محبوبان طمع و خواسته‌ای ندارند؛ برخلاف محبان که هدفشان تأمین خواسته‌هایشان است.

محبوبان اگر دعا می‌کنند، از باب شرط ادب است. خداوند امر به دعا نموده است و آنان به درگاه خداوند دعا می‌کنند و خواسته و عرض خاصی در این میان مطرح نیست. زبان حال محبوبان این است: «خدایا! ما به مقدرات تو راضی هستیم و تو کار عبث انجام نمی‌دهی». اما آدم‌ها دستشان باز است و توانایی انجام کارهای بیهوده را دارند. گویی آنان از آزادی بیش‌تری برخوردار هستند. خداوند کارهایش را بر اساس حکمت و عدالت و عصمت و طهارت انجام می‌دهد و بندگان بر اساس خواسته‌هایی که دارند. کودک که بودم، خدا را زیارت کردم. پیراهنم را در شلوار زدم، آستین‌هایم را جمع کردم و دست‌های کودکی‌ام را بلند کردم و خطاب به خدا گفتم: «هر آن‌چه را می‌توانی انجام بده»! شنیدم: آیا هر کاری را که می‌توانم انجام دهم. من به ناگاه پشیمان شدم و توقع ملاحظه و رعایت را داشتم. این سؤال جدی بود و من باید اطلاق آن را تبصره می‌زدم. در واقع، بازی را باختم. یا نباید تحدی می‌کردم و یا باید مقاومت می‌کردم. تمرین‌های زیادی انجام دادم و عاقبت در پیشگاه خداوند عاجز شدم. به هر حال، کودک بودم و توانایی‌ام اندک بود و من عجز بسیار خودم را دریافتم. انسان هرچه به خداوند نزدیک می‌شود، بزرگی و عظمت او و حقارت و کوچکی خودش را بیش‌تر درک می‌کند و این همان خدایی خداست و اگر خدا دچار درماندگی و عجز بشود که نام خداوند بر او اطلاق نمی‌شود. اما قاعده این است که ما هستیم که نباید دچار عجز بشویم و خداوند باید کوتاه بیاید؛ زیرا او هر کاری را انجام نمی‌دهد و جز به عشق و خیر کار نمی‌پردازد. ممکن است انسان، تمام هستی و داشته خود را برای پروردگار قربانی کند. به نیت باخت کامل و پاکباختگی. بعضی ذکرهای بسیار بسیار سنگین نیز پاکباختگی می‌آورد. زمانی که در این عالم سیر می‌کردم و خطاب به پروردگار گفتم، خدایا! در مورد من هر کاری را دوست داری، انجام بده و ملاحظه‌ای نکن. از سوی حق پاسخ آمد که آیا هر کاری را دوست دارم انجام بدهم و من به سرعت به ذهنم آمد که هر کاری که مناسب و خوب باشد. از این موضوع یکه‌ای خوردم. چنین درخواستی از خداوند بسیار سخت است و این ماجرا یکی از مواردی است که در طول زندگی‌ام تعجب کردم و یکه خوردم. انگار خداوند بسیار پهلوان است و انسان توانایی مزاح با او را ندارد و آن پاسخ بسیار جدی بود. البته بسیار با خداوند گفت و گو می‌کردم. می‌گفتم خدایا! در عالم بالا، عده‌ای آدم‌های وارفته و ناامیدکننده اطراف من هستند و تو هر کاری را دوست داری انجام بده، فقط این آدم‌ها حضور نداشته باشند و به آن‌ها آسیبی نرسد و ملاحظه‌ام نیز به اعتبار آن‌ها بوده است. صراط و مشی من همیشه این بوده است که آسیبی به دیگران نرسد و در مشکلات به خودم متوجه می‌شدم و عواقب کار و عوارض اگر به خودم می‌رسیده است به آن اهمیتی نمی‌دادم و راضی بودم.

در قرآن‌کریم آمده است: «وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشَّکورُ»(۱) شکور بر وزن فعول، مبالغه را می‌رساند؛ یعنی عده بیش‌تری از بندگان، شاکر هستند و اندکی از آنان شکور می‌باشند. این بدان معناست که گروه سومی نیز می‌باشند که اهل شکر و سپاس‌گزاری نیستند و کفران نعمت دارند. هم‌چنین گروه چهارمی می‌توانند باشند که مقام بالاتری از شکور بودن را دارند. آیا چنین مقامی وجود دارد و چنین احتمالی درست است؟ ما در علم فلسفه، وجود چنین مرتبه‌ای را ثابت کردیم و گفتیم ممکن است میلیاردها سال بعد، در زمانه ظهور، انسان‌هایی با چنین مقامی پا به عرصه وجود بگذارند. بنده معارفی رؤیت کرده‌ام که بر اساس سادگی و صفا بوده است و زنده‌دلی این اشخاص به همین است و حاشیه‌ها ارزشی ندارد. عده‌ای نمی‌توانند در راه عرفان به مدارج بالاتر صعود کنند؛ زیرا دچار آسیب می‌شوند و اینان همان بندگان اسما و صفات هستند. معتقدم خداوند در قرآن‌کریم زیرکی به خرج داده و فنی و حساب‌شده سخن گفته است. به هر حال، وحی است. خداوند از انسان‌ها شناخت داشته و بر اساس آن سخن گفته است. یعنی آیه‌های قرآن کریم به تعداد آدم‌های روی کره زمین است؛ اما آن آیه‌های آدم‌های فراتر از مقیاس و اندازه کجاست؟ توجه داشته باشید که اگر این مطلب را برای دیگران بیان کنید، به طور حتم، مورد حمله و انتقاد واقع می‌شوید. تمام و کمال علم خداوند در قرآن‌کریم بیان نشده است، بلکه قرآن کریم با آن‌که بحر عمیق است، به اندازه انسان‌ها پیمانه خورده است. خداوند بر اساس فهم و اندازه درک انسان‌ها سخن گفته است؛ اما پیامبر و امام این انسان‌های والامقام چه کسانی هستند و آیا بشر گروه گروه است که در طول زمان به دنیا می‌آیند و از دنیا می‌روند؟ از طرفی این موضوع مطرح است که این مباحث ربطی به ما ندارد و بی‌فایده است؛ زیرا مربوط به میلیاردها سال بعد است. به هر روی، عقل بشر امروز کامل و تمام نیست. خداوند به بشر عقل و علم و زیبایی نسبی عطا کرده است و انسان‌های کامل و زیبا و عالم چه زمانی به دنیا می‌آیند و چه ویژگی‌هایی دارند و در چه مکانی می‌توان آن‌ها را زیارت کرد؟ شاید میلیاردها سال بعد؛ زیرا دنیا حالا حالاها باقی است و کره زمین نابود نمی‌شود. هنوز ابتدای دنیا نیز آغاز نشده است تا بخواهد به این زودی ظهور بیابد و بعد قیامت و به پایان برسد. روایات محکمی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله وارد شده است که «طوبی لغرباء امتی، طوبی ثم طوبی یقولها سبع مرة». پیامبر هفت بار می‌فرماید خوش به حال غریبان امتم! «غرباء»، جمع است و می‌تواند افراد زیادی را شامل شود و منحصر به سلمان و ابوذر نیست، بلکه به برتر از آن‌ها اشاره دارد و اینان همان آیندگان هستند. اکنون فقط هزار و چهارصد سال از ظهور اسلام می‌گذرد و معتقدم حتی نمی‌توان به ده‌ها هزار سال بعد امید داشت. حدس می‌زنم در آینده جهان، افرادی مانند قذافی و صدام و آتاتورک بار دیگر ظهور می‌کنند و بشر تا هزاران سال دیگر هم‌چنان در جنگ و جهل و عقب‌ماندگی‌اش در جا می‌زند. به هر حال، آینده جهان رقم می‌خورد و ما اصراری نداریم که اطلاعاتی در این زمینه ارایه دهیم؛ زیرا اتلاف وقت است. گاهی رشحاتی از آن غربا و از آنان که برتر از شکوران هستند در بعضی از افراد دیده می‌شود؛ افرادی مانند نوابغ و دانشمندان که انگار ذره‌ای از فضایل آن انسان‌های والامقام در آن‌ها دیده می‌شود. در طول تاریخ، این کمالات گاهی جلوه‌ای کرده است و برای نظاره‌گران عجیب بوده است. به قول شاعر: «آن کس که تو را شناخت جان را چه کند / فرزند و عیال و خانمان را چه کند / دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی / دیوانه تو هر دوجهان را چه کند». یعنی خدایا! تو عاشق را با یک خش دیوانه می‌کنی. او را خط خطی می‌کنی و دیوانه‌اش می‌کنی. پس دیوانه تو هر دو جهان را چه کند. خداوند بهشت را با تمام نعمت‌هایش آفریده است. از جنات تجری گرفته تا قاصرات الطرف و حور مقصورات فی الخیام لم یطمثهن انس و لا جان. زنان زیبا و پاک و نهرهایی که از زیر درختان جاری است که برای قوم شکور خوب است و آیا می‌توان بالاتر و بهتر از بهشت را در قرآن کریم یافت. پیش‌تر عرض کردم که اگر توانایی‌اش را داشتم، آن رشحات را از آیات قرآن کریم و روایات استخراج می‌کردم. البته کارهای ناقصی انجام شده است؛ اما به دلیل ناتوانی و کمبود وقت و کثرت موانع، امکان تکمیل آن را نداشتم. اگر این معارف به دست انسان برسد و پیگیری بشود، دنیا و آخرت در نظرش کوچک می‌شود. الدنیا حرام علی اهل الآخرة و الآخرة حرام علی اهل الدنیا و هما حرام علی اهل الله. اگر انسان اهل خدا بشود، دنیا و آخرت برایش ارزشی ندارد. مثلا زنان زیبا در این دنیا چه سودی برای انسان دارند که وعده اخروی‌اش چه بشود؟ مرحوم علامه طباطبایی را خداوند رحمت کند! به ایشان عرض کردم لابد ظاهر این نعمت‌ها اراده نشده است. پاسخ داد این آیات، قباله و سند است و فرموده حور مقصورات. با این آیات، دهان ما بسته است و من جرأتی برای گفتن مطلب اضافه و خلافی ندارم. خداوند او را رحمت کند که انسان خوب و مظلومی بود. او در زندگی‌اش سختی‌های زیادی را تحمل کرد. البته در اواخر عمرش، صاحب حرمت و احترام شده بود و او را به علامه بودن می‌شناختند. در آغاز، کسی او را علامه صدا نمی‌زد و همه او را شخص دیگری می‌شناختند و به ایشان بهتان‌ها می‌زدند. من تاریخ و سرگذشت پیشینیان را به گونه‌ای بیان می‌کنم که نمی‌توان در کتابی خواند و از زبان کسی شنید. ما این سال‌ها را مجسم می‌کنیم و عینیت می‌بخشیم. در طول تاریخ، گروه‌ها و مکتب‌های مختلف فکری و اعتقادی، خود را یکه‌تاز میدان می‌دیدند و تحمل رقیب را نداشتند. به همین دلیل دعوا و اختلافات مذهبی و فکری شکل گرفت. درویش‌ها، دیگر گروه‌ها را حراف می‌دانستند و بابت بی‌توجهی‌شان به عالم غیب و باطن، آن‌ها را سرزنش می‌کردند که پیامبران و معصومین دستی به عالم غیب داشته‌اند و کسی که به عالم غیب و باطن بی‌توجه است، از انسانیت بویی نبرده است و اینان در عرصه عرفان و علم، آزاد و بی‌بند و بار هستند و در کلاس معرفت، مستمع آزاد. گروه‌های دیگر، درویش‌ها را متهم می‌کردند که حتی از اقامه نمازی صحیح عاجز هستند که البته حرفی راست و درست است. یادم است درویشی که از رفقای ما بود، از دنیا رفت. خانواده‌اش برای مراسم ختم مرا به خانقاه دعوت کردند. همسرش معتقد بود خانقاه مانند حسینیه است و برگزاری مجلس ختم در خانقاه ایرادی ندارد. شب جمعه بود و مرشد اصلی مشغول خواندن دعای کمیل بود. بعضی از رفقا نیز از حضور در خانقاه راضی نبودند؛ زیرا این کار را ترویج درویشی‌گری می‌دانستند. گفتند مرشد دعا را غلط می خواند و کودکان ما دعای کمیل را صحیح‌تر قرائت می‌کنند. تصور ما این بود که درویش‌ها آدم حسابی هستند و معلوم شد که چیزی در چنته ندارند و بی‌سواد هستند. گفتم، الحمدللّه که از درویش‌ها شناختی به دست آوردید. در کل، بی‌سوادی درویش‌ها همیشه برایشان دردسرساز بوده است. درویش‌ها عالمان را اهل ظاهر خطاب می‌کردند و گروه‌های دیگر درویش‌ها را اهل باطن نمی‌دانستند و نام منحرفان و متصوفه بر آن‌ها می‌نهادند و البته درویش‌ها نیز با گذشت زمان، باطن را فراموش کردند و اهل ظاهر شدند؛ هرچند خود را مدعی باطن می‌دانند. درویش‌ها حدود دویست سال قبل، پرهیزگار و متقی بودند و نقل می‌شد که مثلا از خوردن آب شب‌مانده پرهیز می‌کنند که ممکن است رنگ اجنه را به خود دیده باشد. این رفتارها و عادت‌ها در بین درویشان به پایان رسید و دیگر با درویشی‌گری، مشاقی می‌شود. آنان مریدان خاصی داشتند، با همان داستان‌ها و نقل‌های خاص که کفش فلانی خود به خود جفت می‌شود و چشم بصیرت دارد. سرانجام آن‌ها گرفتار دو مسأله انحرافی شدند: ریا و سالوس و دیگری جاسوسی. مردم عوام از عالمان دینی تبعیت می‌کردند و نیازی به جاسوس‌بازی نبود و از پیروی مکاتب انحرافی مانند ماسونری خودداری می‌کردند؛ اما بعضی درویش‌ها گرفتار ریا و سالوس شدند و امیال مردم مورد نظرشان بود و هدفشان جلب رضایت آن‌ها بود. البته در این کار تخصص داشتند. تمام عمر من، صرف پی‌گیری و شناخت این مسایل شد. خداوند عنایات فراوانی به ما کرده است و صد و بیست و چهار هزار پیامبر مبعوث شده‌اند که معارف و حکمت به انسان آموزش بدهند. مردم از نعمت اهل سواد برخوردار بودند و لازم نبود از مکاتب انحرافی مانند ماسونری تبعیت کنند. سیاست‌مدارها نیز از مردم حمایت می‌کردند و همراهشان بودند. درویش‌ها اما اهل منبر و محراب و مسجد نبودند و اگر عده‌ای مرید قابل توجه داشتند، تاثیر چندانی نداشت. زمینه‌های دیگری ایجاد شد و درویش‌ها به سمت و سوی دیگری گرایش پیدا کردند. افراد دولتی و پولدارها آن‌ها را تحریک می‌کردند و با آن‌ها مخلوط شدند. مثلا مرشد، حدود دوهزار مرید داشت که به سمت اعتقادات ماسونری گرایش پیدا می‌کردند. آن‌ها هم که از کارهایی مانند جاسوسی پرهیز کردند، از تقوایشان نبوده و از متاع برخوردار بودند و از طرف شخصی حمایت مادی می‌شدند. عده‌ای هم که به جاسوسی روی می‌آوردند، از بدی و پستی‌شان نبوده و و از متاع محروم بودند. از نظر من، انصاف والاترین دین و درجه دینداری است و بهتر است در قضاوت باانصاف باشیم. اعمال درویشان، علامت خوبی و بدی آن‌ها نیست و ملاک خوبی و بدی آن‌ها تکیه‌گاه آنان است. در واقع این زمینه و این تکیه‌گاه رویکرد درویشان را معلوم کرده است و البته با گذشت زمان، اوضاع درویشان بدتر شد و نتیجه مثبتی در بر نداشت. البته قضیه موجبه جزییه این ماجرا هم صادق است و گاهی درویشی مؤمن که کم‌تر اهل ریا و سالوس باشد، در میان این فرقه دیده می‌شد. البته من آن‌چه را بیان می‌کنم، با چشمان خودم دیده‌ام و شنیده‌ها را نقل نمی‌کنم. به هر روی، هیچ یک از این دو گروه، سالم و واصل نبودند و مشکلات ساختاری در اعتقاد و عمل داشتند. به همین دلیل، من مدام از محبوبان سخن می‌گویم. عارف محبوبی عارفی است که از زمان کودکی نور عرفان در پیشانی‌اش درخشان بوده و گام در راه سلوک نهاده است. گروه‌های دیگر اما در زمان کودکی نه درویشی را می‌دانستند و نه از آخوندی چیزی می‌دانستند و مدت زمانی که این مسلک‌ها را تجربه و تمرین کردند، چند سالی بیش‌تر نیست. تاکید می‌کنم که من در این زمینه، تجربه‌ها و آموخته‌هایم را بیان می‌کنم. این گروه‌ها به قول معروف، هنوز غوره نشده، مویز شدند. در حالی که از سواد و تجربه کافی برخوردار نبودند. البته از نفسی پاک و صاف برخوردار بودند و مقاومتی در آن‌ها شکل نگرفته بود. به همین دلیل، هر حرف و نظری را می‌پذیرفتند و معلم ظاهری و باطنی برای آن‌ها تفاوتی نداشت. ممکن بود بعدها این اشخاص وارد مدرسه بشوند یا در محضر استادی درس بخوانند و از این سواد در جهت اهدافشان استفاده کنند. ما در گذشته با این‌که دانا بودیم، اما سواد فارسی‌مان ضعیف بود. در آن زمان، من موسیقی را درس می‌خواندم و یادداشت می‌کردم. خواهرزاده‌ام جزوه‌هایم را خواند و درباره‌ کلمه اوج پرسید که آن را با حرف عین نوشته بودم. گفتم من در آن زمان از معنا لبریز بودم و لفظ و سواد را نمی‌دانستم، این کلمه، همان اوج است که غلط نوشته شده است. مدرک او فوق لیسانس بود و تصور می‌کرد با کلمه‌ای ناآشنا در موسیقی روبه‌روست. این در حالی است که عده‌ای از همان کودکی با معنا و معرفت مشکل داشتند؛ زیرا پدرشان کاسب بود و در این حال و هوا نبودند. زمانی که در شهر تهران سکونت داشتیم، من مانند گنجشکی به این طرف و آن طرف مملکت پر می‌زدم و سرک می‌کشیدم. زمانی که به قم مهاجرت کردم، بال و پری نداشتم، اما باز هم به مکان‌های مختلف سرکشی می‌کردم. دریافتم که شهر قم عجب فیلم‌خانه‌ای است و پر از بازی‌های علمی و عرفانی و تصوف است. چند روز پیش با طلبه‌ای دیدار کردم که حدود ده سال از عمرش را صرف خواندن علوم غریبه کرده بود که دلسوزی مرا برانگیخت. او نزد استادان درجه یک درس خوانده بود و با این حال، حقه‌بازی آن‌ها روشن شده بود. با این حال، وضعیت استادان درجه سه و چهار معلوم است. آن طلبه گریان و ناراحت بود که من ده سال نزد استادان مختلف درس خواندم و نتیجه‌ای نداده است. پرسیدم، مگر از علم و سواد این استادان اطلاعی داشتی. پاسخ داد که همه به این اساتید اعتقاد دارند و با این وصف، حقه‌بازی و بازیگری آن‌ها بیشتر روشن شد و آن‌ها باعث بیچارگی و بدبختی آن طلبه شده بودند. او می‌گفت من موکلی احضاری دارم. پرسیدم آیا از موکل احضاری‌ات نپرسیدی که اگر پولی در این راه خرج کنی، بازگردانده می‌شود. پاسخ داد موکل من حضوری نیست و احضاری است و احضاری‌ها چنین کاری را نمی‌کنند. گفتم این حرف‌ها مزخرف و بی‌اساس است. او علاوه بر این‌که اموال خودش را بر باد داده بود، از اقوامش هم پول قرض کرده بود. پول را به صورت مضاربه می‌گرفت و درصدی از پول برای خودش بود و باقی پول را هزینه اساتید کرده بود. من آن طلبه را نصیحت کردم که خودش را با این کارها و علوم اذیت نکند و یقین بداند که مقداری مثلث و علامت ضرب، دروغ محض است و کارکردی ندارد. ما طلبه‌ها از شهریه حوزه علمیه ارتزاق می‌کنیم. پس در ابتدا باید به امام صادق علیه‌السلام وابسته باشیم؛ حتی پیش از امیرمؤمنان علیه‌السلام . زیرا مذهب و شریعت ما، شغل ماست و ما از این راه نان و نمک می‌خوریم. در ابتدا باید نسبت به شریعت اهتمام داشته باشیم و اگر قصد داریم کار و هدف دیگری را دنبال کنیم، به معنای این نیست که شریعت را فراموش کنیم. ضمن این‌که از پیگیری علوم بیهوده و بی‌اساس خودداری کنیم؛ زیرا فقط عمرمان به هدر می‌رود و مانند آن طلبه بیچاره و مفلوک می‌شویم. آن‌چه پیش‌تر بیان شد، سرنوشت طایفه‌های اسلامی بود.

به هر روی، انسان‌هایی که مانند کودکان فطرتی پاک داشته باشند، اندک هستند. بزرگان نیز از نظر استعدادهای درونی متفاوت هستند. ممکن است یکی آهنین باشد و با تلنگری، جرقه هدایت در او روشن بشود و دیگری کبریت و باروت هم در او اثری ندارد. انسانی که دارای باطنی آهنین و محکم باشد، کجا یافت می‌شود. کسانی که به طور معمول وقتی به سراغ ما می‌آیند که کودکی‌شان تمام شده است. هرچند کاسب و بقال نیستند، اما آخوندی رویه‌شان است و کاسب و آخوند، حکم زردآلو و عسل را دارند. می‌گویند، خوردن این دو خوراکی با هم بسیار خطرناک است. من در گذشته روی خوراکی‌ها و مسایل آن‌ها فکر و تحقیق می‌کردم. هر آن‌چه را که معروف به اضداد بودند مصرف می‌کردم تا تأثیراتش را ببینم. این کار را تکرار می‌کردم و هیچ اثر سوئی مشاهده نمی‌شد. حتی خوردن سم خوراکی‌ها هم مشکلی در من ایجاد نمی‌کند. برای شناخت و گزینش آدم‌ها دو شرط لازم است: یک. کودک باشند به این معنا که کودک درونشان را فراموش نکرده باشند. دودیگر صاحب آنزیم مخصوص باشند. چنان‌چه این دو شرط موجود نباشد، کار، عوارضی به دنبال دارد. طلبه‌ها اگر آخوند (اصطلاح خاص من) باشند، به کسوت‌هایی مشغله‌زا مبتلا می‌باشند و به علت گرفتاری‌های فراوان نمی‌توانند حتی دو رکعت نماز را با آرامش ادا کند و در اصل فرصتی برای این کار ندارند تا چه رسد به آن‌که بخواهند اهل سلوک و باطن گردند. در زندگی امروز، کثرت‌ها وجود دارد. کثرت در آخوندی و منبر و انقلابی بودن. البته طلبه‌های خوب، باهوش هستند و بین این کسوت‌ها جمع می‌کنند. درس می‌خوانند، منبر می‌روند و انقلابی هم هستند. عده‌ای در عرصه عرفان به معارف و علوم غیبی دست پیدا می‌کنند و توانمند می‌شوند، ولی متأسفانه به این وسیله کاسبی می‌کنند و کسب درآمد می‌کنند. خانمی را در این زمینه می‌شناختم که استخاره می‌کرد و تفأل می‌زد. متقاضیان پول به حسابش واریز می‌کردند. همسرش به عنوان ویزیتور برایش کار می‌کرد و درآمد خوبی داشت. یک روز به ملاقات من آمد و متوجه شدم که مطلب چندانی در چنته ندارد. از من خواست تا به او آموزش بدهم. گفتم، بابت این کار، بیست میلیون تومان پول می‌خواهم تا اشکالاتت را رفع کنم. ادامه دادم که چنین درآمدهایی نکبت‌آور است و این معارف برای کاسبی کردن نیست. ضمن این‌که تصور نکن از علم فراوانی برخوردار هستی، هرچند استعداد داری، اما کارت ناقص و خراب است. مردم ساده‌لوح نیستند و تا مطلبی نباشد، پی‌گیری نمی‌کنند. اگر عارفی در این راه، کاسب بشود، تبدیل به زباله و آشغال شده است و عرفان، کاسبی بر نمی‌دارد. متأسفانه، امروزه شاهد چنین مسایلی هستیم. امروزه آدم‌ها حتی به وسیله خدایشان کاسبی می‌کنند. وقتی کاسبی به وسیله خدا رایج باشد، کاسبی به وسیله امور دیگر هم شایع می‌شود. امروزه نمونه این کارها فراوان است. در این زمانه نیاز است تا معجزه‌ای رخ بدهد و شخصی دست به کار اصلاح این امور و مسایل بشود. آخوندی و منبر را در حوزه علمیه اصلاح و اشکالاتش را جبران کند و شاخ و برگ‌های اضافی و پیرایه‌ها را بزداید و حوزه‌های علمیه را به وضع گذشته قدسی خود بازگرداند. هرچند این کار دشوار است و مانند معجزه و فوق معجزه به نظر می‌رسد؛ اما محال نیست و امکان‌پذیر است. اگر کسی به وسیله عرفان کاسبی کند، قوز بالا قوز است و مشکلاتش بیش‌تر می‌شود.

۱٫ سبأ / ۱۳٫

مطالب مرتبط