منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)
اسمای قرآنی
قرآنکریم، چهار ضمیر «أنا»، «نحن»، «أنت» و «هو» را برای حقتعالی آورده است. «نحن»، سهم جمعی حقتعالی، «انت» بیان شخصی، «أنا» نظام شخصی با ویژگی منحصر با کمترین کاربرد و «هو» نظام کلی است که پدیدههای هستی و تعینات را مدیریت میکند و اسم اعظم و افضلِ اسما در دولت اسما با بیشترین کاربرد در قرآنکریم است.
اسمای قرآنی یا به گونهٔ «منحصر فعلی» کاربرد دارد یا غیر منحصر به فعل میباشد و اسمی فعلی و یا به ندرت اسمی است. از اسم فعلی میتوان اسمِ اسمی اشتقاق نمود. مانند «اللَّهُ یسْتَهْزِئُ بِهِمْ»(1) که اسم «مُستَهزِء» از آن به دست میآید و اگر برای هدایت فرد استفاده شود، صفت کمال میباشد نه نقص.
برای به دست آوردن اسمای قرآنی با این معیار و تقسیم، لازم است دقت شود که چینش حروف اسما تابع قواعد دانش حروف میباشد و با آن اشتباک دارد. در علم حروف گفته میشود برخی از حروف، تنها به هیأت «فعل» در اسمای الهی میآید و بعضی حروف در هیأت «اسم». بعضی حروف نیز مشترک میباشد و هم صورت اسمی و هم فعلی میگیرد. حروف «ثا»، «دال»، «ضاد» و «یا» تنها در اسمای «فعل» میآید. مانند «یمْحُوا اللَّهُ مَا یشَاءُ وَیثْبِتُ»(2) که صورت اسمی «مثبِت» آن به دلیل همین خاصیت حرف، کاربرد ندارد. از «ذال»، «زا»، «ظا» و «لام» هم اسم و هم صفت میآید، اما در هیأت فعل کاربردی ندارد، مانند: «ذُو الْجَلاَلِ وَالاْءِکرَامِ»(3). حروف «تا» و «طا» هم بهصورت فعل و هم بهصورت اسم در یک ماده میآید. مانند شکل اسمی: «وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِه»(4) و شکل فعلی «وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی»(5). تا بدینجا از سرنوشت ده حرف گفتیم اما هجده حرف دیگر یعنی «الف، با، جیم، حا، خا، را، سین، شین، صاد، عین، غین، فا، قاف، کاف، میم، نون، واو، ها» هم بهصورت اسم تنها و هم بهصورت فعل تنها و هم بهصورت فعل و اسم با هم میآید و محدودیتی در هیأت اسمی ندارند اگر با حروف مقید و اختصاصی قبلی همراه نباشند و ترکیب آنها از حروف آزاد و مطلق باشد. البته این محدودیت به خاطر خاصیت معنایی برخی از اسماست که شکل بعضی از حروف را نمیپذیرد و دولت اسما سبب ایجاد دولت حروف و دولت اسم اسم و دولت اسمای مرکب میشود. برای نمونه از آنجا که «با» حرف فتح، بدو و شروع است، اگر کاری بر طبیعت این حرف انجام نگیرد، ابتر میشود؛ چنانکه ذکر شروع یعنی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» با آن آغازیده است.
اسمای الهی تمامی ترکیب حروف میباشند و خاصیت ترکیب حروف در آن حفظ میشود جز اسم «هو» که حرف بسیط «ها» بهتنهایی است و «واو» آن تکیهٔ کلام است، چنانکه برای تثنیه «هما» و در جمع «هُم» میشود. حرف اگر در کلمهای ذاتی باشد، در هیچ اشتقاقی حذف نمیشود.
اسم «هو» هیچیک از عوارض اسما، مانند نقطه، الف و لام، تنوین و تشدید را ندارد و سنگینترین اسم میباشد و هرجا به کار رود آن را سنگینبار و ثقیل مینماید. استفاده از آن فقر و فنا میآورد. «هُوَ» اگر به شکل «هُ» شود و در قلب به عنوان ذکر خفی نهادینه گردد، دیگر تمامی سختیها، بلاها و مصیبتها برای صاحب چنین ذکری شیرین میباشد. چنین کسی در فنایی ذاتی مستغرق است که از هر قید و بندی رهاست و خَلاص دارد. نزدیکترین راه وصول «هو» است، اگر بتوان به یک حرف آن رسید و این همان حرفی است که گفته میشود: «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است».
با توجه به این نکته به احصای اسمای قرآنی بر اساس حروف متناسب آنها میپردازیم. سپس معنا و صفات شاخص هر اسم قرآنی را دقت مینماییم تا بتوانیم سعه و ضیق هر اسم و دولت و چینش طبیعی اسما را به معیار دادههای قرآنکریم به دست آوریم. برای نمونه برخی از اسمایی که حرف اصلی آن با «همزه» و «الف» شروع شده است، به شرح زیر است: «اللَّه» که بیشترین کاربرد را در قرآنکریم دارد، «اللَّهُمَّ»، «أَحَد» ، «أَوَّل» و «آَخِر» و «إِلَه». ما به همین ترتیب تمامی اسمای قرآنی را بر اساس حروف الفبا و با شمارش کاربرد آن استخراج نمودهایم تا جایگاه و موقعیت هر اسم قرآنی را به دست آوریم. خداوند، خود را با این اسما معرفی کرده است. قرآنکریم کتاب اسمای الهی و کتاب معرفت خداوند است. سخن یار را باید از زبان خود یار شنید و حق را باید با تعریف حقتعالی و با همهٔ اسما و عناوینی که دارد، یافت. در این میان دقت آماری به موارد کاربرد هر اسم بسیار راهگشاست و منش حقتعالی و گزینش و نحوهٔ مواجههٔ او را در هر موردی به دست میدهد.
کسی که حقتعالی را با تمامی اسمای او میشناسد، به مقام سلم میرسد و برای خود و نیز هر پدیدهای سلام میگردد. او دیگر نفاق و پنهانی ندارد و اسم «عالِم» حقتعالی را وصول دارد. چنین کسی نمیتواند طغیان داشته باشد و اسمای جلالی و قهری حقتعالی را غفلت نمیکند. او نه ناامید میشود نه بیبند و بار و نه هراسان و در خوف و رجا اعتدال دارد. او دست حقتعالی را در هر جایی رؤیت میکند و جایی را نمیبیند که از حکومت اسمای الهی خالی باشد. او هم غضب حقتعالی را میبیند که به برخی میگوید: «اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُکلِّمُونِ» (مؤمنون / 108) و هم رحمانیت گسترده و فراگیر او را؛ بهگونهای که جایی نیست که از او خالی باشد و در آنجا نیاز به اثبات پیدا بشود.
قرآنکریم بیش از پانصد اسم از اسمای الهی را به کار برده است. باید توجه داشت میان اسم، صفت و عنوان تفاوت است. چند اسم که از یک ریشهاند به شرط آنکه وحدت معنایی داشته باشند، یک عنوان دارند و اگر معنای آنها متعدد شود هم چند اسم و هم چند عنوان به حسب تعدد معنا دارند. برای نمونه «اللّه»، و «اللهُمّ» دواسم با یک عنوان و «آخذ»، «مؤاخذ» و «متّخذ» سه اسم با سه عنوان و «آتی» و «مؤتِی» دو اسم با دو عنوان میباشد. هر عنوان اسمایی در یک سطر آمده است. ما عناوین اسمایی قرآنکریم را با چینش الفبایی و نه حقیقی و بدون اشاره به عنوان مشترک میان تمامی اسمای یک گروه عنوانی و با هیأت اسمایی، بدون اعمال قاعدههایی که در علم حروف معتبر است، در فهرست زیر که تنها جنبهٔ آموزشی و تعلیمی دارد، میآوریم.
1ـ بقره / 15.
2ـ رعد / 39.
3ـ رحمان / 27.
4ـ صف / 8.
5ـ مائده / 3.
حرف الف
1 ـ «اللّه» و «اللهُمّ».
2 ـ «احد».
3 ـ «أول».
4 ـ «اله».
5 ـ «اهل».
6 ـ «آخذ».
7 ـ «مؤاخذ».
8 ـ «متّخذ».
9 ـ «مؤمن».
10 ـ «آتی».
11 ـ «مؤتی».
12 ـ «مؤثِر».
13 ـ «مؤخّر».
14 ـ «آذن»، «متأذّن».
15 ـ «مؤذّن» .
16 ـ «مؤلّف».
17 ـ «آمر».
18 ـ «آبی».
19 ـ «مؤید».
20 ـ «مؤوِی».
21 ـ «مبوِّء».
حرف باء
22 ـ «بدیع».
23 ـ «مُبدِی»، «بادی».
24 ـ «برئ».
25 ـ «بَرّ».
26 ـ «مُبرِم».
27 ـ «بصیر».
28 ـ «باطن».
29 ـ «بالغ».
30 ـ «مبین»، «مبین».
31 ـ «باقی»، «أبقی».
32 ـ «مُبلِی»، «بالی»، «مبتلی».
33 ـ «باثّ».
34 ـ «باری».
35 ـ «مبدّل».
36 ـ «مُبرِی».
37 ـ «باسط».
38 ـ «مبشّر».
39 ـ «تَبارک».
40 ـ «بارِک».
41 ـ «باعث».
42 ـ «بانی».
43 ـ «باطش».
44 ـ «مبطل».
45 ـ «مبکی»
46 ـ «مضحک».
حرف تاء
47 ـ «متم».
48 ـ «توّاب».
49 ـ «متبّر».
50 ـ «مُتبِع».
51 ـ «مترف».
52 ـ «تارک».
53 ـ «مُتقِن».
54 ـ «تالی».
حرف ثاء
55 ـ «مُثبِت».
56 ـ «مثبّط».
57 ـ «مُثِیب».
حرف جیم
58 ـ «جبّار».
59 ـ «جاعل».
60 ـ «جامع».
61 ـ «مجیب»، «مستجیب».
62 ـ «مجتبِی».
63 ـ «مُجزِی»، «جازی»، «مجازی».
64 ـ «مجلّی»، «متجلّی».
65 ـ «مجیر».
66 ـ «متجاوز»، «مجاوز».
67 ـ «جائی».
68 ـ «جلیل».
حرف حاء
69 ـ «حسیب»، «محاسب»، حاسب».
70 ـ «حَسب».
71 ـ «محسن».
72 ـ «حسن»، «أحسن».
73 ـ «حفی».
74 ـ «حق».
75 ـ «حلیم».
76 ـ «حمید».
77 ـ «حفیظ»، «حافظ».
78 ـ «حکیم»، «مُحکم»، «حاکم»، «أحکم»، «حَکم».
79 ـ «محیط».
80 ـ «مُحیی».
81 ـ «حی».
82 ـ «مُحِبّ».
83 ـ «مُحبِب».
84 ـ «مُحبِط».
85 ـ «مُحدِث».
86 ـ «محذّر».
87 ـ «محرِّم».
88 ـ «محلّ».
89 ـ «حاشر».
90 ـ «مُحصِی».
91 ـ «مُحضِر».
92 ـ «حافی».
93 ـ «مُحفِی».
94 ـ «مُحِقّ».
95 ـ «مُحقِن».
96 ـ «حامل».
97 ـ «حائل».
98 ـ «حنان».
حرف خاء
99 ـ «خبیر».
100 ـ «خادع».
101 ـ «خیر».
102 ـ «خالق»، «خلاّق».
103 ـ «خاتم».
104 ـ «خاذل».
105 ـ «خاسف».
106 ـ «مختصّ».
107 ـ «مُخفِی».
108 ـ «مخلص».
109 ـ «مُخلِف»، «مستخلف».
110 ـ «مُخوِّف».
111 ـ «مُخوِّل».
112 ـ «مختار».
حرف دال
113 ـ «مدبّر».
114 ـ «داحی».
115 ـ «مُدخِل».
116 ـ «مستدرج».
117 ـ «مُدرِک».
118 ـ «داعی».
119 ـ «مدافع».
120 ـ «دلیل».
121 ـ «مُدَمدِم».
122 ـ «مُدمِّر».
123 ـ «مُداول».
124 ـ «دیان».
حرف ذال
125 ـ «ذو»، تمامی موارد آن یک عنوان دارد.
126 ـ «ذارء».
127 ـ «ذاکر».
128 ـ «مُذِلّ».
129 ـ «مُذَلِّل».
130 ـ «مُذیق».
131 ـ «ذاهب».
132 ـ «مُذهِب».
حرف راء
133 ـ «رؤوف».
134 ـ «ربّ».
135 ـ «رقیب».
136 ـ «رحمان».
137 ـ «رحیم»، «راحم»، «ارحمالراحمین».
138 ـ «رادّ».
139 ـ «رازق».
140 ـ «مُرسِل».
141 ـ «رفیع»، «رافع».
142 ـ «رائی».
143 ـ «رابط».
144 ـ «مُری».
145 ـ «مُربِی» .
146 ـ «مُرسِی».
147 ـ «راضی».
148 ـ «مُرتضی».
149 ـ «مرکب».
150 ـ «مُرکس».
151 ـ «راکم»
152 ـ «رامی».
153 ـ «مرید».
154 ـ «مرهق».
حرف زاء
155 ـ «زارع».
156 ـ «مُزجِی».
157 ـ «مُزلِف».
158 ـ «مُزکی».
159 ـ «مزوّج».
160 ـ «زائد».
161 ـ «مُزیق».
162 ـ «مُزیل».
163 ـ «مزین».
حرف سین
164 ـ «سبحان»، تمامی موارد آن یک عنوان است.
165 ـ «سادس».
166 ـ «سریع»، «أسرع».
167 ـ «سلام».
168 ـ «مُسمِع» .
169 ـ «مُستَمِع»، «سامع»، «سمیع».
170 ـ «سائل».
171 ـ «مُسبِق».
172 ـ «مُسحِت».
173 ـ «مسخّر»، «ساخر».
174 ـ «ساخط».
175 ـ «مُسری».
176 ـ «سافع» = «گیرندهٔ ناصیه».
177 ـ «مُسقِط».
178 ـ «ساقی».
179 ـ «مُسقِی».
180 ـ «مُسکن».
181 ـ «سالخ».
182 ـ «مسلّط».
183 ـ «سالک».
184 ـ «مسلّم».
185 ـ «سائق».
186 ـ «مسوّی».
187 ـ «مستوی».
188 ـ «مُسَیر».
189 ـ «مُسیل».
حرف شین
190 ـ «شافع»، «شفیع».
191 ـ «شکور»، «شاکر».
192 ـ «شدید»، «أشد».
193 ـ «شارح».
194 ـ «شارع».
195 ـ «مشتری».
196 ـ «شاقّ».
197 ـ «شافی».
198 ـ «شائی».
199 ـ «مُشهد»، «شاهد»، «شهود».
حرف صاد
200 ـ «صمد».
201 ـ «صادق».
202 ـ «أصدق».
203 ـ «مصور».
204 ـ «صبیب».
205 ـ «صارف»، «مصرّف».
206 ـ «مصطفِی».
207 ـ «مُصلِح».
208 ـ «مصلّی».
209 ـ «مصلی».
210 ـ «مُصِمّ».
211 ـ «مصطنع».
212 ـ «مصیب».
حرف ضاد
213 ـ «ضارب».
214 ـ «مُضطِر».
215 ـ «مضاعف».
216 ـ «مضلّ».
حرف طاء
217 ـ «مطّهِّر».
218 ـ «طابع».
219 ـ «طاحی».
220 ـ «مطعم».
221 ـ «مُطفِی».
222 ـ «طامس».
223 ـ «طاوی».
حرف ظاء
224 ـ «ظاهر».
225 ـ «مُظهِر».
226 ـ «مظلّل».
227 ـ «مظفِر»
حرف عین
228 ـ «عدوّ»
229 ـ «عزیز»
230 ـ «عظیم».
231 ـ «علی»، «أعلی».
232 ـ «مستعان».
233 ـ «معذّب».
234 ـ «عافی»، «عَفُوّ».
235 ـ «علیم»، «عالم»، «علّام»، «أعلم» و ….
236 ـ «متعال».
237 ـ «معتَد».
238 ـ «مُعثِر».
239 ـ «معجّل».
240 ـ «عادّ».
241 ـ «مُعِدّ».
242 ـ «عادل».
243 ـ «عارض».
244 ـ «معرِّف».
245 ـ «معزّ».
246 ـ «معزّز».
247 ـ «عاصم».
248 ـ «مُعطِی».
249 ـ «مُعظِم».
250 ـ «معلِّم».
251 ـ «مُعقِب».
252 ـ «معمّر».
253 ـ «مُستَعمِر».
254 ـ «مُعمِی».
255 ـ «عاهد».
حرف غین
256 ـ «غنی»، «مغنی»، «مستغنی».
257 ـ «غفور»، «غافر»، «غفّار».
258 ـ «غالب».
259 ـ «مغرِق».
260 ـ «مُغرِی».
261 ـ «مغشِی».
262 ـ «مُغَشّی».
263 ـ «غضبان».
264 ـ «مغطش».
265 ـ «مغفل».
266 ـ «مُغوِی».
حرف فاء
267 ـ «فالق».
268 ـ «فوق».
269 ـ «فتّاح»، «فاتح».
270 ـ «فاطر».
271 ـ «فاعل»، «فعّال».
272 ـ «فاتق».
273 ـ «فاتن».
274 ـ «مُفتی».
275 ـ «مفجّر».
276 ـ «فادی».
277 ـ «فارش».
278 ـ «فارض».
279 ـ «فارغ».
280 ـ «فارق».
281 ـ «فسیح».
282 ـ «فاصل».
283 ـ «مفصّل».
284 ـ «مفهّم».
285 ـ «مُفیئ».
حرف قاف
286 ـ «قادر»، «مقتدر»، «قدیر».
287 ـ «قدّوس».
288 ـ «قریب»، «أقرب».
289 ـ «مُقیت».
290 ـ «قوی».
291 ـ «قهّار»، «قاهر».
292 ـ «قائم»، «قیوم».
293 ـ «قابل».
294 ـ «مُقبِر».
295 ـ «قابض».
296 ـ «متقبّل».
297 ـ «مقدّر».
298 ـ «مقدّم».
299 ـ «قاذف».
300 ـ «قاری».
301 ـ «مُقری».
302 ـ «مقرّب».
303 ـ «مقرّ».
304 ـ «قاسم».
305 ـ «مُقسِم».
306 ـ «قاصّ».
307 ـ «قاصم».
308 ـ «قاضی».
309 ـ «قاطع».
310 ـ «مقطّع».
311 ـ «مقفّی».
312 ـ «مقلّب».
313 ـ «مقلّل».
314 ـ «قائل».
315 ـ «مقاتل».
316 ـ «مقبّض».
317 ـ «مقسط».
حرف کاف
318 ـ «کبیر».
319 ـ «متکبر».
320 ـ «کریم».
321 ـ «کفیل».
322 ـ «کاتب».
323 ـ «کاشف».
324 ـ «کافی».
325 ـ «کابت».
326 ـ «مکثّر».
327 ـ «کاره».
328 ـ «کاسی».
329 ـ «مکفّر».
330 ـ «کافّ».
331 ـ «مکلِّف».
332 ـ «مکلّم».
333 ـ «مُکمِل».
334 ـ «مکوّر».
335 ـ «کائد».
حرف لام
336 ـ «ملتحَد».
337 ـ «لطیف».
338 ـ «لابس».
339 ـ «مُلحِق».
340 ـ «ملزِم».
341 ـ «لاعن».
342 ـ «مُلقِی»، «ملقّی».
343 ـ «مُلهِم».
344 ـ «مُلین».
حرف میم
345 ـ «متین».
346 ـ «مجید».
347 ـ «ماهد».
348 ـ «مُمِدّ».
349 ـ «مالک»، «مَلِک»، «ملیک».
350 ـ «ممتّع».
351 ـ «ماحق».
352 ـ «ممحّص».
353 ـ «ماحی».
354 ـ «مادّ».
355 ـ «مارج».
356 ـ «ممزّق».
357 ـ «ماسّ».
358 ـ «ممسک».
359 ـ «ممتر».
360 ـ «ماکر».
361 ـ «ممکن»، «ممکن».
362 ـ «مالی».
363 ـ «مُملِی».
364 ـ «منّان».
365 ـ «مُمیت».
366 ـ «مُمَهِّد».
367 ـ «مایز».
حرف نون
368 ـ «نِعمَ».
369 ـ «نور».
370 ـ «منزِل»، «منزّل».
371 ـ «منشِئ».
372 ـ «منذِر».
373 ـ «نصیر»، «ناصر»، «انصار».
374 ـ «منتقم».
375 ـ «مُنبِّئ».
376 ـ «مُنبِئ».
377 ـ «منبت».
378 ـ «نابذ».
379 ـ «ناتق».
380 ـ «منجی»، «منجّی».
381 ـ «منادی».
382 ـ «نازع».
383 ـ «ناسخ».
384 ـ «مستنسخ».
385 ـ «ناسف».
386 ـ «ناسی».
387 ـ «ناشر».
388 ـ «مُنشِر».
389 ـ «مُنشِز».
390 ـ «مُنطِق».
391 ـ «ناظر».
392 ـ «مُنعِم»، «مُنعِّم».
393 ـ «نافخ».
394 ـ «مُنفِق».
395 ـ «منقِذ»
396 ـ «منکس».
397 ـ «ناهی».
حرف واو
398 ـ «واحد».
399 ـ «ودود».
400 ـ «واسع».
401 ـ «موسّع».
402 ـ «وکیل»، «موکل».
403 ـ «ولی»، «اولیا»، «مولا»، «والّ»، «أولی»، «متولّی»، «مولّی».
404 ـ «مُوهِن».
405 ـ «موئل».
406 ـ «وارث».
407 ـ «مُوفّی»، «مُتوفّی».
408 ـ «وهّاب»، «واهب».
409 ـ «موبق».
410 ـ «موافق».
411 ـ «واجد».
412 ـ «موحی».
413 ـ «واذر».
414 ـ «واسم».
415 ـ «موصّل».
416 ـ «موصی»، «موصّی».
417 ـ «واضع».
418 ـ «واعد» و «مواعد».
419 ـ «واعظ».
420 ـ «موفّق».
421 ـ «مُوفِی».
422 ـ «واقی».
423 ـ «مولج».
حرف هاء
424 ـ «مهیمن».
425 ـ «مهیئ».
426 ـ «مُهین».
427 ـ «هادی».
428 ـ «مهلک».
حرف یاء
429 ـ «میسّر».
این اسما به ضمیمهٔ چهار ضمیر از مهمترین اسمای قرآنی میباشد. البته ما ادعای استقرای تام اسما را نداریم. پسندیده است با این اسما انس داشت و در شناخت هرچه بیشتر آنها تلاش نمود.
ما در بررسی سه روایت مهمی که در باب اسما وجود دارد و مقایسه و تطبیق آنها بر هم، شصت و پنج اسم حسنای الهی را بدون تکرار مییابیم. این اسما حاصل جمع میان این سه روایت مهم در باب اسماءاللّه است که تحلیل آنها را در تفصیل این نوشته آوردهایم. تمامی این اسمای روایی در قرآنکریم آمده است. این اسما عبارت است از:
430 ـ اللّه، 431 ـ الرَّحْمن، 432 ـ الرَّحِیم، 433 ـ الْحَی، 434 ـ الْقَیوْم، 435 ـ الْواحِد، 436 ـ الاْءحَد، 437 ـ الصَّمَد، 438 ـ الاْءوَّل، 439 ـ الاْآخِر، 440 ـ الْظاهِر، 441 ـ الْباطِن، 442 ـ الْحَقّ، 443 ـ الْغَنِی، 444 ـ الْباقِی، 445 ـ الْفَتّاح، 446 ـ الْعَلِی، 447 ـ الْعَظِیم، 448 ـ السَّمِیع، 449 ـ الْبَصِیر، 450 ـ اللَّطِیفُ، 451 ـ الْخَبِیر، 452 ـ الْحَکیم، 453 ـ الْحَلِیم، 454 ـ الْحَمِید، 455 ـ الْمَجِید، 456 ـ الْحَفِیظ، 457 ـ الْحَسِیب، 458 ـ النُّوْر، 459 ـ الْبَدِیع، 460 ـ الْوَلِی، 461 ـ الْقَوِی، 462 ـ الرَّوُوف، 463 ـ الْوَدُوْد، 464 ـ السَّلام، 465 ـ الْمُؤْمِن، 466 ـ الْمُهَیمِن، 467 ـ الْعَزِیز، 468 ـ الْجَبَّار، 469 ـ الْمَلِک، 470 ـ الْقُدُّوس، 471 ـ الْکبِیر، 472 ـ الْمُتَکبِّر، 473 ـ الْقابِض، 474 ـ الْباسِط، 475 ـ الْواسِع، 476 ـ الْمُصَوِّر، 477 ـ الْخالِق، 478 ـ الْهادِی، 479 ـ الرَّازِق، 480 ـ الْوَهّاب، 481 ـ الْبِّرّ، 482 ـ الْبارِئ، 483 ـ الْباعِث، 484 ـ الْوارِث، 485 ـ الْعَدْل، 486 ـ الرَّقِیب، 487 ـ الْمُقِیت، 488 ـ الشَّهِید، 489 ـ الشَّکوْر، 490 ـ الْوَکیل، 491 ـ الْجَلِیل، 492 ـ الْعَفُوّ، 493 ـ الْغَفُوْرُ، 494 ـ التَّوّابُ.
در اختیارداشتن این اسما که در حقیقت اسمِ اسم و نقشهٔ آن است، غیر از ورود به جهان اسمایی و وصول به حقیقت آنهاست و مهم این است که بتوان از مقامِ حضور مفهومی و اسماسمی به مقام حضور اسمی و حقیقت ربوبی اسمای الهی و زیارت آنها رسید. کسی که به چنین موقعیتی ورود مییابد، به آثار هر اسم آگاه میگردد و میداند از هر اسمی در چه جایگاهی میشود استفاده کرد و دولت آن چیست و چه گسترهای دارد و چینش طبیعی اسما و اسمای تابع و متبوع چگونه میباشد. چنین کسی میتواند یافتههای خود را به دیگری آموزش دهد و در این مسیر از دیگران دستگیری نماید و طریق انس با اسمای متناسب هر فرد را به آنها خبر دهد که این کار صرف اخبار و دادن اطلاعات و معلومات میباشد یا آنان را از راه معرفت نفس و سلوک باطنی به ساحت اسمای الهی ورود دهد و به جای ماهی دادن به آنها، آنان را ماهیگیر نماید. انس با اسمای الهی میطلبد هرکس اسمای مناسب با شخصیت خود را ذکر قرار دهد. ما اصول و قواعد ذکرپردازی و نیز دعا و نیایش را در کتاب « دانش ذکر» آوردهایم و چون در فصل «دانش ذکر» همین کتاب از آن گفتیم، حیث ذکرپردازی اسمای الهی را به فصل یادشده ارجاع میدهیم.
تقرّب و لقا با اسمای الهی
انس با اسمای الهی و ذکرپردازی صمیمانهٔ آنها قرب میآورد. اهل قرب، صاحب رؤیت و شهود میباشند، چنانکه قرآنکریم میفرماید: «کتابٌ مَرْقُومٌ. یشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُون»(1) . قرب، میتواند حضور و ملاقات حقتعالی را در پی داشته باشد: «مَنْ کانَ یرْجُو لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ لاَآتٍ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم»(2). رؤیت حق و وصول به قرب الهی، لازم وصول به حقایق است. در این مسیر اگر مشکل و مانعی هست، از ناحیهٔ بنده میباشد: «ذلِک بِما قَدَّمَتْ أَیدِیکمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَیسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِید»(3).
«لقا» مبتنی بر نظریهٔ تشبیه در عین تنزیه و تنزیه در عین تشبیه میباشد. کسی که به «تنزیه کامل و مطلق» حقتعالی میپردازد، خداوند را از تمامی صفاتِ پدیدهها دور میداند و صفات او را غیرقابل شناخت میشمرد. تنزیه مطلق به تعطیلی شناخت اسما و صفات خداوند منجر میشود. نظریهٔ «تشبیه» تمامی صفات پدیدهها حتی صفات نقص و محدود را به خداوند نسبت میدهد و برای نمونه حتی از جسمپنداری حقتعالی باکی ندارد. در جمع میان تنزیه و تشبیه حقتعالی «لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»(4) حاکم است.
آیهٔ، شریفه در فراز «لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ» تنزیه در عین تشبیه، و در فراز «وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» تشبیه در عین تنزیه را آورده است. هیچپدیدهای مثل خداوند نیست و فقط اوست که بهصورت ذاتی و استقلالی سمیع و بصیر است. حقتعالی هم از هرگونه نقص و امکان، منزه است و هم دارای تجلّی به لحاظ عبدی و تخلقِ عبد به صفات حقی است. بنابراین وصفی همچون «لقا» در حقیقت تجلّی حقتعالی به لحاظ عبدی است. وقتی عبد به اخلاق حق تخلّق بیابد، صفات الهی در او ظهور مییابد و تخلّق عبد، به تجلّی حق و تجلّی حق به استعداد و اقتضاءات قربی و پیشینی و اقتضاءات خَلقی است. البته ما کاربرد «لقا» را در همان معنای حقیقی خود حتی در ناسوت و مرتبهٔ جسم میدانیم، اما نزدیکترین معنای مَجازی آن همین قرب و وصول معنوی و تخلّق به اخلاق الهی و تجلّی حقتعالی در ظهور میباشد. بهویژه آنکه باید توجه داشت لفظ برای روح معنا وضع میشود. «لقا»، در اینجا به همان معنای «وصول چیزی به چیزی» است که در هر مرتبه و جهانی میتواند واقع شود و محالی بر آن مترتب نیست. خداوند، حقیقتی شخصی و خارجی است و چون خارجی است، جزیی است که میتوان به ملاقات او رفت. البته باید میان جزیی حقیقی که چون تمامیت در وجود دارد، بیحد و مرز میباشد، با جزیی محدود که تمیز و تعین دارد و مقید به جزئیت است، تفاوت گذاشت. خداوند، جزیی حقیقی است که محدود و مقید به جزئیت نیست و تنها از این حیث که متوجه شخص واحد است، جزیی نامیده میشود.
خداوند جزیی حقیقی است که ملاقات او قابل وصول میباشد، اما این ملاقات تنها با یقین و صدق ممکن میشود. آثار حکمی اسمای الهی نیز بدون یقین در دسترس قرار نمیگیرد. یقین دارای سه مرتبهٔ «علمیقین»، «عینیقین» و «حقّیقین» است که توضیح آن را در کتاب « سیر سرخ» آوردهایم. حقتعالی از اهل یقین چنین یاد مینماید: «قَدْ بَینَّا الاْآَیاتِ لِقَوْمٍ یوقِنُونَ»(5). یقین در برابر غفلت میباشد و هیچگاه با غفلت و جهل جمع نمیشود، برخلاف علم مفهومی. در این آیه از اهل یقین با عنوان «قوم» یادشده است که هم تنها اندکی از مردم را در برمیگیرد و هم عظمت این گروه را میرساند؛ زیرا راه وصول به یقین همان راه نفی طمع و عشق پاک و ریزش و فنا میباشد که توضیح آن را در فصل « عرفان محبوبی» آوردهایم.
1ـ مطففین / 20 ـ 21.
2ـ عنکبوت / 5.
3ـ آلعمران / 182.
4ـ شوری / 11.
5ـ بقره / 118.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)