نوار خارج فقه نوار شماره ۱۳۲۶- تاریخ ۱۰ / ۱۲ / ۱۳۸۹
ظهور، رشد و افول اسلام در جوامع بدوی و نوین:
اسلام با سر دادن ندای «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» در ظرف جامعه بدوی پدید آمد. مخاطب این آیه شریفه با آنکه مردم هستند و موضوع، مردم جامعه است اما سیستم جامعه آن نوین نیست. رشد و ترقی اسلام در چنین جامعهای صورت پذیرفت گرچه در همین جامعه به طور ناقص افول پیدا کرد چنانچه در جامعه نوین نیز در مقاطع مختلف، ظهور، بروز و آنگاه افول را در برداشت. اسلام گاه تا قلب اسپانیا پیشرفت مینمود و سپس در زمان عثمانی با شکست مواجه میگردید. بنابراین اوج و حضیض و شکست اسلام هیچگاه یکنواخت نبوده و مقاطع آن برخلاف نظرگاه مارکسیسم به صورت ترتیبی انجام نمیپذیرد تا در نهایت به سوسیالیسم ختم شود. امروزه بر کسی پوشیده نیست که معادلات علمی مارکس و دیگران همه غلط از آب در آمد و به اشتباه و نادرستی انجامیده است. تاریخ نشان داده است که تغییر و تبدل جوامع همواره متفاوت و متنوع بوده است جامعهای گاه پس از رشد، افول را در پی داشته و یا بعد از افول از نو بروز نموده و رشد کرده است.
عوامل افول نسبی دین اسلام
همان طور که گفتیم بروز و ظهور اسلام در جامعهای بدوی رخ داد و رشد، اوج و افول داشت. اما این بروز و رشد و افول همه به طور نسبی صورت پذیرفت یعنی در زمانها، جوامع و مناطق مختلف، به شکلهای گوناگون و به طور متفاوت، دین اسلام در آنان ظهور نموده و نماد یا پیشرفت داشت و یا آنکه شکست را متحمل شد اکنون در برخی کشورهای اروپایی و یا در کشور اسپانیا که اسلام در آن جلوه بیشتری داشته، مهندسی جامعه آنان و یا اخلاق مردم آن، مهندسی و اخلاق جامعه اسلامی است. چنانکه در مناطقی دیگر مهندسی و اخلاق جامعه آنان به مسیحیت رفته است. بنابراین بروز، رشد و افول دین اسلام در یک نسبیت بسیار گسترده و وسیع رخ داده است. با وجود این گستردگی و وسعت، علل افول اسلام را در دو امر میتوان جست که ما به طور خلاصه به بررسی آن میپردازیم و تفصیل آن را میبایست در مباحث تاریخی، اعتقادی و جامعهشناسی به کنکاش پرداخت…..(…)
دلیل اول آنکه اسلام توسط ایمه معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) هیچگاه جرگه اجتماعی ممتد و طولانی پیدا نکرد. دوران رسالت پیامبر اکرم (ص) تنها در ظرف بیست و سه سال و یا با نگاهی دیگر تنها در مدت زمان سیزده سال قرار داشته که این مدت زمان نسبت به انبیای دیگر بسیار کوتاه و اندک بوده و کمتر پیامبری را
(۳۷)
میتوان سراغ گرفت که ظرف زمانی رسالت او این قدر کوتاه باشد. البته ذکر این نکته پراهمیت است که نبایستی حضرت نوح (علیه السلام) را با شخصیت عظیم معنوی و گرانقدر پیامبر اکرم (ص) مقایسه نمود و این نتیجه را گرفت که پیامبری طولانیمدت حضرت نوح، بازدهی مناسب و رشد موفقیتآمیزی در انجام رسالت دو هزار ساله وی نداشت؛ زیرا حضرت نوح در سرانجام کار خود چنین درخواستی از خداوند متعال دارد: وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَی الاْءَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیارا(۱) حال آنکه فرستادن پیامبر از سوی خداوند برای هدایت مردم با درخواست حضرت نوح و کشتن تمامی کافران با هم مناسبت و سازگاری نمیتواند داشته باشد. از این رو خداوند به پیامبر اسلام (ص) میفرمایند: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الاْءَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکلِینَ(۲) آیه شریفه بیانگر آن است که خشونت و تندخویی سبب دینگریزی است. اما پیامبر اسلام به برکت رحمت الهی با آنان نرم و ملیح و با لطافت و متانت سخن میگفتند. پس در این جهت نمیتوان پیامبران را با هم مقایسه نمود و لذا چنانچه رسالت پیامبر اکرم (ص) تا ظرف پنجاه سال به درازا میکشید و در ظرف بیست و سه سال به شهادت منجر نمیشد وضعیت اسلام در دنیا امروزه به گونهای دیگر بود.
پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) زمان شهادت خود(۳) میفرمایند: لعن الله من تخلف جیش اسامه؛ این بیان نشانگر آن است که هنوز تثبیت قدرت و موقعیت اسلام و تثبیت موضع مومنان ویژه و خواص در جامعه اسلامی رخ نداده است. زمانی که دین به خوبی ریشه و رشد نکرده باشد و به اصطلاح آببندی نشده باشد خطر ریزش و سقوط در آن به وجود میآید. از این رو مردم پس از پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم)، ـ چنانکه در ماثورات آمده است ـ «ینقلب علی عقبیه؛ به عقب برگشت نمودند»، حتی به گونهای که «ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاث، الا خمس یا الا سبع؛ جز سه پنج یا هفت نفر همگی مرتد گردیدند». بنابراین اسلام با نداشتن پذیرش و زمینه در ظرف ثانی امامت که استمرار نبوت بود نتوانست موقعیت و استقرار خود را بیابد و پس از پیامبر اسلام (ص)، اسلام به دست خلفای راشدین – به اصطلاح آنان ـ و در دست خلفای بنی امیه و بنی عباس قرار گرفت و امیر مومنان (علیه السلام) به غربت و انزوا مبتلا گردید. در آن زمان عظمت امیرمؤمنان (علیه السلام) بر کسی پوشیده نبود و شجاعت و علم آن حضرت شهره عام و خاص بود و
۱- (سوره نوح/ آیه ۲۶) و نوح گفت پروردگارا هیچکس از کافران را بر زمین میگذار.
۲- (سوره آلعمران/ آیه ۱۵۹) پس به برکت رحمت الهی با آنان نرمخو و پرمهر شدی و اگر تندخو و سختدل بودی قطعا از پیرامون تو پراکنده میشدند پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکلکنندگان را دوست میدارد.
۳- پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) با موت طبیعی از دنیا نرفتهاند بلکه آن حضرت را به شهادت رساندهاند چنانکه نحوه شهادت آن حضرت توسط یهودی و مسموم نمودن آن حضرت با زهر و….در تاریخ آمده و قطعی است چنانکه روایت «ما منا الا مسموم او شهید» نیز گواه آن میباشد و این ظلم و جفا به آن حضرت است که در کتابهای تقویمی رحلت پیامبر اکرم نوشته میشود و اشتباه و غلط است.
(۳۸)
شجاعت به تنهایی نیز برای جانشینی رسول خدا (ص) کافی بود اما چون اسلام در علت محدثه خود استحکام نیافته و حقایق دین نیز برای آنان جا نیفتاده بود، درنتیجه جامعه پذیرش صدق و عدالت را نداشت و البته سلامت و صلابت نیز در میان آن افراد دیده نمیشد از این رو توفیق، لیاقت و وانگهی سعادت از آنان گرفته شد.(۱)
البته باید توجه داشت که سیستم ایمه معصومین (ع) و اسلام در تاریخ گرچه در زمینههای کاربردی و ظرف عملیات اجرایی افول نمود و هیچگاه جواب نداد اما سیستم آن حضرات در ظرف ایدئولوژی همواره نتیجهبخش و با موفقیت همراه بود. چراکه امروز نیز همه دنیا حضرات معصومین (ص) را به پاکی و قداست میشناسد و هیچ کس حتی کفار و مشرکین نیز کوچکترین تردیدی نسبت به آن بزرگواران به خود راه نمیدهند. پس به واقع حاکمان دنیای کنونی ایمه بزرگوار ما هستند و دیگر هیچ یک از خلفا، حاکمیتی ندارند، گرچه هیچگاه ظرف اجرایی جامعه به دست ایمه معصومین (ع) نیفتاد و خلفای بنیامیه و بنیعباس با تغییر رنگ عمامهها و ظاهر خود و با ظلم و ستم بر مسند خلافت تکیه زدند و اسلام را با شیوه حکومتی خود به افول کشاندند.
اگر ساختار اجرایی حکومت و زمینههای اجتماعی آن در دست ایمه معصومین (ع) قرار میگرفت مشکلاتی که ما اکنون در جامعه جهانی با آن دست و پنجه نرم میکنیم را هرگز نداشتیم اما با مطالعه تاریخ در مییابیم که مامون الرشید حتی قدرت تحمل یک نماز امام رضا علیه السلام را هم نداشته چه رسد به آنکه اجرایی شدن همه دین توسط آن حضرت را بتواند تحمل نماید. از این رو آن حضرات خود را در قیامهایی همچون قیام زید و دیگران هرگز وارد ننمودند چون میدانستند این قیامها مقطعی و زودگذر است و باعث آسیبرسانی به کل سیستم و در نهایت مضمحل شدن آن میگردد.
مشکلات اقتصادی؛ دومین عامل افول اسلام
ایمه معصومین (علیهم السلام) و پیروان آنان به ویژه پس از حادثه کربلا برای حفظ و ماندگاری اسلام به انزوا و تقیه رو آوردند. آن حضرات هرگز نتوانستند وجهه علمی خود را به خوبی به جامعه شناسانده و آن را به اوج برسانند و یا ارتقای اجتماعی داشته باشند اما در طول این هزار سال، شیعیان و علمای شیعه توانستند خود
۱- در گذشته وقتی دانشآموز مدرسهای رفوزه میگردید میگفت خداوند نخواست که من قبول شوم اما وقتی نمره قبولی را میآورد میگفت موفقیت من نتیجه زحمات بسیاری است که کشیدم. چنین منشی در میان ما نبایستی وجود داشته باشد و نباید کمکاری و عدم لیاقت خود را به خواست الهی و قضا و قدر خداوند نسبت دهیم. درست است که «ان الله محیط بکل شیء» و همه چیز در ید قدرت خداوند است اما بحث ما اکنون بر سر حکمت و تقدیرات الهی نیست و میخواهیم طبق ساختار علمی خود ریشهیابی مشکلات و افول جامعه اسلامی را داشته باشیم. پس اکنون نیز مشکلات جامعه ما به خود ما برمیگردد. زمانی که حسننیت و صفا در دلها نباشد و صداقت و همیاری در درون ما رخت بربندد و هنگامی که موج دروغ و تهمت، فساد و منفعتطلبی در همه جا فراگیر شود جامعه به طور حتم با شکست روبرو میشود و درنتیجه اسلام نیز به افول میگراید.
(۳۹)
را حفظ نموده و ماندگاری و رشد داشته باشند گرچه کاستیهای آن زمان سبب گردید افول معنوی و اقتداری در اسلام پدید آید. در حدیث شریفی از امام…آمده است؛ «الکمال کل الکمال؛ التفقه فی الدین و التقدیر المعیشه» یعنی زمانی که ما مشکل در تفقه دینی یا همان حکمت نظری و در تقدیر معیشت یا همان اقتصاد و اندازهگیری در امور داشته باشیم در زندگی شخصی و جمعی به بنبست و مشکلات عدیدهای برخورد مینماییم. اکنون در سطح جامعه و به ظرف کلان در تمامی دانشگاههای جهان نمیتوان سخنی به ژرفا و بلندای این حدیث گرانسنگ یافت که شیوه سلامت یک جامعه و تحقق زمینههای اجرایی و اجتماعی در آن بیان شده باشد. برای فهم معنای دقیق حدیث به توضیح بیشتر معنای آن میپردازیم….(…)
تفقه در دین
مشکل جامعه اسلامی در تفقه دینی بدان سبب بود که علما و فقهای شیعه تحت فشارهای دستگاههای غاصب حاکمان همواره در محدودیت و مهجوریت، غربت و تقیه به سر میبردند؛ از این رو برای آنان زمینه پیدایش مسایل و احکام گوناگون اجتماعی و اجرایی به وجود نمیآمد. یعنی زمانی که نظام، دولت و امنیتی در میان نبوده مسالهای نیز پیش نمیآمده و درنتیجه حکمی نیز وجود نداشته است. شدت احتیاج به مسایل مختلف به گونهای بوده که نقل میکنند مرحوم سید صاحب کتاب عروه که بهترین کتاب فقهی ماست درخواست آوردن مساله از سوی شاگردان خود مینموده است چنانکه روزی طلبهای برای خرید نان به نانوایی مراجعه میکند اما از او سوالی پرسیده میشود او نیز به محض شنیدن چنین سوال سنجیده و خوبی به جای خرید نان به سرعت سراغ مرحوم سید رفته و مساله را مطرح نموده و از وی درخواست پول آن را مینماید.
فقه ما اکنون مندرس، متروک و دارای ضعف بسیار شدیدی است. در مسایل اجتماعی و اقتصادی کتاب فقهی دیده نمیشود در لمعه که بیش از پنجاه کتاب در آن نهاده شده کتاب البیع و کتاب الاجاره در آن وجود دارد اما بیع و اجاره غیر از اقتصاد است و کتابی با نام کتاب السیاسه یا کتاب الاقتصاد به چشم نمیخورد در حالی که هزاران کتاب عبادی در مورد نماز، روزه، غسل، تیمم، طهارت و غیره نگاشته شده و فقه بر اثر نداشتن جامعه و عدم رشد و تقویت آن تنها به عبادات منجر گردیده است.
افزون بر آن که در آن حدیث شریف، صرف فقه در معنای التفقه نیست بلکه تفقه اجتماعیات، حکمت، عرفان و معرفت و…را نیز شامل میشود در ابتدای کتابهای فقهی قدما ـ همچون کتب شیخ طوسی و سید مرتضی ـ نیز نخست از اصول دین بحث شده سپس فروع و مباحث فقهی در آن گنجانده شده است اما به تدریج با نگارش رسالههای گوناگون اصول از آن حذف شد و تفقه تنها در فقه خلاصه گردید آن هم مباحث فقهی که همه تکرار مطالب کتابهای پیشین و به دور از مسایل
(۴۰)
اجتماعی است چنانکه با مطالعه و مرور کتابهای لمعه و شرایع تا جامع الشتات میرزای قمی و جامع عباسی شیخ بها؟ میتوان دریافت که هیچ فرقی میان آنان نیست هرچند جامع الشتات و زیادتر از آن جامع عباسی مسایل بسیار بیشتری را دارد.
ما دو کتاب فقهی به زبان فارسی و عربی نوشتهایم که در آن کل سیستم فقهی را در هم ریخته و آن را تغییر دادیم. در این دو کتاب بیان کردیم که چه اشکالاتی در سیستم فقهی بین کتابهای لمعه و شرایع و شرایع جامع عباسی و جامع الشتات وجود دارد. در واقع تمامی کتابها از مباحث عقد و ایقاع آن گرفته تا دیگر احکام همه تکرار کتابهای لمعه و شرایع میباشد و در هیچ یک سیستمی علمی و اجتماعی دیده نمیشود. از این رو اگر پرسیده شود علت تغییر سبک و سیاق کتابهای عروه، تحریر و رساله ما در چیست؟ پاسخ آن است که این کتابها بر اساس سیستم جامعهشناسی و روانشناختی مدرن و علمی تهیه و تنظیم گردیده و مشکلات اجتماعی دیگر کتب هرگز در آن موجود نیست. برفرض ابتدای تمامی رسالههای علمی همواره باب طهارت وجود دارد و در قسمت طهارت اقسام گوناگون غسلها و مسایل آن از جمله غسل میت آورده میشود. در حالی سخن گفتن از مردگان و قبرستان، غسل میت، وصیتنامه یا ارث میبایست در آخر کتاب نهاده شود اما اکنون یک نوجوان هنگام مراجعه به رساله علمی و شناخت احکام خاص و مورد نیاز خود با باز کردن رساله علمی ابتدا با مسایل قبر و میت روبرو گردیده و ذهن او مشغول مرده پدر و مادر یا دیگر نزدیکان خود میگردد.
تقدیر معیشت و اقتصاد
بنا به روایت پیشین، اساس دیانت پس از تفقه، معرفت و آگاهی، اقتصاد و تقدیر معیشت است اما متاسفانه در روش دینی ما، اقتصاد امری مزخرف و بیارزش گردیده است به طوری که مرثیهسرایان زمان روضهخوانی و دفن مردگان، دنیا و دنیاداری را بسیار نکوهش و مذمت نموده و میگویند:
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
(گرچه خودشان اگر دستمزد اندکی به آنان داده شوند بر سر پول دعوا میکنند.)
بنابراین طبق حدیث شریف الکمال کل الکمال التفقه فی الدین و التقدیر المعیشه باید گفت اصول و اساس دین بر حول دو محور میچرخد یکی خداوند و دیگری اقتصاد. یعنی جامعه اسلامی میبایست عین اقتصاد باشد چراکه بعد از خداوند، اقتصاد است. حال آنکه سیستم اسلامی و فقهی در وزارتخانههای ما موجود نیست. وگرنه این همه مردم فقیر و مفلوک وجود نداشت و جامعه را میتوانستیم اداره نماییم و تمسک به سیستم ساندویجی نمیکردیم. زمانی که وزارت اموال و املاک و وزارت اوقاف و اقتصاد نداریم و صاحبان اموال و اموال آنان نامشخص است اقتصاد نیز یله و رها میماند. در صورتی که میبایست در سیستم جامعه اسلامی
(۴۱)
چندین وزارتخانه اقتصادی وجود داشته باشد اما مشکل اصلی آنجاست که فقه ما اقتصاد ندارد و به تبع پیروی مردم و وزیر و وزارتخانه نیز بیمعناست.
پس امروز به جای تکفیر یکدیگر و مقصر یا بد دانستن این ملت و دولت و یا این شخص و آن شخص خواستار چارهجویی مشکل از دین خود باشیم. این ترفند استعمار و دشمنان خارجی است که بین ما کدورت ایجاد نموده و با ایجاد گروههای گونان از چپ و راست گرفته تا چپ نیم چپ و راست نیم راست هر روز بر تقویت کینه و رشد درگیری و نزاع بین ما میکوشند حال آنکه همه مردم ما گرد بیرق آقا اباعبدالله و دیگر ایمه اطهار (علیهم السلام) جمع شده، سینه میزنند و همه آنان میخواهند به دین عمل نمایند اما وقتی نمیدانند چگونه به دین عمل نمایند و فقیه ما فقه اقتصادی نمیداند دیگر جای انتظار از کسی باقی نمیماند و دین سقوط میکند.
پس اکنون با نشانه رفتن علل افول نسبی دین اسلام در طول هزار و چهارصد سال ضرورت هرچه بیشتر بررسی مشکلات اقتصادی جوامع اسلامی بر ما روشنتر میگردد.
سرنوشت اراضی، غنایم و دیگر اموال در جامعه اسلامی
….در فقه اسلام مصادیق و عناوین متعددی همچون غنایم، فیء، خراج، انفال، اراضی مفتوحه عنوه ـ که با قدرت، اسلام آن را به دست آورده ـ و اموال مفتوحه غیر عنوه؟ ـ که با مصالحه گرفته شده است ـ و همچنین موارد دیگری مانند عتیقهجات، و قطایع الملوک مشاهده میشود، اما در این میان با نگرش و کنکاش در تاریخ اوج و حضیض اسلام در مییابیم اگرچه منافع، غنایم و اموال بسیاری نصیب مسلمانان میگشت و بده بستانهای فراوانی بین آنان رواج داشت اما هدر دادن و نفلهسازی اموال و غنایم و عتیقههای گرانقیمت و امور فراوان دیگری نیز در میان آنان شیوع داشت که گریبان اسلام را گرفت. حال سوال اینجاست که سرنوشت این اموال در این هزار و اندی سال چه شده و اکنون در دست چه کسانی است؟ با تأسف باید گفت علل نابودی این اموال همچون عتیقهجات که اکنون در موزههای کشورهای اروپایی وجود دارد به سبب ضعف، ناتوانی و بیعرضگی مسلمانان بود که در تصرف آنان در آمد حال چه به واسطه خود مسلمانان فروخته شده باشد یا اینکه به سرقت رفته باشد هر دو ناشی از سستی و اهمال و ضعف مسلمانان است. اگر کوروش و قیصر و کسری در ایران میزیستهاند چرا باید اموال و اشیاء و پلاک آنان در کشورهای خارجی باشد. البته امروز ممکن است این امور به ذهن ما نیاید و به حمد الهی ذهنمان از نابسامانیها و آشوبهای آن زمان خالی و پاک باشد اما بر عالم دینی است که آگاهی به تاریخ اسلام داشته باشد. و هم زمان توجه داشته باشد که سخن گفتن از برخی امور چندان شایسته نیست چنانچه به خاطر داشته باشید در اوایل انقلاب شخصی میگفت بحرین جزو ایران است
(۴۲)
به قول معروف گیرم پدر تو بود فاضل…..در گذشته ایران و توران دو خواهر بودند که دنیا را بین خود تقسیم نمودند. برخی میپندارند ایران، اسم مذکر است و مانور روی مذکر بودن آن میدهند حال آنکه ایران نیز همچون توران اسم مونث است. اکنون دنیای دو قسمتی این دو خواهر به دویست کشور تجزیه یافته و نقشه ایران نیز از شکل اصلی؟ خود تنها به صورت کنونی (گربهای شکل) در آمده است. فرورفتگیها و برآمدگیهای فراوانی که در نقشه ایران دیده میشود ناشی از چانهزنیها و جنگهای فراوانی است که بر سر آب و خاک این ملت و برای تصاحب و غارت اموال پدران ما صورت گرفته است. وظیفه کنونی ما حفظ همین مرزها و اراضی است و بایستی چیزی را که در حال حاضر در دست داریم به باد فنا ندهیم. بنابراین سیاست کشور نیز از مسکوت گذاشتن چنین سخنانی و به پیش نکشیدن آن صحیح و به جا است. چراکه قصد استعمار ایجاد درگیری و کشمکش و تازه نمودن بحثهایی چون تنب بزرگ و تنب کوچک است اگرچه ما اختلاف ارضی از روسیه؟ و غیره داشته و داریم. اما هرگز نباید دهان باز کرده و این سخنان را عمومی سازیم……
شیوه اجرایی تقسیم اموال و قوانین نوین در جامعه بدوی:
….زمان تقسیم غنایم جنگی در گذشته رسم بر این بود که شخصی را که سوارهنظام است دو برابر بیشتر از شخصی که پیادهنظام است از غنایم جنگی بهره میدادند. چنین داد و ستدهایی میان افراد و مناسب جامعه بدوی بود. اما در آن میان خراج نیز برای تأمین هزینههای لشکر از آنان گرفته میشده است. در واقع خراج صرف رسیدگی نیروهای کادر اجتماعی و بر اساس سیستمهای مالیاتی دولتی طراحی شده بود و بر خلاف خمس، زکات و دیگر صدقاتی که بین افراد جامعه رد و بدل میشد به عنوان مالیات، صرف هزینههای دولتی میگردید. از این رو خراج، قانونی نوین شمرده میشود که اسلام در آن زمان در پی عملیاتی نمودن قوانین نوین و سیر و رشد جامعه بدوی خود به سوی جامعه مدرن بوده است.
در جامعه بدوی آن زمان، قطایع همچون عتیقهجات و اسباب و وسایل فاخر و شاهانه که برفرض در اثر سقوط و شکست منطقهای به دست میآمده ویژه رؤسای دولتها اعم از پیامبر، امام، سلطان و …میگردیده است گرچه با رسیدن این اشیاء به دست خلفا در اثر ضعف، بیعرضگی و ناتوانی آنان همه به نفلهگی و نابودی کشیده شد و به غارت رفت.
البته در عجم، سلطنت بر خلافت مقدم بود و پادشاهی پیش از اسلام نزدیک به چهار هزار سال و اندی از زمان مادها قدمت و سابقه داشته است اما در عرب خلافت بعد از اسلام است بنابراین ابتدا ملوک الطوایفی در میان آنان رواج داشت سپس به خلیفهگری روی آوردند و آنگاه به فارس نیز کشیده شد. ایرانیها همواره
(۴۳)
در کنار قدرت و اقتدار سلطنتی خود نجابت و پوشش خود را هم داشتهاند. چنین امری در اثر استکبار و زورگویی نبود گرچه در قرون متأخر توسط شاهان استبداد و زورگویی نیز به مرحله اجرا در آمد. اما آنها برای پوشش و لباس همچنان اهمیت ویژهای قایل میشدند و در دنیا در داشتن لباس و مد همیشه مقدم بودهاند. برای نمونه در مجسمههای تختهجمشید – که مربوط به زمان قبل از اسلام و چند هزار سال پیش است – نمیتوان عکس یک زن عریان را در بین آنان یافت ـ چنانکه نمیتوان عکس شاهی را در حال نشسته دید که عدهای در اطراف او ایستاده باشند چرا که استکبار نیز در بین آنان وجود نداشته است ـ بر خلاف مسیحیت و غربیها که حتی عکس حضرت مریم و حضرت عیسی (علیهما السلام) و ملایکه را نیز به صورت عریان نمایش میدهند. بنابراین دریدگی امروز دنیای غرب و اروپا را باید در گذشته آنان نشانه رفت. اما اوج و رشد اسلام به ویژه با عصمت و ولایت اثناعشری در ایران به خاطر همین نجابت و متانت ایرانیان است که موجب میشود همیشه دینمدار بوده و شربت حقیقت را تا آخرین جرعه نوش جان کنند. از آن گذشته ایرانیان سبب رواج تشیع به سراسر کشورها نیز گردیدند کشورهایی همچون هند و لبنان و غیره که اکنون شیعهنشینند چنین نعمت عظیمی را وامدار کشور ایران هستند که مهد ولایت است وگرنه همچون اهل سنت به چند خلیفه بسنده میکردند……
تقسیم ناعادلانه وجوهات شرعی و ضرورت ایجاد وزرات املاک و اوقاف
زمانی خدمتکار ما همراه با شهریه، دفترچه و خودکار هم برای ما میآورد به وی گفتم دفترچه و قلمش را به ما میدهی اما آن ماشینها و چیزهای آن چنانیاش به کجا رفته است و آنها را چه کسی تقسیم کرده و به چه کسانی دادهاند؟
در گذشته حتی بعضی از سلاطین نیز فیء و یا غنایم را به بنیهاشم بر میگرداندند و میگفتند اینها سهم شماست یعنی صاحبان اموال، خراج، غنایم، و قطایح مشخص بود اما اکنون این اموال به دست مردم نمیرسد.
از این رو بنده همواره گفتهام که بایستی وزارت املاک و اوقاف در کشور ایجاد شود تا مشخص شود این اموال به دست چه کسانی رفته است و در کجا باید توزیع گردد.
اکنون ما مشکلات سیصد ساله و چهارصد ساله در املاک و اراضی داریم و ظرف مالکیت، تقسیم و توزیع آن متفاوت است اما این اراضی به بخش دولتی واگذار گردیده است و وصول و بازخورد به مردم بر اثر تبدیل و واگذاری ندارد. حال آنکه توزیع آن بایستی در سیستم کشوری و عمومی باشد. چراکه سیستم اسلام، سیستمی اجتماعی، عمومی، گسترده، شهروندی و مردمی است اگرچه بروز آن در جامعه بدوی بوده است. البته یکی از علل افول ـ ناقص ـ اسلام در جامعه بدوی نیز ستمگری و حقخوریهایی بود که در آن رخ داد. توزیع ناعادلانه خراج، غنایم و دیگر اموال توسط سردمداران و رؤسا و یا بیشتر قطایح که درآمد اسلام بود ولی
(۴۴)
توسط همین مردم داخلی به دیگر کشورها سرقت برده شد همه و همه افول و رکود اسلام را در پی داشت.
بنابراین در دنیای کنونی ناظممداری و فردگرایی دیگر جوابگوی مشکلات جامعه نیست و ضرورت جایگزینی سیستم نظاممداری و سیستم عمومی و کلی هر چه بیشتر در حکومتهای مردمی روشن میگردد. زیرا حتی در محیطهای محدودتر نیز نمیتوان پذیرفت که تنها هر چه این وکیل، مدیر، رئیس و یا در محیط خانواده هرچه شوهر میگوید باید به اجرا گذاشته شود. ما چنانچه بخواهیم جامعهای نوین و پیشرفته همراه با ساختار حقوقی، علمی، فلسفی، اجتماعی و سیاسی داشته باشیم و به تعبیر دیگر مدارمند بوده و نظام پیدا کنیم بایستی دست از ناظممداری و رئیسمحوری برداشته و همه بر وزان سیستم عمل نماییم.
جامعه نوین و اطاعت از شخص معصوم، رهبر، مجتهد و…
ممکن است پرسیده شود جامعه نوین و پیشرفته اسلامی که میخواهد بر وزان سیستم و نظامی مشخص سیر نماید آیا میتواند همواره مطیع یک شخص یعنی معصوم یا رهبر، مجتهد، قاضی و غیره باشد آیا این همان استبداد و ناظممداری به جای نظاممحوری نیست؟ در پاسخ باید گفت در سیستم اسلام ظرف عصمت جزو لوازم ذاتی باب برهان است یعنی نمیتوان عصمت را از امام جدا کرد. زمانی که آیه شریفه میفرماید اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولوا الامر منکم این اطاعت، اطاعت مطلق است زیرا شخص امام، معصوم میباشد پس اسلام در سیستم خود برای افراد شروطی را تعیین نموده است؛ یعنی در ظرف معصوم، عصمت با امامت ملازمه دارد و زوال عصمت از ایمه هدی(علیهم السلام) ممکن نیست، چنانکه در ظرف غیر معصوم نیز شروط عدالت، اجتهاد و شرایط دیگری را برای شخص رهبر، مجتهد یا قاضی هم قرار داده است. لذا در ماثورات آمده است: «من کان من الفقها» که شرایط بر روی افراد نیامده و بر عنوان هموار شده است؛ یعنی قاعدهای کلی و سیستم را رهنمون میشود و با نبودن این شرایط، فتاوا و سخنان آنان هیچ ارزشی ندارد. پس به عبارت دیگر وقتی میگوییم اسلام دارای سیستم است یعنی نظام آن پیچیده به شرایط است و حتی گزینش افراد آن نیز مشروط به شرایط خاصی است و این معنا استبداد و خودکامگی را مردود میسازد.
از این رو گمان برخی که ولایت مطلقه فقیه را به دیکتاتوری و استقلال شخصی و استبداد معنا میکنند صحیح نیست زیرا ولایت در این فرد، مشروط است یعنی با انجام معصیت او از عدالت خارج شده و حکم وی دیگر نمیتواند دین و شریعت باشد و تنها در این صورت است که نام استبداد و خودمحوری را به خود میگیرد. اما با حصول شرایط چنین شخصی به طور مطلق ولایت دارد یعنی همان طور که پیامبر میتواند در همه امور دخل و تصرف و قدرت در اداره کارهای کشور را داشته باشد او نیز میتواند در همه امور قدرت تصرف داشته داشته باشد نه این که
(۴۵)
بگوییم وی فقط میتواند قدرت تصرف در نیمی از کارهای پیامبر را داشته باشد چون برای اداره کشور نیاز به قدرت در همه امور است و نمیشود شؤون اجتماعی را بر زمین گذارد یا نیمه کاره رها کرد.
اطاعت اطلاقی در فرامین یا فرد؟
……
در بین اهل شیعه و سنت، اطاعت مطلقه در دو معنا کاربرد داشته است. اهل سنت میگویند: «من خرج بالسیف کان ولیا» یعنی هر کس با شمشیر قیام نمود اطاعت از او نمایید. چنین اطاعتی بدون قید و شرط عدالت و مطلقه است.
معنای دیگر آنکه شیعه میگوید: اطاعت مطلق تنها در فرامین است اما در افراد مشروط میباشد. به بیان ما چنانچه شرایط ذکر شده در شریعت در مورد اشخاصی همچون رهبر و مجتهد، رؤسا و وکلا یا قاضی، موجود نباشد آنان غاصب چنین جایگاهی محسوب میگردند و روز قیامت باید پاسخگوی تمامی دخل و تصرفات خود باشند. با انجام معصیت و نبود شروطی همچون عدالت ـ به ویژه در افرادی که کارهای کلان کشوری را بر عهده دارند ـ آنان خود به خود از اعتبار ساقط گردیده و از این منصب ولو در حال خواب باشند منعطل و برکنار میگردند گرچه در جامعه نوین به آنان گفته میشود ـ در شکل فورمالیته قانون ـ از سمت خود استعفا دهد. زیرا در ظرف ظهوری قصدمان بر این است که آن را مستند و قانونمند سازیم. برای نمونه در طلاق نیز که به دو شاهد نیاز دارد یا در ازدواج چنانچه این مراسم در منزل خود شخص صورت پذیرد گرچه این طلاق یا ازدواج حقیقت دارد و شرعی است اما رسمیت نداشته و برای مستند کردن آن بایستی به محضر رجوع نمود. چون در جامعه نوین برای احراز امور، نیازمند سند و ارایه مدرک میباشیم.
البته ذکر این نکته را خاطرنشان میشویم که زمان ایمه معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) و حضور آنان چنانچه شبهه در موضوعی پیش آید به فرض در مکانی که یک شیشه شراب گزارده شده امیر مؤمنان (علیه السلام) به شخصی بگویند آن را بنوشد وظیفه چنین شخصی اطاعت از امیرمؤمنان (علیه السلام) است. ـ گرچه این شخص در خیال خود میگوید چنانچه آن را بنوشم معصیت کردهام همان طور که اگر از فرمان امام سرپیچی کند باز هم مرتکب معصیت شده است ـ زیرا احتمال خطا در حریم امام معصوم هرگز راه ندارد اما احتمال خطا در این شخص وجود دارد و وی نتوانسته آن را تشخیص دهد لذا حتی با وجود شبهه در موضوعات نیز نبایستی با امام معصوم در تعارض بود و از فرمان امام سرپیچی نمود. چون همان طور که در بحث پیشین بیان کردیم ظرف عصمت ملازمه با امامت دارد و ذاتی باب برهان است از این رو وی بایستی اطاعت از امام نماید.
اما در زمان غیبت و در ظرف غیر معصوم در صورت علم به موضوع نمیتوان به دستور اشتباه غیر معصوم عمل نمود. برفرض شخصی که میداند این لیوان آب نجس است نمیتواند آن را بخورد گرچه مجتهد بگوید خوردن آن اشکالی ندارد.
(۴۶)
زیرا مجتهد علم به موضوع ندارد و تنها به حکم آن علم دارد. پس اگر مقلد علم به موضوع پیدا کند نمیتواند در تشخیص اشتباه مجتهد خود در موضوع یا حتی در حکم از وی تبعیت داشته باشد.
در باب اجتهاد نیز چنانچه مجتهدی نسیان و فراموشی به او دست داد گرچه عادل باشد حتی خود وی هم نمیتواند از خود تقلید نماید تا چه رسد به دیگران زیرا اجتهاد خود را از یاد برده و دیگر مجتهد نیست اما اگر عدالت مجتهد از بین رفت خود شخص میتواند از خود تقلید نماید چون مجتهد است و مجتهد نمیتواند از فرد دیگری تقلید کند ولی دیگران نمیتوانند از مجتهد غیر عادل تقلید نمایند.
بر این اساس با توجه به این دو صفت عمده در مجتهد، اطاعت در افراد همواره مشروط است و مطلق نیست.
همچنین در ظرف حکومت نیز چنانچه حصول شرایط در حاکم شرع جمع باشد اطاعت از شخص غیر معصوم، مطلق میگردد اما اگر خود شخص تشخیص دهد حاکم در تشخیص موضوع اشتباه میکند میتواند از فرمان وی سرپیچی کند و برفرض در جنگ شرکت ننماید. زیرا اعتبار آنان همراه با شرایط خاص خود میباشد و با نبودن شرایط، اعتبار آنان ساقط میگردد و با نبودن اعتبار، اطاعتی نیز در کار نخواهد بود.
خلاصه آنکه در زمان غیبت و در ظرف غیر معصوم اطاعت و ولایت مطلقه همواره مبتنی بر حصول شرایط در افراد است.