیاری ملموس و محسوس دارد، اختیار او جز ظهور ارادهٔ الهی نیست. این امر هم در خوبیها و هم در بدیها یکسان است.
آنچه در آدمی است و کردار و رفتاری که از انسان سر میزند، ارادهٔ ظاهر و اختیار است. اختیار و ارادهای که ظهور ارادهٔ حق در تمامی امور زشت و زیباست.
طینت آدمی چه نقشی در کردار وی دارد؟
طینت آدمی چه نقشی در کردار وی دارد؟ طینت در واقع چیست و آیا یک حقیقت است؟ آیا طینت در همهٔ افراد آدمی یکسان است یا متفاوت؟ در پاسخ باید گفت: طینت یک حقیقت است و طینت افراد نیز متفاوت میباشد؛ ولی چنین نیست که افرادی که طینت ناسالم دارند، مجبور یا مجبول به بدیها باشند. طینت تنها جهت اعدادی و اقتضایی دارد و نقش علّی در کارها ندارد. بحث از چیستی طینت و چگونگی نقش آن در کردار آدمی در این مختصر نمیگنجد و باید آن را در کتابهای تفصیلی دید.
جبلی و اختیار آدمی
انسان طرفه معجونی است بس پیچیده و گذشته از جبلی و عشق از حرکت ارادی و اختیاری جبلیگونه برخوردار است. اختیار انسان اجبار نیست و اجبار وی سراسر مجبول و سرشار از حیات، عشق و امید است. او میتازد و به تاختهٔ خود مینازد و میبازد و از باختهٔ خود رویگردان نیست.
جبر و میل آدمی
حرکت و جنبش در اصل و در خمیرهٔ وجودی انسان به اجبار و جبر به معنای لزوم هماهنگی با طبیعت خود که همان جبلی است ریخته شده است و هیچ روحی آرام ندارد و آرامش آن، خود حرکتی ثابت است که از بیقراری حکایت میکند؛ ولی چنین نیست که هر کس هر کاری کند، یک سویه باشد و هیچ میلی در کار نباشد؛ زیرا کاری که میکند بدون اختیار نمیشود و درصدی از اختیار در آن نقش دارد.
تمامی کارهایی که بندگان انجام میدهند درگیر اختیار و هزاران شرایط و عوامل و خصوصیات دیگر است. همانطور که هیچ کاری بدون ما صورت نمیپذیرد، بدون وجود تمامی آن عوامل و خصوصیات نیز صورت نمیپذیرد.
تمامی کارهایی که انسان انجام میدهد اگرچه به میل است، میل تمام نیست و تنها میل موجود و نقد حال آن را تحت میل شخص در میآورد. میلهای اجباری و اجبارهایی از سر میل در آدمی فراوان رخ میدهد و بیشتر کارهای آدمی را این صفت در بر میگیرد.
درست است که اصل حرکت و کار به اجبار است، خصوصیت کار و نوع آن هم به اختیار و هم به اجبار صورت میپذیرد. اینگونه حتمیت اختیار را مقدمات پیچیدهای شکل داده است. بسیاری از کارها را بنده میخواهد که انجام دهد و نمیشود و فراوانی از کارهایی که انجام میشود مورد خواست بنده نیست و او بهناچار به خواستهٔ حتمی آن تن در میدهد.
تشخص و تمیز وجودی به اراده
آدمی مجبور به کار است و ارادهٔ او نیز در هر کاری که انجام میدهد دخالت دارد، اما کیفیت این اراده ، نقش کاملی از آن فرد را ارائه میدهد و او را از دیگران مشخص میسازد. این تشخص، تمیز وجود هر فرد است و افراد را میتوان در این انتخاب محک زد و از یکدیگر جدا نمود.
تأثیر کیفیت کردار در ساخت شخصیت و هویت آدمی
انسان شخصیت و هویت خود را با کیفیت کاری که سامان میدهد میسازد. شخصیت در کیفیت کردار ریخته میشود و کیفیت گفته و کرده نیز پردازشگر باطن آدمی و سازندهٔ هویت اوست.
عمل آدمی سنگی است که از باطن او به ظاهر پرتاب میشود. ظاهر آدمی چهرهای از باطن اوست و در این امر، میان شوخی، جدی، کردار آگاهانه یا ناآگاهانه، با هرگونه انگیزهای تفاوتی وجود ندارد. عملْ بیان و قول و غزلی از باطن نایافتهٔ آدمی است.
کردار، رفتار و گفتار گوشهای زنده از شخصیت نهفته و نیافتهٔ باطن آدمی است. هر گفته و کردهای به هر رنگ و بو و با هر غرض و مقصدی که باشد بهنوعی بیانگر چهرهٔ باطن آدمی است و به نوعی با آن همسویی دارد.
انسان شخصیت و هویت خود را با کیفیت کاری که سامان میدهد میسازد. شخصیت در کیفیت کردار ریخته میشود و کیفیت گفته و کرده نیز پردازشگر باطن آدمی و سازندهٔ هویت اوست. سرنوشت آدمی با کیفیت کارهای اوست که رقم میخورد. هر کس میتواند با نگاه به کیفیت کاری که انجام میدهد و به آن مشغول و سرگرم است خود را بشناسد و باطن خود را بیابد و خودی خود را لمس کند.
تأثیر نیروی اراده در کنترل نفس و کسب کمالات
اگر کسی بتواند حواس ظاهری و خواهشهای نفسانی و انگیزههای روانی خود را با نیروی اراده کنترل کند و ناهماهنگیهای آن را برطرف سازد، میتواند به خود امیدوار باشد و به این صفت کمالی خود که زمینهٔ موجودیت بسیاری از کمالات است بهخوبی اعتماد نماید.
گاه میشود فردی در برابر هوس و میلی چنان ناتوان ظاهر میشود که دیگر در خود امید ارزشی را مشاهده نمیکند و خودباختهٔ انگیزه یا میلی میگردد و تمامی موجودی خود را به آسانی در اختیار دست، زبان، چشم و گوشش قرار میدهد و به طور ناخودآگاه از خود صرف نظر میکند و خویشتن خویش را فراموش میسازد.
همچنین گاه میشود فردی چنان نیرومند میگردد که حتی کوهی نمیتواند بار یک اراده و تصمیم او را بکشد و در چهرهٔ یک ارادهٔ او، قامت بلند انسانی مقتدر ظاهر میگردد.
البته، افراد در برابر هوسها و انگیزههای نفسانی مختلف و متفاوت میباشند و ممکن است فردی در جهاتی توانا و در جهاتی ضعیف باشد. برخی به طور کلی در برابر تمامی خواستههای نفسانی ضعیفاند. افراد اندکی را میتوان یافت که از نیروی اراده در تمامی امور برخوردار باشند. اینگونه افراد گذشته از اندکی شماره، در امور مادی و معنوی متظاهر و کاسب کار و بازاری نیستند و بیشتر در عمل میکوشند تا حرف و سخن.
بسیاری ادعای چنین امری را دارند و در این کمال متظاهرند و ظاهر همین امر را سرمایهٔ خودنمایی و غیرفریبی و گاه خودفریبی قرار میدهند. اینگونه افراد را میتوان خودفروشانی دانست که برای جلب دیگران از هر نوع معاملهای استفاده میکنند و به هر نوع حیله و فریبی دست میزنند و بیشتر از همه، دین و اخلاق را وسیلهٔ وصول به مقصد شوم خود قرار میدهند و بیمحتوایی خود را با چنین رویکردی اثبات میکنند.
تمام موجودی اینگونه افراد در جهت فریب دیگران است. خودیت آنها از غیریت سرچشمه میگیرد و ارزشی نهانی ندارند و تنها بر ظاهر تکیه دارند و به ظاهر دل میبندند. دیدگاه آنان تا همان ظاهر بیش نیست. برای آنان رابطهای میان خود با خویشتن خویش جز وهم غیربینی و نفسپرستی در کار نیست و تنها بر این موجودی دل میبندند و به آن سرخوشاند.
فطرت انسان و اقتضاى خوبى و بدى
درست است که مزاج، خصوصیات، فطرت انسان و خمیر مایهٔ عموم افراد و اشیا بهنوعی متفاوت است و همه چیز با آنکه در نهایت حقیقتی بیش نیست اما از گوناگونی خاصی برخوردار است و این امر پذیرفتهٔ اهل کمال است؛ ولی چیزی که در این مورد محل بحث و حائز اهمیت است این است که آیا همه چیز قابلیت تبدیل پذیری و تحویل گرایی را دارد یا نه و آیا تبدیل خوبی به بدی و بدی به خوبی ممکن است یا خیر؟
در پاسخ این پرسش بس مهم که با کمال خواهی افراد و تمامی پدیدههای هستی در ارتباط است باید گفت: «فطرت» حقیقتی دارد که به همراه همهٔ انسانها و تمامی موجودات میباشد و سجایای قومی، نژادی و فردی افراد، دستخوش گوناگونی فراوانی است و هر یک تحت تحصیل و اکتساب شرایط خاص خود و تربیت قابل انعطاف میباشد. با آنکه اقتضای سعادت و شقاوت با هم متفاوت است، این دو امری تحصیلی و کسبی است؛ بدون آنکه جبری در کار باشد.
برای شناخت این امر و دست یافتن به پاسخ یاد شده باید توجه داشت که میان غایت و فطرت تفاوت است و نباید آن دو را به هم آمیخت، همانطور که نباید علیت را با اقتضا خلط کرد و فعلیت را با استعداد در هم آمیخت که این سه امر کلی؛ یعنی استعداد و فعلیت و نیز علیت و اقتضا و همچنین سعادت و شقاوت، با آنکه هر یک با دیگری ارتباط دارد اما دخالت کلی با هم ندارند و موازنهٔ عملی میان آنها محفوظ است.
عقاب، ثواب، فعلیت، سعادت و شقاوت به جهات عملی و ارادی فرد مرتبط است و جهات استعدادی یا قهری از شخص مورد پرسش قرار نمیگیرد. کسانی که روایت اقتضا را انکار میکنند و یا جبر علّی و فعلی را پیش میکشند، انحراف عقیده دارند و از شناخت هستی و پدیدههای آن دور میباشند. حقیقت علمی و معرفتی را نباید با مثالهای عامیانه و کژرویهای فکری درگیر نمود. برخی از جبرنماییها مثالهایی است عرفی و خالی از دقت عقلی که به برخی از آن اشاره میشود. در برخی از کتابها آمده است:
«اذا سَمعتم أنّ جبلاً ران عن مَکانه فصدّقوه، وإذا سمعتم برجل ران عن خلقه فلا تصدّقوه فإنّه سیعود إلی ما جبل علیه»؛ اگر شنیدید کوهها از جای خود حرکت نموده است، آن را راست بپندارید، ولی چنانچه شنیدید مردی از خلق و رفتار خود بازگشته و تغییر پذیرفته آن را باور ننمایید که او بر آنچه سرشت یافته است باز خواهد گشت.
در مثل فارسی است:
گرگزاده عاقبت گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.
* * *
از آن روییدن خار بر سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد از این بالا نشستنها
* * *
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه
به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد.
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.
«فلکلّ میسر لما خلق اللّه».
و «الشّقی من شقی فی بطن أمّه، والسعید من سعد فی بطن أمّه».
و «خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ».
و «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکنْ یضِلُّ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی مَنْ یشَاءُ».
این موارد نیازمند بحث روشمند علمی و منطقی و نیازمند تحلیل و تبیین دقیق است؛ چرا که چنین مثلها یا متون دینی گذشته از آنکه کلی است مورد نقض فراگیری دارد و از ارسال رسولان، عقاب، ثواب و عدالت نفی غرض مینماید. امری که هیچ مؤمنی به انکار آن نمیگراید.
باور به نبود فطرت یا ادعای فطرت واحد در همهٔ انسانها و نفی گونهگونی آن و اعتقاد به اقتضا، علیت، فعلیت، استعداد، زمینه و غایت صرف، نارسایی عقیدتی است. چنین باورهایی را با بحث صحیح علمی باید تحکیم و درست نمود و آیات و متون دینی و گفتههای عقلایی وارد شده در این زمینه را در جهت موزون و صحیح آن تحلیل کرد و از افراط و تفریط در اینگونه امور خودداری کرد.