حضور حاضر و غایب
فصل پنجم: زمان تفصیل و تحقیق صورتها
دورهٔ عشق و ثبات
دورهٔ سوم
از دوره گذشته که بگذریم نوبت به دورهٔ سوم عمر و جوانیام میرسد که باید آن را دوران تفصیل و تحقیق دانست. در این مقطع از عمر دوران شور و غرور به پایان رسید و حال و هوای احساس، خود را به نوعی عشق و ثبات رساند.
دیگر تلاش و کوشش در پی یافتن راه و طریق و پیرو مرشد و مراد و استاد و معلم به پایان رسید و پرسهزدن و دربهدری در پی تپشهایی که از انگیزههای باطنی بر میخاست به آرامش نسبی منتهی گردید و دورهٔ تحقیق و بهنوعی گوشهگیری و تفصیلگرایی شروع شد.
الطاف حق بر من یار گردید و بعد از طی طریقی بس سریع و پیچیده، همواریها به من روی نمود و پس از رفع بسیاری از مشکلات طریق و ناموزونیهای مسیر، در دیاری آرام و مُلکی با دوام با اولین نماز عشق قصد توطّن نمودم و در گوشهای خلوت، عزلت گزیدم.
در منزل ملایک و محفل نور و معرکهٔ عشق آن نبی، خود را آرام و تنها و بریده از دار، دیار، دیار و تمامی تعلقات هستی تنهای تنها یافتم که گویی کسی و چیزی را
(۱۴۷)
ندیده و تیتر و عنوانی از دنیا را به چشم نیافته و به دل نسپاردهام.
با سرعت و قوت، کوشا و شکیبا، سیر تفصیل را در نوردیدم و کتاب، درس، بحث، تحقیق و تدریس را چنان دنبال نمودم که گویی غایتی جز این در خاطر نداشتهام.
میتوانم دورهٔ پیشین را دورهٔ بسیط و این دوره را دوره تفصیل عمرم به حساب آورم و یا دورهٔ پیشین را دورهٔ دیدنیها و این دوره را زمان شنیدنیها عنوان کنم. دورهای پر از فکر و حیرت، سیر و سلوک همراه درس و تحقیق و سوز و سازی بیصدا و پر دوام.
دورهای آرام همراه انسی پنهان و اطرافی از کاغذ، کتاب، استاد و شبانگاهان بیدار، و ترک دار و دیار، و بیمار از عشق یار.
با آن که چهرههایی بس درخشان را یافتم و محضر اعاظمی را درک کردم که از شهرت و کسوت بیبهره نبودند، کمتر دلسوخته و سینهچاک و دردمند و جان بر کف و دردآلودی را زیارت مینمودم.
تمام چهرهها و گفتههای آن چهرههای توانا و کارکشته، در جهت تفصیلِ ماجرایی بود که صورت ظاهر و پنهان آن را در اجمالی غمبار و بسیطی دردآلود دیده بودم و از آنان تازه و نادیده کمتر مشاهده مینمودم و با دیده از آنان هرگز نادیدهای ندیدم و تمام، تفصیلی از ماجراهای خویش بود که بر من ظاهر میشد.
در این دوره، دورهٔ پیشین خود را در لابهلایی از الفاظ، عبارات، کلام، بیان، تحقیق و نظر مییافتم که در خلوت، تطبیق نمودن آنها به من قوت میبخشید و همه، داستان و ماجرای پیشین مرا بازگو مینمود.
(۱۴۸)
با آن که دیدنیها دیده بودم و شنیدنیها شنیده بودم و بهقدر توانم هر قدر که میشد به راه و بیراه سر کشیده بودم، هرگز دست از طلب باز نداشتم و دل در پی رکود نبستم و مشتاقتر از پیش سر در راه خویش نهادم و آرام و پر طوفان دل به دلدار سپردم.
با آن که بعضی سفارش به ترک و دستهای سخن از کفایت یا دوری از این قماش معانی سر میدادند، هرگز در من تغییری حاصل نمیشد و بیتوجه به تمام پندارها سرنوشت خویش را دنبال مینمودم.
مرد عالمی ـ که خدا رحمتش کند ـ به والدهام گفته بود: بیست وهشت حرف الفبا این همه دنگ و فنگ ندارد که ایشان خود را به خاطرش به آب و آتش و خیز و گریز میزند.
با آن که با چشمی باز و دلی آگاه قدم در این راه نهادم، هرگز خود را سبب اصلی و مهرهای مستقل نمیدیدم، ناهمواریهایی بس فراوان مرا از داخل و خارج محاصره مینمود که از بیان عریان آن ناتوانم و بیان پنهان آن نیز سودمند نمیباشد و از تمام آن، دیده بر کشیده و نادیده به حساب میآورم.
بیتوجه به همهٔ مشکلات سر در جیب خود فرو بردم و آرام و بیتنش کشتی طوفان دیدهٔ خود را به دریای امید انداخته و فارغ از تمام اندیشههای متضاد در پی کار خویش شد.
در این دیار؛ اگرچه چهرههای فراوانی مشاهده نمودم و هر یک نیز داعیههای فراوانی داشتند، با خود میاندیشیدم که باید توجه بسیار نمود تا درگیر داعیهٔ افراد نگشت و خود را به گرداب بلای جنجال نسپرد و با آن که نعمت فراوان بود، دقت و توجه لازم داشت تا دل از گزند ناموزونیهای
(۱۴۹)
صورت برهد.
اوضاع را چنان دیدم که گویی به بازار معانی افتادهام و این بازار، کیفیت و وضعیت خاص خود را داراست و باید به تمام معنا و با هوشمندی در آن سیر نمود.
ابتدا برای آشنایی و آگاهی از همگان مدتی سر بر هر کوچه و گوشهای میکشیدم، پا بر هر خانهای مینهادم و هر قد و قامتی را ملاحظه و تحمل مینمودم؛ بعضی را به قوت ناتوان مییافتم و بعضی بیش از آنچه بودند مینمودند؛ بعضی در ظاهر قوی بودند و بیخبر از باطن و بعضی داعیهٔ باطن داشتند و… . خلاصه هر یک رشتهای و خصوصیتی را داشت و با آن که در بعضی جهات مطلوب بود، چندان رضایتبخش نبود؛ هرچند دستهای را نیز یافتم که بحق مردان لایق و صاحب اندیشه و دردمندان بیشهٔ صلابت و دقّت بودند.
چیزی که در این میان توجه مرا به خود جلب نمود این بود که بیشتر رابطههای افراد با هم صوری و ظاهری بود و کمتر انسی یافت میشد که با یکدیگر همبستگی واقعی و ادراک درستی از حضور یکدیگر داشته باشند. در این جا به چهرهها و گوشههای از زندگی هر قماش اشارتی میشود تا رهگشای همگان باشد.
بیشتر از آنچه بود
به خدمت شخصی رسیدم که بیشتر از آنچه بود مینمود و با آن که داعیهٔ اخلاق و عرفان و سلوک داشت، در کار وی زرنگیهای مرموزی
(۱۵۰)
بهراحتی مشاهده میشد.
بهمرور ایام و ورود تمام در ایشان میدیدم که وضعیت درون و بیرون وی با هم متفاوت است و در اندرون خود موقعیتی متفاوت با بیرون داشت. در یک اتاق قاب عکسی دیده میشد و در اتاق دیگر قاب عکس دیگری که هر یک از این دو عکس حکایت از دو طریق متفاوت میکرد. ایشان هر دستهای را به اتاق مطلوب راهنمایی میکرد و با هر دسته به طور همگون عمل مینمود. این کار؛ اگرچه میتوانست حکایت از سیاست داشته باشد، برداشت من از کار ایشان چندان مطلوب صفا و صداقت نبود.
در علم نیز با آن که داعیهای تمام داشت، در فرصتهای متعدد خلاف آن مشاهده میشد و میدیدم که زرنگی وی بیشتر از توان او و توان او کمتر از عنوان وی میباشد. من از ایشان بهرههای مناسبی بردم و با آن که سالهای متعددی با ایشان همراه بودم، وابستگی یا صرف وقت بسیار با ایشان را دریغ داشتم؛ هرچند در مدتی از حضور، دلبستگی نیز به ایشان داشتم و دل با ایشان بدون تمایل نبود، ولی خود را در این حریم سیراب نمیدیدم.
سالمی ساده
محضر مردی وارسته، سالم و سادهای رسیدم که بیشتر از آنچه مینمود بود و با آن که از اقتدار بسیاری برخوردار نبود، با این حال در درک دروس رسمی زحمت بسیار میکشید و زمان زیادی را در این راستا صرف مینمود و تا حدی مورد استفادهام قرار گرفت.
با آن که مردی سالم و ساده بود و میتوانست دل در گرو امور باطنی بسته
(۱۵۱)
باشد، رویی به باطن نداشت و داعیهٔ آن را هم نمینمود و به سیر ظاهری خود مشغول بود و به طور عادی طی طریق مینمود.
ایشان تا حدی برایم سودمند بود و بیآن که ورودی به درون ایشان داشته باشم مدتی به ظاهر و در خارج و تنها جهت استفادهٔ درسی با ایشان همراه بودم.
صاحب فریاد
کسی را دیدم که در درس داد و فریاد بسیاری سر میداد و مرا خوش افتاد. برای تماشا خود را مشغول ایشان ساختم و با آن که کسوت رسمی داشت، کمتر توجهی در درون اندیشهٔ ایشان دیدم و تنها زحمت و کوشش همراه سر و صدا موجب انجمنی بر گرد ایشان گردیده بود.
با آن که دنیادار بود، کمتر تظاهر به دنیا داشت و نسبت به باطنداری نیز تظاهر نمیکرد و همین امر او را امتیازی بود.
من از ایشان استفادهٔ چندانی نبردم، هرچند اندکی از عمر را با ایشان صرف نمودم و تنها در حد دیدن برایم تازگی داشت و بس.
عالمی به حق وارسته
محضر عالم وارسته و مرد استواری رسیدم که بحق تخلّق به علم داشت و از عقاید محکم و اخلاق مستحکمی برخوردار بود و دور از داعیه و بعضی زرنگیها، با سادگی مشغول کار خود بود و گویی در پی تحصیل عنوان نمیباشد و به عنوان و کسوت دلبستگی ندارد.
(۱۵۲)
من ایشان را دوست داشتم و از محضر ایشان استفادههای خوبی بردم و هرگز از ایشان ناموزونیهای عادی و عمومی مشاهده ننمودم. با آن که دردمند و دلآزرده بود، با محجوبی زندگی را دنبال مینمود و شیون و فریادی نداشت.
درس خوبی داشت و صاحب توجه بود و از اخلاق عملی نیز به اندک برخوردار بود؛ بیآن که داعیهٔ آگاهی و یا علمی ـ عملی آن را داشته باشد و خود را در دایرهٔ عنوان این امور وارد سازد.
با آن که از قریحه و زیرکی برخوردار بود، ندیدم که زرنگی کند و با آن که معلومات خوبی داشت، کمتر سخن میگفت و اگر پرسشی از ایشان میشد به آرامی و به قوت جواب میداد و از عقیدهٔ خود دفاع مینمود.
کردار صوری و رفتار بازاری از خود نشان نمیداد و همین امر موجب میشد که نتواند مردمداری کند و از مواهب مردمی بهرهمند گردد و کمتر چهرهٔ عمومی پیدا میکرد. زندگی درستی نداشت و محرومیت او را محاصره کرده بود؛ هرچند دم نمیزد و به آرامی با آن دست و پنجه نرم میکرد.
ایشان از معدود افرادی بود که بحق میتوان عنوان مسلمان را بر او اطلاق نمود و میشد دربارهٔ ایشان این جمله را قصد انشا نمود و گفت: «انّی لا أعلم منه إلاّ خیرا». روحش شاد.
حضوری کمتر از یک ساعت
روزی به درس کسی رفتم که از اسم و عنوان و آوازهای بلند برخوردار بود
(۱۵۳)
و من نیز جهت احتیاط به ایشان میل پیدا کردم. در همان روز اول، قبل از اتمام نیمهٔ اول ساعت، چنان نگران و ناآرام شدم که دیگر تحمل حضور در آن جلسه را نداشتم و ناگاه از جا برخاستم و از آن جمع به آرامی و تندی خارج شدم.
بعد از آن، کسی که در آن مکان بود مرا دید و گفت: شما کار خوبی نکردید، باید تا پایان مجلس مینشستید و میان مجلس حرکت نمیکردید. به ایشان عرض کردم: اگرچه فرمایش شما درست است، مشکلی که از اینگونه رفتار در نظرم آمد این بود که نخواستم ایشان باور کند که من هم همچون شما هستم و این سبب شد که جهت تبرئهٔ خود از چنین موقعیتی و آگاهسازی ایشان حرکت را بر قرار ترجیح دادم. در همان مدت بس کوتاه و کمتر از یک ساعت، چنان برداشتی از اندیشه و موقعیت ایشان دریافتم که دلم به حال آن بندگان خدا که در حضورش بودند سوخت و دریافتم که چیست آن موقعیتهای بازاری که اساتیدم گه گاه از آن سخن به میان میآوردند. این واقعه گذشت و شاید بیست سال بعد ـ و یا بیشتر ـ مدتی با ایشان گذرگاه واحدی پیدا کردم و هنگامی که طی مسیر ایشان را هر روز رأس ساعتی در مقابل خویش میدیدم که چنان چشم بر چشم آدمی میدوخت و توقع سلام و احترام داشت و با آن که سلام و احترام از اولین صفات یک مسلمان عادی است، او را سزاور چنین امری نمیدیدم و با خود میگفتم: شاید این امر موجب شدت مرض وی گردد.
روزی که با او روبهرو شدم بیمحابا و با تندی و استحکام سر بر صورت مبارکشان نزدیک ساختم و به جای آن که بگویم: سلام علیکم گفتم: «سلام
(۱۵۴)
کن» و ناگاه ایشان که خود را ناآرام یافت سلام کرد و همین امر موجب شد که هر روز سلام میکرد و من هم جواب میدادم و بعد از تکرار این امر دیگر سعی میکردم به ایشان در سلام پیشی بگیرم.
ماجرایی شنیدنی
دوستی ماجرایی را برایم نقل میکرد. ماجرایی شنیدنی که بیتناسب با این موضوع نیست؛ خلاصهٔ آن چنین است:
روزی به منزل آقایی رفتم و در اتاقی منتظر آمدن ایشان شدم. دیدم از اتاق کناری صدایی تکرار میشود و کسی مرتب میگوید: «علیکم السلام. علیکم السلام و رحمةاللّه» و همینطور تکرار میکند و در بعضی مواقع هم میگفت: «و علیکم السلام»، «صبّحکم اللّهُ بالخیر.» من حیران شدم که این صدا از کیست و تکرار آن برای چیست. حس تجسّس من گل کرد و کم کم پرده را کنار زدم و بیآن که کسی متوجه شود دیدم صاحب صدا پسر آقاست که در مقابل آینهای بلند قد ایستاده و با خود تمرین جواب سلام میکند و خود را روبهروی آینه قرار میدهد و جواب سلام را تکرار میکند که بسیار تعجب کردم. وی از خندهٔ قهری من متوجه شد و با آن که ناراحت گشت، به من چیزی نگفت و با خندهای ساختگی مسأله را تمام کرد.
من از نقل ایشان بسیار تعجب کردم و با خود گفتم: عجب روزگاری است؛ مثل این که در این جا جواب سلام دادن و نوع آن هم خود درسی است و در این دیار، اینگونه کارها هم تخصّصی و اهلی لازم دارد و همچون جناب اخفش که حاجت به بُز داشت، آیینهای هم برای تمرین آن لازم است.
(۱۵۵)
عالمی کوشا و مؤمنی وارسته
محضر عالمی را درک کردم که بسیار قابل استفاده بود و با آن که به سختی مطالب را دنبال مینمود، بر اثر زحمت و کوشش فراوانی که داشت بهخوبی از عهدهٔ بیان مطالب بر میآمد.
خود را تمام عمر مشغول تحصیل ساخته و خود را در رشتهای خاص محدود نموده بود و با آن که بهخوبی از آن رشته آگاه بود، توان درگیری با علوم دیگر را در خود نمیدید و میفرمود: من خود را کوبیدهام و سنگ همین علم را خرد کردهام و دیگر عمر برای کار دیگری ندارم.
هنگام بیان مطالب به قدری مشکل داشت که گویی برای استحضار مطالب روح از قالبش به در میآید و با توجه تمام و همراه بستن چشمان کار را سامان میداد. این مرد پشتکار بسیاری داشت و همین امر سبب موفّقیت وی گشته بود.
ایشان برای من بسیار نافع بود و چند سالی در همان رشته از ایشان بهره یافتم و با آن که ایشان را کافی نمیدیدم، درک حضورش را لازم میدانستم.
با آن که مطالب را بهدرستی عنوان مینمود، آنچنان مشکل داشت که گویی میخواهد کوهی را جابهجا کند و بسیار میشد که من از کمی استعداد و کوشایی ایشان تعجب میکردم و با خود میگفتم: اگر خدا عنایت کند، با استعداد کم هم کسی موفق میشود؛ به یکی استعداد میدهد و به یکی پشت کار و کوشایی و به یکی هم عنایت خاصی میکند و هر دو را میدهد که چنین فردی اگر از اساتید خوبی نیز برخوردار باشد به تندی به آب
(۱۵۶)
میرسد و مشکلش برطرف میگردد.
نتیجهگیری
بعد از مقداری سیر و گشت در تمامی سطوح و زوایای این دیار، دریافتم با آن که محسنات بسیار زیادی دارد و وادی بسیار مقدس و ارزشمندی میباشد، ولی خالی از مشکل نیست. با آن که حوزهٔ بسیار وسیعی است، ولی مسؤول مستقیم و متکفل خاصی ندارد و همین امر موجب سرگردانی افراد زیادی گردیده و ناموزونیهای فراوانی به بار آورده است؛ بهطوری که محصلان توانا و کوشای چندانی به خود نمیبیند.
با خود گفتم: این دیار همچون دریایی است که ساحل محکمی ندارد و هر کس باید اول خود را دریابد و در پی ترسیم قالببندیهای مشخصی برنامهریزیهای مناسبی داشته باشد که دستهای از آنها در رابطه با خود و دستههایی به دیگران مربوط میشود.
در آنچه مربوط به خود بود چندان مشکلی نداشتم و با کوشش و زحمت چندانی به تندی میتوانستم کارهای لازم را انجام دهم؛ اما مشکل اصلی، هماهنگی کارهایی بود که در رابطه با دیگران پیش میآمد.
هر فن و رشتهای که میخواستم دنبال کنم و یا تکمیل نمایم با مشکلاتی در جهت استاد و یا دیگر جهات روبهرو میشدم که گاه در اصل وجود اهلیت یا قوّت کامل علمی و تخلق و آراستگی لازم و یا جهات لازم دیگری کمبودهایش نمایان بود؛ هرچند جهات قوت و استحکام هم فراوان دیده میشد.
(۱۵۷)
من این گونه رفتار مینمودم که گاه به جهت قوت فردی در علمی محضر وی را لازم میدیدم و جهات دیگر را در نظر نمیآوردم. اگرچه این کار مشکلات و کاستیهایی را هم ایجاب مینمود؛ ولی صفایش موجب حضور میشد ولی قوت علمی او مشکلساز بود و تنها جهت بهرهٔ معنوی حضور او را موجب میشد و دستهای نیز در واقع جهت مباحثه مورد استفاده قرار میگرفتند و با آن که صورت درس داشت، بحث مناسبی بود و با آن که قابل استفاده بود برایم اهمیت اساسی و سمت درس و استادی نداشت.
در هر صورت، تمام همت در جهت فراگیری علوم و فنون لازم قرار میگرفت و هرگز امور جنبی و یا مادی موجب صرف وقت نمیشد.
کمتر از معمول، گرد خواب میگشتم و شبها یا هیچ و یا به کمتر از دو ساعت خواب اکتفا میکردم و روزها نیز بعد ازظهر به ربع یا نیم ساعت خواب قناعت میشد.
چند سالی برای اثبات ضروری نبودن اصل خواب کوشش داشتم و با آن که اقتدار آدمی را بر خواب، در جهت کم و کیف آن ثابت میدانم، ولی انکار اصل آن را بهطور عادی ممکن نمیدانم، مگر آن که جماعتی غیر عادی با فراغت از کارهای دیگر ترک خواب را دنبال کنند که آن امر دیگری است. در این زمینه، از سالها پیش وضعیتی داشتم که کمتر اتفاق میافتاد که خواب بر من غالب گردد. خواب در دستان من رام بود و خواب رفتن و بیدار شدن من حاجتی به ساعت و زنگ نداشت و بهطور عادی میتوانستم در کوتاهترین مدت بخوابم و بیدار شوم؛ بیآن که عوامل خارجی در آن نقش داشته باشد.
تمرینات زمانهای پیش و حالات بعدی آن، خصوصیاتی را دنبال
(۱۵۸)
داشت که موجب قوت، قدرت، نشاط و استحکام بنده میشد که البته لزومی در بیان آن نمیبینم. با همهٔ این کوششها و طول زمان بیداری، همیشه وقت کم میآوردم و برای تحقق امور و کارهای لازم نیازمند برنامهریزی و نوشتن آن بودم.
خستگی فراوان و فشار بسیار، گاه نیم روزی توان را از من میبرد و اختیار از کفم میرفت و یک یا دو ماه یک بار چنین امری اتفاق میافتاد و بعد از بیداری همچون سوارکاری تازهنفس طی طریق مینمودم.
این توضیح را به جهت وضوح اندکی از چگونگی راه پر فراز و نشیب و پر پیچ و خم ماجرای سلوک و بیان ویژگیهای افراد آن لازم دیدم که پنهانی و بیخبری از آن رنگ تاریکی به خود نگیرد و اهل راه از سر و سرّ کار تا حدی آگاه گردند.
عالمی مقدس و بیعنوان
چند سالی توفیق درک محضر عالمی را یافتم که از وارستگی خاصی برخوردار بود و با آن که برای مقدسبازیهای مرسوم همیشه طنز و حکایت سر میداد، بحق مقدس بود و هرگز مشکلی در حریم خود راه نمیداد و ظاهر، او را گرفتار نمیساخت.
مردی زحمتکش بود و پشتکار فراوانی داشت. ریاضت و عبادت، مقدار مناسبی از عمرش را به خود مشغول ساخته و گویی تمام وقتش در گروی علم و عبادت بود. البته وی عبادت را پنهان میساخت و از آن نمودی عنوان نمینمود.
(۱۵۹)
این مرد در زهد، تقوا، ریاضت، عبادت، پاکی و قدس به مرتبهای رسیده بود که هرگز در دلش خطور باطلی را دنبال نمینمود و همهٔ این معانی را بدون عنوان دنبال کرده بود و بیآن که از اخلاق و عرفان یا سیر و سلوک رسمی برخوردار باشد خود را با این معانی همراه ساخته بود.
در مقابل، افرادی بودند که این عناوین را یدک میکشیدند، ولی هرگز رنگ و روی معانی و سیر و سلوک را نداشتند و از حقیقت، تنها نام آن و از سلوک، صرف عنوان را یدک میکشیدند.
ایشان محضری مؤثر داشت و از این حضور استفادههای بسیاری بردم. با سادگی، خوبیها را لابهلای درس بیعنوان بیان مینمود و از خود تازگیهایی ظاهر میساخت. روحش شاد.
زرنگی زیرکنما
به خدمت عالمی رسیدم که زیرکی وی حکایت از زرنگی میکرد و با آن که از باطن و سلوک بیبهره نبود، کسوت ظاهری او از سلوک و باطن وی بیشتر مینمود.
با آن که استفادههای رسمی از ایشان بردم، هیچگاه امور معنوی وی در من مؤثر نمیافتاد و باورم این بود که باطن او خود پیروی از ظاهر میکند و داعیهٔ سلوک وی بیشتر به کسوت شبیه میباشد.
تنها امری که در ایشان بهخوبی استوار بود، حمایت وی از ولایت و ارادت او به امور ولایی بود و این امر خود میتواند نقطهٔ گویایی در این شخصیت بوده باشد. استفادهٔ من از این عالم بزرگ بیشتر در زمینههای
(۱۶۰)
رسمی و صوری بود و به جهات معنوی وی چندان دلبستگی نداشتم و تا پایان هم نظرم نسبت به ایشان ثابت ماند.
سادگی و خلوص حقیقتی است که کمتر کسی میتواند داشته باشد و صفا و خلوص، دور از زرنگی و پیرایهگرایی است؛ زرنگبازی و پیرایهگرایی آدمی را از حقیقت دور ساخته و سلوک و سیر معنوی هرگز با اینگونه امور همراهی و سازش ندارد؛ به قول معروف: کوزهگر در میان کوزه شکسته آب میخورد و این خود حقیقتی است که میتوان آن را به طور مقتضی و نسبی درست دانست. بهطور معمول کسانی که عناوین معنوی را شغل خود قرار میدهند و کسوتهای معنوی را بر دوش میگیرند، نمیتوانند چندان در سیر و سلوک معنوی موفق باشند و کمتر میتوانند قلههای بلند صفا و خلوص را در نوردیده و ظاهر کاری و بازاریابی آنها را مشغول میدارد؛ مگر کسانی که به طور طبیعی و عادی مورد توجّه قرار گیرند و تا حدی قابل کتمان نباشد که دیگر امری قهری است و به نوعی آشکار میگردد.
مجتهدی متتبع
توفیق درک حضور مجتهد و متتبّعی محقق را درک کردم که بحق مدقّقی توانا و سزاوار عنوان تحقیق بود.
با آن که به سختی مطالب را بیان میکرد و در بیان مطالب مشکل داشت، ریزهکاریهای دقیقی را دنبال مینمود که کمتر به دید دیگران میآمد.
علم، خلوص و تحقیق را با تقوا همراه ساخته و با آن که از لیاقت خاصی برخوردار بود، موقعیت خوبی نیافت و اذهان عمومی و افکار قالبی، کمتر از
(۱۶۱)
ایشان استقبال نمودند و میتوان گفت: ایشان در زمرهٔ کسانی بود که جامعه بهره درستی از آنها نبرد؛ در حالی که بیشتر زحمات و کوششهای فردی ایشان بقا داشت. درس ایشان آدمی را به کار وا میداشت و زمینههای تحقیق را مهیا میکرد و با اعتقاد، اختلافات جزیی را مطرح میساخت و به طور جدی هر یک از مسایل و موضوعات را تحلیل مینمود و نظر برگزیدهٔ خویش را ارایه مینمود.
ایشان علم، صداقت، تقوا و تحقیق را بحق با هم آمیخته و عمر خود را بیدریغ در این زمینه نهاده بود و لحظهای بیکاری به خود راه نمیداد.
من از ایشان استفادههای فراوانی بردم و گذشته از زمینههای تحقیقی، روش کاری ایشان نیز برایم کارگشا بود.
فاضلی توانا
برخی از کتابهای رسمی و عقلی را نزد فاضلی توانا دنبال نمودم که برایم از سودمندیهای بسیاری برخوردار بود و سالیان بسیاری بیوقفه و پیوسته و به قدر امکان نزد این فاضل توانا کتابهای غیر فقهی را دنبال مینمودم و بهرههای بسیاری از حضور وی بردم.
فاضلی صوری
مدتی طولانی محضر عالم محصّلی را درک کردم که عمدهٔ عمر خود را با درس و بحث و تدریس علوم رسمی و کتابهای علمی سپری نموده و از دقت نظر و انظباط کاری بالایی برخوردار بود.
(۱۶۲)
با آن که در مباحث عرفانی و سلوک داعیهٔ فراوانی داشت و در بیان معانی توانا بود، ولی هیچگاه دل در پی تحصیل این معانی از ایشان نبودم و بهحضور کتابهای رسمی و نوع برداشت ایشان از موضوعات و معانی اکتفا مینمودم، بیآن که در پی حضور غیر صوری بوده باشم؛ زیرا میدیدم آنچه دیدهام ایشان به الفاظ و عبارات میکشاند یا از عبارات دیگران بهخوبی در میآورد؛ بیآن که باوری نسبت به تحقق آن حقایق، آن هم حقایق معنون در وجودش برایم پیدا شود.
در مشی عملی خویش زیرکی و زرنگی معنا مییافت؛ در حالی که میان زیرکی و زرنگی تفاوت بسیاری وجود دارد.
بیآن که خود را درگیر حادثهای نماید، همیشه با صبر و حوصله و خویشتنداری به دورادور نتیجه طواف میکرد و با آن که از موضوعات خطیر بحث مینمود و از اهمیت آن سخن به میان میآورد از خطر آن پرهیز میکرد و بیآن که حق یا باطلی را دیده باشد به قوت از آنها یاد میکرد و سخن سر میداد.
اگر کتمان در مرتبه نمینمود و مراتب فضل خود را بیپیرایه دنبال مینمود، از ارزش بیشتری برخودار میشد و برای ضعفا و متوسطان استاد خوبی بود و برای اهل قوت هم، همبحث و متفکر مناسبی به حسابمیآمد.
البته این بیان نسبت به ایشان در مقایسه با صاحبان حقیقت و سالکان طریقت عنوان میگردد نه نسبت به بسیاری از مدعیان که بر وباری ندارند و داعیهٔ توان و اقتدار بیحد را دارند که ایشان نه با دستهٔ اول همسنگ است و نه باید او را با دستهٔ دوم همتراز دانست.
(۱۶۳)
بیان منطقی، نوع گفتار و منش علمی ایشان بسیار جالب بود و با آن که از محدودیتهای معانی دور نبود، از صحت بیان و سلامت عنوان برخوردار بود و دارای چهرهای منضبط و مطالبی مستدل بود و اگرچه فراوان آن را تکرار میکرد، بر انضباط استدلالش میافزود.
من از ایشان بهرههای فراوانی بردم و به ایشان احترام میگذارم؛ هرچند اعتقادی خاص به ایشان ندارم و صاحبان حقیقت و وارثان طریقت را با خُلق و خوی دیگر میشناسم.
چهرهای کوشا و منفعل
محضر عالم کوشا و زحمتکشی را سالیان درازی درک کردم و از قرائت کتابهای متعدد و بحثهای رسوم و فنون خاصی در نزدش بهره بردم.
مردی بحق کوشا و پرکار بود؛ هرچند از اقتدار فعلی و اندیشههای نو برخوردار نبود و تنها از یافتههای اساتید خویش یاد میکرد و از هویت آنها منفعل بود و کمتر ستیز ذهنی به آنها در خود مییافت.
اگرچه انفعال ایشان نقص به حساب میآمد، سبب صحت نقل کلمات اهل کمال بود و خود حسنی را دنبال داشت و سبب میشد به واسطهٔ او با صاحبان کمال روبهرو شد. با آن که کوشا و پرکار بود و اساتید خوبی را به خود دیده بود، انفعالش موجب رکودش گشته بود و از هیچ گونه نوآوری و یا نقصنگری نسبت به مطالب اهل کمال و معانی اهل طریق برخودار نبود و این امر سبب جمود وی به مطالب دیگران بود.
ایشان برای من بسیار سودمند بود و مشکلاتی را که بهطور نسبی در دستهای از کتابهای مختلف داشتم توسط ایشان برطرف نموده و سپس
(۱۶۴)
طریق دیگری را در جهت نقص آن کتابها دنبال مینمودم.
کوشش و پشتکار و شدت علاقه و حب این عالم کوشا به اهل کمال از امتیازات ایشان محسوب میشد؛ هرچند انفعال وی نسبت به آنان کمال نبود، ولی در جهت زمینهٔ حب میتوان آن را کمالی به حساب آورد.
موقعیتی را که باید مؤمن متعهد به قرآن مجید و حضرات معصومین علیهمالسلام داشته باشد، ایشان به بسیاری از افراد و کتابها داشت و وصول و عظمت آنها را دلیل بر قرب و بزرگی اولیای معصومین علیهمالسلام و عظمت قرآن کریم میدانست و در طریق شناخت، بر معلول تکیه داشت تا علت؛ در حالی که موقعیت قرآن مجید و حضرات اولیای معصومین علیهمالسلام چنان نیست که چیزی یا کسی بر آن گواه باشد و تمام صاحبان اهل سلوک و وارثان معانی که چیزی از آنها دیده یا شنیده میشود در این زمینه از شباهتهایی کمرنگ و ضعیف نسبت به آن عرشنشینان والا برخوردار میباشند.
با این که دلبستگی فراوانی به اهل کمال داشت راه به جایی نبرد و تنها از حب و علاقهای وافر به آنان برخوردار گشته بود و بسیار هم آن را اظهار مینمود و به جهت همین افراط و علاقه، به جمودی افتاده بود که گویی دین را با چهرههای خاصی میدید و افراد خاصی را متخلق به دیانت میدانست و حقیقت را بهطور مستقل و دور از چهره و صورت نمییافت.
علاقهٔ ایشان به اهل کمال و صاحبان معانی، گذشته از واقعی بودن، جدی بود؛ نه تظاهر و صوری. با آن که دستهای متعددی را دیده بود، هیچکس از وی دستگری نکرده بود و تنها به آموزش، درس و تعلیم اکتفا نموده بود و شاید عدم قوت ضمیر و نداشتن کتمان به معانی بود که باعث
(۱۶۵)
آن شده بود. اظهار حب و افراط در اظهار حب یا اصل حب، بدون کتمان، ضرر آفرین میباشد و این مشکل در ایشان به طور محسوس به چشم میخورد و این خود میتوانست سبب کتمان آن حضرات علیهمالسلام در ارایهٔ معانی به وی باشد.
هرگز داعیهٔ دستگیری نداشت و تنها مطالب اهل راه را؛ اگرچه ناقص، با آب و تاب تمام نقل مینمود. بهرههای بسیار فراوانی در جهت تهذیب مبادی و معانی رسوم و بعضی از فنون از این عالم بزرگوار بردم و میتوانم حسن نیتم را نسبت به ایشان اظهار نمایم؛ هرچند قوت و اقتداری در جهات علمی و معنوی همچون معتمدان علمی و معنوی خود برای ایشان قایل نیستم. باشد تا جناب حق تعالی ایشان را به قدر حبشان به اولیای الهی علیهمالسلام اجر مرحمت فرماید.
چهرههایی از اهل راه
همانگونه که از خاطرات گذشته به دست میآید چهرههای علمی در خصوصیات تصوری و تصدیقی متفاوت میباشند.
بعضی در تصور معانی و مبانی قوی هستند و صاحب تصدیقات بسیاری نمیباشند. چهرهٔ علمی این افراد، همان تصورات آنهاست و نسبت به تصدیقات نیز ذهن تصوری دارند و چهرهٔ ذهن آنان آکنده از تصورات است و ذهنی عکاس دارند. دستهای از چهرههای علمی صاحب تصدیقات فراوانی هستند، ولی در جهت تصور یا مشکل دارند یا معمولی میباشند و کم میشود که هم در تصور قوی باشند و هم در تصدیق و چه محدود افرادی
(۱۶۶)
هستند که با آن که صاحب تصدیقات قوی هستند نسبت به تصورات گوناگون نیز بسیار قوی میباشند که اینان چهرههای قوی و توانا در علم هستند.
برخی از صاحبان علوم دارای اذهان فعلی، خلاق و مبتکر میباشند و صاحب نوآوری و تغییرات گوناگون هستند و چه بسیارند افرادی که اذهان انفعالی داشته و تنها در جهت تحقق درست و ترسیم رسیده از جانب گذشتگان نسبت به مبادی و معانی میباشند و قدرت انتقال و تغییر و نوآوری را ندارند.
در تاریخ علمی، افرادی که صاحبان اندیشههای نو و تازه بودهاند بسیار اندک میباشند و چهرههای تابع، حامی و مدافع بسی فراوان بودهاند.
بسیاری از اساتید چهرههای اِخباری داشته و در بیان مطالب، حالت و ژست انفعال و نقل و تطبیق به خود میگیرند و بعضی از صاحبان علم و معرفت نیز از چهرههای انشایی و ایجادی برخوردارند و تمامی مطالب نقل و تطبیق دیگران را به صورت انشا و ایجاد عنوان میکنند و اِخبارشان هم انشاست؛ در حالی که دستهٔ پیشین، اگر انشایی نیز داشته باشند، صورت اِخباری دارد.
افراد در جهت تحقق معانی و حقایق ربوبی و کمالات معنوی متفاوت میباشند و بعضی قدرت طی مبادی را دارند و وصل غایی ندارند و بعضی نیز خود را به زحمت بهنوعی واصل میسازند و وصول غایی محدودی مییابند و بعضی نیز تنها در جهات غایی همت میکنند و تحصیل مبادی را بهانهای برای وصول غایی میدانند و این دسته افراد بسیار محدودند.
(۱۶۷)
بهطور کلی باید گفت: بسیاری از اهل سلوک محبّان هستند. اینان باید با ریاضت و زحمت فراوان خود را به جایی برسانند و دستهای دیگر که بسیار اندکند محبوبان میباشند. اینان کسانی هستند که گزینش ربوبی در جهت سلوک آنان نقش عمدهای دارد. این دسته، تنها در جهت وصول غایی گام بر میدارند و مبادی را یا نیاز ندارند و یا آن را با عنایات ربوبی به آسانی میگذرانند.
محبّان طهارت مییابند و میتوانند صاحبان کمالاتِ نسبی باشند، ولی این محبوبان هستند که میتوانند دستگیری نمایند و مرشد و مطهّرِ غیر شوند و صاحب نفوذ کلمه باشند و تصرف در افراد نمایند. ممکن است فردی از چنان نفوذ کلمهای برخوردار باشد که حضور لحظه و آنی وی سرنوشتساز باشد و ممکن است مصاحبت بیست سالهٔ فردی نیز تنها تکثیر معانی و کثرت معلومات را به دنبال داشته باشد و بس.
بهطور کلی، اساتید برجسته و شاگردپرور و مرشدان وارسته و وصول یافته از محبوبان میباشند و این گونه است که صاحب تصرف و دَمند و بیآن که دود و دمهای به راه بیندازند اهل راه را ناخودآگاه راهنمایی میکنند و در صورتی که اقتضایی داشته باشند در کوتاه زمانی ثمرات زیادی را در آنها به بار میآورند.
صاحبان همت و وارثان اهل سلوک، اهل راه را معطل نگاه نمیدارند و عمر بیست ساله صرف هر کس نمیسازند و در راه، میان اهل راه تفاوت قایل میشوند و آنها را گزینش میکنند و با همهٔ افراد برخوردی یکسان ندارند و عاطل و واصل را از هم امتیاز میدهند و خشت خام در کورهٔ ننگ
(۱۶۸)
و نام نمینهند و پتک ریاضت بر سر خاک نمیکوبند.
این گونه افراد را با همهٔ گوناگونیها و خصوصیتهای متفاوتی که دارند در طول راهِ بس بلند و عمر کوتاهم فراوان دیدهام و انواع گوناگونی که نام آنان را انسان نهادهاند در راه مشاهده کردهام.
فردی که دَمش دریایی بوده و اندکش بسیار و فراوانی که حضور بسیارشان تنها تصور معانی و اِخبار و حکایت مبانی بوده است. اینان جز در زمان و مکان نمیباشند و بدون دفتر و کتاب نمیخوانند و در عوض آن دسته در این معانی نمیگنجند و حاجت به دفتر و کتاب ندارند و بیزمان و مکان و دور از چهرهٔ موت و حیات از آن سوی دنیا و در این سوی آخرت در خواب و بیداری، مستان و هوشیاران را به راه میاندازند و آنان را آگاه مینمایند بیآن که کسی از حال آنان باخبر گردد. روحشان شاد.
در این دیار
در این دیار علاوه بر آن که تنها در انتخاب استاد باید احتیاط کرد، بلکه در جهت همبحث نیز مشکل جدی به چشم میخورد؛ بهخصوص با حالات طوفانی حوزهها بعد از قیام مبارک پانزده خرداد. میتوان گفت: در این جهت نیز رضایتی حاصل نمیشود و بهطور کلی محصلان یا مشکل عدم تصحیح و عدم استحکام مبادی دارند و یا در پی تحصیل غایات بدون تحصیل مبادی میباشند و یا فرصت این کارها را پیدا نکردهاند و این جهات چنان محسوس است که قابل انکار یا اهمال نمیباشد و امروزه به صورت ریشهای در آمده است؛ بهطوری که این مشکل میتواند حوزهها را در آینده از پا
(۱۶۹)
درآورد و بیسوادی در حوزهها و حتی در حوزههای اصلی کلیت یا نوعیت به خود گرفته و فضل و اهل فضل حکم نوبر را داشته باشد؛ همانطور که امروزه نسبت به دستهای از علوم و فنون و تواناییهای علمای گذشته و استفاده از بعضی کتابهای آنان این حالت پیدا شده و قدرت استفاده از آنها در حکم امری نادر و غیر محسوس میباشد که بیان این امر؛ اگرچه لازم است، مصلحت در انشای آن نمیباشد و آن را دنبال نمیکنم.
یادم میآید روزی در خیابان، کتاب «جامع الشتات» مرحوم میرزای قمی را در دست داشتم. فردی که توقّع از او نمیرفت هنگامی که این کتاب را در دستم دید گفت: «دیگر فصل این کارها گذشته»، من در جواب ایشان گفتم: جامعه بدون این معانی به جایی نمیرسد. دیگری را دیدم که پای درس دقت و توجه لازم نداشت و هنگامی که در رابطه با این حالت سؤال کردم، گفت: «فصل یادگیری این علوم گذشته و تنها حضورش کافی است».
اهل فضلی که داعیهٔ بسیاری داشت هنگامی که صحبت از «نهایهٔ مرحوم محقق اصفهانی پیش آمد، گفت: «اینها دیگر چه کتابهایی است که فهم آن تضییع عمر فراوانی میخواهد»، به ایشان ـ با تعریض ـ گفتم: البته این حرف برای کسانی درست است که میخواهند خواندهٔ شبشان صبح، مقاله و مجله شود، وگرنه برای کسانی که سر فراغ دارند همانند این کتاب را مبانی تحکیمی شریعت میدانند.
چنین توهمات و خیالاتی بهقدری فراوان بود که عنوان آن برای غیر افراد حوزوی لازم نیست و افراد حوزوی نیز به وضوح از آن باخبر میباشند و بر کسی وضعیت موجود در سابق و حال قابل انکار نیست.
(۱۷۰)
خلاصه، این وضعیت سبب شد که ما از بسیاری که داعیهٔ استادی داشتند بهجای همبحث استفاده میکردیم و با آن که به ظاهر استاد به حساب میآمدند و ما هم تمکین و حالت تعلّم را به خود هموار میساختیم، ولی در واقع اینگونه بود که ما بحث را پیش از شروع کلاس صاف میکردیم و برای تحکیم بحث و اطمینان از صحت آن به صورت درس حضور به هم میرسانیدیم و در این راستا خاطراتی دارم که بیان صریح آن گذشته از آن که لازم نیست مناسب نیز نمیباشد و از آن بهراحتی خواهم گذشت.
بیادعایی پرمحتوا
محضر عالمی پرمحتوا و بیادعا را درک کردم که بحق برایم قابل استفاده بود و با آن که نمود فراوانی نداشت و از برخوردهای بازاری به دور بود، پرمایه، صادق و مشکلگشا بود. ایشان مردی بود که عمر خود را بدون سر و صدا به دنبال علم و تحقیق نهاده بود و از اعتقادات و عقایدی خاص و پشتوانههای عقیدتی و علمی خوبی برخوردار بود.
این مرد، صاحب نژادی صالح و پدری شایسته بود. وی با آن که عاری از هرگونه عناوین و بازاریابیها و داعیه و ادعا بود و خود را به کسوتی آلوده نمیساخت و کوچکترین توقعی از دیگران نداشت، دارای اندوختههای علمی زیاد و اخلاقیات بسیار خوبی بود و بهراستی افتادگی، فروتنی و ساده زیستن را در خود جای داده بود و وارستگی و ساده زیستن را از اصل خویش و علم و دانش را بهخوبی به ارث برده و در خود جای داده بود. من سالیان بسیاری را در محضر ایشان به سر بردم و کتابها و مباحث متعددی را با
(۱۷۱)
ایشان دنبال نمودم و مباحث تحقیقاتی خوبی را از ایشان استفاده نمودم. اگر جامعهٔ علمی ما از صداقت و قدردانی مناسبی برخوردار میبود، هرگز این چنین افراد لایقی نمیبایست بینام و نشان و دور از هر اسم و عنوان به سر برند و آنطور که باید از وجودشان استفاده نشود. وجود ایشان برای من به قدری ارزشمند بود که هیچگاه نمیتوانم زحمات این مرد وارسته و عالم بیادعا را فراموش نمایم. روحش شاد.
حضوری محدود
حضور محدودی را از مردی به یاد دارم که بحق اهل ظاهر بود و با آن که در این زمینه، استعداد خوبی داشت، مرا چندان به خود دلبسته نساخت؛ اگرچه به طور متوسط به دنبال علم و درس و بحث بود، از بازیهای بازاری بیبهره نبود و همواره فرصتها را مغتنم میشمرد و در جهت تحقق اهداف خویش چنین اموری را مورد استفاده قرار میداد.
روزی داستانی را عنوان نمود که حکایت از هویت خود داشت و میفرمود: مردم عمری را به دنبال دنیا صرف مینمایند و در آخر عمر و زمان بازنشستگی به دنبال مسجد و توبه و راز و نیاز حق به راه میافتند و برای پشیمانی از کردار ناپسند خود فکر و چارهای مینمایند؛ در حالی که وضعیت ما به عکس آنهاست. ما عمری را به دنبال درس و علم و عبادت میگذرانیم و در اواخر عمر به دنبال دنیا به راه میافتیم و مشغول مردم میگردیم. این چه عاقبت ناپسندی است.
این سخن، کلامی بسیار مناسب و بجا بود که از ایشان به یاد دارم؛ بهویژه که ایشان خود مظهر بسیار مناسبی برای این مطلب بود و در نهایت چنین
(۱۷۲)
رفتاری با خود داشت و تمامی درس و بحث را بوسید و به کناری نهاد و به دنبال دنیای پر زرق و برق به راه افتاد. با آن که از فضل خوبی برخوردار بود و مورد استفادهٔ من نیز قرار میگرفت و مدتی از فیوضات صوری ایشان استفاده نمودم، هرگز دل در گروی ایشان نبستم و از روش عملی ایشان راضی نبودم.
دلی در گرو دنیا
شخص دیگری را با این حال و هوا مشاهده کردم. وی با آن که داعیهٔ فراوانی داشت، دل در گرو دنیا نهاده بود و علم و بحث را در راستای توان خود برای کامیابی منابع دنیوی قرار داده بود. هنگامی که چنین زمینهای پیدا شد با تندی و بیصدا در پی آن به راه افتاد و گویی ناآشنا از علم و بحث است و از ابتدا کاسب بازاری بوده است.
با آن که حسن سلوکی داشت و از تعادل برخورد بیبهره نبود، در جهت تمایل به امور دنیوی اهتمام خاصی داشت. اگرچه من از ایشان استفادهٔ اندکی داشتم، حسن سلوک وی قابل تقدیر بود و اخلاق خوبش زمینهای در جهت رشد امور دنیوی و مادی وی گشته بود.
کاسب کاری با کمال
فرد دیگری را یافتم که با داعیهٔ فراوان خویش قابل مقایسه با آن دو بزرگوار پیشین نبود و با آن که از فضل و کمال بالایی برخوردار بود، از مبانی بازار داری و کاسب کاری دور نبود و بهدقت در پی تحصیل فرصت بود و با استواری این امر را دنبال مینمود. اگرچه مدت محدودی را در خدمت
(۱۷۳)
ایشان بودم، بهرههای خوبی از ایشان بردم و با آن که دل به ایشان نبستم مذمّتی نسبت به ایشان ندارم.
سادهدلی مؤمن
سادهدلی مؤمن را یافتم که بحق از عقاید دینی و کردار ایمانی خوبی برخوردار بود و مسلمانی وارسته و عالمی شایسته بود و صفا، خلوص، سادگی و تواضع را با زیرکی محدودی همراه ساخته بود.
من از ایشان استفادههای خوبی بردم و محضرش را دوست میداشتم و با آن که حضور محدودی از ایشان داشتم، همواره برایم مورد احترام بود و از او کجی و کاستی ندیدم؛ هرچند از قوت، قدرت و اقتدار علمی بسیار بالایی برخوردار نبود.
النقّال کالبقّال
این عبارت را از دو کس بهیاد دارم و با آن که روش کاری و نوع علم آن دو مختلف بود، هر یک در پاسخ به پرسشهای متعددی این جمله را برایم میخواندند و خود را راحت میساختند که در این جا بهخلاصه از هر یک یادی مینمایم.
فاضلی وارسته
محضر عالم وارستهای را درک کردم که به نقل کلمات دیگران چندان اهمیتی نمیداد و هنگامی که به مشکل روبهرو میشد متن گفتار را کمتر
(۱۷۴)
دنبال میکرد و برای گریز از میدان میفرمود: «النقّال کالبقّال» من در مقام نقل هستم نه در مقام دفاع گفتار و باید میان این دو امر تفاوت قایل شد، و هنگامی که میگفتم: نفس نقل، خود، دفاع را دنبال دارد و برای نقل کلمات بزرگان باید در جهت تثبیت نقل، دفاع در کار باشد و بعد از نقل و دفاع، مشکل یا ایراد حرف باید دنبال شود؛ نه آن که مشکل و نقد و رد به هنگام نقل عنوان گردد، باز هم میفرمود: «خلاصه، النقّال کالبقّال».
ایشان عالمی خوش نفس و مرد وارستهای بود؛ هرچند در تصور کلمات مشکل داشت، عجیب این بود که دارای تصدیقات خوبی بود و برای من فایدههای بسیاری داشت و من وارستگی ایشان را ارج مینهادم.
دردمندی بیآزار
محضر عالمی را دریافتم که بحق دردمندی بیآزار بود و با آن که بر عقاید خود اصرار میورزید از فروتنی خاصی برخوردار بود. در شعر و حال و هوای عرفان و شور و حال عمری را گذرانده و به مقتضای شور و حال، کار خود را منحصر به کتابهای معقول و عرفان نموده بود.
مبانی معقول را با زحمت دنبال میکرد و بیان استدلال برای وی چندان آسان نبود و شور و حال وی غلبه بر استدلالات او داشت و در مقام ارایهٔ دلیل نیز مطالب را با شعر دنبال مینمود.
با آن که عمری را در کنار اساتیدی گذرانیده بود، عدم قوت و استحکام اندیشههای نظری و غلبهٔ شعر و شور او را دچار مشکل نموده بود و به آسانی و بیمطالعه از عهدهٔ بیان مطالب بر نمیآمد.
(۱۷۵)
بیشتر برایم حضور آزاد ایشان سودمند بود و درس و بحث ایشان چندان مورد نظرم نبود. اندکی که بحث ایشان را دنبال میکردم و از سلوک و عرفان یاد میکرد، گرفتار مشکل میشد و در پاسخ میفرمود: ما میخوانیم، نه آن که میبینیم و هنگامی که پرگار بر این حرف مینهادم، میگفت: «النقال کالبقال»، من فقط نقل معنا میکنم و دلیل معنا و اثبات خارج آن در قدرت این حقیر نیست.
این مرد دردمند و آزرده که اخلاق بسیار خوشی داشت و به فروتنی و افتادگی خو کرده بود، بهقدری در وادی تواضع پیش رفته بود که به حیوانات نیز احترام میگذاشت و خوراک خود را به آنها میبخشید، بر اثر آزار دشمنان یا ایادی رقیبان از چنان اعصاب ضعیفی برخوردار بود که در ظرف عصبانیت در خانه و با زن و فرزند گرفتار طوفان میشد و دریغ از اندک محبتی که با سگهای محله داشت. البته این وضعیت را میتوان یا به حساب بیماری او گذاشت یا از تصنع عرفان و شور و حال بیبرهان و وصول و بدون استحکام او دانست.
این مرد فروتن، عصبانی و مصرّ بر عقاید دینی و انجام کردار آن، به چنان گرفتاریهایی مبتلا شد که زندگی او متزلزل گشت و فرزندانش از او متفرق شدند و ایادی اهریمنان نیز او را بهسختی مورد آزار قرار میدادند و کسی نیز به حمایت از این مظلوم پر شکسته بر نمیخواست و او را حمایت نمیکرد.
به طور خلاصه باید بگویم: دردمندی بود که شور و حال و حب ولایی او را به مراتبی رسانده بود و فروتنی وی، دوستانی را به او همراه ساخته بود و اصرار بر عقاید حقش، دشمنان معاندی را برای او در پی داشت و با آن که
(۱۷۶)
دشمنانش مغلوب حق گردیدند، او را به نوعی به انزوا وادار کردند و به خمودی کشانیدند.
خلق وخوی ایشان را دوست داشتم؛ اگرچه نوع فروتنی ایشان را درست نمیدانستم و ایشان را با تمام صفایش اهل استدلال نمیدیدم.
فروتنی باید همراه میزان باشد و از عنایت حکمت برخوردار گردد. افراد باید در مقابل فروتنی به سنجش گذارده شوند و نباید همه را یکسان دید و خوب و بد، دوست و دشمن و رفیق و بیگانه را با یک چشم دید. اگر سالکی به مقامی رسید که همه را با یک چشم دید و بدی به دیدهاش نیامد و تنها خوبی میدید و هیچ کس را دشمن ندانست و خلق را رفیق خود پنداشت که حق رفیق همگان است، نباید دیگر با اطرافیان و یا دوستان نزدیک سر عناد گشاید و محبت بر سگان و زحمت بر بندگان را روا دارد؛ مگر آن که بگوییم این حالات نوعی بیماری میباشد و نفس سالک در آن مؤثر نیست که ایشان همین گونه بود.
دقیقی پرتلاش
محضر عالم دقیقی را یافتم که بهجای آن که مو را از ماست بکشد، مو را از مو میکشید و در دقت و فراست فرد عجیبی بود. ایشان فردی بود که با قوت ذهن و دقت توجه، ضمیر افراد را میخواند و براحتی از پیچ و خم دلها عبور میکرد و از درون آنها باخبر میگشت.
چنان مطلب را عنوان مینمود و دنبال میکرد که گویی حرف به حرف و جمله به جمله میبُرد و میدوزد و پرداخت میکند.
(۱۷۷)
در تصور مطالب بهقدری دقت به خرج میداد که صاحب حرف را هم خسته میکرد و در حرف خود به تجدید نظر وا میداشت.
دقتش برای من بسیار مطلوب و حضورش توجه آفرین بود و برایم بهرههای فراوانی داشت.
مشکلی که ایشان داشت اعوجاجی بود که گه گاه از خود ظاهر میساخت و در خواندن ضمایر افراد زیاده روی به خرج میداد و آثار عملی هم بر یافتههای خود مترتب میساخت که هیچ محمل و توجیه درستی برای آن متصور نبود و این امور او را گرفتار مشکلاتی ساخته بود. کردهٔ وی تضییع حقوق دیگران را به دنبال داشت و او را به آثار وضعی آن مبتلا میساخت و ارتباط با ایشان را بر من مشکل مینمود و در نهایت نیز رابطهٔ من با وی پیش از مرگ او قطع شد؛ زیرا گذشته از آن که دیگر برایم سودی نداشت، آثار وضعی ناموزونی را به دنبال میآورد.
با آن که مردی زحمت کشیده، پر استعداد و خوش حافظه بود و از دقت نظر بالایی برخوردار بود. از عوارض کردار وی این بود که زندگی رضایتبخشی نداشت و خود را از موقعیت خویش راضی نمیدید و با نوعی سوء ظن که نتیجهٔ عملی همان تفکرش بود به سر میبرد و راحتی را از خود سلب نموده بود.
واصلی سالم
سالیانی چند توفیق حضور در محضر واصل سالمی را یافتم که در تمام جهات کمال، بهرهای مناسب برده بود.
(۱۷۸)
در طی مبادی و تحصیل غایات از ظواهر علمی، نقلی و عقلی تا شرعی و معنوی موفق بود و با استعداد سرشار و زحمت فراوان و سالیان دراز و تحت تربیت پدر واصل خویش توانسته بود خود را از تمامی گردابهای بلا برهاند و شور و شر سلوک را با صبر و بردباری طی نماید و دلی آرام و روحی سالم داشته باشد. دقت، تأمل، صبر و تخلق به معانی علمی و معنوی او را به چنان آرامشی رسانیده بود که کمتر از آن دم میزد. کتمان و پنهانکاری وی بسیار قابل تقدیر بود و کمتر کسی میتوانست در جهت خاصی از او حرفی بشنود و در امور معنوی از او کلامی به در آورد.
مبانی شریعت را به قوت دنبال میکرد و در سلوک، خود را فارغ میدید و کوشش و تلاش را رها ساخته بود و تنها دل در گرو دوست داشت. مشکلات قهری چنین صفاتی را از جانب دوست میدانست و به آنها روی خوش مینمود و چندان قهر و غلبهای از خود نشان نمیداد.
با آن که رنگ غیر ظاهر به خود نمیداد، بیبهره از باطن نبود و اندکی از آنچه احتمال میرفت بسیار مینمود و از حال و روی خوشی برخوردار بود که حالش در پنهان و رویش در عنوان بود. من از سلامت نفس ایشان و مواهب علمی و معنوی ایشان بهرههای بسیار خوبی بردم و هیچ گاه خود را از ایشان دور نمیدیدم؛ اگرچه بسیاری از مواقع در حضورش نبودم.
با آن که تمام مواهب صوری زندگی را به ظاهر داشت، دل خود را به غم گره زده بود و مشکل ایشان گشایشی را به دنبال نداشت و گویی که زندگی ندارد یا آن که زندگی وی روح مادی ندارد و جز در حالات باطنی وی رونق و حیاتی مشاهده نمیشد که شاید همین وضعیت با تمکن از کمال وی
(۱۷۹)
بیارتباط نمیبود و خود زمینه را برای انصراف ایجاد میکرد و توفیق قهری برای میل به باطن در ایشان ایجاد میساخت.
منجمی بیعنوان
محضر فارغ بیعنوانی را درک کردم که بهخوبی مدارجی از کمال را طی کرده و به قوت بر آن مراتب مسلط بود.
گذشته از طی مدارج صوری و ظواهر، معارج معنوی و علوم سماوی و نجومی را به قوت تحصیل نموده بود و در باب تقویم و استخراجات نیز محققی توانا بود و در مجامع علمی مورد شناسایی اهل فن بود؛ هرچند خود را از تمامی جرگهها دور نگاه میداشت.
این مرد فاضل در معیشت عادی خویش مشکل پیدا میکرد و طریقی آسان برای رفع مشکلاتش پیدا نمیکرد.
روزی از ایشان سبب این امر را پرسیدم، فرمود: بیتظاهر و دستکاری نسبت به حقیقت به آسانی رفع مشکل نمیشود، دستکم بدون یک راه باریک، رسوب بیدینی مشکل زندگی حل نمیشود و افراد چون به نوعی درگیر باطل هستند، تا حقیقت را رنگی از باطل نیابد، نمیپذیرند. گفتار ایشان؛ هرچند چندان شیوا و گوارا نیست، منظور وی این بود که در این زمان زندگی سالم و تحصیل معیشت حلال چندان آسان نیست.
هرچند بیان ایشان ظاهر خوشی ندارد و نمیتوان آن را بهطور کلی پذیرفت، از نسبیت بالایی برخوردار است و مراد ایشان در واقع همین معنا بود.
(۱۸۰)
نجابت، سادگی، سکوت و افتادگی آن مرد به قدری بود که اگر در جمعی حاضر میشد، هرگز داعیهٔ فضل و کمالی از خود نشان نمیداد و با آن که در خود غوغایی داشت، آرام و راحت از کنار تمام مسایل میگذشت.
من از ایشان بهرههای خوبی بردم و تحصیل اموری را که جز از ایشان و امثال ایشان برایم ممکن نبود به دست آوردم؛ هرچند مانندی برای ایشان نمیتوانستم پیدا کنم، مگر به ندرت؛ آن هم در زمانی که با ایشان نبودم.
چنان آرام و ساده زوایای زمین و آسمان را وجب میکرد که گویی قوارهٔ ساختمانی را متر میکند و چنان سکوت و آرامشی داشت که گویی عامی و دور از همهٔ معانی میباشد و تمام مشکلات خود را با سادگی هموار مینمود و زاری و شیون تمام آنچه را که از اندوه و محن در تقدیرش بود بر خود بهراحتی هموار میساخت.
فارغی پرشور
فارغ دیگری را یافتم که چنین اخلاقی داشت؛ اگرچه در همهٔ جهات با هم مشترک و مساوی نبودند، در جهتهای بسیاری با یکدیگر همگام بودند. هرچند آن جناب بر وی تفوّق داشت، شور و حال ایشان بس فراوان و بیشتر به کار خود دلگرم بود و بهخوبی قدرت ارایه و عرضهٔ کارهای خویش را داشت؛ اگرچه وسعت و دستهای از صفات علمی و معنوی آن جناب را بهخوبی دارا نبود، در نوع خود از کارآیی خوبی برخوردار بود.
چهرهای دور از دیار
(۱۸۱)
آخرین فردی را که در این زمینهها یافتم از چهرههای بس گویا و توانای این معانی بود و با آن که موقعیت پدر بزرگوار خویش را نداشت و پدر بزرگوارش سند بسیاری از اهل سلوک بود، این فرزند سالمند دور از دیار و مانده از تبار توانایی بسیار زیادی داشت و صاحب قوت و قدرت معنوی و صوری بود.
اگرچه دستهای به ظاهر اهل معنا دور وی را میگرفتند و مزاحمش میشدند، ایشان با آن قوت نظر بالایی که داشت، چندان دل بر این افراد نمیبست و به سادگی همه را از دید میگذراند.
روزی از این دیار شکایت میکرد و میفرمود: عجیب است که دستهای میخواهند امور معنوی را نیز با دنیا تصاحب کنند و دستهای از آقایان ـ که گاه از بیانشان شناخت افراد برایم بهدست میآمد بیآن که ایشان توجهی به این امر داشته باشد ـ میخواهند امور معنوی را با مادیات به دست آورند و برایم ران گوسفند و بستهٔ کاهو و ماست و چه و چه میآورند تا چه و چه دریافت کنند.
ایشان میفرمود: مگر این امور با دنیا به دست ما افتاده است که با دنیا به دست دیگران بسپاریم و مگر این چنین باید طی طریق نمود؟ پس مسبّب الاسباب چه کاره است که به امور شیطانی متمسک میشوند؟
ایشان از نسلی پاک و اصلی مطهَر نشأت گرفته بود و چنین برخوردهایی وی را بسیار نگران میساخت و با آن که از دنیا بیبهره بود، چندان نیاز مادی نداشت.
من از ایشان استفادههای معنوی و صوری خوبی بردم، بیآن که تحفهای
(۱۸۲)
هرچند کم برایشان داشته باشم و این خود سبب همگونی معنوی میان من و ایشان میگردید و بهراحتی کارها هموار میشد.
توضیحی بیش از این در این زمینه روا نمیباشد و ممکن است توضیح بیشتر آن ماه را از حجاب به در آورد و این کار با صفا و خلوص روح معنوی ایشان سازگار نباشد و بیم آن دارم که از ورای دنیا و ظرف ناسوت موجب نگرانی ایشان گردم یا نگرانم گردد.
صورتی از معنا
توفیق حضور کسی را یافتم که تمام همت و قوت وی کتاب و عبارت بود و عمری را در این جهت دنبال کرده بود و صورت و معنا را بهخوبی ترسیم مینمود. بیآن که خود را درگیر آه و سوز و درد و هجران سازد، سخن از اهل سوز سر میداد و به یاد اهل درد، سوزی بر میافروخت و آتشی بر سوز مینهاد.
زمانی او را درگیر بحثی نمودم و او را از بحث فارغ ساختم که ناگاه گفت: من تا این جا بیشتر نمیفهمم و آنچه اهل معنا از آن دم میزنند، با آن که منکر آن نیستم، دنبال هم نمیکنم و در دل نیز هوس الفت وصولش را ندارم.
دل در معقول داشت و سلوک را برای خود غولی میپنداشت و به خود اجازهٔ رؤیت آن را نمیداد و با آن که در معقول، منقول، شریعت و حکمت داعیهٔ بسیاری داشت، در باب ربوبیت و سلوک اهل معرفت خود را ناظرِ صامت میدانست.
(۱۸۳)
در جهاتی برای من سودمند بود و میتوانم فضل وی را مورد قبول قرار دهم؛ هرچند جهات معنوی ایشان تنها در امور نظری محدود میشد و در جهات عملی همچون دیگر صاحبان ظاهر بود.
متفکری نجیب
عالم متفکری را یافتم که بهراستی نجیب و ساده بود و چهرهٔ مظلومانه و نازیبایی داشت. بهراحتی میاندیشید؛ هرچند به سختی بیان میکرد و آنچه را که میدانست نمیتوانست بهراحتی عنوان نماید. با آن که بیتکلف و ساده زندگی میکرد، تازه و نو سخن میگفت و با آن که به آرامی سخن میگفت از سخنان زنده و محرک استفاده مینمود.
من از ایشان استفادههای محدودی داشتم و تنها فرازی از زمان را با خصوصیتی در جهتی همراه ایشان بودم و بعد از آن زمان نیز دیگر فرصتی برای حضور پیدا نشد تا آن که ایشان بهطور کلی از من دور گشتند و جهان را بدرود گفتند.
رزق دور و نزدیک
دورانی که در دیار امن مسکن گزیدم و در خود نشستم و بر یار نظاره میکردم، با آن که از آرامش نسبی برخوردار بودم و چندان در پی این و آن نبودم، بدون توجه به بقای امن و صاحبان سَر و سرّ هم نبودم، گذشته از آن که تقدیر ما را به خود مشغول میداشت و رزق دور و نزدیک ما را منظور مینمود.
(۱۸۴)
در این راستا خیرات و فیوضاتی بس فراوان نصیبم میگردید که بحق اگر بیشتر از فیوضات جوار نبود، کمتر هم نبود؛ هرچند جهات خاص و منحصر خود را داشت. در ترسیمی کلی باید گفت: دو چهرهٔ متقابل را همراه و آرام دنبال میکردم، بیآن که یکی دیگری را در مخاطره قرار دهد. جهتی دور از دیار و جهتی در دیار که هر یک لازم و ضروری بود و میبایست با توفیق حق و عنایات الهی هر دو سو را در یک دید داشته باشم و هر یک را بدون وقفه و اهمال دنبال نمایم.
در این نوشتار مختصر، نخست از چهرهٔ دور میگویم و از چهرهٔ نزدیک تنها یادی خواهم داشت؛ اگرچه هر دو چهره مرا نزدیک بود و اسباب حضور هر دو فراهم میشد، حال و هوای هر یک خصوصیتهای خود را داشت و مواهب خود را دنبال مینمود و هر یک مرا به شکلی تازه میداشت.
نوع منحصر به فرد
مردی را در مقدسترین دیار این ملک یافتم و حضورش را درک کردم که در نوع خود منحصر به فرد بود و رقیب و ردیفی نداشت و بعد از ایشان نیز در حوزهها این عنوان چهرهای گویا و شناخته شده به خود نیافت و گویی عنوان با ایشان رخت از جهان بر بست و رفت.
این مرد بزرگ چنان خود را در شعرهای خویش میستایید که گویی آستان بلندش بر سر تمام عالم سایه افکنده است. از روحی بلند و دلی صاف و پردرد برخوردار بود و شوق، عشق، ذوق و صفا را به شکلی بیان مینمود
(۱۸۵)
که هر آهن سختی را گداخته میساخت و از آن دلی جاری مینمود.
دلی چون آیینه و قلبی همچون فرات داشت؛ گاه موّاج و گاه آرام. هنگام شعر و غزل، دلش از دست میرفت و هر دلی را گرفتار شعر و غزل میساخت.
مقامات حریری و معلقات سبعه را همچون مقامات عشق و معلقات سلوک عنوان مینمود و چون عابدی در سجده، سالکی در مقام و عارفی در دید دوست، سوز و گداز و راز و نیازش به هم آمیخته میگردید و فراوان میشد که نه خود را میدید و نه درس و بحث و محفل و شاگرد و کاغذ و کتاب را.
آن روح بلند و دل صافی را جاهلان و فرومایگان چنان آزرده ساخته بودند که دلی پر درد و رنجی کهنه داشت.
همان اشخاصی که از ایشان به ظاهر استفادههای صوری میبردند، معنویات و صفای وی را مورد تمسخر و بازی خود قرار میدادند و او را فارغ از دل پر درد وی میآزردند.
من از آن جناب بهرههایی بردم که در نوع خود ممتاز بود و کسی را در این حد نسبت به بعضی امور، این گونه واجد شرایط ندیدم و میتوان گفت: در نوع خود «منحصر به فرد» بود و با عروج ملکوتی خویش این عنوان را از میان حوزهها برد؛ با آن که ممکن است کسانی داعیهدار این معانی باشند و گواهی بر ادعای خویش بیاورند، هیچ کدام همچون ایشان نمیشوند و خودشان نیز داغ چنین عنوانی را بر خود نمینهند؛ چرا که عنوانی عام و شمولی است.
(۱۸۶)
جای تأسف است که حوزههای ما برخی از علوم و فنون گذشتهٔ خود را از دست داده و صاحبانی برای این دسته از علوم باقی نمانده است و آگاهی از آن تنها در حد بسیار ضعیفی در بعضی افراد داعیهدار یافت میشود که گذشته از صحّت و سقم آن، چنین داعیه و ادعاهایی چندان کارگشا نمیباشد و آگاهی از مبادی بعضی از این علوم و فنون چندان نتایجی به دنبال ندارد.
این مرد بزرگ دردی از دوستان به دل داشت که گاه پناه به اغیار میبرد یا مهر و عطوفت صوری اغیار را میپذیرفت. رنجش وی از دوستان چنان بود که عیب اغیار را ملاحظه نمینمود و توجه بر آن نداشت و سوزی که از رنجش خاطری که از دوستان داشت، لحظهای او را آرام نمیگذاشت.
احاطهٔ وی بر پارهای از حقایق معنوی، محض فعلیت بود و اِخبار ایشان خود انشا و انشای وی ایجاد بود و شور و شوقش به معانی، عنان اختیار از هر دل صافی و دور از عناد میربود.
چنین مردان بزرگی، بیآن که موقعیت تلاش و کوشش و حقیقت باطنشان معلوم گردد و مورد استفادهٔ مناسب قرار گیرند، از دست میروند و از آن همه حقیقت، تاریخی باقی میماند و بس؛ آن هم تاریخی گنگ و مجمل و پوشیده از هر بیان.
عارفی سینهچاک
عارف سینهچاک و واصل چموشی را یافتم که کمتر دست میگرفت و جز به ظاهر، مردمان را دعوت نمیکرد و امور باطنی را به رزق و تقدیر حواله
(۱۸۷)
مینمود.
هنگامی که محضر وی را درک کردم و مرا پذیرفت و اذن حضور داد در ظرف حضور خود را حاضر نساخت و مرا به غیبت دچار ساخت.
از راهی بس دور به در منزلشان میرفتم و وقتی در میزدم کسی از داخل میگفت: نیست. بر میگشتم و روز بعد میرفتم باز هم کسی میگفت: نیست و باز هم روز بعد میرفتم و کسی میگفت: نیست. این کار روزهای بسیاری تکرار شد و مدت شانزده روز همین راه را میرفتم و همین کلام را میشنیدم که نیست؛ نه چیز دیگری میپرسیدم و نه کلامی جز نیست میشنیدم و هر روز بعد از شنیدن این جمله با خود خلوت میکردم و میگفتم: خدایا، تا اینجا آمدم و خیر از تو میخواهم که هستی؛ هر کس میخواهد باشد یا نباشد.
بعد از این مدت، روزی در خانه باز شد و آن جناب خود فرمود: بفرمایید. من با باز شدن در، گویی در خود توان تازهای احساس کردم و در حضورش خلوت گزیدم و آرام و سر به زیر سکوت را پیشه ساختم و ایشان نیز همچنین کرد و در نهایت دو چایی آوردند و در میان صرف چایی زبان بر سخن گشودند و مهر از لب دور ساختند.
بعدها، روزی فرمودند: قبولی شما در آن مدت این بود که هیچ نپرسیدید که چه کسی نیست یا این که فردا هستند یا چه روزی باید بیایم که این خود حکایت از صبوری شما میکند و چیزهای دیگری هم فرمودند که مقام و فرصت خود را طلب میکند.
با آن که ایشان مدرّسی پرکار بودند، هیچ گاه از ذکر، فکر و خلوت خود
(۱۸۸)
دور نمیگشتند و همیشه توجه و حضور دوست را در خود داشتند و انس دایمی و حضوری ثابت یافته بودند. با آن که به آرامی و سر به زیر سخن میفرمودند، معانی را چنان محکم و بلند عنوان مینمودند که گویی کتابهای درسی عرفان برای ایشان مبادی محدود و کوتاهی بیش نیست و بیمشکل بیان حقیقت مینمودند.
با آن که در عرفان نظری توانی چنین داشتند، عرفان عملی ایشان به مراتب قویتر و محکمتر مینمود و اندیشههای نظری ایشان رنگ و روی عملی داشت و ثقل عمل در عین الفاظ و معانی مشاهده میشد.
با آن که در سلوک سالکی دلباخته و عاشقی راهیافته به دیار معشوق بودند، تمام رموز ظاهر و فنون اهل ظاهر را در خاطر داشتند و دروس صوری و علوم رسمی را بهخوبی مستحضر بودند و همچون نوآموزی قوی از تمام پیچ وخمهای مباحث صوری یاد میکردند؛ بهطوری که گویی جز ظواهر، اندیشه و حافظهای ندارد.
با آن که دوست و دشمن فراوان داشت، دل از همگان برگرفته بود و سر در جیب خود داشت و بر همگان از دوست و دشمن، دیدهٔ مرحمت روا میداشت. هرگز ندیدم که بر کسی حرف گیرد یا تندی روا دارد؛ یا بیآن که مزاح و شوخی یا خنده بر کسی روا داشته باشد از کسی جدا گردد. با دیده، دوست و دشمن را از خود جدا میساخت و هرگاه که خستگی یا کثرت کار یا مزاحمت و رنجشی بسیار او را دشوار میآمد، سفر را پیش میگرفت؛ بیآن که کسی را از رفتن خود مطلع سازد یا کسی را با خود به سفر ببرد یا بر کسی و جایی وارد شود. همچون فقیری هر کجا که میرسید منزل میگزید و
(۱۸۹)
با هر کس که میشد همراه میشد. در راه هر جا که مرقد عالم و عارفی یا فقیر و سالکی مییافت به زیارتش میشتافت؛ بدون آن که از خود چیزی ظاهر سازد یا در مورد آن شخص پرسشی کند و از ملاقات به حضور وی بسنده مینمود و میگذشت. با آن که همه فن حریف بود، هیچگاه حرفهای را با حرفهای دیگر مخلوط نمیساخت و اهل ظاهر را با اهل باطن به هم نمیانداخت و با هر کس سر و سرّ خود را دارا بود و نسبت به امور معنوی و ربوبی تقیه را از دست نمیداد؛ اگرچه ظاهر وی خود هر تقیهای را زایل میساخت، تقیهٔ او موجب حرمت حریم و حد جوار میشد.
از ایشان بهرههای معنوی بسیار زیادی بردم و وجودش را مغتنم میدانستم. از حضورش برایم چنان دیدی حاصل شد که جز اولیای بحقی که صاحب سر و سرّ و سالک سریره باشند از چنین اقتداری برخوردار نمیباشند و این دید در خور عارفان به کلمات و کتابهای عرفان نیست و آنان که سلوک و سیرشان تنها کتاب و درس و بحث و قیل و قال نمیباشد رمز و رازی چنین دارند. او مرد راه بود و دردمندی بیقرار و والهای سرگشته و امیدواری به یار. روحش آرام باد.
مگو و مپرس
دیاری را به دار و یاری را در دیار یافتم. به محضر عارف سینهچاک و رند دهل دریدهای رسیدم که از اوصافش مگو و مپرس.
چهرهٔ گویای حق، والهای همراه یار، شبیهی به دلدار، قامتی قیامت و نشانی از حقیقت. سرّی از سبحان، دلی پربلا از هجر یار و رفیقی خو کرده به درد و سوز، و
(۱۹۰)
همراهی با هجر و آه و فراق. عاشقی زار، مستی از جام «لی مع اللّه»، مهجوری شیدا و شبزنده داری بیمار از خمار چشم یار، مجنونی خندان و اسیری به زنجیر گیسوان آن ماه گرفتار. شمع روانش به سوز دایم مشغول، قباپوشی از غنچههای اطلس، بلبلی از گلشن جمال و عنقایی از قاف وصل، دلش پر راز و گوشش پر آواز و دیدهاش یارشناس، دیوانهای آزاده، مستی بیقرار و بیزاری از عقل پر فسون و سادهدلی زودآشنا.
به تقدیر حق، محضر سالکی واصل و عارفی فارغ را درک کردم که عدلی برایش در ذهن نمییابم و شباهتی جز به اولیای کمّل نداشت. دلش آیینهٔ ملکوت، روحش سرای بلند جبروت. در شوقْ واله، و در عشقْ هیمان زدهای سرکنده. جثهای کوچک، لباسی مندرس، خاکنشینی ساده، دلش جامی چون می، دردکشی صافی، زلالی از عشق، فریادی از صفا و رضایی به رضای محبوب.
پاک تباری که دلش زنگار کینه و عناد به خود ندیده بود و مزهای از غیر و سوا نچشیده بود. حضور خلقی وی، حضور حق و نمود ناسوتی او ظهوری از آن جناب. دستگیری بیادعا، مرشدی بیهوی، مرادی بیمراد و دلسوختهای به آتش هجران سوخته، سوز هجر، قد دلش را هلال داشت و فراق، قامت قلبش را به قاف قیامت همگون ساخته بود. آهش دود عشق داشت و عشقش حیات معشوق.
حضورش تک مضراب سلوک بود و رؤیتش باور دیده را بر خاک داشت و دیدی بر «لولاک». مظهر جمال بود و جلالش مندک در کمال. شاهی بود فقیر و فقیری بود شاه. خندهٔ لبانش غنچهای ابدی و شکوفهٔ بیانش ذکر یار، نفس در چنگش موم و چنگش به ریاضت رام. عبادتش قوت دل، تکبیرش لقا، قیامش قامت و قامتش قیامت، رکوعش تذلّل و سجدهاش ریزش.
(۱۹۱)
عقلش عشق، عشقش جنون و جنونش فنون. فقیری مشهور و غریبی مشکور. دردی جز هجر، شوقی جز وصل و عشقی جز یار نداشت. مسلمانی تام، مؤمنی بحق، حکیمی وارسته و عارفی آزاده، مجنونی عاشق و سالکی مشتاق.
هرچه از آن جناب بگویم هیچ نگفتهام؛ تنها آن قدر بگویم که درک حضور وی مرا از غیر فارغ ساخت و با یار آشنا نمود. زیارت وی عبادت بود و حضور او وصل، سادگی ایشان دل میبرد و مهرش دل صافی مینمود، کلامش درّ و بیانش عرفان و کتابش قرآن و ولایتش حب به اولیای حق و حضرات ائمهٔ معصومین علیهمالسلام بود.
هرچه از افراد بسیاری شنیده بودم از ایشان دیدم و آنچه از ایشان میدیدم همان بود که از بسیاری میشنیدم. با حضورش از پا افتادم و دیگر حاجت به راه ندیدم و صاحب راه را همراه با کوه و کاه، گاه و بیگاه، همچون ماه در راه میدیدم.
عارفی بود حق بین، ریاضتکشی استوار و شب زندهداری هوشیار، شبهایش حضور و روزهایش بیداری.
با غیر، بیگانه بود و هرچه میدید داغش را به فراق تازه میساخت و جز دلدار دلش را تازه نمیساخت.
این عارف دلخسته در این عصر یکی از چهرههای درخشان عرفان و معرفت بود و دلباختگان بسیاری داشت. صاحبان علم و معرفت و شعر و ادب او را میستودند، صفا و خلوص و سادگی و شور و صداقتش دلربایی خاصی را همراه داشت.
با آن که محجوبی بیادعا بود، در میان خواص شهرت بسیار داشت و با
(۱۹۲)
آن که مورد قبول تمامی اهل دل بود و نسبت به دشمن حسن سلوک داشت، به قول خود از جانب نهروانیها همیشه در رنج و تعب به سر میبرد.
بهقدری از سادگی برخوردار بود که جز دیدهٔ آشنا مشکل میتوانست ایشان را از آن ظاهر بسیار ساده باز شناسد. لباسی عادی و بسیار ساده و نوعا مندرس، عمامهای بس کوچک و لبانی پرخنده داشت و همچون بلبل که فراوان سخن از دوست سر میدهد، آرام و قرار نداشت.
پیرایه و ریا و خودنمایی و غرور هرگز در حریمش راه نداشت و به واقع متخلّق به حقایق ربوبی بود و سالکی عارف و مسلمانی بحق مسلمان بود؛ بهطوری که بحق میشد قصد انشا نمود و دربارهٔ وی عنوان «ما رأیت منه الا جمیلا» را سر داد. از دنیا چیزی نداشت و با کثرت اولاد به کم اکتفا مینمود و فراوان میشد که با مشکل روبهرو بود و با عنایت از آن میگذشت.
گفتارش آنچنان آبدار و تازه بود و بهخوبی در دل مینشست که گویی تجسم معنا از ملکوت بود و بیانش از ناسوت مینمود. روحی معنوی داشت و آدمی را بهراحتی با حق آشنا و مأنوس میساخت.
این ولی خدا و مظهر اولیای کملّ علیهمالسلام ، در دوران زندگی پر فراز و نشیب خود، حوادث و ناملایمات بسیاری دیده بود که تحمل آن جز بر آن جناب دشوار مینمود. ایشان هرگز عنایت به اظهار کمالات خود یا ناملایمات نداشت و با تمام کلام و سخن و اظهار، صاحب کتمان بود.
خاطرات و تازگیهایی از ایشان در خاطر دارم که هرگز فراموشم نمیگردد؛ اگرچه بیان آن فرصت خود را طالب است و آن قدر بگویم که آن
(۱۹۳)
جناب عارف سالکی بود که سرّ دل میگفت و پیش از مرگ، بنده را از مرگ خود باخبر ساخت و بعد از این خبر دیگر ایشان را زنده نیافتم و در فاصلهای کوتاه با تمام سلامت مزاج و صحت صوری، ندای حق را لبیک گفت و به دیار یار شتافت.
استفادههایی که از این حکیم وارسته و عارف دلخسته کردم از کمتر کسی داشتهام. باب صفا و صداقت را بهطور کامل بر من گشود و درس مهر و وفا را بی هر منّت و پیرایه به من آموخت. روحش شاد.
حکیمی جامع و رندی بی آلایش
توفیق حضور در محضر عزیزی را یافتم که بحق حکیمی جامع و رندی بیآلایش بود و حضوری دُرَربار و محضری ساده داشت.
چنان به آرامی بحث را دنبال میکرد که گویی کلمات عادی را عنوان میکند و مطالب بلند علمی را با چنان وضوحی مطرح میکرد که گویی بر سر عنوان آن هرگز رهزنی وجود ندارد. ذهنی ریاضی، اندیشهای منطقی و عقایدی ناب و منشی وارسته و دور از پیرایه داشت و هرگز کجی و اعوجاج را به ذهن تداعی نمینمود.
در جامع بودنش کمتر میشد شبیهی پیدا کرد و با آن که چندان مورد استفاده قرار نمیگرفت، محدود افرادی بهرههایی کافی از ایشان میبردند و از چشمهسار زلال ایشان سیراب میشدند. بیانش دور از شور و احساس و تمام همّتش بر اندیشه و برهان بود و از ذهن احساسی و افکار غیر منطقی استقبال نمینمود و پرگار دقت و توجه در نظرش از اهمیت بالایی برخوردار
(۱۹۴)
بود. بحق اندیشمندی محقق بود و تمامی افکارش در زمینهٔ تحقیق و نوآوری دور میزد و از هرگونه تحجّر و جمود و پیرایهگرایی پرهیز داشت.
عبارات بحث را چون قرائت قرآن کریم و دعا دنبال مینمود و استخراج معانی را همچون خروج آب از چاه در سر میپروراند و از هر گونه ابهام و اجمال و بریدهکاری و سهلانگاری دوری میجست.
مطالب را با چنان دقت و وضوحی دنبال مینمود که ضعیفترین افراد نیز توان درک و تحمل آن را معانی بلند داشته باشند و از نفهمیدن فردی نسبت به مطلبی آزرده میشد و بحث را به گونهای دنبال مینمود تا فردی در تصور ناکام نماند.
حکیمی توانا و دانشمندی وارسته بود و کمتر شباهتی با بسیاری از همنوعان خود داشت و به محقق و اندیشمند سزاوارتر بود تا اهل مباحثه، بحث، درس و قیل و قال.
اگر این دانشمند محقق در میان جامعهای پیشرفته زندگی میکرد، به طور حتم در رشد آن جامعه نقش اساسی داشت و در بینش هرچه بیشتر آن مردم مؤثر بود؛ در حالی که درون جامعهٔ ما با این رکود و بیتفاوتی، داد و فریاد و هوار و جنجال آن جناب کمتر اثری در مقابل هو و جنجال معرکهگیران دجّال نمیتوانست داشته باشد.
با آن که مردی منطقی بود و فکری ریاضی و شیوهای برهانی داشت، همچون عارفی بیپیرایه و رندی بیهوا و سالکی واصل و فارغی بیادعا زندگی را دنبال مینمود. از معدود اساتیدم بودند که گذشته از شایستگی عنوان استادی، علاقه و ارادت خاصی به ایشان داشتم و بهراستی محضر
(۱۹۵)
وی را لازم و سودمند میدانستم و در جهت علم و عمل، دانش و معرفت، اخلاق و ادب، ناخودآگاه و آگاه در آدمی نقشی تمام داشت و بدون زحمت فراوان محضر وی مؤثر و سودمند بود.
کمتر عقیدهای به آسانی در ذهن وی قرار میگرفت؛ بیآن که نسبت به امور مشکوک یا نارسا، تخریبی بیبرهان یا عنوانی بیزمینه داشته باشد.
جامعیت وی سبب شده بود که هرگاه بحث خاصی را دنبال مینمود، در تمام زمینهها و ابعاد از آن سخن میگفت و مشکلی در هیچ یک از جهات بحث نداشت و مطلبی را باقی نمیگذاشت و گویی درس وی درس جمعیت و بحث ایشان بحث جامعیت بود. چشم تند و تیز و متانت سیر و دقتش، دل و فکر افراد را میشکافت و کمتر میشد نسبت به امری پرسش داشته باشد و با توجه و دقت، مشکلات یا پرسشهای خود را از افراد برطرف میساخت.
از محدود اساتیدی بود که در من آثار خاصی را ایجاد نمود و روحم را با منش شایستهٔ خود همگون نمود و به صافیهای خود وابسته ساخت.
وجود چنین افرادی در جوامعی این گونه، گذشته از تفریط مواهب وجودشان، سرخوردگی، کندی و رکود را به دنبال دارد. این حقیقت را از وجود مبارک آن حضرت چنان احساس میکردم که گویی تار و پود وجود وی در تمام ساعات، این شعر را زیر لب زمزمه میکند:
در کارخانهای که ندانند قدر کار
آن کس که ترک کار کند کاردانتر است
هرگز نمیتوانم آن مسایلی که نسبت به ایشان روحم را آزرده میساخت
(۱۹۶)
فراموش کنم که گاه پیش از درس، هنگام غروب به مسجد میرفتم و در نماز جماعت ایشان شرکت میکردم. میدیدم مسجد از چنان خلوتی برخوردار بود که فضایی دور از دنیا و حیاتی رمیده از ناسوت را دارد و مشاهده میکردم که کوهی از وقار با انسی از یار در چرخ و چین و قیام رکوع و سجود دلدار در کش و قوس است و بیتوجه از همهٔ اغیار در خلوتخانهٔ یار، نماز عشق سر میدهد و نیاز معبود میگذارد.
در چنین فضای ملکوتی و حضور ربوبی، گویاترین چهرهای که جز ایشان به یادم مانده و میماند، چهرهٔ کارگر باربری بود که کولپشتی خود را در کنارش میگذاشت و با ایشان همسفر راه عشق میشد. عجب داشتم که چنین تکتاز دیار معبودی، همراهی جز این باربر سبکبار نداشت و گویی در دیار جهل و خانهٔ کبر و محلهٔ ریا و شهر جنجالها چشم باز کرده بودم و عجایب میدیدم و این خلوت و رونق، مرا سبکبار ولی دگرگون و غمبار میساخت. این کوهی از کمال و دریایی از دانش، در چنان وضعیت ناهمواری به سر میبرد که حیات وی همراه مشکل بود؛ اگرچه مرگ ایشان نیز بدون مشکل نبود و برای سیر به دیار آخرت میبایست از ماندنیهای زندگی خود که همان کتابهایش بود استفاده کرد تا فقدانش با آبرومندی از خاطرهها دور گردد؛ در حالی که در کنار ایشان، اوباش و اراذلی ظاهرنما از تمامی امکانات مُدرن زندگی برخوردار بودند، این مضیقه از آزادگی، سلامت، پاکی و بلندای روح و جان وی حکایت داشت.
وجود چنین فرزانگانی حکایت از تمام کمالات و معنویات میکند و بهترین گواه بر وجود خوبیها و درستیها میباشد و وجوداتی این چنین، فراموش کنم که گاه پیش از درس، هنگام غروب به مسجد میرفتم و در نماز جماعت ایشان شرکت میکردم. میدیدم مسجد از چنان خلوتی برخوردار بود که فضایی دور از دنیا و حیاتی رمیده از ناسوت را دارد و مشاهده میکردم که کوهی از وقار با انسی از یار در چرخ و چین و قیام رکوع و سجود دلدار در کش و قوس است و بیتوجه از همهٔ اغیار در خلوتخانهٔ یار، نماز عشق سر میدهد و نیاز معبود میگذارد.
در چنین فضای ملکوتی و حضور ربوبی، گویاترین چهرهای که جز ایشان به یادم مانده و میماند، چهرهٔ کارگر باربری بود که کولپشتی خود را در کنارش میگذاشت و با ایشان همسفر راه عشق میشد. عجب داشتم که چنین تکتاز دیار معبودی، همراهی جز این باربر سبکبار نداشت و گویی در دیار جهل و خانهٔ کبر و محلهٔ ریا و شهر جنجالها چشم باز کرده بودم و عجایب میدیدم و این خلوت و رونق، مرا سبکبار ولی دگرگون و غمبار میساخت. این کوهی از کمال و دریایی از دانش، در چنان وضعیت ناهمواری به سر میبرد که حیات وی همراه مشکل بود؛ اگرچه مرگ ایشان نیز بدون مشکل نبود و برای سیر به دیار آخرت میبایست از ماندنیهای زندگی خود که همان کتابهایش بود استفاده کرد تا فقدانش با آبرومندی از خاطرهها دور گردد؛ در حالی که در کنار ایشان، اوباش و اراذلی ظاهرنما از تمامی امکانات مُدرن زندگی برخوردار بودند، این مضیقه از آزادگی، سلامت، پاکی و بلندای روح و جان وی حکایت داشت.
وجود چنین فرزانگانی حکایت از تمام کمالات و معنویات میکند و بهترین گواه بر وجود خوبیها و درستیها میباشد و وجوداتی این چنین،
(۱۹۷)
گواهان اصل صدق، صفا، درستی، کمال، معنویت، معرفت و وجود حق تعالی میباشند. روحش شاد.
نجیبی معقول و عالمی متوسط
بعد از آن دو بزرگوار پر شور و منطقی، توفیق درک محضر نجیبی فهمیده و عالمی متوسط را یافتم که صداقت و نجابت وی تنها درسی بود که مشاهده کردم.
بعد از مدتی کوتاه که بر من روشن شد اقتدار و تسلط و مطالب مورد بحث را ندارد، خود با گشادهرویی این امر را باور کرد و عنوان نمود و به آسانی از کنار آن گذشت و با آن که چندان تازگی در مطالب و عناوین نداشت، نوع برداشت و برخورد وی ارزش حضور مدتی را دارا بود و نمیبایست از کنار آن بهراحتی گذشت.
بیآن که مشکلی پیش آید یا اتلاف و اجحافی در کار باشد، پس از مدتی مناسب و لازم، با شیرینی و سرور از ایشان گذشتم و خاطرات خوبی از ایشان را در ذهن به یادگار نهادم و بعد از آن زمان، ایشان را دیگر ندیدم؛ باشد تا در آخرت دیداری تازه نماییم.
زیرکی کارکشته و فاقدی طرّار
کسی را یافتم که هیأت ظاهر و کسوت و عنوان وی بسی گویا و باطمطراق بود و گویی مقابلی برای آن حضرات پرمحتوا و بیادعا بود.
خود را با چنان زیرکی و صلابتی وارد معرکه مینمود که دست هر
(۱۹۸)
چیرهدست طرّاری را از پشت میبست و چون خضری سبب مینمود و همچون موسایی عصا میکشید. این سبک؛ هرچند در بسیاری از افراد کارساز بود، در من به آسانی خود را مینمود و بعد از وضوح امر و حصول اطمینان از چنین واقع نارسایی، حضورش را مقداری از باب تحصیل مغالطه و ادراک پیچ و خم اینگونه امور و افراد لازم دیدم و پس از آن به خاطرهای از این نوع افراد بسنده نمودم.
در جامعهای که افراد برجسته و صاحبان حقیقی عقل و عرفان منزوی میگردند، افرادی این چنین و متظاهرانی اینگونه، جولانگاه میدان کمال و صاحبان عنوان و مقال میگردند.
در جامعهای که جنجال، داروی مؤثر آن میباشد، چنین افرادی طبیبان اسرار و صاحبان اقتدار میشوند و کمّل اهل معرفت، گوشهنشینان خانههای بیرونق خویش میگردند.
این افراد که دریایی از مواهب الهی و کوهی از عنایات کمال مطلق میباشند، بیرونق هستند و نمود و جلوه ندارند و معرکهدارانی بیمحتوا و ظاهرمدارانی پر مدعا، صاحبان سریر و تخت سلیمانی میشوند، در حالی که تنها معجزهٔ این افراد، طرّاری و دغلکاری است و چیزی در چنته و توبرهٔ خویش ندارند.
سالمندترین چهره ی دیانت و سیاست
محضر سالمندترین چهرهٔ دیانت و سیاست را مدت زیادی تا پایان حیات صوری وی درک کردم که اسرار علم سیاست را بهخوبی میدانست و
(۱۹۹)
آن را بیمحابا عنوان مینمود.
به مقتضای سن و سال و درگیری وی با مسایل سیاسی ـ که دوران بسیاری پیش از دوران من و مدت زمانی که خیلی بیشتر از عمر من بود ـ نوع مطالب و درک وی، قابل ارزش و اطمینان بود و بحق دیانت و سیاست را با هم تجربه نموده بود.
در محضر ایشان، تنها از عرفان و سلوک یا حکمت و معقول و یا فقه و اصول بحث نمیشد، بلکه عصارهای از یک قرن کوشش و تلاش دینی، سیاسی، فردی و اجتماعی نسل پیش را برایم مجسّم میساخت.
پهلوانی بود که تیر و پیکانهای دغلکاران سیاستباز، جای جای روح و جانش را مجروح ساخته و توان و تلاش و استحکام و ایمانش، علت بقای طولانی وی بر دغلکاران گردیده بود تا گفتنیها را برای اهلش عنوان نماید.
با آن که بیش از قرنی عمری پربار و برکت را طی نموده بودند، حقایق را بهخوبی در نظر داشتند و براحتی عنوان مینمودند و با تندی تاریخ را ورق میزدند و تلخ و شیرین جامعه و صحت و سقم بازیگران خوب و بد را با انصاف و صداقت مجسم میساختند.
استفادهام از ایشان بهقدری لازم و پرمایه بود که محضر وی را توفیقی از جانب حضرت حق میدانستم و آن را مغتنم میشمردم. روحش شاد.
مظهری تمام از فقه و عدالت
محضر فقیهی عادل و حکیمی صامت را درک کردم که از عالمترین چهرههای درخشان علم و فقاهت و عدالت و تقوا در این عصر بودند و
(۲۰۰)
نسبت به خاندان رسالت و ولایت علیهمالسلام نمونهای گویا بودند و در علم، عدالت و ولایت، به سابقان از اعاظم شیعه شباهت بیشتری داشتند تا به حاضران.
عمر گرانقدر و پربار خود را در طریق تهذیب نفس و تحصیل فقه و معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام با قوت و دقت تمام طی نموده بودند و استوانهای محکم برای ایتام آل نبی و اهل ولایت علیهمالسلام به شمار میرفتند.
با آن که حکیم معقولی بود، دم از حکمت نمیزد و صمت و سکوت را بر قیل و قال برگزیده بود و طریق افتا را به احتیاط و ورع دنبال مینمود.
فقیهی بادقت و بااحتیاط، کم حرف و گزیدهگو و زیرک و هوشیار بود و مشکلات فراوان قرن پرمخاطرهٔ حاضر را با فراز و نشیب بسیار و تحمل مشقتهای آن بهخوبی طی نموده بود.
ورع، احتیاط، دقت و گزیدهگویی ایشان، بهترین ثمراتی بود که در آدمی مؤثر میافتاد و جبروت و جمال و وقار وی، حکایت از صلابت نفس و قوت ایمانش داشت. حضور وی صفا و سکوت ایشان حکمت و بیانش حاکی از درایت و دیانت بود و حرمت تمام مردم را دارا بود و محرومان از وجودش بهرهمند میشدند و هرگز عصبانیت و پرخاش از محضرش مشاهده نمیشد و صبر و حلم و بردباری وی حکایت از صلابت و استواری او مینمود. روحش شاد.
فقیهی وارسته و انسانی شایسته
مدتی محدود حضور فقیهی کامل و انسانی شایسته و وارسته و زیرکی فهیم را در دیاری دوردست درک نمودم که برایم از فرصتهای مغتنم و پربار بود.
این فقیه بذلهگو، زیرک و فهیم از صفا، درایت و دقتی برخوردار بود که کمتر فقیهی را در چنین موقعیتی یافتم.
با آن که از حوزهها دور افتاده بود و به فرمایش خود مرجع استخارات بود، عمر پرباری را در مبانی دیانت و فقاهت طی نموده و افتادگی و تواضع ایشان را کمتر فردی دارا بود.
در مدت محدودی که خلوتش را درک کردم از انس و دقّت و زیرکی وی مسرور و صافی میگردیدم که هر لحظهٔ آن سالی را اثر میبخشید و هر نگاهش راهی را طی مینمود. این مؤمن دل قوی از زیرکی خاصی برخوردار بود. برخورد وی با افراد متفاوت بود و هر کس را بهطوری و هر فرد را بهنوعی دیدار مینمود. هرگز مطالب خویش را هدر نمیداد و از خلوت با اهل معنا دریغ نداشت و در خلوت دیگر کلفت و قید را از خود دور میداشت و یک دنیا الفت و صفا بود و بی هر پیرایه و تقیهای حقایق را مطرح میساخت.
عقل و درایت را همراه علم و فقاهت و مردمداری در خود تحقق بخشیده بود و عقل ایشان پررونق و در خور همگان و خلوت وی بر اهل معنا مغتنم بود.
اهل معنا و صاحب فتوت و مرد شجاعت بود. زیر بار زور و فریب و سادهانگاری نمیرفت و هر نوع زرنگی و دوز و کلک را بهخوبی میشناخت
(۲۰۲)
و خنثی مینمود.
فقیهی با سلامت و ساده دلی صافی
مدتی در دیاری نه چندان دور، فقیه خوش طینت و سادهدلی صافی را درک نمودم که صداقت، سلامت، فضل و فقه در آن عالم وارسته جمع بود.
با آن که سنین بالای عمر را میگذراند، به شدت به درس و بحث علاقه داشت و با رغبت فراوان در بحثهای شخصی طرفینی حاضر میشد و همچون گلی تازه، صبحگاهان بسیار زود میشکفت.
از غربت فضل و علم محیط خود مینالید و به حال تنهایی و دوری از علم و بحث و حوزهٔ رسمی نگران بود. با آن که از موقعیت اجتماعی بسیار بالایی برخوردار بود و مظاهر دین و اقتدار مردمی را در دست داشت، هیچ یک در او همچون بحث علمی گوارا نمیآمد و جز با علم همراه نبود.
احاطهٔ وی در علم و تخلق ایشان به عقاید دینی، همچون سلف صالح در من بسیار گوارا مینمود. بعد از مدتی که از ایشان جدا گشتم، روح صافی و دلنواز وی به دیار ابد کوچ نمود و از قید ناسوت رهایی یافت. روحش شاد.
این بود شرح حال چهرهٔ دور از دیار ثابتم که همراه چهرهٔ نزدیک مرا شکار میساخت و دنبال مینمود.
صفا، صداقت، علم، پختگی، عشق و معرفت را از یک یک آن حضرات مشاهده مینمودم و از درک حضورشان اثرهای معنوی گوناگونی نصیبم میگشت. بعد از بیان این چهره لازم است، چهرهٔ حضورم را که درک محضر اعاظمی برجسته و بحق وارسته میباشد، به طور گزیده و خلاصه
(۲۰۳)
عنوان نمایم تا در حجاب عبارت و عنوان از آن حضرات مؤمن و محقق دینی یادی کرده باشم.
مجتهدی معتقد به ولایت
محضر مجتهد وارستهای را درک کردم که صاحب استعداد و دقت و کوشش فراوانی بود و حافظهٔ خوبی داشت. عقاید دینی وی بهخوبی از عشق او به اولیای معصومین علیهمالسلام حکایت میکرد.
استعداد، حافظه، دقت و پرکاری ایشان عامل موفقیت وی بود و اجتماع این امور، همراه سلامت نفس و عقیده او را موفق ساخته بود. درس وی از موقعیت بالایی برخوردار و بیان ایشان خوب بود. در تقریر مطالب و کلمات دیگران بهخوبی دقت مینمود و از عهدهٔ بیان آن بر میآمد و کمتر موردی را بیمحابا و یا نارسا رها میساخت.
با تمام این اوصاف، از نوآوری و خلاقیت تازه و بسیار بهدور بود و بیشتر از آن که از خود بگوید از دیگران بیان میکرد و این خود حد واقعی آن جناب است.
روزی از من پرسید: فرق من با فلانی چیست؟ گفتم: این است که شما از دیگران میگویید و ایشان از خود. آن جناب کمتر به دیگران میپرداخت و ایشان کمتر توان پرداختن به اندیشههای خود را داشت.
مدّت زیادی از محضر ایشان بهره گرفتم و مهرش را در دل داشتم؛ هرچند در حال حیات وی بحث او را ترک کردم، مورد احترامم بود و از او بهخوبی یاد میکردم؛ اگرچه افراد محدودی را از ایشان برتر میدانستم.
(۲۰۴)
ایشان گذشته از فضایل علمی و اعتقادی، از صفات اخلاقی مردمی و زهدورزی خوبی برخوردار بود و با آن که از زیرکی خاصی بهره داشت، مجاملهٔ فراوانی به خود راه میداد و با آن که از صفات شجاعت، ابراز آزاد عقیده و آزادمنشی برخوردار بود، در سطوحی، از درگیری با دیگران پرهیز داشت.
البته، ضعف توان علمی حوزه در قشر جوان، موقعیت بسیار خوبی را برای یکهتازی ایشان در طیفی وسیع ایجاد میکرد. مطالب بلند حضرات علمی گذشته را با بیانی بسیار شیوا و مرتّب تحلیل و نقد مینمود؛ اگرچه دستمایهٔ نقد وی نیز از همان صاحبان علمی بود، نوع بیانش جذّابیت خاصی را مطرح مینمود که طرفداران فراوانی را همراه داشت.
با آن که چند سالی از ایشان استفاده نمودم، موقعیت محسنات یاد شده از ایشان چندان مورد لزوم و حاجتم نبود و این خود علت دوریم از ایشان شد.
مجتهدی بنام
چند سالی در درس مجتهدی بنام شرکت نمودم که از حافظه، حسن ترتیب و خلق خوشی برخوردار بود و بیش از موقعیت علمی خود، موقعیت اجتماعی داشت و از زمینههای بسیار خوبی در تحقق این امر برخوردار بود.
متانت، وقار، حسن خلق و سلوک مردمی ایشان را میتوان به سبب موقعیت اجتماعی وی دانست. البته جهات دیگری نیز در تحقق این امر نقش داشت؛ هرچند جهات صوری آن بیشتر از موقعیت علمی ایشان
(۲۰۵)
جلب نظر مینمود. با آن که هماهنگی روش یا وحدت طریق و هدف با یکدیگر نداشتیم، حضور درس وی در این مدت برایم مفید بود و استفادههای خوبی از ایشان بردم. روحش شاد.
جامعی از اهل ولایت
چند سالی درس مجتهد نسبتا جامعی را حاضر میشدم که اطلاعات عمومی وی بهتر از دیگر افراد بود؛ هرچند داعیهٔ ایشان بیش از واقعیت نمایان بود و از عمق فراوانی برخوردار نبود.
موقعیت علمی ایشان، نه آنگونه بود که دیگر رقیبان را به بوق و کرنا بکشاند و نه آنطور بود که خود اظهار مینمود؛ هرچند هواداران ایشان این داعیه را داشتند. گذشته از آن که علاقه یا اظهار علاقهٔ وی به اولیای معصومین علیهمالسلام بیش از حد معمول بود و چنین اظهاری به واقع نیز نزدیک بود، ولی درس و مطالب جانبی ایشان خالی از لطف نبود؛ هرچند درس وی در جهات سطحی بیشتر فعال بود تا جهات تحقیقی و عمقی و این خود علت کمی حضورم شد.
عالمی متروک و مدعی
محضر عالمی را دریافتم که داعیهٔ علوم صوری و معنوی و معقول و منقول را داشت و درس وی وضعیت خاصی را دنبال میکرد. با آن که داعیهٔ تحقیق داشت، از کمتر لسان تحقیقی برخوردار بود و بسیاری از
(۲۰۶)
خردهگیریهای وی به مطالب دیگران، به طور محسوس، خالی از اشکال نبود و گویی به ایرادگیری رغبت بیشتری داشت تا به تقریر و تثبیت مطالب دیگران. من زمان محدودی به ایشان نزدیک شدم و بجز درس، خلوت ایشان را هم دریافتم؛ هرچند خلوت ایشان همچون جلوت بود و تازگی خاصی نداشت و بیشتر، جنبهٔ دوستی برقرار بود تا استفادهٔ علمی. بعد از مدّتی چون زمینهٔ تازهای در ایشان نیافتم بهطور کلی از ایشان دور گشتم؛ هرچند حسن سلوک و برخورد مناسبی داشت و فضل و علم وی در سطحی از معقول و منقول بحق نمایان بود و بر بسیاری از اهل ادعا برتری داشت.
فقیهی صالح و مجتهدی با ولایت
محضر فقیهی بنام و بحق متخلق به فقه، تقوا، ولایت و پاکی را سالیان متعددی درک نمودم که تخلق خاصی در این جهات برایم به بار آورد و در من مؤثر افتاد.
میتوان گفت: یکهتازی این متقی با ولایت در فقه بیش از دیگر جهات بود و نسبت به جهات معقول و امور کلی دلبستگی چندانی نداشت و نسبت به امور اعتقادی از حساسیت و عرق دینی محکمی برخوردار بود.
با آن که در دورانی سخت میزیست و حوادث زیادی را پشت سر گذاشته بود و اعتقادات خود را مطرح مینمود، با مهارتی خاص و با عنایات الهی تا پایان باقی ماند و به حذف و اسقاط مبتلا نگشت.
به امور ولایی از حساسیت خاصی برخوردار بود و بحق حامی محکم ولایت بود؛ هرچند نسبت به مسایل روز یا مبانی عقلی آلوده به جمود بود و
(۲۰۷)
بیبهره از رکود خاص نبود.
با آن که از موقعیت اجتماعی خوبی در تمام طول حیات بهرهمند بود، در اواخر عمر شریف خود از موقعیت علمی تدریسی بالایی برخوردار نبود و البته این امر تنها منحصر به ایشان نمیباشد. با آن که در پارهای از جهات نسبت به ایشان اهتمامی نداشتم، نسبت به خصوصیات ولایی و اندیشهٔ فقهی ایشان اهمیت خاصی قایل بودم. ایشان را پناهی برای حوزهها، شیعه، فقه و ولایت میدیدم و بحق در این جهات کوشش مینمودند و از تمام قدرت و اقتدار خود در پیشبرد این جهات استفاده میکردند.
مجتهدی دقیق و کارکشته
سالیان زیادی محضر عالمی مجتهد، دقیق، کارکشته و محقق را درک نمودم که به فضل و کمال معروف و بیآلایش و دور از تمامی پیرایههای جانبی بود.
اصول ایشان بسیار عالی بود؛ همچنان که استاد ایشان از سران علم اصول به حساب میآمد و فقه ایشان نیز از دیگران کاستی نداشت و محدودیت نفوذ وی در میان مردم ناشی از کمبودهای جانبی بود که آن نیز برای ایشان حسن به حساب میآمد.
درس ایشان یکی از بهترین درسهایی بود که در این دیار دیده بودم و همچون بعضی دیگر از اساتیدی بودند که در هر کجا که بودم برای استفاده محضرشان را ترک نمیکردم و درس و انس با ایشان در نقش ذهنم تأثیر بسزایی داشت. به عکس بعضی از کسانی که با آنها به طور کلی چندان
(۲۰۸)
قرابتی حاصل نمیشد و جز درس و بحث، حضور خاصی نداشتم، ولی با ایشان حشر و نشر داشتم و گه گاه توفیق مییافتم و بهطور خصوصی حضورشان را درک میکردم و دستهای از خصوصیات ایشان در آن محافل برایم روشن میشد.
با آن که آن طور که باید از ایشان استفاده نمیشد، ایشان در دستهای از جهات علمی کم نداشت و میتوان گفت: در بعضی جهات بر دیگران پیشی داشت و تنها عوامل جانبی باعث پیشی دیگران از ایشان میشد.
قدرت تحلیل ایشان بسیار خوب بود و بر اثر طول مدت، پختگی فراوانی یافته بودند و با آن که از حافظهٔ خوبی برخوردار نبودند، بهخوبی بحث را تقریر میکردند.
گذشته از کمالات علمی از صفای باطن ایشان بهرهٔ خوبی داشتم و از بیآلایشی آن جناب لذت میبردم. آری! آنهایی که با آلایش زندگی میکنند، مشکلاتی را در خود پنهان میدارند که اگر ظاهر شود ممکن است مشکلاتشان بیش از حد عادی باشد.
جامعی کامل و وارسته ای فارغ
در این دیار محضر جامعی کامل و وارستهای فارغ را درک کردم که وجود استکمالی وی از ثمرات علمی این دیار نبود؛ اگرچه بهترین ثمرات علمی و اخلاقی را برای اهل علم این دیار داشت.
با آن که در علوم نقلی و فقه و اصول از دیگران کم نداشت، بیشتر حکمت خود را در زمینههای قرآن کریم، حکمت، معقول و تهذیب اخلاق
(۲۰۹)
مستعدان صرف مینمود. با آن که در سطح عموم مطرح بودند و در دسترس همگان قرار داشتند، با کمتر کسی خو پیدا میکرد و کمتر میشد که فردی را اهل سرّ خود بدانند. همگان، ایشان را به صداقت و سلامت و بیآلایشی میشناختند و بحق هم از این اوصاف برخوردار بود.
گذشته از جهات معقول، حکمت، فقه، اصول و علوم قرآنی، در جهات باطنی نیز راه به جایی برده بودند و با عوالم ربوبی ناآشنا نبودند. تظاهر و خودنمایی نداشت و بیآلایش بودند و به آرامی با همگان برخورد مینمودند.
با آن که بسیاری از افراد محضر علمی و اخلاقی ایشان را درک میکردند، ایشان کمتر امیدی نسبت به فردی داشت. این امر را در فرصتی مورد پرسش قرار دادم و چنین برداشتی را از پاسخ وی به دست آوردم.
چنین وجود کامل و وارستهای با مشکلات فراوانی همراه بود و جهّال و متعصّبان و دگماندیشان ذهنی، رنجش خاطر ایشان را بسیار فراهم میساختند و برای ایشان درگیریهای پیچیدهای فراهم میساختند که ایشان با صبر، حلم، استقامت و سکوت تمامی را پشت سر مینهادند و نسبت به مشکلات هرگز دم نمیزدند.
برخوردی با ملاطفت و بیانی با متانت و چهرهای بس ملکوتی داشت که تمامی حکایت از عمق روح و صفای دل و استواری خلق و خوی ایشان مینمود و کمتر کسی بود که از دیدن آن بزرگوار تحت تأثیر قرار نگیرد و متوجه عظمت و بزرگی روح آن مرد نگردد.
با رویی باز همگان را ملاقات مینمود و سکوت را بر سخن ترجیح
(۲۱۰)
میداد و پاسخ هر فردی را به قدر حاجت وی و در حد فهم او مطرح مینمود و مقتضای حکمت را رعایت میکرد؛ نه سخن را از کسی دریغ میداشتند و نه مطلبی را زیاده از حدّ لزوم عنوان مینمودند.
از ایشان استفادههای بسیار بردم و برخی از مشکلات فنی عرفانی را برایم گرهگشایی مینمود و تنها فردی که در این جهت و در این دیار مورد استفاده بودند ایشان بودند و دیگر کسی را در این ردیف ندیدم و خبر از وجودشان نیز نیافتم.
ایشان صاحب تألیفات فراوانی هستند که در جهت کم و کیف از موفقترین افراد صاحب قلم این عصر به حساب میآیند و در جهت رشد افکار و عظمت و مجد شیعه قدمهایی بس بلند را برداشته، بهطوری که تمامی کتابهای ایشان مأخذ اهل علم قرار گرفته و دستهای از کتابهای ایشان خلأهای علمی و دینی این عصر را برطرف نموده است.
مجتهدی متخلق به کمالات انسانی
از درسهایی که سالیان دراز در آن حضور یافتم، درس مجتهدی بود که بحق متخلق به علم و عمل و عمق تحقیق بود و کمتر کسی را در این موقعیت یافتم و در این دیار همچون ایشان را هرگز نیافتم که در جهت علم، عمل، صفا و پاکی پیشتاز باشد. با آن که آقازاده بود، بحق آقا بود و با پدر خود قابل مقایسه و طرح بود. در علم، صاحب سخن و دارای تصدیقات بسیار خوبی بود و کمتر به دنبال تصور گفتههای این و آن بودند. درس ایشان بسیار پربار بود و با آن که دارای کمیت زیادی نبود از کیفیت بسیار خوبی برخوردار بود.
(۲۱۱)
در پاکی و تقوا کسی را برتر از ایشان در این دیار نیافتم و کسی یافت نمیشود که ایشان را در رأس بهترین خوبان نداند و بحق هم از بهترین بودند.
در این دیار تنها ایشان را متخلق به تمام اخلاق الهی دیدم و با آن که چندان به دنبال حکمت و عرفان نبود، صفای باطن داشتند و صافی دل بودند و همین معنا، ایشان را از همهٔ تحصیلات صوری فارغ ساخته بود. حضور درس ایشان برایم معنای خاصی داشت و گذشته از بهرهٔ علمی رؤیت ایشان و ترنم صدای وی یادی از صفا، خلوص و صداقت را همراه داشت و اواخر عمر خود با آن که درگیر مشکلات فراوانی گردیده بود، چندان حال و هوای بحث نداشت و بحثش گاهی با مشکل روبهرو میشد و گاهی در میان بحث مشکل پیدا میکرد، ولی درسش را حاضر میشدم و مقداری نیز دورتر مینشستم که هم حضورشان را درک کنم و از رؤیت آن مؤمن بحق بهره گیرم و هم بحثش چندان ملموس نباشد؛ زیرا مشکلات بحثی ایشان مرا آزرده میساخت که چگونه در جامعهٔ ما باید بزرگانی وارسته بر اثر آلودگیهای دیگران این چنین وضعیتی را پیدا کنند. حضورشان را بسیار با دقت و تند و تیزی همراه میساختم و با خود میگفتم: هر قدر میتوانی نگاه کن! که در این دورهٔ آخرالزّمان دیدن افرادی اینگونه «نوبر» است و ممکن است دیگر توفیق آن دست ندهد، پس ایشان را با دیدی بحق مسلمان نظاره میکردم که شاید دیگر مسلمانی اینگونه در این زمان که زمانهٔ کثرتگرایی است، یافت نشود. پس از مدتی، شرکت در نماز میت بر ایشان ـ که توفیق حضورش را داشتم ـ با خود میاندیشیدم که بحق باید قصد انشا نمود و از سر جدّ بیان: «ما رأیت منه إلا خیرا» را سر داد که نه
(۲۱۲)
تنها در من چنین قصدی بود، بلکه میتوان گفت: کسی را نمیتوان یافت که این چنین اندیشه نکند و ایشان را در این سطح نبیند؛ اگرچه مخالف ایشان باشد و از مرگ ایشان شاد شده باشد که چنین وضعیتی را هم بعضی افراد آلوده داشتند.
با آن که از تمامی امکانات مادی و کیفیتهای صوری زندگی میتوانست برخوردار باشد، هرگز به دنبال دنیا نبود و خشتی بر خشت ننهاد و با گذشت سالیان بسیار از زمان پدر، با همان زندگی پدر و به همان شکل و شمایل قدیمی به سر میبرد و آثار حدوث زایدی در آن زندگی پیدا نبود. نسبت به مشکلات مردمی و دردمندان جامعه فردی حساس و با عطوفت بود و خیرات اساسی و بزرگی توسط ایشان محقق شد که بعد از ایشان هم تمامی به قوت خود باقی ماند.
اگر بخواهم خصوصیات ایشان را بیش از این بیان کنم، گذشته از وسعت کلام و توسعهٔ مقال، ممکن است که ایشان از اجمال درآید و هویدا گردد که همین مقدار بیان نیز پنهان داشتن ایشان را مشکل میسازد. روحش شاد.
آخرین حضور
محضر استاد یاد شده آخرین حضورم در نزد استاد بود و بعد از فقدان این مسلمان مجتهد و مؤمن راه یافته، دیگر حضور درس و بحث کسی را توفیق نیافتم و دل در پی آن ندادم و تنها دل در گرو خلوت، تنهایی، بحث و تدریس نهادم و خود را سرگرم سودای دل خویش ساختم. سودایی از سیر و حرکتم در جهت تحصیل و حضور این استاد و تمام اساتیدی که در خلاصهترین بیان
(۲۱۳)
و اجمالیترین عبارات به طور باز و بسته عنوان شد، درک و وصول و محضر و حضوری را که لحظهای از خود دور نداشتم و با تمامی توان و امداد و عنایات حضرت حق این امر خطیر را تا برههای از عمر خویش طی نمودم که در این خلاصه به بسیاری از آنها اشاره نمودم و دستهای از آنان را به بهانهٔ کوتاهی کلام نادیده انگاشته و به همین مقدار اکتفا نمودم.
(۲۱۴)
(۲۱۵)
(۲۱۶)
(۲۱۷)