پس از مباحث گذشته دو عنوان دیگر باقی میماند که قرآن نیز به آن اهتمام دارد: ۱ـ آدم و ۲ـ بنیآدم.
آدم نسبت به بشر و انسان زمینه اولی دارد. بنیآدم نیز بیان نوع در مصداق است که ۲۵ بار در قرآن کریم آمده که البته ۱۷ بار آن آدم است. بنابراین ۸ بار بنیآدم در قرآن آمده است. پیش از آنکه وارد بحث دقیق عنوان آدم شویم ذکر این مطلب ضروری به نظر میرسد که هر چقدر فرهنگ ادبی یک جامعه و مکتب قوی، دقیق و عمیق باشد، حتما آن جامعه یا مکتب از اجتماعیّات ، روانیّات و فلسفه دقیقی نیز برخوردار است. اگر فرهنگ یک جامعه یا مکتبی عامیانه و ضعیف باشد. افکارشان نیز عامیانه خواهد بود. روابط تنگاتنگی بین ادبیات هر جامعه یا مکتب و منشی، افکار و عقاید آن جامعه یا مکتب وجود دارد. از این رو، برای پیشبرد هر چه بیشتر فرامین الهی یا جامعه، افکار علمی یا فلسفی و رشد تجربی یا صنعتی باید ادبیات جامعه را زنده ، پویا، دقیق و باز نمود. میبایست نسبت به اشتقاقات و مواد کلمات اهتمام فراوان داشت. ویژگیها و آثار لفظی، ماده، اشتقاق هیات را نباید مورد غفلت قرار داد یا بیاهمیت جلوه داد. ادبیات زیر بنای هر رشد علمی، روانی، فلسفی، عرفانی و اجتماعی است چون بین لفظ و معنا ارتباط کاملی وجود دارد. بین حقیقت و اسم ارتباط هست. معانی و مصادیق با الفاظ خود تنگاتنگ، همگام و همراه است. نمیتوان بیهیچ دلیلی برای یک مصداق یک اسم آورد. بشر در اسم گذاری بسیار اهتمام داشته است. بشر منتهای احساس، دقت، عاطفه و سلیقه را در اسم گذاری داشته است. هر چه بیشتر اقوام و ملل نسبت به اسم گذاری اهتمام داشتهاند به رشد ادبی بیشتری رسیدهاند. زبانهای فارسی و عربی از تنوع و دقت فراوانی برخوردار است.
نسبت به دو نکته باید توجه داشت: ۱ـ خودمان و ۲ـ دنیای فعلی. دنیای فعلی و به ویژه غرب اکنون منکر ارتباط لفظ و معناست. آنها معتقدند باید به دنبال معنا بود و لفظ چندان اهمیت ندارد . آنها به سلیقه عرفانی ـ فلسفی بین لفظ و معنا چندان علاقهای ندارند. اگر دنیای غرب رشدی بدست آورده مدیون نیاکان خود بوده است. در سایه این انکار کنونی، اسمگذاری در دنیای تجربی و صنعتی امروزه بسیار مضحک، اهمالی و من درآوردی است. دیگر آن ارتباط تنگاتنگ را بین لفظ و معنا قائل نیستند و به واسطه انکار این حقیقت ناشی از پیشرفت صنعتی، پیامدهای فاجعهآمیز آن را امروز و فردا تجربه خواهند کرد. به عنوان نمونه بر روی یک اختراع مانند تریلی اسم سگ خود را میگذارد. واژه داگ (Dog) را هم نمیگذارد بلکه میگوید ماک (Mac). چه رابطهای بین یک تریلی ۱۸ چرخ و سگ آن فرد و نه حتی داگ وجود دارد؟! این فاجعه امروز هم نصیبشان هست ولی از آن غافلند اما فردا مشکلات آن را خواهند دید.
در میان ما نیز گاهی این مشکل به چشم میخورد. حالات اخباریگری یعنی ساده انگاری، اذهان عوامی و خستگیهای مفرط از تحقیق و مباحث دقیق علمی باعث اهمالاتی شده مسایل میشود. پیوسته جلوی مسایل
مختلف زانو شکست میزنند. اگر در جامعه و فرهنگ اسلامی و حوزههای علمی این چنین افکاری رشد کند این مساوی انحطاط جامعه اسلامی و جوامع علمی خواهد بود. به عنوان نمونه ، بگوییم ارتباطی بین لفظ و معنا وجود ندارد، نمیدانیم، معلوم نیست چنین باشد و خدا میداند. این حرفها موجب خستگی مفرط، کوتاهی اندیشه، سستی ذهن میگردد. نمیتوان با کلمه «نمیدانم» کار را تمام کرد. خدا بیامرزد فردی را که میشناختم و همیشه میگفت ما چه میدانیم قرآن چیست! وی دریافتن یک سوره برای قرائت در نمازش مشکل داشت. به عنوان نمونه، در سوره توحید واژه «کفواً» به چه صورتی باید تلفظ شود. این مشکل انحطاط فکری است. دیگر چه حقّی برای آن فرد باقی میماند که وارد قرآن شود و یا دز آن سخن گوید؟! در مورد آنهایی که پیوسته دم از ولایت میزنند، مگر میشود بدون آلات و ابزار سراغ کتاب و سنت رفت، آنهم در زمان غیبت که از معصوم محرومیم؟! کتاب و سنت اصل هستند اما ورود به اینها آسان نیست. اینگونه افکار خطرناکند. از این رو، میبایست برای بهره بردن از ولایت، نبوت و امامت از هر امکانی در دنیا استفاده کرد؛ چه علوم تجربی، علوم فلسفی یا علوم عرفانی و چه علوم ادبی یا حتی هنر باید به کار گرفته شوند. راه بسته است چون نه پیامبر است و نه امام؛ در زمان غیبت معصوم در میان ما نیست. بنابراین باید از موجودی بشر استفاده کنیم. نمیدانیم و نمیشود اساس درستی ندارد. اگر ما میگوییم طرف اخباری است دلیل بر این نیست که آدم بدی است؛ گاهی هم بسیار آدم خوبی است و قصد قربت و ایمان دارد اما افکار وی سالم نیست و اگر میدانست این چنین نمیاندیشید. گاهی این افکار با چیزهای دیگر تنیده میشود. به عنوان نمونه اخباری فلسفی که اصولی نیست یا اخباری اصولی که ذهن فلسفی ندارد. اقتراق و اشتراک خود را دارند. در نهایت خسته میشوند و رو به خلاصه گویی، خلاصه نویسی و خلاصه خوانی میآورند. خلاصه منطق، فلسفه، اصول و … چیست؟! پس تحقیق، دقت، نوآوری و تفسیر کجاست؟!
خلاصهنویسی برای مردم عادی و غیر متخصص است و نباید عمری را در این راه سپری نمود. مگر در دانشگاهها و صنایع دنیا خلاصهنویسی رایج است؟! همانطور که مشاهده میفرمایید روز به روز علوم تجزیه میشوند چرا که در مییابند که یک نفر نمیتواند از پس آن علوم برآید. با وجود آنکه یک علم به چند علم مبدل میشود گفته میشود این کار فردی نیست بلکه کار گروهی است تا کار پیش رود چون دغدغه دارند که مشکل حل شود. کارهای علمی با تحقیقات پیش میرود نه با اجمالات. به عنوان نمونه، در کتاب معارف قرآن چاپ انتشارات در راه حق حتی در یک برگ چقدر میتواند مشکل داشته باشد! پس چرا مینویسند؟! کلیگویی در مباحث علمی خوب نیست.
در روز قیامت انسان باافکار و عقاید خود محشور میشود و اگر کوچکترین شائبهای نسبت به کلام کسی داشته باشد که ناحق باشد در برزخ معلق خواهد بود تا اگر انسان خوبی باشد. برطرف گردد و گرنه مشکل دار خواهد شد. از این رو میبایست با سند و مدرک سخن گفت. در کتاب بالا جلد ۱ ، ۲ و ۳ صفحه ۴۲۳ راجع به آدم، انسان و مرادفات آن میفرماید «با تورقی نه چندان دقیق الفاظ انسان، بشر، ناس، اِناس، اِنس، اِنسی، اُناسی و بنیآدم را در مورد انسان در قرآن یافت. بحث در این الفاظ از این جهت که از چه ریشهای گرفته شدهاند و به چه مناسبتی به هر یک اطلاق میشود مثلاً انسان که از ریشه اُنس است یا برخی نظر دادهاند که از ماده نیسان است تاثیری در فهم معنای هر یک از آنها به عنوان اسم عام برای این نوع از موجود است ندارند.» در ابتدا باید بگوییم که در بحث اصول این مطلب را مفصّل توضیح دادیم که هرگز ترادف در ادبیات نداریم. مگر واضع لغت بیکار است که برای یک معنا چند لفظ بیاورد؟! ترادف و تضاد یک حرف کهنه، دروغ و عامیانه است. همانطور که گفتیم انسان عناوین متعددی دارد که مصداق گرچه یک حقیقت گسترده و جامع است ولی به جهات و حیثیات متفاوت، عناوین و اسمای مختلف به خود میگیرد. بهترین نمونه سیف و صارم است. اولی به شمشیر ولی دومی به شمشیر برنده گفته میشود که با هم متفاوت است. اینها باهم مترادف نیستند. به همین شکل انسان و بشر در کتابها مترادف در نظر گرفته میشوند که نشان از بی دقتی است. چرا باید واضع لغت برای یک معنا چند واژه بیاورد؟! ما معنا در عالم زیاد داریم و لفظ به اندازه کافی نیست چون معنا تجردی است ما لفظ مادی. واژه سازی یا واژه یابی دشوار است و گرنه معنا که خود میآید. از این رو باید در لفظ قناعت نمود. هیچگاه بشر دو لفظ را روی یک معنای واحد نگذاشته است. اگر دیده شود دو لفظ روی یک معنا آمده حتما دارای دو حیث متفاوت است. مگر خدا و الله با هم مترادفند؟! واضع عاقل است گرچه شخص نیست بلکه نوع است. هر کجا معنا باشد لفظی برای آن درست میشود. وضع لغت تعیینی نیست بلکه تعیّنی است. به عبارت دیگر هر چه که پیش میآمده واژهای برای آن ساخته میشده است. ما تمام این مباحثی که در چندها جلسه قبل تشریح کردیم برای این بوده است که بگوییم بشر، انسان و آدم مترادف نیستند بلکه هر کدام به جهاتی آن حقیقت را دنبال میکشند. نکته دیگر اینکه اگر انسان از ماده اُنس یا از ماده نسیان یعنی فراموشی باشد باهم متفاوت نیست؟! حرف ما این بود که ماده انسان از اُنس است و آن همه راجع به آن سخن گفتیم چون بر خلاف بحث جن ظرفیت و کشش داشت و همین طور گفتیم که ماده انسان نمیتواند از نسیان باشد چون خلاف اصل است اگر چه انسان فراموشکار باشد. هر که ریش دارد پدر او نیست! انتقاد بعدی این است که آیا دانستن ماده این اسمها تاثیری در فهم معنای این واژههای متفاوت ندارد؟! متاسفانه دلیلی هم برای این ادعا نمیآورند. این مطالبی که ما در نقد این کتاب میآوریم تنها برای روشن شدن موضوع و رد کلیگویی و خلاصهنویسی است و گرنه صاحب کتاب، انسان خوب و ولایتی است. انسانی که ولایت در او نباشد حتما خباثت در وجود او میباشد. این کتاب رساله عملیه نیست که بدون دلیل و مدرک بتوان نوشت! دست کم میتوانست پینوشت آورد. تنها ایشان ذکر فرمودند «ممکن است این مباحث در اتیمولوژی (علم اشتقاق) و زبانشناسی حایز اهمیت باشد اما در علم تفسیر هیچ فایدهای ندارد.» لابد قرآن فقط برای ثواب است که این مباحث در آن فایدهای ندارد! چرا باید با قرآن چنین برخوردی کنیم؟! مگر یک بخش قرآن که «لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین» است اتیمولوژی نیست؟! مگر خود قرآن به زبانشناسی ، الفاظ، تسنّم، قافیه، عروض الفاظ، شعر، ریتم و آهنگ اهتمام ندارد؟! مگر عایشه با ترنّم سوره «و التّین و الزیتون» در آن محفل هنری ـ ادبی که با قرآن گلآویز شده بودند فاتحه آنها را نخواند؟! شایان ذکر است که دانستن علوم غالب کردن نیست بلکه برای فهم قرآن ما نیازمند محتواییم. یک پزشک برای تشخیص و درمان بیماری که یک بیمار نیازمند علم پزشکی است نه اینکه دانستههای پزشکی را به بیمار تحمیل کند. آدمی که اطلاعات علمی ندارد از قرآن چه میفهمد؟! هنگامی که ما ارتباط دستور و الفاظ زبان را با معنا موثر در فهم ندانیم دیگر نمیتوانیم به دنبال آن ارتباط به صورتی جدی و علمی باشیم.
ایشان در کتاب بالا چند نمونه از ترادفات انسان و بشر میآورد و نظر برخی را مطرح مینماید در مورد اینکه بشر از بشره به معنای پوست و ظاهر انسان ریشه میگیرد و انسان نیز از اُنس گرفته شده است که به ابعاد و جنبههای معنوی، کمال و فضیلت انسان ارتباط و تناسب دارد. نظر ما این بود که ترادف دروغ است. بشر از بشارت و انبساط است. حتی در آن یک مورد نیز مراد از بشره پوست نبود بلکه حقیقت بشر لواحه بود که تبدّل داشت. موردهای دیگر قرآن هیچ کدام به پوست ربط نداشتند.
حرف ما در مورد اُنس و انسان نیز متفاوت بود چرا که اگرچه انسان از اُنس است اما انسان لحاظ استعداد وسیع و چموشی فعلی را دارد ولی اُنسی یعنی ظهور. در این ۶۵ مورد نسبت به انسان کجا در قرآن لحاظ معنوی به انسان دارد؟! ایشان ادامه میدهند حتی اگر در زبان عرب فعلی چنین نکتههای لحاظ شده باشد تا جاییکه ایشان تحقیق نمودند کاربرد قرآنی ندارد چون شاهدی بر آن مطلب نیافتند. ما گفتیم انسان یک دنیا استعداد است اما در فعلیت آنها مشکل دار است.
اگر ما از ۶۵ مورد انسان در قرآن چیزی نفهمیم از ۶۵ هزار مورد آن هم چیزی نخواهیم فهمید. باید دید از آن همه موارد بکار رفته در قرآن و واژههای همجوار چه میشود دریافت. این تعداد کم نیست.
ایشان میفرمایند انسان در قرآن هم مورد مدح و هم مورد ذم قرار گرفته است. حرف ما این بود در هیچ کجای قرآن واژهای انسان مورد مدح قرار نگرفته است بلکه استعداد او بود که مورد مدح قرار گرفته است. ایشان برای ذم انسان از قرآن مثال میآورند اما برای مدح خیر. ما عرض کردیم در آنجایی که ظرف استعداد است و مدح شده است لحاظ خالقی دارد. ایشان اعتقاد دارند اگر جای بشر را با انسان در قرآن عوض کنیم فرقی نمیکرد. به عنوان نمونه در قرآن یک آیه میگوید انسان را از خاک آفریدیم و در جای دیگر همان مطلب را با واژه بشر آورده است. پس تفاوتی در مورد استعمال این عناوین ببه چشم نمیخورد. دلیل این که قرآن یک جا بشر و در جای دیگر انسان میگوید را شاید ما نتوانیم هیچگاه دریابیم. نقد ما این بود که چقدر این مسائل ظریف و لطایف دقیق قرآنی راحت برگزار میشود؟! مگر کار ما علما چیست؟ آیا جز دریافتن این پرسشها و چالشهاست؟ دیگر «نمیتوانیم و دریابیم» در این عصر از کسی پذیرفته نیست. دانشمندان به دنبال درست کردن آدم و یا پرتاب سفینه به فضا هستند اما ما از دریافتن الفاظ عاجزیم!
ایشان معتقد است فصاحت و بلاغت اقتضا میکرده که قرآن چنین بگوید. به بیان دیگر کاربرد الفاظ قرآن رمانی و داستانی بوده است. باز خوب است ایشان در ادامه میفرمایند این ظرایف را کسانی که دارای ذوق لطیف و بالا هستند در مییابند. باید از ایشان پرسید بالاخره فرقی ندارد یا هست اما همه در نمییابند؟! مطمناً در اقیانوس همه چیز هست که برخی را غواصان در مییابند و برخی را خیر اما اقیانوس هرگز خالی نمیشود باید رفت و دریافت. چرا باید پس از گذشت ۱۴ قرن اظهار ناآگاهی از این امور داشت؟! سپس ایشان در مفرد و جمع بودن این واژهها سخن میراند و معتقد است بازگشت این فرقها به دستور زبان و صرفا قراردادی بودن زبان مربوط است. به عبارت دیگر قراردادی یا من درآوردی است. این حرف با نظر ما بسیاری متفاوت است که قرآن شناسنامه عالم هستی است از حق تا خلق و از انسان تا عالَم و اگر قرآن باز شود نه ذرهای از موجودات بی اسم میماند و نه چیزی در قرآن اضافه میماند. مگر ثبت احوال دروغ است؟!
یکی از دغدغههای کودکی نگارنده این بود که وقتی کسی بزرگ میشود آیا شناسنامه وی هم بزرگ میشود و نشانگر سن فرد است؟! هر چه عالَم باز شود، باید شناسنامه آن هم باز شود البته بدون آنکه در آن دست برند. چرا انسان باید این حقایق را منکر شود.
ایشان میفرمایند ناس، اناس، و انس و همه اسم جمع هستند اما تفاوتهایی که در کاربرد دارند ناس به کل انسانها اطلاق میشود ولی اناس به دستهای. با ذکر چند نمونه دستور آنها را قراردادی میداند. ما گفتیم فرق جنس و جمع این است که جمع لحاظ کثرتی دارد ولی جنس لحاظ سعی دارد؛ انسان سعه را میگیرد اما جمع کثرت را میگیرد. باید حوزههای علمی از خستگی خالی شوند. اگر محقق خسته شود باید استراحت کند. شایسته نیست انسان با بیماری یا خستگی آنهم از نوع مفرط آن بحث علمی داشته باشد. متاسفانه هیچ امکاناتی برای رفع خستگی، بیماری و پیری علما وجود ندارد گویا آنها جزو جغرافیای کشور نیستند . یک پزشک هم نباید با خستگی به طبابت بپردازد چون ممکن است به بیمارکشی روی آورد. عالمی که حال ندارد نباید نماز جماعت بخواند. چه کسی گفته است حتما بنده اول وقت امام جماعت شوم؟! خلاصهنویسی و کلیگویی چه مشکلی را حل مینماید؟! حتی اگر برای عوام یا جامعه گفته میشود باید در ابتدای تحقیق باشد و نه انحراف. انحراف مطالب علمی زیان بارتر از انحرافات اجتماعی است.
این اساس درستی ندارد که به اسم کتاب و سنت، قرآن و ولایت به ساده انگاری و خلاصهگویی متوسل شویم. نمیتوانیم دریابیم، نمیدانیم، ما در حدّ قرآن نیستیم و قرآن برای «من خوطب به» هست از آثار آن است.
ایشان درباره آدم نیز میفرماید مانند بشر است چون از نظر قرآن همه انسانها از نسل آدم هستند به آنها بنیآدم گفته میشود. برخی گمان کردهاند که آدم هم اسم جنس است و چون ما آن را در فارسی تقریبا مرادف انسان به کار میبریم. ایشان در بالا از مرادف سخن گفت اما اینجا واژه تقریبا و نه تحقیقا را استفاده نموده است. ایشان ادامه میدهند که اندک آشنایی با زبان عربی به ما میفهماند که آدم مانند عیسی و موسی اسم خاص است و در قرآن به سایر انسانها اطلاق نمیشود. بنابراین ایشان معتقد شده است که زبان قرآن با زبان عموم متفاوت میشود. پس این بیان که بگوییم ماده با اشتقاقات یا لفظ با معنا بی رابطه است یا بگوییم ارتباط لفظ و معنا در فرهنگ علمی و ارتفاع جامعه اثر ندارد از جمله افکار زیان بار است و نمیدانیم و نمیشود را باید از سر به در کرد. اگر کار پژوهش مشکل است باید وقت گذاشت، نیرو و امکانات را فراهم آورد، فکر و تحقیق کرد و کار را دنبال نمود. ارتباط لفظ و معنا یا ماده و اشتقاق از علوم غریبه یا غیبی نیست. انسان برای دانستن زنده است و دیگر دنیا نتوانستن را از انسان نمیپذیرد.
در فرهنگ معین که بسیار گسترده است آمده که آدم نخستین انسان است (یعنی آدم شخصی است) . آدمک یعنی انسان کوچک یا پیکری کوچک که به شکل انسان درست کنند (پس معلوم نیست که کدام یک درست است). آدمی یعنی منسوب به آدم. آدمیت یعنی آدم بودن یا به فضایل آدمی آراسته بودن. همانطور که آشکار است ایشان آدم را معنا نکرد. اگر فرهنگ معین کتاب متوسط فرهنگ دهخدا باشد، فرهنگ عمید خلاصه شدهِی فرهنگ معین است. فرهنگ عمید میفرماید اِدام یعنی نان خورش و آدام جمع اِدام است. ادامه یعنی دوام دادن، پایدار نگاه داشتن، پاینده داشتن و پیوسته گردانیدن. حداقل ایشان کمی معنا کرد اگر چه از آدم حرفی نزد. باید ببینیم اصلا آدم چیست؟ آیا آدم نان خورش موجودات است؟! آیا آدم مزه هستی است؟! ما کاری به پیکره و حضرت آدم(ع) نداریم ولی باید بدانیم مفهوم آدم چیست؟ اگر انسان بداند آدم چیست آنقدر شیرین است که دلش ضعف میرود. خدا به انسان توفیق فهم آدم را بدهد انشاءالله.