از صدر اسلام، دستهای هدفشان فرصتطلبی بود و در پی این بودند که یا خود خلیفه شوند و یا از خلیفه وقت ـ هر کسی باشد ـ حمایت میکردند. آنها قدرت را هدف قرار داده بودند تا آن را به دست آوردند.
عالمان حقیقی شیعه از همان ابتدا گرفتار کمبود نیرو، ضعف، غیبت، غربت و تقیه شدند. آنها قدرتی بر انجام عمل مسلحانه علیه مخالفان نداشتند و برای همین به آشفتگی اوضاع دامن نمیزدند. شیعیان، اعتقاد به عصمت و عدالت داشتند که در زمان غیبت موجود نبود، به همین دلیل، سکوت و خانهنشینی را ترجیح دادند و هرجا قدرت مییافتند، حکومت را تنها به صورت مشروطه اداره میکردند. حکومت مشروعه باید به صورت مستقیم به دست خود علما اداره میشد. در حکومت مشروطه، علما نقش ناظر و راهنما را داشتند و به حکومت و حکومتیان اشکال می کردند. به طور کلی در باب حکومتداری، سه نظریه مطرح بوده است: استبداد در حکومت که همان پادشاهی است. دو. حکومت مشروطه که عالمان دینی به توصیه و نصیحت حکومتداران اکتفا کردند. سه. حکومت مشروعه که حکومت به دست عالمان دین اداره میشود. حکومت امروزی، مصداق این نوع حکومت است. عالمان گذشته، انسانهای دقیق و فهمیدهای بودند که محدوده و مرز خود را میشناختند و ناتوانیشان را در امر حکومتداری درک و ابراز می کردند. آقا سید احمد خوانساری طرفدار حکومت مشروطه بود. ایشان میگفت آقای خمینی اگر توانایی تشکیل حکومت دینی را دارد، این کار را انجام بدهد؛ اما من از خودم شناخت دارم و ناتوانیام را در این زمینه میدانم. ما زحمت و سختی میکشیم، خون مردم ریخته میشود، بعد مخالفان، حکومت را از دست ما خارج میکنند و تمام تلاشها بینتیجه میماند و در نهایت نیز معلوم نمیشود حق و باطل کدام است؟ آیا به دست گرفتن قدرت، کاری درست است؟ طی دویست سال گذشته، عالمان دین و شاهان گاهی به قول معروف نان به یکدیگر قرض میدادند. مثلا شاهان به عالمی اجازه قضاوت میدادند یا عالمان دین به شاهان اجازه حکومت میدادند و اجازهنامه صادر میکردند که حکومت برای تو غصبی نیست و از طرف من، شاه مملکت هستی. در واقع، شرعیت حکومت برای عالم دینی بوده و فقط قدرتش را نداشته است تا اینکه حوزه علمیه قم در زمان رضاشاه با مهاجرت آقای حایری رونق گرفت و درس و بحث بین عالمان دینی و طلبههای این خطه رواج پیدا کرد. در این موقعیت، عالمان دینی دو دسته شدند: عدهای که اهل درس و بحث بودند و عدهای که به حکومتیان منتسب بودند. علمای اهل دربار گاهی به طلبهها کمک مالی میکردند. طلبهها همواره در فقر و فلاکت به سر میبردند و از نظر مالی در مضیقه بودند تا اینکه آقای بروجردی ریاست حوزه علمیه را به دست گرفت و بودجهای برای پرداخت شهریه بیشتر به طلاب قم وجود نداشت. به همین دلیل، از طلبهها خواست که برای تبلیغ به شهرها و روستاها بروند، سخنرانی کنند و روضه بخوانند و از این راه کسب درآمد کنند. باب منبر و روضهخوانی از این زمان گشوده شد که البته نقطهای انحرافی و کاسبی با دین بود. در آن زمان، روضهخوانی بین علما رواج نداشت و آقای بروجردی در این زمینه فتح باب کرد و طلبهها از این راه کسب درآمد میکردند و منبری و روضهخوانی تبدیل به کسوتی فوقالعاده برای طلبهها شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، کسوت دومی برای طلبهها پدید آمد و آن انقلاب اسلامی و مسایل پیرامون آن بود. طلبهها انقلابی بودند و باید علاوه بر سخنرانیهای مذهبی از انقلاب اسلامی نیز حمایت میکردند و روحانیت متأثر از این دو جریان بود که زمینههایی برای رشد و حرکت به جلو بود. باقی ماجرا را نیز همه تا به امروز شاهد هستند و ظاهر سیاست و باطن آن با گذر زمان، خود را به خوبی مینمایاند و این اتفاقات هم محاسنی برای روحانیت داشته و هم معایبی که تفصیل آن را در کتاب «جامعهشناسی عالمان دینی» آوردهام.
به هر روی، در این قضایا، ما هم حفظ انقلاب را واجب میدانیم و هم مانند احمدشاه نیستیم که به کتابخانه برویم و منتظر باشیم تا مخالفان و مانعان بیایند و کتابخانه را به هم بریزند. ما توانمان را ملاک قرار میدهیم و تدبیر و کارمان بر اساس امکانات و توانمان است و برای آن برنامه و تدبیر داریم و با چنگ و ناخن، هدفمان را نشانه گرفتهایم. گاهی مناجات میکنم و میگویم: خدایا توان من اندک است، هرچند تصمیم دارم که کار بیشتری انجام بدهم، اما توانم بیش از این نیست. گاهی کارها را ناقص رها میکنم؛ زیرا شادابی لازم را ندارم و مهم این است که کار با انگیزه و نشاط دنبال بشود. ضمن اینکه بالانس کردن کارها نیز اهمیت دارد. اینکه تمام مسایل و جزییات را در انجام کار در نظر گرفت و چیزی را از نظر دور نداشت و تدبیر درست، دقت کافی و حزماندیشی داشت. من از تجربههای روانشناختی برخوردارم و بعضی از مسایل را به صورت عملی و از نزدیک مشاهده کردهام. زمانی بنده خدایی که انسان بدی نبود، با من ملاقات کرد. او میگفت در وجودش نفرت و کینه نسبت به حضرات معصومین دارد. وقتی او را یادآوری میکنم، آزردهخاطر و ناراحت میشوم. او از من در مورد مشکلش چارهجویی میکرد، هرچند که نسبت به بیان مشکلش احساس ترس داشت. میگفت من نسبت به حضرت زهرا بغض دارم. پیشتر مشکلش را برای عارفی بیان کرده بود. آن عارف او را ملعون خطاب کرده و نجس دانسته بود و از خانه بیرونش کرده بود. من او را تست کردم و متوجه شدم او بیمار است و انسانی بد و بدکار نیست. چنین آزمایشهای معنوی و روانی باید در حوزههای علمیه انجام بشود. متأسفانه ممانعت کردهاند. میتوان با معاینه و ویزیت روانی و نفسانی بسیاری از مشکلات معنوی را برطرف کرد و با خصوصیات اذکار و اسما، اشکالات روانی را درمان کرد. من گاهی طبابت کردهام. زمانی که اصرار زیادی شده است یا مورد بیمار، دلسوزی مرا برانگیخته است. البته شاید کارم درست نبوده است؛ زیرا برایم عوارض داشته و مورد انتقاد واقع شدهام. این در حالی است که منتقدان از ماهیت کار اطلاعی نداشتند و درک درستی از موضوع نداشتند. شخصی که فتوا میدهد و کار را نفی میکند، مشکلش این است که فهم و درک درستی از مطلب ندارد. بهقول معروف، دم خروس را میبیند و به قسم حضرت عباس کاری ندارد. من درباره خانواده آن شخص بیمار پرسیدم، متوجه شدم که پدر و پدربزرگش لحیمکار بودند و سماور و چراغ میساختند. آنها به وسیله کوره آتش این کار را انجام میدادند. من به این مطلب دقت کردم که اینان به وسیله کوره و آتش نان میخوردهاند. به همین دلیل نطفه آنان سوخته و ناسالم شده است و نسبت به اولیای الهی علیهمالسلام گارد میگرفته است. نفاق و درگیری با اولیای الهی گاهی ریشه در گناه دارد و گاه از بیماری است و میان این دو تفاوت است. من او را به وسیله نماز و غذا، طی یک هفته درمان عاجل کردم و بعد از یک سال، به بهبودی کامل دست پیدا کرد. در واقع، بیماری او عقبهای هشتاد ساله داشت و اگر ما میتوانستیم طی یک سال او را عمل جراحی روحی و روانی کنیم، از چنین بغضی نجاتش میدادیم که کار بسیار مهمی بود. اگر در این زمینه به ما اجازه کار و فعالیت آزاد میداند و امکانات بیمارستانی عظیمی را در اختیار ما میدادند، ما بخشهای درمانی فراوانی را در این بیمارستان، طراحی، مهندسی و بازگشایی میکردیم؛ اما این کار بدون امکانات و حمایت نه تنها میسر نیست، بلکه ممکن است بدهکار نیز بشویم. بسیاری از مشکلات روانی و بیماریهای روحی از بدی
(۲)
انسانها نشأت نمیگیرد. متأسفانه مسلمانان و علمای دین در این زمینه دو بخش را مخلوط کردهاند و بیماری را از بدی تشخیص نمیدهند. یعنی اگر کسی نماز نمیخواند یا معصیت میکند، باید عاملش را شناسایی کرد که بدی اوست یا نوعی بیماری است؛ زیرا هم بدی و هم بیماری میتوانند علت گناه باشند. تشخیص و ویزیت این دو مورد بسیار سخت است. عارفی ناآگاه نود سال از عمرش را در راه عرفان سپری کرده است و با دیدن چنین بیماری، او را نکوهش میکند. چنین شخصی، عارفی واقعی نیست و فقط عبارات کتابهای عرفانی را خوانده و حفظ کرده است. پدران ما در زمان قدیم میگفتند چشمه باید خودجوش باشد و چاه باید خودش دارای آب باشد و چنانچه در چالهای آب بریزید، بعد از مدتی آلوده و تیره میشود. اگر چاهی خودجوش بود، چنانچه آب تازهای در آن بریزید، رونده میشود و جوشیدن میگیرد. علم و عرفان به خودی خود کاربردی ندارد و اگر چشمه وجود انسان خشک باشد، تزریق علم و عرفان کسبی و تحصیلی سودی برایش ندارد. وارد شدن به عرصه علم و عرفان صفایی باطنی و موهبتی میخواهد، بیش از میزان معمولی که در عموم مردم است. در زمان قدیم، بخش درمانی و پزشکی پیشرفته نبود و کارکرد ضعیفی داشت. بعضی از کودکان به سختی اجابت مزاج میکردند و بواسیرشان متورم میشد و مادرانشان با فشار آن را التیام میدادند که وحشتناک بود. به همین دلیل کودکان از ترس بیماری، غذا نمیخوردند. کودک بیمار، انسان بدی نیست و به علت ناآگاهی پدر یا مادر دچار بواسیر میشود. ممکن است کودکان مؤمن هم دچار چنین مشکلی بشوند که نشانه بیماری است، نه دلیل بدی و بدکرداری. اگر برخورد صحیحی با این آدمها نشود، مانند این است که به اعدام آنها اقدام شده است. گاه به چنین کسانی تهمت بدترین مخلوق خدا را میزنند و او بدتر از تهمت آنان ممکن است کافر شود. چنین فرد بیماری ناصبی نیست. ناصبیها اهل نفرت و کینه ذاتی هستند و از بدترین گروههای کافران میباشند. این گروهها به واقع آدمهای بدی هستند و با بیماران فکری و روانی تفاوت دارند. آن بیمار قصه ما نیز فریب ظاهر عارف را خورده بود. این در حالی است که با خواندن کتابهای عرفانی، انسان صاحب معرفت نمیشود، بلکه چه بسا دچار خباثت و قساوت میگردد. علتها را باید از هم تفکیک کرد. ممکن است گاهی انسان دچار خباثت باشد و یا ولدالزنا باشد و یا نان حرام خورده باشد و از مال غصبی استفاده کرده باشد که با اولیای الهی درگیر میشود و هر کداماز اینها علتی جداگانه است و ممکن است معلول آن نیز از نظر شدت و ضعف متفاوت باشد. همچنان که اثر مشکلات بر آن بیمار فراوان بود، اما پدر و مادر او زحمتکش بودند و او فقط نان آتش را خورده بود. به قول معروف: «هرچه کند پدر و مادر، میکشد رود بیخبر» و این نشانگر بدی او نیست و او فقط بیمار است. چنین افرادی زمینه بدی را دارند، اما اصل و ریشهشان بد نیست. همانطور که ممکن است شخصی به علت بیماری بواسیر، طهارت و نجاست را رعایت نکند. یک بیماری که منجر به بدی و بیایمانی میشود. تشخیص چنین مواردی کاری سخت و درمانش سختتر است. درمانها اگر دارو، زمینه و آگاهی و همراهی فراهم نباشد، نتیجه نمیدهد. متأسفانه در جامعه ما بسیاری از کسانی که اهل ممیزی هستند، درک درستی از موضوعات ندارند و با بیماران برخورد صحیحی ندارند. از حکم حلال و حرام مطلبی شنیدهاند، اما تفقهی در دین ندارد. تا باب علم و معرفت به روی مسلمانان گشوده نشود، طبیعی است که امکان انجام چنین کارهای درمانی وجود ندارد و اگر بخواهیم ابروی شخص را اصلاح کنیم، چشمش را کور میکنیم. گاهی وقتها، رفع مشکل یک ضرورت است، اما باز هم به نظر میرسد مضار کار بیش از منافعش است و بیمار جان بسپارد. جامعه ما هنوز به عدم آگاهی مبتلاست و کسانی که کار ممیزی را انجام میدهند، ناآگاهتر هستند و فاقد شیء معطی شیء نیست. این افراد مطالبی عمومی از دین و فقه میدانند و کار صوری انجام میدهند و اهل آزمایشگاه و تشخیص واقعیت نیستند و چه بسا بدتر از آن ادعاهایی فراتر از اولیای الهی دارند و لجاجت در نظر خود دارند. در درمان بیماری، بر اساس فقه حکمتگرا که تشخیص موضوع را لازم میداند، ممکن است ارتکاب بعضی از معاصی برای موضوعی گناه نباشد، بلکه انجام آن واجب باشد. یعنی چیزی را که همه گناه و حرام میدانند برای این شخص خاص واجب و لازم شده باشد یا مثلا اقامه نماز در اول وقت خوب است، اما در فقه حکمتگرا همین حکم مستحبی با توجه به شرایط بعضی از افراد، میتواند برای آنان حرام باشد و آنان لازم است بدون توجه به حیث اول وقت یا آخر وقت، نماز خود را بگزارند؛ چنانچه در شرع نیز حیث پرداخت طلب طلبکار اجازه میدهد نماز شکسته شود؛ در حالی که شکستن نماز بدون این حیث که موضوعی متفاوت دارد، حرام است. امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا نماز ظهر را در اول وقت اقامه کرد و اگر ایشان احراز نکرده بود که آسیب نمیبیند، باید از اقامه نماز خودداری میکرد. ضمن اینکه ممکن است امام حسین علیهالسلام نماز را برای آشکار شدن مسلمانیاش و احقاق حق اقامه کرده باشد و این بدان معنا نیست که در روز عاشورا به صورت افراطی بر اقامه نماز اول وقت اصرار شود. مشکل این است که فقه ظاهرگرا دچار مطلقگرایی و کلیگویی است و از تشخیص صحیح موضوعات دور میباشد و نمیداند این موقعیت خاص، ظرف چه تکلیفی است. فقه ظاهرگرا نیز میداند ما من عام الا وقد خص، اما این موضوع در مرتبه عمل تشخیص داده نمیشود. تمام احکام تکلیفی، مرتبه و ظرفی طبیعی یعنی موضوعی خاص دارد و ظرفی غیرطبیعی یعنی موضوعی دیگر که حیث،
(۳)
شرایط و صفات متفاوتی از موضوع قبل دارد. همچنین احکام دارای یک ظرف ظاهری است و یک ظرف باطنی یعنی موضوع ظاهر با موضوع باطن آن متفاوت است. تشخیص این موارد کار فقیه حکیم و فرزانه است، نه فقیه ظاهرگرا که تنها به ظاهر و صورت شریعت توجه دارد و درکی از داروهای معنوی و باطنی ندارد. متأسفانه در طول تاریخ، به ظاهر و صورت دین اسلام به صورت افراطی توجه و زمینههای حکمت، ملاک، علت و خصوصیات احکام نادیده گرفته شده است. متأسفانه ما در زمینه معارف دین و امور قربی و معنوی موفقیتی نداشتهایم و ممیزیهای ما غیر ممیز و ناآگاه. غیرمتخصص هستند و ماهیت دین به صورت غالبی با دخالت چنین افراد ناآگاه اما پرمدعا صورتی وهمی و خیالی به خود گرفته است و حقیقت آن کشف نمیشود و فقیه و فقه وی در حوزه دین، نه تنها شخصی کارآمد نیست، بلکه چون احکام و شرع دین را تنها به صورت عمومی و کلی میداند و نمیتواند اشخاص را ویزیت کند و موارد خاص را درمان کند، برای عموم افراد جامعه مضر است. چنین مدعیانی درک درستی از دین ندارند و به وهم خود پایبند به سنتها هستند، اما در زیر لوای همین پایبندی ظاهری که مقبولیت عام هم پیدا میکند، بیشترین بدعت و تحریف و ضرر را به دین وارد میآورند. ما میگوییم، فقیه غیر حکیم و حکیم غیر فقیه، هر دو گمراه طریق هستند. حکیم غیر فقیه همان درویش و قلندر است و فقیه غیر حکیم همان آخوند ظاهرگراست و چنین افرادی باعث افول و انحراف در اسلام شدند و انحطاط و خشونت و کژی و کاستی را در دین رایج کردند. در فقه حکمتگرا نه حلالی حرام میشود و نه حرامی حلال، بلکه به موضوع و حکم خاص همان موضوع توجه میشود و تا این موضوع باقی است، حکم نیز همان است و حکم تا قیام قیامت تغییری نمیکند. من قصد داشتم چنین زمینههایی را در حوزه علمیه به شکلی مهندسی مطرح کنم، اما متأسفانه عوارض این کار را همه مشاهده میکنند. علومی که بعضی از گزارههای آن مسلم دانسته میشود به مطالب غلط و نادرست آلوده شده است و سخنگفتن در زمینه این مسایل دشوار و آسیبزاست. من این معارف را به صورت کسبی و تحصیلی فرا نگرفتهام و زمانی که کودکی ساده بودم، به صورت رایگان در اختیارم قرار دادهاند، ولی امکان استفاده و بهرهبردن از آن تا به حال به سبب سنگاندازی مانعان ظاهرگرا وجود نداشته است. به هر حال، خداوند شاگردان متفاوتی در کلاس معرفتش دارد. گاهی به مراکز قدیمی سر میزنم و به جای نثار فاتحه، آنجا را دانشگاه بزرگ و باعظمتی میبینم که پر از عالمان بزرگ بوده است و امروز تبدیل به پارک شده است.
من صاحب پنجاههزار بیت شعر هستم. نود درصد شعرهایم درباره پروردگار است. پنج درصد آن با موضوع ائمه و ولایت است و پنج درصد باقیمانده درباره ظلم و ستم و مسائل جامعه و مردم سروده شده است. به هر حال، ما غیر از خداوند مشکل دیگری نداریم. گاهی حرف، یکی است، لیکن میتوان آن را با عبارات و عناوین مختلف بیان کرد که البته کار سادهای نیست و من این کار را دوست دارم و سوال این است که با این سبک، دیگر چه شعری میتوان سرود و چند غزل میتوان گفت. روزی یکی از آقایان اهل ادب، درباره شعرهایم نظر میداد که سبک خاصی در شعرهای شما وجود ندارد و شما یک حرف را با بیانهای مختلفی ارایه کردهاید که هیچکدام از شعرها تکراری نیست و هیچ کدام از حرفها غیر از دیگری نیست. دلیلش فقط عشق است و عشق. عشق کشش دارد و انسان را جذب میکند و تو را به آتش میکشد و با عشق فنا میشوی. این ماهیت عشق است و عشق مانند کاسبی نیست. البته من این موضوع را بعد از شصت سال درک کردهام. در آن زمان، در حالی که عاشق بودم و متوجه نبودم، عاشقانه و دیوانهوار مسیر جاده را طی میکردم.
من خلاقیتهای بسیاری دارم که از آن جمله تبحری است که در علم موسیقی و موسیقیدرمانی دارم و متأسفانه زمینهای برای اظهار آن وجود ندارد. کودکی ده سیزده ساله بودم و مذهبی بودم. مربیام از من خواست که موسیقی را فرا بگیرم. کلاسی را نشان کردند. گاهی زودتر از وقت کلاس میرسیدم و کنار در منزل استاد توقف میکردم. یک روز استاد مرا دید و تندی و پرخاش کرد که چرا جلوی در منزل ایستادهای و چرا شما مذهبیها نسبت به این مسایل تعصب نشان میدهید. گاهی وارد منزل ایشان میشدم و همسرش به من چای تعارف میکرد. گاهی یک استکان چای را میخوردم و گاهی نیز هیچ نمیخوردم. همسرش از من میخواست که چای را بخورم تا اسراف نشود و گاهی هر دو استکان چای را سر میکشیدم. در آن خانه، مادر، پدر، خواهر به اتفاق همسر استاد زندگی میکردند. ما در منزل استاد درس میخواندیم که بسیار باصفا بود. استاد میگفت از شما میخواهم که روز قیامت مرا شفاعت کنید؛ زیرا من برای بهتر آواز خواندن، مقدار بسیار کمی شراب میخورم. استاد موسیقی ما هر برج، مبلغ شصت تومان به عنوان دستمزد از ما میگرفت که در آن زمان پول زیادی بود. در گذشته، پول کمیاب بود و مثل امروز نعمات و امکانات فراوان نبود. او دو همسر اختیار کرده بود که یکی از آنها در منطقه شمیران سکونت داشت و همسر دومش در همسایگی ما زندگی میکرد. او از من خواست که به خانهاش رفت و آمد نکنم؛ زیرا آن را بیاحترامی به من میدانست. دختران و پسران بیبند و بار به آن خانه رفت و آمد میکردند. دختران حجاب نداشتند و از لباس مینیژوب استفاده میکردند. خداوند رحمتش کند! آنها با اینکه رقاص و مطرب بودند، اما انسانهایی خوب و خوشاخلاق بودند. من دوچرخهای
(۴)
داشتم و با استفاده از آن از شهرری به تهران میرفتم. یک روز در میان، نزد معلم دیگری که ادیب بود نیز درس میخواندم و دستمزد او نیز مبلغ شصت تومان بود. هرچه پول داشتم را خرج میکردم. من در آن زمان به کلیسا هم میرفتم. البته این موضوع اهمیت چندانی برایم نداشت و سرم به کار خودم گرم بود. من به واسطه نفوذی که یکی از رجال داشت، به کلیسا رفتم. موقعیتم در کودکی بهتر از امروز بود. آدمهای آن دوران بسیار باصفا و خوب بودند. شخصی دیگری را هم میشناختم که قمار و مانند این بازیها را به ما آموزش میداد. او هم از من میخواست روز قیامت، او را شفاعت کنم که مرتکب حرام و دزدی و قمار شده است. اینها مربوط به زمانی میشد که ما در محلهای زندگی میکردیم که محله لاتهای شهرری بود. آنها حافظان من بودند و از این که مکبر و مؤذن مسجد بودم خرسند و شاد بودند. گاهی وقتها برای بزرگ لات محله نان و کباب تهیه میکردم. او کباب میخورد و من تماشا میکردم. احترام زیادی برای من قائل بود و میگفت تنهایی غذا نمیخورم. چنین آموزشهایی دیگر تکرار نشد و چنین شاگردهایی را در طول عمرم نداشتم. انشاء الله! روز قیامت امکان شفاعت ایشان میسر باشد. صفای باطنی آنها بسیار زیاد بود. آنها ایمان فراوانی به خداوند و حقیقت داشتند؛ هرچند عملشان ناپسند و غیرشرعی بود. معتقدم روزگار گذشته، بسیار بهتر و خوبتر از امروز بود. هم لاتهای قدیم جوانمرد بودند و هم عالمان قدیم به واقع باصفا و باسواد و فهیم بودند. من محضر تعدادی از این علمای قدیس را درک کردم که صلاحیت ولایت را داشتند. در این زمانه، ما هم در حکمت عملی و هم در حکمت نظری دچار مشکل و نقص هستیم. هم مشکل عدم آگاهی وجود دارد و هم صدق و سلامتی وجود ندارد. متأسفانه در جامعه امروز، خصوصیتی که یافت نمیشود، صدق و صفاست. صدق و صفا با پیرایهها سازگار نیست. همچنین اگر انسان از گدایی و راههای شبههدار ارتزاق کند، کار برایش دشوارتر خواهد شد و راه علاجی نخواهد داشت. من در زمینه درآمدی که کسب میکنم، هیچگاه به سازمان یا ارگانی وابسته نبودم. البته نیازی هم نبوده است. گاهی وضع اقتصادیام خوب بوده و گاه نامناسب، ولی از نظر مالی همیشه مستقل بودهام. نه محتاج بودهام و نه ثروت اضافی داشتهام. در این زمینه، انسان مخاطبش جامعه و مردم نیست، بلکه انسان با حقتعالی روبهرو است و نمیتوان فیلم بازی کرد و دروغ گفت. رحمت و عنایت فقط از جانب اوست. سخنگفتن از صدق و صفا آسان است، اما حقیقتش چنین نیست. یکی صادق است و یکی کاذب و تمییز این دو کاری سخت است؛ زیرا شبیه هستند. همانطور که نمیتوان نکاح را از وقاع به صرف ظاهر تمییز داد. تفاوت این دو چیست و در این زمینه چه باید کرد؟ نوع اولیای خدا در این زمینه متهم بودند. اگر آقا امام زمان از شخصی بخواهد سرش را به دیوار بکوبد، آن شخص شکی در انجام این کار به خود راه نمیدهد، اما در هویت امام شک میکند. به همین دلیل از انجام این کار خودداری میکند. نقل شده است امام صادق علیهالسلام از شخصی خواست وارد تنور آتشین بشود. آن شخص اطاعت نکرد و شخص دیگری دستور امام را اطاعت کرد و وارد تنور شد. شخص اول نه تنها دستور امام را اطاعت نکرد، بلکه نسبت به امامت امام شک کرد که از شخصی میخواهد وارد آتش تنور بشود یا ماجرای همام که وقتی سخنان امیرمؤمنان را شنید، جان سپرد و دیگران امام را سرزنش کردند که انسانی را کشته است. ظاهر این قضیه درست است که انسانی به قتل رسیده، اما ما از ماهیت و حقیقت ماجرا اطلاعی نداریم که قضیه از چه قرار بوده و چه اتفاقی رخ داده و ما فقط ظاهری میبینیم و چیزی میشنویم. لازم است انسان درباره چنین مسایلی که طرح میشود زیرک و باهوش باشد؛ زیرا سبک کار و شکل ظاهر، حقیقت را روشن نمیکند. صادق و کاذب مثل هم عمل میکنند. حرف همگان یکی است و تمام مردم از خوبیها و نیکیها حرف میزنند. مهم این است که خیر باطن، نصیب انسان بشود و قدرتی وجود ندارد تا انسان با دیدن ظاهر، حقیقت را تشخیص بدهد. به همین دلیل، در نهایت دچار شک و تردید میشود. اگر انسان دستور امام را اطاعت نمیکند، باید از سرزنش و نقد امام معصوم خودداری کند و تسلیم شدن بعد از دیدن سلامتی آن پیرو امام فایدهای ندارد. نقل میکنند بهلول بهشت را در عالم رؤیا میبیند و آن را خریداری میکند. صبح فردا هارون از بهلول میخواهد بهشتش را به او بفروشد. بهلول امتناع میکند که من بهشت را ندیده خریدم و خرید تو از سر حقهبازی و کلک است. دنیا را مالک شده و میخواهد بهشت را هم تصاحب کند. البته اعتقاد و باورش جای تحسین دارد. امروزه کمتر کسی بهشت را به حقیقت باور دارد که قصه عالم عقبا طولانی است و راه دراز است. درست مانند یک هندوانه که کال یا سرخ بودنش معلوم نیست. البته به آن ضربه میزنند و به وسیله صدا کیفیتش را امتحان میکنند؛ اما باز هم نتیجه روشن نیست. ممکن است انسان نادانی بدون توجه هندوانهای را انتخاب کند و از قضا هندوانه سرخ و شیرین باشد. این شخص درکی نداشته اما صاحب نعمت شده است. یکی از رفقای ما که به قول معروف، بچه آخوند بود، در طول سال حدود دویست جلسه مولودی برگزار میکرد. او اموال وقفی را مدیریت میکرد و آن را خرج میکرد. ضیافتخانه او همواره به راه بود و هر چه از این مهمانیها و جلسات باقی میماند، سهم خودش بود. او در خرید کردن تخصص داشت. مثلا هندوانه خرید میکرد و محال بود آن هندوانه کال باشد. هندوانهفروش از فروش هندوانه به او خودداری میکرد که تو خوبهایش را سوا میکنی و بدهایش روی دستم میماند. درصد چنین آدمهایی اندک
(۵)
است. در واقع، او در مورد هندوانه دارای حس ششم بود. ممکن است انسان این حس را در مورد حیوانات نیز تجربه کند. مثلا قناریها سالانه یکی دو بار افسرده میشوند و نمیخوانند. وقتی من با آنها ارتباط برقرار میکنم، حسی را در مورد آنها تجربه میکنم و قناریها افسرده نمیشوند. انسان چنین حسی را در مورد موجودات، گیاهان، اشیا و خصوصیات مختلف تجربه میکند که زمینههای پیچیدهای دارد. مسأله اصلی یا همان ابزار اصلی در این زمینه، صدق و صفاست که ممکن است انسان از آن برخوردار باشد. متاسفانه صدق و صفا در جامعه کمتر دیده میشود. وقتی روابط زن و شوهر را بررسی میکنید، چنین حسی را بین آنها نمیبینید. این روابط کاملا بر اساس منافع شخصی پایهگذاری شده و اگر مشکل کوچکی در زندگی خانوادگی به وجود بیاید، دعوا و اختلاف بالا میگیرد و طلاقها در پی آسیبهای اخلاقی و روانی است که فراوان شده است. چنانچه اگر شخصی به خاطر منافعش طلاق بگیرد، از اظهار دوستی به همسرش خودداری میکند و دستکم برای طلاق اظهار بیچارگی نمیکند. همسرش را مقصر میشمرد که من از همان روز اول زندگی تو را خجسته نیافتم. میگویند به شخصی نوشتهای دادند و گفتند اگر این نوشته را همراه داشته باشی، میتوانی روی آب راه بروی. آن شخص روی آب راه رفت و شخص دیگری با دیدن او، همان نوشته را به دست آورد. لیکن شک کرد و داخل نوشته را نگاه کرد. آن را سفید یافت و صاحب نوشته را انکار کرد و چون نوشته شخص اول را باز کردند، آن را هم سفید یافتند. تفاوت این است که اولی صاحب صدق بوده و دومی شک کرده است و صدق نداشته است. اولی قصد داشته که روی آب راه برود و دومی قصدی در این مورد نداشته است. به قول معروف، به چشم حرامزاده نمیآید. همانطور که یاران موسی از دریا گذشتند و فرعونیان در دریا غرق شدند. ممکن است مرشدی بازیگری کند، اما خدا حاضر است و شخصی که صدق دارد، صاحب قدرت است و چگونه سلامت یاران موسی و غرق شدن فرعونیان توجیه میشود. صدق خصیصهای است که انسان باید از خداوند آن را طلب کند. البته نباید آن را از خدا بخواهد؛ زیرا کار، دشوار است و ممکن است انسان دچار بدبختی و بیچارگی بشود. ممکن است سرشکسته بشود و به بلایا مبتلا بشود و با همان صدقی که دارد، او را گرفتار کنند. درباره شک به معصومین داستانهای زیادی نقل شده است. عدهای که مسأله صدق و کذب در ارتباط با معصومین برایشان مطرح نبوده، سادهلوح و بیمعرفت بودهاند و دیگران هم صدق و کذب درونشان مخلوط بوده است. ظاهر، قدرتی برای اثبات این موضوع ندارد، بهخصوص اگر باطل زور و زر و زاری و تزویر را در قدرت خود داشته باشد. ابزار ظاهر برای اثبات یکی است. با یک ابزار، صدق را ثابت میکند و با همان کذب را. درست مانند هندوانهای که داخل آن دیده نمیشود و کال بودنش مشخص نیست و تشخیص کیفیت آن غیرممکن است. البته ممکن است کسی در این زمینه از درصدی تجربه برخوردار باشد یا حسی را با مخاطبش برقرار کرده باشد و با نگاه کردن، موضوع را تشخیص بدهد که چنین مواردی غیر معمول است. اگر انسان بتواند در این زمانه که دوران بدی است، به گونهای زندگی کند و از عمرش استفاده کند که بتواند به قول شاعر بگوید: من کیام لیلی و لیلی کیست من / هر دو یک روحیم اندر یک بدن، اگر چنین ادعایی محقق شد، فریبنخورده و خوب است. البته چنین وضعیتی کار باطن است و علم ظاهر، قدرتی در این زمینه ندارد و نمیتواند مُثبِت باشد و انسان مانند یک هندوانه دربسته است. خداوند به انسان توفیق بدهد تا انسان با خداوند، دین و مردم رابطهای مبتنی بر صدق و صفا داشته باشد؛ هرچند واقعیت چنین نیست و تمام مشکلاتی که در حوزه دین مطرح است بهخصوص قضایایی که برای ما علم کردند، به همین موضوع برمیگردد اما زور و تبلیغات دارند و البته ما هم به حضرت وجود متصل هستیم و همو هماوردشان خواهد شد و اگر خدا بخواهد کاری بکند، هیچ مانعی را برنمیتابد و اگر هم نخواهد کاری کند، تشبث به بالاترین قدرتها هم سودی ندارد.